Farsi Readings
Daily Bible Readings in Farsi (NMV)
قرائت روزانه کتاب مقدس به زبان فارسی
۱۴ فوریه
24:1 آنگاه به موسی گفت: «نزد خداوند بالا بیا، تو و هارون و ناداب و اَبیهو، همراه هفتاد تن از مشایخ اسرائیل، و از دور سَجده کنید.
2تنها موسی نزدیک خداوند بیاید، اما آنان نزدیک نیایند. قوم نیز همراه او بالا نیایند.»
3پس موسی آمده، همۀ سخنان خداوند و همۀ قوانین را به قوم بازگفت. تمامی قوم یکصدا پاسخ دادند: «همۀ سخنانی را که خداوند فرموده است، به جا خواهیم آورد.»
4آنگاه موسی همۀ سخنان خداوند را نوشت، و سحرگاهان برخاسته، مذبحی در پای کوه ساخت و دوازده ستون به نشان دوازده قبیلۀ اسرائیل بر پا داشت.
5سپس جوانان بنیاسرائیل را فرستاد، و آنان قربانیهای تمامسوز تقدیم کردند و از گاوان، قربانیهای رفاقت برای خداوند ذبح نمودند.
6موسی نیمی از خون قربانی را برگرفت و در لگنهایی ریخت؛ نیم دیگر را نیز بر مذبح پاشید.
7آنگاه کتاب عهد را برگرفت و آن را در حالی که قوم گوش فرا~میدادند، برای ایشان قرائت کرد. آنها در پاسخ گفتند: «هرآنچه خداوند گفته است به جا خواهیم آورد و مطیع خواهیم بود.»
8سپس موسی خون را برگرفت و بر قوم پاشیده، گفت: «این است خون عهدی که خداوند بنا بر تمامی این سخنان، با شما بسته است.»
9آنگاه موسی و هارون، ناداب و اَبیهو، و هفتاد شیخ اسرائیل بالا رفتند
10و خدای اسرائیل را دیدند. زیرِ پاهای او چیزی بود همچون سنگفرشی از یاقوت کبود، به صافی خودِ آسمان.
11اما خدا دست خویش را بر بزرگان بنیاسرائیل بلند نکرد. پس خدا را دیدند، و خوردند و نوشیدند.
12خداوند به موسی گفت: «نزد من بر کوه برآی و اینجا بمان، تا لوحهای سنگی و شریعت و فرمانهایی را که برای رَهنمایی ایشان نگاشتهام، به تو بدهم.»
13آنگاه موسی با خادم خود یوشَع روانه شد، و موسی به کوه خدا برآمد.
14اما پیش از آن به مشایخ گفت: «همین جا منتظر بمانید تا نزدتان بازگردیم. هارون و حور با شمایند؛ هر که مسئلهای داشته باشد، میتواند نزد ایشان برود.»
15چون موسی به فراز کوه برآمد، ابر کوه را پوشانید
16و جلال خداوند بر کوه سینا ساکن گردید. آن ابر تا شش روز کوه را پوشانید، و در روز هفتم خداوند از میان ابر موسی را ندا داد.
17جلال خداوند در نظر بنیاسرائیل بهسان آتشی سوزاننده بر قلۀ کوه مینمود.
18و موسی به فراز کوه برآمده، به ابر داخل شد، و چهل شبانه روز در کوه بود.
25:1 خداوند به موسی گفت:
2«بنیاسرائیل را بگو برای من هدیه بیاورند. از دست کسانی برایم هدیه بپذیرید که دل آنها راغب بدین کار است.
3این است هدایایی که از آنها میگیرید: طلا، نقره و برنج؛
4نخِ آبی، ارغوانی و قرمز و کتانِ ریزبافت؛ پشم بز؛
5پوست قوچ که به رنگ سرخ رنگ شده باشد؛ چرم نازک؛ چوب اقاقیا؛
6روغن برای چراغها؛ ادویه برای روغن مسح و بخور خوشبو؛
7سنگهای عقیق و سنگهای گرانبهای دیگر جهت نشاندن بر ایفود و پیشسینه.
8آنها باید قُدسی برایم بسازند تا در میان ایشان ساکن شوم.
9این مسکن و تمام اسباب آن را درست مطابق طرحی که به تو نشان خواهم داد، بسازید.
10«صندوقی از چوب اقاقیا بسازند به درازای دو و نیم ذِراع، پهنای یک و نیم ذِراع و بلندی یک و نیم ذِراع.
11آن را از درون و بیرون با طلای ناب بپوشان و قابی از طلا نیز گِرد آن بساز.
12برای صندوق چهار حلقه از طلا بریز و آنها را به چهار پایۀ صندوق متصل کن، دو حلقه در یک جانب و دو حلقه در جانب دیگر.
13آنگاه تیرکهایی از چوب اقاقیا بساز و آنها را زراندود کن.
14تیرکها را جهت حمل صندوق از حلقههای پهلوی صندوق بگذران.
15تیرکها باید در حلقههای صندوق باقی بمانند؛ آنها را نباید بیرون آورْد.
16سپس شهادتی را که به تو خواهم داد در صندوق بگذار.
17«جایگاه کفّاره را از طلای ناب بساز، به درازای دو و نیم ذِراع و پهنای یک و نیم ذِراع.
18بر دو سر جایگاه کفّاره، دو کروبی زرکوب بساز،
19یک کروبی بر یک سر و کروبی دیگر بر سَرِ دیگرِ آن؛ جایگاه کفّاره و کروبیانِ دو سَرِ آن را یکپارچه بساز.
20کروبیان با بالهایی گشاده، از بالا بر جایگاه کفّاره سایهگستر باشند، رویهایشان به سوی یکدیگر و نگاهشان به جانب جایگاه کفّاره باشد.
21جایگاه کفّاره را بر روی صندوق بگذار و آن شهادت را که به تو خواهم داد در درون آن بِنِه.
22من در آنجا با تو ملاقات خواهم کرد و از بالای جایگاه کفّاره، از میان دو کروبی که بر صندوق شهادت قرار دارند، همۀ فرمانهای خود را برای بنیاسرائیل به تو خواهم داد.
23«میزی از چوب اقاقیا بساز به درازای دو ذِراع، پهنای یک ذِراع و بلندی یک و نیم ذِراع.
24آن را با روکشی از طلای ناب بپوشان و قابی از طلا گردِ آن بساز.
25گِرد میز لبهای به پهنای یک کف دست بساز و گِرد آن نیز قابی از طلا.
26چهار حلقۀ طلا برای میز بساز و آنها را به چهارگوشۀ میز در محل چهارپایه متصل کن.
27حلقهها نزدیک لبه باشند تا تیرکهای حمل میز را نگه دارند.
28تیرکها را از چوب اقاقیا بساز و آنها را زراندود کن و میز را به وسیلۀ آنها حمل نما.
29بشقابها و ظروفِ آن را از طلای ناب بساز، همچنین پارچها و کاسههای مخصوص ریختن هدایای ریختنی را.
30بر میز، نان حضور را بگذارید تا همواره در حضور من باشد.
31«چراغدانی از طلای ناب بساز و پایه و بدنۀ آن را چکشکاری کن؛ پیالههای گلمانند و جوانهها و غنچههایش با آن یکپارچه باشد.
32شش شاخه از دو طرف چراغدان بیرون آید: سه شاخه از یک طرف و سه شاخه از طرف دیگر.
33سه پیاله به شکل گلهای بادام با جوانهها و غنچههایش بر یک شاخه قرار داشته باشد و سه پیالۀ دیگر بر شاخۀ بعدی، و هر شش شاخه که از چراغدان بیرون میآید به همین شکل باشد.
34بر چراغدان چهار پیاله باشد به شکل گلهای بادام با جوانهها و غنچههایش.
35یک جوانه زیر اوّلین جفت شاخه باشد که از چراغدان بیرون میآید، جوانۀ دوّم زیر دوّمین جفت شاخه، و جوانۀ سوّم زیر سوّمین جفت شاخه؛ یعنی در مورد هر شش شاخه به همینگونه باشد.
36جوانهها و شاخهها همگی با چراغدان یکپارچه باشند، و از طلای نابِ چکشکاری شده ساخته شوند.
37آنگاه هفت چراغ برای آن بساز و آنها را بر چراغدان نصب کن تا جلوی آن را روشن سازد.
38گُلگیرها و سینیهایش از طلای ناب باشد.
39برای ساختن چراغدان و تمامی لوازم آن، یک وزنه طلای ناب به کار بَر.
40آگاه باش که این همه را مطابق طرحی بسازی که در کوه به تو نشان داده شد.
۱۳ فوریه
23:1 «خبر دروغ را پخش مکن و با شهادتِ بدخواهانه، با شریران همداستان مشو.
2در عمل بد با اکثریت همراه مشو. چون در مرافعهای شهادت میدهی، با گرفتن جانبِ اکثریت، عدالت را مخدوش مساز،
3و در مرافعۀ فقیران نیز از او طرفداری مکن.
4«هرگاه به گاو یا الاغِ سرگردان دشمنت برخوردی، حتماً آن را نزد وی بازآور.
5اگر دیدی الاغ کسی که از تو نفرت دارد زیر بار افتاده است، آن را به حال خود وامگذار؛ حتماً او را در این امر یاری ده.
6«در مرافعۀ نیازمندانِ قوم خود، عدالت را از ایشان دریغ مدار.
7تو را با اتهام دروغ کاری نباشد و افراد بیگناه و پارسا را به مرگ مسپار، زیرا من شریر را تبرئه نخواهم کرد.
8رشوه مپذیر، زیرا رشوه چشم بینایان را کور میکند و سخن پارسایان را کج میسازد.
9«بر غریبان ظلم مکن؛ چه خود از دل غریبان خبر دارید، زیرا در سرزمین مصر غریب بودید.
10«شش سال مزرعۀ خود را بکار و محصولش را درو کن،
11اما در سال هفتم بگذار بیاساید و آن را به حال خود واگذار، تا نیازمندانِ قوم تو بتوانند از آن بخورند، و از آنچه باقی ماند وحوش صحرا بهرهمند گردند. با تاکستان و باغ زیتون خود نیز چنین عمل نما.
12«شش روز به کار خویش مشغول باش، اما در روز هفتم فراغت جو تا گاو و الاغت بیاسایند و پسر کنیزت و غریبی که در خانهات مهمان است، جانی تازه کند.
13«به هرآنچه به شما گفتم بهدقّت گوش بسپارید. نام خدایانِ غیر را ذکر مکنید و از زبانتان شنیده نشود.
14«سالی سه بار برای من عید نگاه دارید.
15عید فطیر را نگاه دارید؛ همانگونه که شما را امر کردم، هفت روز نانِ بیخمیرمایه بخورید. این را در موعد مقرر در ماه اَبیب انجام دهید زیرا در آن ماه بود که از مصر بیرون آمدید. هیچکس به حضور من دستخالی حاضر نشود.
16عید برداشتِ نوبرِ محصول خود را که در مزارع کاشتهاید، نگاه دارید. عید جمعآوری را نیز در پایان سال، هنگام جمعآوری محصول از مزارع، نگاه دارید.
17تمامی مردان شما باید سالی سه بار در پیشگاه خداوندگارْ یهوه حاضر شوند.
18«خون قربانی را همراه چیزی که خمیرمایه در آن به کار رفته، به من تقدیم مکن. چربی هدایای اعیاد من نباید تا صبح نگاه داشته شود.
19«بهترین نوبر زمین خود را به خانۀ یهوه خدایت بیاور. «بزغاله را در شیر مادرش مپز.
20«اینک من فرشتهای پیشاپیش تو میفرستم تا در طول راه از تو نگاهبانی کند و تو را به مکانی که برایت آماده کردهام برساند.
21از او باحذر باش و به سخنانش گوش فرا~ده. او را به خشم میاور، زیرا نافرمانی شما را نخواهد آمرزید؛ چراکه نام من در اوست.
22اگر بهدقّت به سخنان او گوش بسپاری و هر چه میگویم انجام دهی، آنگاه من دشمنِ دشمنانت خواهم بود و مخالفِ مخالفانت.
23فرشتۀ من پیشاپیش تو خواهد رفت و تو را به سرزمین اَموریان، حیتّیان، فِرِزّیان، کنعانیان، حِویان و یِبوسیان رهنمون خواهد شد، و من ایشان را نابود خواهم کرد.
24در برابر خدایان ایشان سَجده مکن، آنها را عبادت منما و مطابق رسومشان رفتار مکن، بلکه آنها را بهکل منهدم ساز و ستونهای سنگیشان را در هم شِکَن.
25یهوه خدایتان را عبادت کنید، که او به آب و نانت برکت خواهد داد. من بیماری را از میان تو دور خواهم کرد،
26و هیچکس در دیار تو سِقط نخواهد کرد و نازا نخواهد بود. به شما عمرِ کامل خواهم بخشید.
27رُعب و وحشت خود را پیش روی تو خواهم فرستاد تا هر قومی را که بدان برخوری، به اغتشاش افکَنَد. کاری میکنم که دشمنانت جملگی از برابرت بگریزند.
28پیش روی تو زنبورها میفرستم تا حِویان، کنعانیان و حیتّیان را از سر راهت برانند.
29اما ایشان را یک ساله بیرون نخواهم راند، مبادا زمین متروک شود و حیوانات وحشی بر تو بس فزونی گیرند.
30ایشان را اندک اندک از پیش رویت خواهم راند، تا آنگاه که شمار تو آنقدر افزون شود که بتوانی این سرزمین را به تصرف آوری.
31مرزهای تو را از دریای سرخ، تا دریای فلسطینیان، و از صحرا تا رود فُرات تعیین خواهم کرد، و ساکنانِ این سرزمین را به دست تو خواهم سپرد و تو ایشان را از پیش روی خود خواهی راند.
32با آنها و با خدایانشان عهد مبند.
33مگذار در سرزمینت زیست کنند، وگرنه تو را به گناه ورزیدن به من بر خواهند انگیخت. زیرا اگر خدایان ایشان را عبادت کنی، دامی برای تو خواهد بود.»
۱۲ فوریه
22:1 «اگر کسی، گاو یا گوسفندی بدزدد و آن را بکشد یا بفروشد، باید در ازای آن گاو پنج گاو، و در ازای آن گوسفند چهار گوسفند بپردازد.
2«اگر دزدی در حال نَقْب زدن گرفتار آید و او را بزنند به گونهای که بمیرد، بازخواستی برای خون او نخواهد بود؛
3اما اگر این عمل پس از طلوع آفتاب واقع شود، برای خون او بازخواست خواهد بود. «هر که دزدی کند البته باید غرامت بپردازد، ولی اگر چیزی نداشته باشد، خود او را باید فروخت تا غرامت پرداخت شود.
4اگر حیوان دزدی، اعم از گاو یا الاغ یا گوسفند، زنده در دست دزد یافت شود، باید دو برابر باز پس دهد.
5«اگر کسی چارپایان خود را در مزرعه یا تاکستانی بچراند، یعنی چارپایان خود را رها کند تا در مزرعۀ شخصی دیگر چرا کنند، باید از بهترین قسمت مزرعه یا تاکستان خویش غرامت بپردازد.
6«اگر آتشی شعله برکشد و در خاربوتهها چنان منتشر شود که خرمن گندم یا گندم درو نشده و یا مزرعهای را بسوزاند، کسی که آن را افروخته است البته باید غرامت بپردازد.
7«اگر کسی پول یا اسباب نزد همسایۀ خود امانت گذارد تا از آن نگهداری کند، و آن امانت از خانۀ همسایه به سرقت رود، اگر دزد گرفتار شود باید دو برابر غرامت بپردازد.
8اما اگر دزد پیدا نشد، آنگاه باید صاحبخانه را نزد قضات برند تا معلوم شود آیا دست خود را بر مال دیگری دراز کرده است یا خیر.
9در هر جرمی در خصوص گاو یا الاغ یا گوسفند یا جامه یا هر چیز گمشدهای که کسی دربارۀ آن بگوید: ”این مال من است،“ ادعای هر دو طرف نزد قضات برده شود و هر که را آنان مقصر دانند، دو برابر مال را به دیگری مسترد بدارد.
10«اگر کسی الاغ یا گاو یا گوسفند یا هر حیوان دیگری را نزد همسایۀ خود امانت گذارد تا از آن نگهداری کند، و آن حیوان بمیرد، آسیب ببیند و یا به غارت برده شود بیآنکه کسی ببیند،
11برای حل مشکل میان آن دو، همسایه باید به پیشگاه خداوند سوگند یاد کند که دست او بر مال دیگری دراز نشده است. صاحب حیوان این را بپذیرد و دیگر نیازی به پرداخت غرامت نیست.
12اما اگر آن حیوان دزدیده شده باشد، باید به صاحبش غرامت بپردازد.
13اگر آن را جانوری وحشی دریده باشد، لاشه را به عنوان مدرک بیاورد، و دیگر مُکلّف به پرداخت غرامت حیوان دریده شده نخواهد بود.
14«اگر کسی از همسایۀ خود حیوانی به عاریت گیرد و آن حیوان در غیاب صاحبش آسیب ببیند یا بمیرد، البته باید غرامت بپردازد.
15اما اگر صاحب حیوان همراهش باشد، پرداخت غرامت لازم نیست. اگر حیوان کرایه شده باشد، پرداخت مبلغِ کرایه برای جبران خسارت کافی خواهد بود.
16«اگر مردی دوشیزهای را که نامزد کسی نباشد، اغوا کند و با او همبستر شود، باید مهریهاش را بپردازد و او را به زنی بگیرد.
17اگر پدر دختر به هیچ وجه راضی نباشد او را به وی دهد، باز مرد مُکلّف است مبلغی برابرِ مهریۀ دوشیزگان به او بپردازد.
18«زن جادوگر را زنده مگذار.
19«هر که با چارپایی نزدیکی کند، هرآینه کشته شود.
20«هر که برای خدایی جز یهوه و بس قربانی کند، به نابودی کامل سپرده شود.
21«به غریبان آزار مرسانید و به آنان ظلم مکنید، زیرا خود شما در سرزمین مصر غریب بودید.
22بر بیوهزنان و یتیمان ستم مکنید.
23اگر چنین کنید و ایشان نزد من فریاد برآورند، البته فریاد ایشان را خواهم شنید،
24و خشم من افروخته شده، شما را به شمشیر خواهم کشت؛ آنگاه زنانتان بیوه و فرزندانتان یتیم خواهند شد.
25«اگر به یکی از فقیرانِ قوم من پول قرض دهی، همچون رباخواران عمل مکن و از او بهره مخواه.
26اگر ردای همسایهات را گرو گرفتهای، آن را تا غروب آفتاب بدو بازگردان،
27زیرا ممکن است یگانه پوششِ تنِ او باشد. پس در چه بخوابد؟ اگر او نزد من فریاد برآورد، خواهم شنید زیرا که من رئوف هستم.
28«به خدا ناسزا مگو و رهبر قومِ خود را لعن مکن.
29«در آوردن هدیه از غلّه و عصیر انگور خود تأخیر مکن. «پسران نخستزادهات را به من بده.
30با گاوان و گوسفندانت نیز چنین کن. نخستزادۀ آنها را هفت روز نزد مادرشان نگاه دار، ولی در روز هشتم آن را به من بده.
31«شما باید قوم مقدس من باشید. پس گوشت حیوانی را که جانوران وحشی دریدهاند مخورید؛ آن را نزد سگان بیندازید.
۱۱ فوریه
21:1 «این است قوانینی که پیش ایشان میگذاری:
2«چون غلام عبرانی اختیار کنی، شش سال تو را خدمت کند؛ در سال هفتم، آزاد بیرون رود بیآنکه بهایی بپردازد.
3اگر تنها آمده باشد، تنها بیرون رود؛ اما اگر هنگام آمدن زن داشت، زنش نیز همراه او بیرون رود.
4اگر سرورش به او زنی بدهد و آن زن برایش پسران و دختران بزاید، زن و فرزندان او از آنِ سرورش خواهند بود و آن مرد تنها بیرون خواهد رفت.
5اما اگر آن غلام بگوید: ”من سرورم و زن و فرزندانم را دوست میدارم و نمیخواهم آزاد بیرون روم،“
6آنگاه سرورش وی را به حضور خدا بیاورد. او را نزدِ در یا تیرِ چارچوب آن ببرد و گوشش را با درفشی سوراخ کند، و او تا پایان عمر غلام وی خواهد بود.
7«چون مردی دختر خود را به کنیزی بفروشد، آن دختر نباید مانند غلامان آزاد شود.
8اگر سرورش که او را برای خود نامزد کرده است از او راضی نباشد، باید اجازه دهد آن دختر را بازخرید کنند. سرورش حق ندارد او را به بیگانگان بفروشد، زیرا به او بیوفایی کرده است.
9اگر او را برای پسرش نامزد کرده باشد، باید با او همچون دختر خود عمل کند.
10اگر زن دیگری برای خود بگیرد، نباید زن نخستش را از خوراک، پوشاک و رابطۀ زناشویی محروم کند.
11اگر این سه چیز را از او دریغ بدارد، آن زن باید بیآنکه بهایی بپردازد آزاد شود.
12«هر که انسانی را بزند و او بمیرد، البته باید کشته شود.
13اما اگر قصد انجام این کار را نداشت، بلکه ترتیب خدا چنین بود، آنگاه من مکانی برای تو تعیین میکنم تا او بدان بگریزد.
14اما اگر کسی علیه دیگری نقشه بکشد تا به مکر او را به قتل رساند، او را از مذبح من دور کن تا بمیرد.
15«هر که پدر یا مادر خویش را بزند، البته باید کشته شود.
16«هر که انسانی را برباید، خواه او را فروخته باشد و خواه در دستش یافت شود، البته باید کشته شود.
17«هر که پدر یا مادر خود را ناسزا گوید، البته باید کشته شود.
18«اگر مردمان با هم نزاع کنند و یکی دیگری را با سنگ یا مشت بزند، و او نمیرد بلکه بستری شود،
19اما بعد بتواند برخیزد و به کمک عصا بیرون راه رود، در آن صورت ضارب بیتقصیر خواهد بود؛ فقط باید برای ایام بستری شدنِ او غرامت بپردازد و خرج معالجۀ او را بدهد.
20«اگر کسی غلام یا کنیز خود را با چوب بزند و او زیر دست وی بمیرد، البته باید مجازات شود.
21اما اگر یکی دو روز زنده بماند، نباید او را مجازات کرد زیرا زرخرید اوست.
22«اگر کسانی در حال نزاع، زن بارداری را بزنند بهطوری که بچۀ او پیش از موعد به دنیا بیاید، اما آسیب جدی وارد نیامده باشد، ضارب باید هر جریمهای را که شوهر آن زن مطالبه کند و قضات تعیین کنند، به وی بپردازد
23اما اگر آسیبی جدی وارد آید، جان به عوض جان تعیین کن،
24و چشم به عوض چشم، دندان به عوض دندان، دست به عوض دست، پا به عوض پا،
25سوختگی به عوض سوختگی، زخم به عوض زخم و کبودی به عوض کبودی.
26«اگر کسی به چشم غلام یا کنیز خود ضربه زند و آن چشم کور شود، باید او را به عوض چشمش آزاد کند.
27و اگر به دندان غلام یا کنیزش ضربه زند که از جای کنده شود، باید به عوض دندانش، وی را آزاد کند.
28«اگر گاوی، مرد یا زنی را شاخ زند و او بمیرد، البته باید گاو را سنگسار کرد و از گوشتش نباید خورد. اما صاحب گاو بیتقصیر خواهد بود.
29ولی اگر آن گاو، سابقۀ شاخزنی داشته باشد و از قبل صاحبش را آگاه کرده باشند، و با این حال آن را نبسته باشد، اگر مرد یا زنی را کشت باید گاو را سنگسار کرد و صاحبش را نیز کشت.
30اما اگر از صاحب گاو جریمهای خواسته شود، میتواند بهای رهایی جان خود را طبق آنچه از او خواسته شده است، بپردازد.
31در خصوص گاوی که پسر یا دختربچهای را شاخ زند نیز همین قانون را باید اجرا کرد.
32اگر آن گاو، غلام یا کنیزی را شاخ زند، صاحبش باید سی مثقال نقره به سَروَرِ او بپردازد و گاو باید سنگسار شود.
33«اگر کسی سرپوش چاهی را برگیرد، و یا چاهی بکند و آن را نپوشاند، و گاو یا الاغی در آن بیفتد،
34صاحب چاه باید غرامت دهد؛ او باید به صاحب گاو یا الاغ مبلغ لازم را بپردازد، و حیوان مرده از آنِ خودش خواهد بود.
35«اگر گاو کسی، گاو شخصی دیگر را زخمی کند و آن گاو بمیرد، صاحبان گاوها گاو زنده را بفروشند و پول آن و نیز حیوان مرده را بهطور مساوی بین خود تقسیم کنند.
36اما اگر معلوم شود که آن گاو سابقۀ شاخزنی داشته، و صاحبش از بستن آن غفلت کرده باشد، البته باید گاوی به عوض آن گاو بپردازد، و حیوان مرده از آنِ خودش خواهد بود.
۱۰ فوریه
19:1 بنیاسرائیل در ماه سوّمِ خروجشان از سرزمین مصر، در نخستین روزِ ماه به صحرای سینا رسیدند.
2آنان پس از عزیمت از رِفیدیم، وارد صحرای سینا شدند، و در آنجا، اسرائیل مقابل کوه اردو زد.
3آنگاه موسی نزد خدا بالا رفت. خداوند از کوه موسی را ندا داد و فرمود: «این را به خاندان یعقوب بگو و به بنیاسرائیل اعلام کن:
4شما خود دیدید که بر مصریان چه کردم و چگونه شما را بر بالهای عقابها حمل کرده، نزد خود آوردم.
5حال اگر واقعاً صدای مرا بشنوید و عهد مرا نگاه دارید، از میان جمیع قومها، مِلک خاص من خواهید بود، زیرا تمامی زمین از آنِ من است.
6شما برای من مملکتی از کاهنان، و امتی مقدس خواهید بود. این است آنچه باید به بنیاسرائیل بگویی.»
7پس موسی آمده، مشایخ قوم را فرا~خواند، و همۀ این سخنان را که خداوند به او فرموده بود، با ایشان در میان گذاشت.
8همۀ قوم یکصدا پاسخ دادند: «هرآنچه خداوند فرموده است، خواهیم کرد.» پس موسی پاسخ قوم را به خداوند بازگفت.
9خداوند به موسی گفت: «اینک من در ابری غلیظ نزد تو میآیم تا قوم بشنوند که من با تو سخن میگویم، و همواره به تو اعتماد داشته باشند.» آنگاه موسی سخنان قوم را به خداوند بازگفت.
10خداوند به موسی فرمود: «نزد قوم برو و ایشان را امروز و فردا تقدیس کن. به آنها بگو جامههای خود را بشویند
11و روز سوّم آماده باشند، زیرا در روز سوّم خداوند در برابر دیدگان همۀ قوم بر کوه سینا نزول خواهد کرد.
12حدودی گرداگرد کوه برای قوم قرار بده و به ایشان بگو: ”مبادا از کوه بالا روید یا حتی دامنۀ کوه را لمس کنید! هر که کوه را لمس کند، هرآینه کشته شود.
13او باید سنگسار گردد یا به تیر کشته شود؛ دست کسی نباید به او بخورد. خواه انسان و خواه چارپا، هر چه باشد، نباید زنده بماند.“ تنها زمانی که کَرِنا نواخته شود، میتوان از کوه بالا رفت.»
14پس از آنکه موسی از کوه نزد قوم به زیر آمد، مردم را تقدیس کرد، و آنها جامههای خود را شستند.
15آنگاه به قوم گفت: «خود را برای روز سوّم آماده کنید. با زنان نزدیکی مکنید.»
16صبح روز سوّم رعد و برق درگرفت و ابری غلیظ بر کوه پدیدار گشت و آواز بس بلندِ کَرِنا به گوش رسید، چندان که قومی که در اردوگاه بودند، همه بر خود لرزیدند!
17آنگاه موسی قوم را برای ملاقات با خدا از اردوگاه بیرون برد، و آنها در پای کوه آماده ایستادند.
18کوه سینا را دود فرا~گرفته بود، زیرا خداوند در آتش بر آن نازل شده بود. دودِ آن همچون دود کوره بالا میرفت، و تمامی کوه بهشدّت میلرزید.
19چون آواز کَرِنا بس بلندتر و بلندتر میشد، موسی سخن میگفت و خدا به صدا او را پاسخ میداد.
20خداوند بر فراز کوه سینا فرود آمد و موسی را به بالای کوه فرا~خواند. پس موسی بالا رفت
21و خداوند به او گفت: «پایین برو و به قوم هشدار بده، مبادا برای دیدن خداوند نزدیک آمده از حد تجاوز نمایند و بسیاری از ایشان هلاک شوند.
22حتی کاهنان که به خداوند نزدیک میشوند باید خود را تقدیس کنند، مبادا بهناگاه بر ایشان هجوم آورد.»
23موسی به خداوند گفت: «قوم نمیتوانند از کوه سینا بالا بیایند، زیرا تو خود به ما هشدار داده، گفتی: ”حدودی گرداگرد کوه قرار دهید و آن را مقدس شمارید.“»
24خداوند پاسخ داد: «پایین برو و هارون را با خود بالا بیاور. اما قوم و کاهنان نباید از حد تجاوز کنند تا نزد خداوند برآیند، مبادا بر ایشان هجوم آورد.»
25پس موسی نزد قوم پایین رفت و این را بدیشان بازگفت.
20:1 آنگاه خدا همۀ این سخنان را فرمود:
2«مَنَم یهوه خدای تو، که تو را از سرزمین مصر، از خانۀ بندگی، بیرون آوردم.
3«تو را خدایانِ غیر جز من مباشد.
4«هیچ تمثالِ تراشیدهای برای خود مساز، خواه به شکل هرآنچه بالا در آسمان باشد و یا پایین بر زمین و یا در آبهای زیر زمین.
5در برابر آنها سَجده مکن و آنها را عبادت منما؛ زیرا من، یهوه خدای تو، خدایی غیورم که جزای تقصیرات پدران را به فرزندان و پشت سوّم و چهارمِ آنان که مرا نفرت کنند میرسانم.
6اما کسانی را که مرا دوست بدارند و فرمانهایم را حفظ کنند، تا هزار پشت محبت میکنم.
7«نام یهوه خدایت را به ناشایستگی مبر، زیرا خداوند کسی را که نام او را به ناشایستگی بَرَد بیسزا نخواهد گذاشت.
8«روز شَبّات را به یاد داشته باش و آن را مقدس شمار.
9شش روز کار کن و همۀ کارهایت را انجام بده،
10اما روز هفتم، شَبّاتِ یهوه خدای توست. در آن هیچ کار مکن، نه تو، نه پسر یا دخترت، نه غلام یا کنیزت، نه چارپایانت، و نه غریبی که درون دروازههای توست.
11زیرا خداوند در شش روز آسمان و زمین و دریا را با هرآنچه در آنهاست بساخت، اما روز هفتم فراغت یافت. از همین رو، خداوند روز شَبّات را برکت داده، آن را تقدیس فرمود.
12«پدر و مادر خود را گرامی دار تا در سرزمینی که یهوه خدایت به تو میبخشد، روزهایت دراز شود.
13«قتل مکن.
14«زنا مکن.
15«دزدی مکن.
16«بر همنوع خود شهادت دروغ مده.
17«به خانۀ همسایهات طمع مورز. به زن همسایهات، یا غلام و کنیزش، یا گاو و الاغش، یا هیچ چیز دیگر او، طمع مدار.»
18چون قوم رعد و برق را دیدند، و آواز کَرِنا را شنیدند، و کوه را که پر از دود بود مشاهده کردند، جملگی به خود لرزیدند. آنها دور ایستادند و
19به موسی گفتند: «تو خود با ما سخن بگو و ما خواهیم شنید، اما خدا با ما سخن نگوید، مبادا بمیریم.»
20موسی به قوم گفت: «مترسید. خدا آمده است تا شما را بیازماید تا ترس او را به دل داشته باشید و گناه نکنید.»
21پس قوم از دور ایستادند و موسی به تاریکیِ غلیظ که خدا در آن بود نزدیک شد.
22آنگاه خداوند به موسی گفت: «بنیاسرائیل را چنین بگو: ”شما خود دیدید که از آسمان با شما سخن گفتم.
23خدایان نقره در کنار من مسازید؛ خدایان طلا برای خود مسازید.
24مذبحی از خاک برایم بساز و بر آن قربانیهای تمامسوز و قربانیهای رفاقت از گله و رمۀ خویش تقدیم کن. هر جا که گرامیداشتِ نام خویش را سبب گردم، نزد تو خواهم آمد و تو را برکت خواهم داد.
25اگر مذبحی از سنگ برایم میسازی، آن را از سنگهای تراشیده مساز، زیرا اگر افزارت را بر آن به کار بری آن را نجس میسازی.
26و بر مذبح من از پلهها بالا مرو، مبادا عریانی تو بر آن دیده شود.“
۹ فوریه
17:1 جماعت بنیاسرائیل جملگی از صحرای سین عزیمت کردند و به فرمان خداوند طی منازل مختلف به سفر خود ادامه دادند. آنان در رِفیدیم اردو زدند، ولی در آنجا آب نبود تا قوم بنوشند.
2پس قوم با موسی مجادله کرده، گفتند: «به ما آب بدهید تا بنوشیم.» موسی در پاسخ گفت: «چرا با من مجادله میکنید؟ چرا خداوند را میآزمایید؟»
3اما قوم در آنجا تشنۀ آب بودند، و بر موسی شکایت کرده، گفتند: «چرا ما را از مصر بیرون آوردی تا ما و فرزندان و دامهایمان را از تشنگی بکشی؟»
4آنگاه موسی نزد خداوند فریاد برآورد و گفت: «با این قوم چه کنم؟ نزدیک است سنگسارم کنند.»
5خداوند به موسی گفت: «پیشاپیش قوم گام بردار و برخی از مشایخ اسرائیل را نیز همراه خود برگیر و عصایی را که با آن رود نیل را زدی به دست گرفته، روانه شو.
6همانا من در آنجا پیش روی تو بر صخرهای که در حوریب است، میایستم. صخره را بزن، که از آن آب بیرون خواهد آمد تا قوم بنوشند.» پس موسی در برابر دیدگان مشایخ اسرائیل چنین کرد.
7او آن مکان را مَسَّه و مِریبَه نامید، زیرا بنیاسرائیل مجادله کردند و خداوند را آزمودند و گفتند: «آیا خداوند در میان ما هست یا نه؟»
8سپس عَمالیق آمدند و در رِفیدیم با اسرائیل جنگ کردند.
9موسی به یوشَع گفت: «مردانی برای ما برگزین و به مصاف عَمالیق بیرون رو. فردا من با عصای خدا به دستم بر بالای تپه خواهم ایستاد.»
10پس یوشَع طبق دستور موسی به جنگ عَمالیق رفت، و در این ضمن موسی، هارون و حور به بالای تپه برآمدند.
11هرگاه موسی دستانش را برمیافراشت اسرائیل پیروز میشدند، و هرگاه دستانش را پایین میآورد، عَمالیق چیره میشدند.
12اما دستان موسی خسته شد؛ پس سنگی برگرفته زیر موسی نهادند و او بر آن بنشست. هارون و حور نیز یکی از این سو و دیگری از آن سو دستانش را نگاه داشتند. بدینسان دستان موسی تا غروب آفتاب استوار ماند
13و یوشَع به دَمِ شمشیر بر لشکر عَمالیق چیره شد.
14آنگاه خداوند به موسی گفت: «این را به یادگار در کتاب بنویس و آن را به گوش یوشَع بخوان، زیرا من یاد عَمالیق را بهکل از زیر آسمان محو خواهم کرد.»
15سپس موسی مذبحی ساخت و آن را خداوند بیرق من است، نامید
16و گفت: «زیرا دستی بر ضد تخت خداوند است! خداوند نسل اندر نسل با عَمالیق در جنگ خواهد بود.»
18:1 و اما یِترون، کاهن مِدیان، که پدرزن موسی بود، هرآنچه را که خدا برای موسی و قومش اسرائیل کرده بود شنید، این را که چگونه خداوند اسرائیل را از مصر بیرون آورده است.
2پس از آنکه موسی زن خود صِفّورَه را روانه ساخت، پدرزنش یِترون او را منزل داد
3و نیز دو پسر او را. نام یکی جِرشوم بود، زیرا موسی گفته بود: «در سرزمین بیگانه، غریبم.»
4و نام دیگری اِلعازار، زیرا گفته بود: «خدای پدرم یاورم بوده و مرا از شمشیر فرعون رهانیده است.»
5باری، یِترون پدرزن موسی همراه با پسران و زن موسی به صحرا آمد، جایی که موسی نزد کوه خدا خیمه زده بود.
6یِترون برای موسی پیغام فرستاده بود که: «من، یِترون، پدرزنت همراه زنت و دو پسرش نزد تو میآییم.»
7پس موسی به دیدار پدرزنش بیرون رفت و او را تعظیم کرده، بوسید. آنها از سلامتی یکدیگر پرسیدند و به خیمه درآمدند.
8موسی پدرزن خویش را از هرآنچه خداوند بهخاطر اسرائیل با فرعون و مصریان کرده بود آگاه ساخت، و نیز از همۀ سختیهایی که در راه بر ایشان گذشته بود و چگونه خداوند ایشان را رهانیده بود.
9یِترون به سبب همۀ احسانی که خداوند در حق اسرائیل کرده و ایشان را از دست مصریان رهانیده بود، شادمان گردید.
10وی گفت: «متبارک باد خداوند که شما را از دست مصریان و فرعون رهایی داده و قوم را از چنگ مصریان رهانیده است.
11حال میدانم که یهوه از همۀ خدایان بزرگتر است، زیرا با آنان که متکبرانه با اسرائیل رفتار نمودند، چنین کرده است.»
12آنگاه یِترون، پدرزن موسی، قربانی تمامسوز و قربانیهای دیگر تقدیمِ خدا کرد، و هارون و همۀ مشایخ اسرائیل آمدند تا در حضور خدا با پدرزن موسی نان بخورند.
13روز بعد، موسی برای داوری قوم بنشست و مردم صبح تا شب، گرد او ایستاده بودند.
14چون پدرزن موسی آنچه را موسی با قوم میکرد دید، گفت: «این چه کاری است که تو با قوم میکنی؟ چرا تو تنها مینشینی و مردم همه از صبح تا شب گرد تو میایستند؟»
15موسی در جواب پدرزنش گفت: «قوم نزد من میآیند تا از خدا مسألت نمایند.
16هرگاه مشاجرهای درگیرد، نزد من میآیند و من میان طرفین حکم میکنم و فرایض و شرایع خدا را به ایشان میآموزم.»
17پدرزن موسی به وی گفت: «آنچه تو میکنی، نیکو نیست.
18بهیقین تو و این قوم که با تواَند از پا خواهید افتاد. این کار برای تو بسیار سنگین است؛ به تنهایی آن را نمیتوانی کرد.
19حال به سخن من گوش فرا~ده تا تو را پند دهم، و خدا با تو باشد. تو در پیشگاه خدا نمایندۀ قوم باش و مسائل ایشان را نزد او ببر.
20فرایض و شرایع را بدیشان بیاموز و راهی را که باید بروند و کاری را که باید بکنند بدیشان بنما.
21اما از میان همۀ قوم، مردانی قابل که خداترس، امین و متنفر از سود نامشروع باشند، جُسته بر ایشان برگمار تا رؤسای هزارهها و رؤسای صدها و رؤسای پنجاهها و رؤسای دهها باشند.
22آنان در همۀ اوقات بر قوم داوری کنند؛ مسائل مهم را نزد تو آورند اما مسائل جزئی را خود داوری کنند. بدینسان بار تو سبکتر خواهد شد، زیرا آنان با تو آن را حمل خواهند کرد.
23اگر چنین کنی، و اگر خدا تو را چنین امر فرماید، آنگاه یارای استقامت خواهی داشت و این مردم نیز همگی در صلح و صفا به خانههای خود خواهند رفت.»
24موسی سخن پدرزن خود را پذیرفت و هرآنچه او گفته بود به عمل آورد.
25او از میان تمامی اسرائیل مردانی قابل برگزید و ایشان را سران قوم ساخت تا رؤسای هزارهها و رؤسای صدها و رؤسای پنجاهها و رؤسای دهها باشند.
26آنان در همۀ اوقات به داوری بر مردم مشغول بودند؛ مسائل دشوار را نزد موسی میآوردند، ولی مسائل جزئی را خود داوری میکردند.
27آنگاه موسی پدرزن خود یِترون را مرخص کرد، و او به سرزمین خود بازگشت.
۸ فوریه
16:1 جماعت بنیاسرائیل جملگی از ایلیم عزیمت کردند و در روز پانزدهم از ماه دوّمِ پس از خروجشان از مصر، به صحرای سین رسیدند که میان ایلیم و سینا واقع است.
2در آن صحرا، جماعتِ بنیاسرائیل جملگی بر ضد موسی و هارون زبان به شکایت گشودند.
3بنیاسرائیل بدیشان گفتند: «کاش در همان سرزمینِ مصر به دست خداوند مرده بودیم! آنجا گِرد دیگهای گوشت مینشستیم و نانِ سیر میخوردیم؛ ولی ما را به این بیابان آوردهاید تا همگیِ این جماعت را از گرسنگی بکشید.»
4آنگاه خداوند به موسی گفت: «همانا من از آسمان برای شما نان میبارانم، و قوم هر روز بروند و به اندازۀ نیاز همان روز، نان گرد آورند. بدینسان ایشان را خواهم آزمود که آیا مطابق شریعت من رفتار میکنند یا نه.
5در روز ششم، وقتی آنچه را که میآورند، آماده کنند، باید دو برابر مقداری باشد که روزهای دیگر گرد میآورند.»
6پس موسی و هارون به همۀ بنیاسرائیل گفتند: «شامگاهان خواهید دانست که این خداوند بود که شما را از سرزمین مصر بیرون آورد،
7و بامدادان جلال خداوند را خواهید دید، چونکه او شکایت شما را از خداوند شنیده است. زیرا ما چیستیم که از ما شکایت کنید؟»
8و موسی گفت: «چون خداوند شامگاهان به شما گوشت دهد تا بخورید و بامدادان نان دهد تا سیر شوید، این را خواهید دانست. زیرا خداوند شکایتی را که از او کردهاید شنیده است. ما چیستیم؟ شما نه از ما، بلکه از خداوند شکایت کردهاید.»
9سپس موسی به هارون گفت: «به تمامی جماعت بنیاسرائیل بگو: ”به حضور خداوند نزدیک آیید زیرا شکایت شما را شنیده است.“»
10پس در همان حال که هارون با تمامی جماعت بنیاسرائیل سخن میگفت، ایشان به سوی صحرا مینگریستند که هان، جلال خداوند در ابر ظاهر شد!
11خداوند به موسی گفت:
12«شکایت بنیاسرائیل را شنیدهام. بدیشان بگو: ”هنگام عصر گوشت خواهید خورد و بامدادان از نان سیر خواهید شد تا بدانید که من یهوه خدای شما هستم.“»
13شامگاهان، بِلدرچینها برآمدند و اردوگاه را پوشانیدند؛ و بامدادان لایهای از شبنم، گرداگرد اردوگاه نشست.
14و چون شبنم برخاست، اینک بر روی صحرا پولَکهای ریز شبیه ژالۀ یخزده بر زمین پدیدار شد.
15بنیاسرائیل با دیدن آن به یکدیگر گفتند: «این چیست؟» زیرا نمیدانستند آن چیست. موسی بدیشان گفت: «این نانی است که خداوند به شما داده تا بخورید.
16فرمان خداوند این است: ”هر یک از شما به اندازۀ خوراکش از آن برگیرد. برای هر نفر که در خیمۀ شماست، به اندازۀ یک عومِر، به شمارۀ نفوس برگیرید.“»
17پس بنیاسرائیل چنین کردند؛ برخی زیاد برگرفتند، برخی کم.
18و آن را به معیار عومِر اندازه گرفتند. آن که زیاد برگرفته بود اضافه نداشت و آن که کم برگرفته بود، کم نداشت. هر کس به اندازۀ خوراکش برگرفته بود.
19آنگاه موسی بدیشان گفت: «هیچکس نباید چیزی از آن را تا صبح باقی نگاه دارد.»
20اما به موسی گوش ندادند و برخی قسمتی از آن را تا صبح باقی نگاه داشتند. ولی آنچه نگاه داشته بودند، کرم گذاشت و متعفن شد. پس موسی بر ایشان خشم گرفت.
21باری، هر روز صبح هر کس به اندازۀ خوراکش از آن برمیگرفت، و با گرم شدن آفتاب آب میشد.
22قوم در روز ششم دو چندان، یعنی برای هر نفر دو عومِر، برگرفتند. و رهبران جماعت جملگی آمده، موسی را از این امر آگاه ساختند.
23او بدیشان گفت: «فرمان خداوند این است: ”فردا روز فراغت است، شَبّاتِ مقدسِ خداوند. پس آنچه باید پخت بپزید، و آنچه باید جوشاند بجوشانید، و آنچه باقی مانَد ذخیره کرده، تا صبح نگاه دارید.“»
24پس مطابق دستور موسی آن را تا صبح ذخیره کردند، که نه گندید و نه کرم گذاشت.
25آنگاه موسی گفت: «امروز از این بخورید، زیرا که امروز، شَبّاتی برای خداوند است. امروز از این چیزی در صحرا نخواهید یافت.
26شش روز آن را برگیرید، ولی در روز هفتم که شَبّات است، از آن هیچ نخواهد بود.»
27با این حال، برخی از مردم در روز هفتم بیرون رفتند تا از آن برگیرند، اما چیزی نیافتند.
28آنگاه خداوند به موسی گفت: «تا به کی از اجرای فرمانها و شرایع من سرپیچی میکنید؟
29ببینید که خداوند شَبّات را به شما بخشیده است؛ از همین رو است که در روز ششم به اندازۀ دو روز به شما نان میدهد. پس در روز هفتم، هر کس هر جایی هست، همان جا بماند؛ کسی نباید از مکانش بیرون برود.»
30پس قوم در روز هفتم فراغت یافتند.
31خاندان اسرائیل آن نان را مَنّا نامیدند. آن همچون تخم گشنیز سفید بود و طعمی چون کلوچۀ عسلی داشت.
32موسی بعدها گفت: «فرمان خداوند این است: ”یک عومِر از مَنّا را برگیرید تا طی نسلهای شما نگاه داشته شود، تا آن نان را ببینند که در صحرا به شما برای خوراک دادم، آنگاه که شما را از سرزمین مصر بیرون آوردم.“»
33پس موسی به هارون گفت: «ظرفی برگیر و آن را از یک عومِر مَنّا پر کن و آن را در حضور خداوند بگذار تا در نسلهای شما نگاه داشته شود.»
34هارون مطابق آنچه خداوند به موسی فرمان داده بود، مَنّا را مقابل صندوق شهادت قرار داد تا نگاه داشته شود.
35بنیاسرائیل چهل سال مَنّا میخوردند، تا به سرزمینی آباد رسیدند. باری، تا رسیدن به مرزهای کنعان، خوراکشان مَنّا بود.
36(عومِر معادل یکدهمِ ایفَه است.)
۷ فوریه
15:1 آنگاه موسی و قوم بنیاسرائیل این سرود را برای خداوند سراییدند: «خداوند را خواهم سرایید، زیرا شکوهمندانه پیروز شده است؛ اسب و سوارش را، به دریا افکند.
2خداوند قوّت و سرود من است؛ او نجات من گشته است؛ این است خدای من، او را خواهم ستود؛ اوست خدای پدر من، او را برمیافرازم.
3خداوند جنگاور است؛ نام او یهوه است.
4«ارابهها و سپاه فرعون را، به دریا فرو~افکند؛ افسران برگزیدۀ فرعون، در دریای سرخ غرق گشتند.
5آبهای ژرف آنان را در بر گرفت؛ همچون سنگی به اعماق فرو~شدند.
6دست راست تو، ای خداوند، در قوّت جلیل گشت. دست راست تو، ای خداوند، دشمن را در هم شکست.
7در عظمتِ جلالت، مخالفان را سرنگون کردی؛ آتش خشم خویش را فرو~ریختی و ایشان را چون خاشاک سوزانید.
8بادِ بینی تو آبها را بر هم انباشت؛ آبهای روان همچون تودهای بر پا ایستاد؛ و آبهای ژرف در دل دریا منجمد گشت.
9دشمن گفت: ”از پیِشان میروم و بر ایشان چیره میگردم. غنیمت را تقسیم میکنم، و از ایشان سیر میگردم. شمشیر خویش برمیکشم، و دستم هلاکشان خواهد کرد.“
10اما تو با دَم خود دمیدی، و دریا ایشان را پوشانید؛ همچون سرب در آبهای زورآور غرق شدند.
11«کیست چون تو، ای خداوند، در میان خدایان؟ کیست مانند تو، زورآور در قدوسیت، مَهیب در جلال، و بهعملآورندۀ شگفتیها؟
12دست راست خود را دراز کردی؛ و زمین ایشان را فرو~بلعید.
13«قومی را که رهانیدی، در محبت خویش هدایت نمودی؛ ایشان را به نیروی خود، به مسکن مقدس خویش رهنمون شدی.
14قومها شنیدند و لرزه بر اندامشان افتاد؛ اضطراب بر اهل فلسطین مستولی شد.
15رهبران اَدوم وحشت کردند؛ و سران موآب لرزیدند؛ اهل کنعان جملگی قالب تهی کردند.
16ترس و وحشت ایشان را فرو~گرفت؛ در اثر قوّت بازوی تو، چون سنگ بیحرکت گشتند، تا قوم تو، ای خداوند، عبور کردند؛ تا این قوم که خریدی، عبور کردند.
17ایشان را داخل ساخته، بر کوه میراث خود غَرْس خواهی نمود، همان جا، ای خداوند، که تو آن را مسکن خود ساختهای، در قُدسی که دستان تو بنیان نهاده است.
18خداوند پادشاهی خواهد کرد، تا ابدالآباد.»
19اسبها و ارابهها و سوارانِ فرعون چون به میان دریا درآمدند، خداوند آبها را بر ایشان برگردانید، ولی بنیاسرائیل در میان دریا بر خشکی راه پیمودند.
20آنگاه مریمِ نبیّه، خواهر هارون، دف به دست گرفت و همۀ زنان دف در دست و رقصکنان از پی او بیرون آمدند.
21مریم به ایشان چنین سرایید: «خداوند را بسرایید، زیرا شکوهمندانه پیروز شده است؛ اسب و سوارش را به دریا افکند.»
22سپس موسی اسرائیلیها را از دریای سرخ کوچانید و ایشان به صحرای شور رفتند. آنها سه روز در صحرا سفر کردند بیآنکه آب پیدا کنند.
23آنگاه به مارَه رسیدند، ولی نتوانستند از آب آنجا بنوشند زیرا تلخ بود؛ به همین جهت آن مکان را مارَه نامیدند.
24پس قوم شِکوِهکنان به موسی گفتند: «چه بنوشیم؟»
25موسی نزد خداوند فریاد برآورد، و خداوند چوبی بدو نشان داد. موسی چوب را به آب انداخت و آب شیرین شد. یهوه در آنجا فریضه و قانونی برای ایشان وضع کرد، و بدینگونه آنها را آزمود.
26فرمود: «اگر بهدقّت به صدای خداوند خدایتان گوش فرا~دهید و آنچه را در نظر او درست است به جا آورید، اگر به فرامین او توجه کنید و تمام فرایض او را به جا آورید، من نیز هیچیک از بیماریهایی را که مصریان را بدان دچار کردم بر شما نازل نخواهم کرد، زیرا من یهوه شفادهندۀ شما هستم.»
27آنگاه ایشان به ایلیم آمدند که در آنجا دوازده چشمه و هفتاد نخل بود، و آنجا کنار آب اردو زدند.
۶ فوریه
13:1 خداوند به موسی گفت:
2«هر نخستزادهای را وقف من کن. نخستین ثمرۀ هر رَحِمی در اسرائیل، خواه انسان و خواه چارپا، از آنِ من است.»
3آنگاه موسی به مردم گفت: «یاد این روز را گرامی بدارید، روزی که از مصر، از خانۀ بندگی بیرون آمدید. زیرا خداوند با دست توانا شما را از مصر به در آورد. هیچ چیز را با خمیرمایه مخورید.
4امروز، در این ماه اَبیب، بیرون میروید.
5آنگاه که خداوند تو را به سرزمین کنعانیان، حیتّیان، اَموریان، حِویان و یِبوسیان بَرَد - سرزمینی که به پدرانتان سوگند یاد کرد که آن را به تو خواهد بخشید، سرزمینی که شیر و شهد در آن جاری است - آنگاه باید در این ماه این عبادت را به جا آوری:
6هفت روز نانِ بیخمیرمایه بخور و روز هفتم عیدی برای خداوند خواهد بود.
7در آن هفت روز، نانِ بیخمیرمایه بخور؛ نزد تو و نیز در سرتاسر حدود تو، اثری از خمیرمایه یافت نشود.
8در آن روز به پسرت بگو: ”این بهخاطر کاری است که خداوند، آنگاه که از مصر بیرون آمدم، برای من انجام داد.“
9این همچون نشان بر دست تو و یادگار بر پیشانیتو خواهد بود تا به یاد آری که شریعت خداوند باید بر لبانت باشد. زیرا خداوند با دست توانای خویش تو را از مصر بیرون آورد.
10این فریضه را باید همهساله در موعد مقرر به جا آوری.
11«آنگاه که خداوند طبق سوگندی که برای تو و اجدادت یاد کرد، تو را به سرزمین کنعانیان ببرد و آن را به تو ببخشد،
12باید نخستین ثمرۀ هر رَحمی را تقدیم خداوند کنی. از چارپایان تو نیز همۀ نخستزادههای نَرینه از آنِ خداوند است.
13نخستزادۀ الاغ را با برهای فدیه بده، ولی اگر فدیه نمیدهی، گردنش را بشکن. هر نخستزادۀ آدم را از میان پسران خود فدیه بده.
14در آینده اگر پسرت از تو بپرسد: ”معنی این کارها چیست؟“ بگو: ”خداوند با دستی توانا، ما را از مصر، از خانۀ بندگی بیرون آورد.
15هنگامی که فرعون سرسختانه از رها کردن ما اِبا کرد، خداوند همۀ نخستزادگان مصر را، از انسان و چارپا، کشت. به همین خاطر است که نخستین ثمرۀ هر رَحِمی را برای خداوند قربانی میکنم و همۀ نخستزادگان پسر خود را فدیه میدهم.“
16و این همچون نشانی بر دست و علامتی بر پیشانی تو خواهد بود از این که خداوند با دست توانای خویش ما را از مصر به در آورد.»
17چون فرعون قوم را رها کرد، خدا آنان را از راهی که از سرزمین فلسطینیان میگذشت هدایت نکرد، هرچند آن راه نزدیکتر بود. زیرا خدا گفت: «اگر ناگزیر از جنگ شوند، بسا که پشیمان شده به مصر بازگردند.»
18از همین رو، خدا قوم را دُور گردانیده از راه صحرا به سوی دریای سرخ برد. قوم اسرائیل، مسلح برای جنگ، از مصر بیرون رفتند.
19موسی استخوانهای یوسف را به همراه برد، زیرا یوسف پسران اسرائیل را سوگند داده بود که: «خدا بیگمان به یاری شما خواهد آمد؛ پس در آن هنگام استخوانهای مرا نیز با خود از اینجا ببرید.»
20آنان از سُکّوت عزیمت کرده، در ایتام واقع در حاشیۀ صحرا اردو زدند.
21خداوند روزهنگام در ستونی از ابر پیش روی ایشان حرکت میکرد تا راه را بدیشان نشان دهد، و شبهنگام در ستونی از آتش تا ایشان را روشنایی بخشد. اینگونه میتوانستند روز و شب در سفر باشند.
22ستون ابر در روز و ستون آتش در شب از برابر قوم دور نمیشد.
14:1 آنگاه خداوند به موسی گفت:
2«به بنیاسرائیل بگو برگردند و در نزدیکی فیهاحیروت، بین مِجدُل و دریا، اردو بزنند. باید در کنار دریا، مقابل بَعَلصِفون اردو بزنند.
3فرعون با خود خواهد گفت: ”بنیاسرائیل سرگردان به هر سو میروند، و بیابان محصورشان کرده است.“
4من دل فرعون را سخت خواهم کرد، و او ایشان را تعقیب خواهد نمود. و من در فرعون و تمامی سپاهش جلال خواهم یافت. آنگاه مصریان خواهند دانست که من خداوند هستم.» پس بنیاسرائیل چنین کردند.
5چون به فرعون پادشاه مصر خبر دادند که قوم گریختهاند، او و خادمانش دربارۀ بنیاسرائیل تغییر عقیده دادند و گفتند: «این چه کار است که کردیم که بنیاسرائیل را از بندگی خود رها ساختیم!»
6پس فرمان داد ارابهاش را آماده کنند، و با سپاه خود به راه افتاد.
7او ششصد ارابۀ برگزیده برگرفت همراه با تمام دیگر ارابههای مصر و افسرانی که بر آنها بودند.
8وخداوند دل فرعون پادشاه مصر را سخت کرد تا بنیاسرائیل را که بیباکانه بیرون میرفتند، تعقیب کند.
9مصریان با تمامی اسبان، ارابهها، سواران و سربازان فرعون، بنیاسرائیل را تعقیب کردند و در نزدیکی فیهاحیروت، کنار دریا، در برابر بَعَلصِفون، جایی که اردو زده بودند، بدیشان رسیدند.
10همچنانکه فرعون نزدیکتر میشد، بنیاسرائیل چشمان خود را بالا کرده، مصریان را دیدند که از پی ایشان میآیند. پس هراسان به درگاه خداوند فریاد برآوردند
11و خطاب به موسی گفتند: «آیا در مصر قبر نبود که ما را به بیابان آوردی تا در اینجا بمیریم؟ این چیست که به ما کردی و ما را از مصر بیرون آوردی؟
12آیا در مصر به تو نگفتیم: ”ما را به حال خود واگذار تا مصریان را بندگی کنیم“؟ ما را بهتر آن بود که مصریان را بندگی کنیم تا اینکه در بیابان بمیریم!»
13موسی در جواب قوم گفت: «مترسید. بایستید و نجات خداوند را ببینید، نجاتی را که امروز برایتان به عمل میآورد. زیرا مصریانی را که امروز میبینید، دیگر هرگز نخواهید دید.
14خداوند برای شما خواهد جنگید؛ شما فقط آرام باشید.»
15آنگاه خداوند به موسی گفت: «چرا نزد من فریاد برمیآوری؟ بنیاسرائیل را بگو پیش روند.
16تو عصای خود را بلند کن و دست خود را بر فراز دریا دراز کرده، آن را بشکاف تا بنیاسرائیل به میان آب بر زمین خشک داخل شوند.
17و من دل مصریان را سخت خواهم کرد تا از پی ایشان داخل شوند. و در فرعون و تمامی سپاهش و ارابهها و سوارانش، جلال خواهم یافت.
18و چون در فرعون و ارابهها و سوارانش جلال یابم، مصریان خواهند دانست که من خداوند هستم.»
19آنگاه فرشتۀ خدا که پیشاپیش سپاه اسرائیل میرفت، نقل مکان کرد و به پشت سر ایشان رفت. ستون ابر نیز از پیش روی قوم نقل مکان کرد و پشت سر آنان ایستاد
20و بین اردوی مصر و اردوی اسرائیل قرار گرفت. ابر بود و تاریکی. و ابر شب را روشن میکرد بیآنکه در تمامی شب یکی از آنها به دیگری نزدیک آید.
21آنگاه موسی دست خود را بر فراز دریا دراز کرد، و خداوند تمام آن شب دریا را به واسطۀ باد شرقیِ نیرومندی به عقب راند، و دریا را خشک ساخت. آبها شکافته شد
22و بنیاسرائیل به میان دریا بر زمین خشک داخل شدند، در حالی که دیواری از آب در جانب راست و چپ آنها برافراشته بود.
23مصریان با همۀ اسبان و ارابهها و سوارانِ فرعون از پی ایشان تاخته، به میان دریا درآمدند.
24و اما در آخرین پاس شب، خداوند از ستون آتش و ابر بر اردوی مصر نظر افکند و آن را آشفته کرد.
25او چرخ ارابههای مصریان را از مسیر خارج میکرد به گونهای که به دشواری میراندند. پس مصریان گفتند: «بیایید از بنیاسرائیل بگریزیم، زیرا خداوند برای ایشان با مصر میجنگد.»
26آنگاه خداوند به موسی گفت: «دست خود را بر فراز دریا دراز کن تا آبها بر سر مصریان و ارابهها و سوارانشان برگردد.»
27پس موسی دست خود را بر فراز دریا دراز کرد و دریا، هنگام طلوع روز، به وضع نخست خود برگشت. و چون مصریان به درون آن گریختند، خداوند ایشان را به دل دریا افکند.
28آب دریا به جای نخست خود برگشت و ارابهها و سواران، یعنی تمامی سپاه فرعون را که از پی بنیاسرائیل به میان دریا درآمده بودند، پوشانید. حتی یکی از ایشان نیز جان به در نبرد.
29اما بنیاسرائیل در میان دریا بر خشکی راه پیمودند، در حالی که دیواری از آب در جانب راست و چپ آنها برافراشته بود.
30آن روز خداوند اسرائیل را از دست مصریان نجات بخشید و اسرائیل اجساد مصریان را دیدند که بر کنار دریا مرده افتاده بودند.
31اسرائیل چون کار عظیم خداوند را بر ضد مصریان دیدند، از خداوند ترسیدند و به او و به خدمتگزارش موسی ایمان آوردند.
۵ فوریه
11:1 خداوند به موسی گفت: «یک بلای دیگر نیز بر فرعون و بر مصر خواهم فرستاد. پس از آن شما را رها خواهد کرد تا از اینجا بروید، و چون چنین کند شما را کاملاً بیرون خواهد راند.
2به قوم بگو هر مرد از همسایهاش و هر زن از همسایهاش اشیاء نقره و طلا بخواهد.»
3خداوند نظر لطف مصریان را نسبت به قوم برانگیخت و خود موسی نیز در سرزمین مصر از احترام بسیار در نظر خادمان فرعون و مردم برخوردار بود.
4پس موسی گفت: «خداوند چنین میفرماید: نیمههای شب در سرتاسر مصر بیرون خواهم آمد.
5هر نخستزاده که در مصر باشد خواهد مرد، از نخستزادۀ فرعون که بر تخت مینشیند تا نخستزادۀ کنیزی که کنار آسیاب نشسته، و نیز نخستزادۀ تمام چارپایان، همه خواهند مرد.
6در سرتاسر مصر چنان گریه و شیونی بر پا خواهد شد که نظیر آن هرگز شنیده نشده و نخواهد شد.
7ولی در میان قوم اسرائیل، حتی سگی به انسان یا چارپا پارس نخواهد کرد. آنگاه خواهید دانست که خداوند میان مصر و اسرائیل فرق میگذارد.
8همۀ این خادمانت نزد من خواهند آمد و در برابرم تعظیم کرده، خواهند گفت: ”تو و تمامی قومی که تو را پیروی میکنند، همگی از اینجا بروید!“ آنگاه از اینجا خواهم رفت.» موسی پس از این سخنان، خشمگینانه فرعون را ترک کرد.
9خداوند به موسی گفته بود: «فرعون به شما گوش نخواهد سپرد، تا علامات من در مصر افزون شود.»
10موسی و هارون همۀ این علامات را در برابر فرعون به ظهور رساندند، اما خداوند دل فرعون را سخت ساخت و او نمیگذاشت قوم اسرائیل سرزمین او را ترک کنند.
12:1 خداوند در سرزمین مصر به موسی و هارون گفت:
2«این ماه برای شما سرِ ماهها یعنی اوّلین ماه سال باشد.
3به همۀ جماعت اسرائیل بگویید در روز دهمِ این ماه، هر مرد باید برهای برای اهل خانهاش برگزیند، برای هر خانهوار یک بره.
4اگر شمار افراد خانهواری برای یک بره کم باشد، بره را با همسایۀ مجاور خود قسمت کنند، و تعداد افراد را در نظر بگیرند. بر حسب مقداری که هر کس میخورد باید بره را حساب کنید.
5برۀ شما باید بیعیب باشد و نَرینۀ یک ساله. از گوسفندان یا بزها آن را بگیرید.
6تا روز چهاردهم این ماه از آن نگهداری کنید، و هنگام عصر تمام جماعت اسرائیل برههای خود را ذبح کنند.
7آنگاه مقداری از خون را گرفته، آن را بر دو تیر عمودی و بر سردرِ خانههایی که در آن به خوردن آنها مشغولند، بمالند.
8گوشت را همان شب بر آتش کباب کنند و با نانِ بیخمیرمایه و سبزیجات تلخ بخورند.
9گوشت را خام یا آبپز نخورید، بلکه آن را با کله، پاچه و درون شکمش روی آتش کباب کنید.
10چیزی از آن را تا صبح نگاه مدارید و اگر چیزی تا صبح باقی ماند، بر آتش بسوزانید.
11آن را بدینگونه بخورید: کمربندهای خود را ببندید، کفش به پا کنید و عصا به دست بگیرید. شتابان بخورید که این پِسَخ خداوند است.
12در همان شب، من از سرزمین مصر عبور خواهم کرد و هر نخستزاده را در سرزمین مصر، اعم از انسان و چارپا، خواهم زد و بر همۀ خدایان مصر داوری خواهم کرد. من خداوند هستم.
13آن خون نشانهای خواهد بود برای شما بر خانههایی که در آن به سر میبرید: خون را که ببینم از شما خواهم گذشت، و آنگاه که مصر را بزنم، کوچکترین بلایی بر شما نخواهد آمد.
14«این روز برای شما روز یادبود باشد؛ در آن برای خداوند عیدی نگاه دارید. نسل اندر نسل آن را به عنوان فریضهای ابدی جشن بگیرید.
15تا هفت روز نانِ بیخمیرمایه بخورید. همان روز اوّل خمیرمایه را از خانههایتان بزدایید، زیرا از روز اوّل تا روز هفتم هر که چیزی با خمیرمایه بخورد، باید از میان اسرائیل منقطع شود.
16در روز اوّل، محفل مقدّس تشکیل دهید، و نیز در روز هفتم. در آنها به هیچ وجه کار نکنید، مگر برای تهیه غذایی که هر کس باید بخورد؛ این تنها کاری است که میتوانید انجام دهید.
17عید فطیر را نگاه دارید، زیرا در این روز بود که لشکرهای شما را از سرزمین مصر بیرون آوردم. این روز را به عنوان فریضۀ ابدی، نسل اندر نسل نگاه دارید.
18در ماه اوّل، از شامگاهِ روز چهاردهم تا شامگاهِ روز بیست و یکم، نانِ بیخمیرمایه بخورید.
19تا هفت روز نباید در خانههای شما اثری از خمیرمایه باشد. هر که چیزی با خمیرمایه بخورد باید از جماعت اسرائیل منقطع شود، خواه غریب باشد، خواه بومی.
20هیچ چیز که با خمیرمایه تهیه شده باشد، نخورید. هر جا که زندگی میکنید، نانِ بیخمیرمایه بخورید.»
21آنگاه موسی همۀ مشایخ اسرائیل را گرد آورد و گفت: «بروید و برههایی برای خود، بر حسب خانوادههای خود بگیرید و پِسَخ را ذبح نمایید.
22دستهای از گیاهِ زوفا گرفته، در خونی که در تشت است فرو~برید و بر سردر و دو تیر عمودی دَرِ خانههای خود بمالید. هیچیک از شما تا صبح از درِ خانۀ خود بیرون نرود.
23هنگامی که خداوند میگذرد تا مصریان را هلاک کند، خونی را که بر سردر و دو تیر عمودی در است خواهد دید و از دَرِ آن خانه خواهد گذشت، و اجازه نخواهد داد که هلاککننده به خانههایتان درآید و شما را بزند.
24بر شماست که این آیین را به عنوان فریضهای برای خود و فرزندانتان تا به ابد نگاه دارید.
25چون وارد سرزمینی شدید که خداوند آن را به شما وعده داده است، این عبادت را به جا آورید.
26اگر فرزندانتان از شما بپرسند که، ”معنای این عبادت شما چیست؟“
27بگویید: ”این قربانی پِسَخ برای خداوند است که در مصر از خانههای بنیاسرائیل حفاظت کرد، آنگاه که مصریان را زد ولی خانههای ما را رهایی بخشید.“» آنگاه قوم خم شده، سَجده کردند.
28بنیاسرائیل هرآنچه را خداوند به موسی و هارون فرمان داده بود، به تمامی به جا آوردند.
29نیمهشب، خداوند همۀ نخستزادگان سرزمین مصر را، از نخستزادۀ فرعون که بر تخت مینشست تا نخستزادگان زندانیانی که در سیاهچالها بودند و نیز نخستزادههای همۀ چارپایان را زد.
30فرعون و همۀ خادمان و تمامی مصریان شبهنگام بیدار شدند و صدای شیونی بلند در سرتاسر مصر برخاست، زیرا خانهای نبود که کسی در آن نمرده باشد.
31شبانه، فرعون موسی و هارون را فرا~خواند و گفت: «برخیزید و از میان قوم من بیرون روید! هم شما و هم جملۀ بنیاسرائیل. بروید و خداوند را همانگونه که گفتید عبادت کنید.
32گلهها و رمههایتان را هم بردارید و بروید. برای من نیز برکت بطلبید!»
33مصریان نیز به اصرار از قوم اسرائیل خواستند که سرزمینشان را هر چه زودتر ترک کنند. زیرا میگفتند: «اگر نه، همه خواهیم مرد!»
34پس قوم خمیر نانهایشان را بیآنکه بر آن خمیرمایه بیفزایند، در تُغارهایی گذاشتند و در پارچه پیچیده، بر دوش خود حمل کردند.
35بنیاسرائیل همانگونه که موسی گفته بود، از مصریان آلات نقره و طلا و لباس خواستند.
36و خداوند نظر لطف مصریان را نسبت به قوم برانگیخته بود به گونهای که هر چه خواستند، بدیشان دادند. پس، بنیاسرائیل مصریان را غارت کردند.
37بنیاسرائیل از رَمِسیس به سُکّوت سفر کردند. شمار آنان، بدون احتساب زنان و کودکان، ششصد هزار مردِ پیاده بود.
38گروه مختلط بسیاری نیز همراه آنان رفتند، همچنین چارپایان فراوان، اعم از گله و رمه.
39آنان با خمیری که از مصر با خود برداشته بودند گِردهنانهای بیخمیرمایه پختند. خمیر ایشان بدون خمیرمایه بود، زیرا از مصر رانده شده بودند. آنها نمیتوانستند درنگ کنند یا برای خود توشۀ راه تدارک بینند.
40مدتی که قوم اسرائیل در مصر زیستند چهارصد و سی سال بود.
41در پایان این چهارصد و سی سال، درست در آخرین روز آن، لشکریان خداوند جملگی از مصر بیرون رفتند.
42این است شبی که باید برای خداوند نگاه داشت، زیرا ایشان را از زمین مصر بیرون آورد. آری، این همان شب است که بنیاسرائیل باید نسل اندر نسل برای خداوند نگاه دارند.
43خداوند به موسی و هارون گفت: «این است قانون پِسَخ: هیچ بیگانهای از آن نخورد.
44غلام زرخرید میتواند پس از آن که او را ختنه کردی از آن بخورد،
45ولی میهمان یا کارگر مزدبگیر نباید بخورد.
46باید تنها داخلِ یک خانه خورده شود؛ چیزی از گوشت آن را از خانه بیرون نبرید و هیچیک از استخوانهای آن را مشکنید.
47جماعت اسرائیل همگی باید این را به جا آورند.
48اگر غریبی در میان شما ساکن است که میخواهد پِسَخِ خداوند را به جا آورد، همۀ ذکورانش باید نخست ختنه شوند؛ آنگاه میتواند مانند افراد بومی در آن شرکت کند. هیچ ذکور ختنه نشدهای نباید از آن بخورد.
49همه را یک قانون خواهد بود، خواه بومیان، خواه غریبانی که در میان شما به سر میبرند.»
50پس بنیاسرائیل جملگی هرآنچه را که خداوند به موسی و هارون فرمان داده بود، به جا آوردند.
51و در همان روز خداوند بنیاسرائیل را لشکر به لشکر از سرزمین مصر بیرون آورد.