Farsi Readings

Daily Bible Readings in Farsi (NMV)

قرائت روزانه کتاب مقدس به زبان فارسی

Search Keywords
Authored on
Dates should be formatted CCYY-MM-DD

۵ ژانویه

9:1 آنگاه خدا نوح و پسرانش را برکت داد و به ایشان فرمود: «بارور و کثیر شوید و زمین را پر سازید.
2ترس و هیبت شما بر همۀ جانوران زمین و بر همۀ پرندگان آسمان و بر هرآنچه بر زمین می‌خزد و بر همۀ ماهیان دریا خواهد بود؛ آنها به دستان شما سپرده شده‌اند.
3هر جنبنده‌ای که حیات دارد، خوراک شما خواهد بود. همان‌گونه که گیاهان سبز را به شما دادم، اکنون همه چیز را به شما می‌بخشم.
4اما گوشت را با حیاتش که خون آن باشد، مخورید.
5به‌یقین تاوان خون شما را که حیات در آن است باز خواهم ستانید: از هر جانوری آن را باز خواهم ستانید. تاوان جان انسان را از دست همنوعش نیز باز خواهم ستانید.
6«هر که خون انسان ریزد، خونش به دست انسان ریخته شود؛ زیرا خدا انسان را به صورت خود ساخت.
7و اما شما، بارور و کثیر شوید؛ بر زمین منتشر گردید و در آن بیفزایید.»
8سپس خدا، نوح و پسرانش را با وی خطاب کرده، گفت:
9«اینک من عهد خویش را با شما و پس از شما با فرزندان شما استوار می‌سازم،
10و نیز با هر جانداری که با شما باشد، از پرندگان و چارپایان و همۀ جانوران زمین، یعنی با همۀ آنها که از کشتی بیرون آمدند؛ این برای همۀ جانوران زمین خواهد بود.
11من عهد خود را با شما استوار می‌گردانم که دیگر هرگز هر ذی‌جسد به آب توفان هلاک نشود، و دیگر هرگز توفانی نباشد که همۀ زمین را ویران کند.»
12و خدا گفت: «این است نشان عهدی که من میان خود و شما و هر جانداری که با شماست، برای همۀ نسلهای آینده می‌بندم.
13رنگین‌کمان خود را در ابر قرار داده‌ام، و آن نشان عهدی خواهد بود که میان من و زمین است.
14هرگاه ابرها را بر فراز زمین بگسترانم و رنگین‌کمان در ابرها پدیدار شود،
15آنگاه عهد خود را با شما و هر جاندار ذی‌جسد به یاد خواهم آورد. و آبها دیگر هرگز سیل نخواهد شد تا هر ذی‌جسد را هلاک کند.
16هرگاه رنگین‌کمان در ابرها پدیدار شود، آن را خواهم دید و عهد جاودانی میان خدا و هر جاندار ذی‌جسد را که بر زمین است به یاد خواهم آورد.»
17پس خدا به نوح فرمود: «این است نشان عهدی که در میان خود و هر ذی‌جسدی که بر زمین است، استوار ساخته‌ام.»
18پسران نوح که از کشتی بیرون آمدند، سام و حام و یافِث بودند. حام پدر کنعان بود.
19اینان سه پسر نوح بودند و مردمان تمامی جهان از ایشان منشعب شدند.
20نوح به کِشتکاری زمین آغاز کرد، و تاکستانی غَرْس نمود.
21او از شراب آن نوشیده، مست شد و خود را در میان خیمۀ خویش برهنه ساخت.
22حام، پدر کنعان، برهنگی پدر را دید و دو برادر خویش را در بیرون خبر داد.
23پس سام و یافِث ردایی برگرفته، آن را بر شانه‌های خویش افکندند و پس پس رفته، برهنگی پدر خود را پوشانیدند. ایشان روی به جانب دیگر داشتند و برهنگی پدر را ندیدند.
24چون نوح از مستی خود به هوش آمد و دریافت که پسر کوچکتر با وی چه کرده است،
25گفت: «لعنت بر کنعان! برادران خود را بندۀ بندگان باشد.»
26و نیز گفت: «متبارک باد یهوه، خدای سام! کنعان بندۀ او باشد.
27خدا یافِث را وسعت بخشد؛ او در خیمه‌های سام ساکن شود، و کنعان بندۀ او باشد.»
28نوح پس از توفان سیصد و پنجاه سال زندگی کرد.
29پس روزهای زندگی نوح به تمامی نهصد و پنجاه سال بود؛ و او مرد.

10:1 این است تاریخچۀ نسل پسران نوح، سام و حام و یافِث. برای ایشان پس از توفان، پسران زاده شدند.
2پسران یافِث: جومِر، ماجوج، مَدای، یاوان، توبال، ماشِک و تیراس.
3پسران جومِر: اَشکِناز، ریفات و توجَرمَه.
4پسران یاوان: اِلیشَه، تَرشیش، کِتّیم و دودانیم.
5از اینان، مردمان ساحل‌نشین در سرزمینهای خود منشعب شدند، هر یک با زبان خویش، بر حسب طایفه و در قومهای خویش.
6پسران حام: کوش، مصر، فوط و کنعان.
7پسران کوش: سِبا، حَویلَه، سَبتاه، رَعَمَه و سَبتِکا. پسران رَعَمَه: صَبا و دِدان.
8کوش نِمرود را آورد که سلحشوری را در جهان آغاز کرد.
9وی در حضور خداوند شکارچی نیرومندی بود؛ از این رو می‌گویند: «همچون نِمرود، شکارچی نیرومند در حضور خداوند.»
10مراکز اصلی حکومت او بابِل، اِرِک، اَکَّد و کَلنِه، در سرزمین شِنعار بود.
11او از آن سرزمین به آشور رفت، و در آنجا نینوا، رِحوبوت عیر، کالَح و
12ریسِن، آن شهر بزرگ را، که میان نینوا و کالَح واقع است، بنا کرد.
13مصر لودیم، عَنامیم، لِهابیم، و نَفتوخیم را آورد،
14و فَتروسیم و کَسلوحیم را که از ایشان فلسطینیان پدید آمدند، و کَفتوریم را.
15کنعان نخست‌زاده‌اش صیدون، و حیت را آورد،
16و یِبوسیان، اَموریان و جِرجاشیان را،
17و حِویان، عَرْقیان، و سینیان را،
18و اَروادیان، صِماریان و حَماتیان را. پس از آن، طوایف کنعانی منشعب شدند.
19حدود کنعان از صیدون به سمت جِرار تا غزه بود، و به سمت سُدوم، عَمورَه، اَدمَه و صِبوئیم، تا لاشَع.
20اینانند پسران حام بر حسب طوایف و زبانهایشان، در سرزمینها و اقوام خویش.
21برای سام نیز، که نیای همۀ بنی‌عِبِر و برادر بزرگتر یافِث بود، پسران زاده شدند.
22پسران سام: عیلام، آشور، اَرفَکشاد، لود و اَرام.
23پسران اَرام: عوص، حول، جاتِر و ماش.
24اَرفَکشاد پدر شِلَخ بود و شِلَخ پدر عِبِر.
25دو پسر برای عِبِر زاده شدند: نام یکی فِلِج بود زیرا در زمان او زمین منقسم شد؛ برادر او یُقطان نام داشت.
26یُقطان پدرِ اَلموداد، شِلِف، حَضَرمَوِت، یِرَخ،
27هَدورام، اوزال، دِقلَه،
28عوبال، اَبیمائیل، صَبا،
29اوفیر، حَویلَه و یوباب بود. اینان همه پسران یُقطان بودند.
30سرزمینی که ایشان در آن می‌زیستند، از میشا به سمت سِفار بود که کوهستانی در شرق است.
31اینانند پسران سام بر حسب طوایف و زبانهایشان، در سرزمینها و اقوام خویش.
32اینانند طوایف پسران نوح بر حسب نسلهای ایشان در اقوام خویش. از ایشان اقوام جهان پس از توفان منشعب شدند.

۴ ژانویه

7:1 آنگاه خداوند به نوح گفت: «تو و همۀ اهل خانه‌ات به کشتی درآیید، زیرا تو را در این عصر در حضور خود پارسا دیدم.
2از همۀ چارپایان طاهر، هفت جفت، نر و ماده، با خود برگیر، و از چارپایان نجس، یک جفت، نر و ماده،
3و نیز از پرندگان آسمان هفت جفت، نر و ماده، تا نسل آنها را بر روی تمام زمین زنده نگاه داری.
4زیرا من پس از هفت روز، چهل روز و چهل شب باران بر زمین خواهم بارانید، و هر موجودی را که ساخته‌ام از روی زمین محو خواهم کرد.»
5و نوح هرآنچه را که خداوند به وی فرمان داده بود، به انجام رسانید.
6نوح ششصد ساله بود که توفانِ آب بر زمین آمد؛
7و نوح با پسرانش و زنش و زنان پسرانش به کشتی درآمدند تا از آب توفان در امان باشند.
8چارپایان طاهر و چارپایان نجس، پرندگان و همۀ خزندگان روی زمین،
9دو به دو، نر و ماده، همان‌گونه که خدا به نوح فرمان داده بود، نزد نوح به کشتی درآمدند.
10و پس از هفت روز، آب توفان بر زمین آمد.
11در سال ششصدم از زندگی نوح، در روز هفدهم از ماه دوّم، آری، در همان روز، همۀ چشمه‌های ژرفای عظیم فوران کرد و پنجره‌های آسمان گشوده شد.
12و باران چهل روز و چهل شب بر زمین فرو~بارید.
13در همان روز، نوح و پسرانش سام و حام و یافِث و زن نوح و سه زوجۀ پسرانش با آنها به کشتی درآمدند،
14آنان و همۀ وحوش، گونه به گونه، و همۀ چارپایان، گونه به گونه، و همۀ خزندگان روی زمین، گونه به گونه، و همۀ پرندگان گونه به گونه، همۀ مرغان و همۀ بالداران.
15پس دو به دو، از هر ذی‌جسدی که نَفَسِ حیات در خود داشت، نزد نوح به کشتی درآمدند.
16و آنهایی که داخل شدند، همان‌گونه که خدا به نوح فرمان داده بود، نر و ماده از هر ذی‌جسد بودند. آنگاه خداوند در را بر او بست.
17و توفان چهل روز بر زمین ادامه داشت، و آب افزون گشت و کشتی را برگرفت که از زمین بلند شد.
18و آب چیرگی یافته، بر زمین بسیار فزونی گرفت، و کشتی بر سطح آب شناور شد.
19و آب بر زمین زیاد و زیادتر غلبه یافت تا آنکه همۀ کوههای بلند که زیر تمامی آسمان بود، پوشیده شد.
20آب پانزده ذِراع از کوهها بالاتر رفت و آنها را پوشانید.
21هر ذی‌جسدی که بر زمین حرکت می‌کرد، از پرندگان و چارپایان و وحوش و همۀ انبوه جنبندگان کوچک روی زمین و همۀ آدمیان، تلف شد.
22هرآنچه بر خشکی بود و نَفَسِ حیات در بینی داشت، بمرد.
23او هر موجودی را که بر روی زمین بود، محو کرد، از آدمیان و چارپایان و خزندگان و پرندگان آسمان. آنها از زمین محو شدند؛ تنها نوح باقی ماند و آنها که با وی در کشتی بودند.
24و آب صد و پنجاه روز بر زمین چیره بود.

8:1 و اما، خدا نوح و همۀ وحوش و چارپایان را که با او در کشتی بودند به یاد آورد، و خدا بادی بر زمین وزانید و آب فروکش کرد.
2چشمه‌های ژرفا و پنجره‌های آسمان بسته شد؛ و باران از آسمان بازایستاد.
3و آب رفته رفته از روی زمین برگشت. در پایان صد و پنجاه روز، آب کم شده بود.
4در روز هفدهم از ماه هفتم، کشتی بر کوههای آرارات قرار گرفت.
5تا ماه دهم، آب همچنان کاهش می‌یافت تا آن که در نخستین روز از ماه دهم، قله‌های کوهها نمایان گشت.
6پس از چهل روز، نوح پنجره‌ای را که برای کشتی ساخته بود، گشود
7و کلاغی را رها کرد. کلاغ به این سو و آن سو می‌رفت تا آن که زمین خشک شد.
8سپس کبوتری را از نزد خویش رها کرد تا ببیند آیا آب از روی زمین فروکش کرده است.
9ولی کبوتر نشیمنگاهی برای کف پاهای خود نیافت و نزد نوح به کشتی بازگشت، زیرا آب همۀ سطح زمین را پوشانیده بود. پس او دست خود را دراز کرد و کبوتر را گرفت و آن را نزد خود به کشتی بازگردانید.
10نوح هفت روز دیگر درنگ کرد و دیگر بار کبوتر را از کشتی رها کرد.
11شامگاهان، کبوتر نزد او بازگشت، و اینک برگ زیتون تازه‌ای به منقار داشت. پس نوح دانست که آب از روی زمین کم شده است.
12او هفت روز دیگر نیز درنگ کرد و کبوتر را رها ساخت، و کبوتر دیگر نزد وی باز‌نگشت.
13در ششصد و یکمین سال از زندگی نوح، در روز نخست از ماه نخست، آب از روی زمین خشک شد. آنگاه نوح سرپوش کشتی را برگرفت و دید که اینک سطح زمین خشک شده است.
14در روز بیست و هفتم از ماه دوّم، زمین خشک شده بود.
15آنگاه خدا به نوح گفت:
16«از کشتی بیرون بیا، تو و زنت و پسرانت و زنان پسرانت همراه تو.
17همۀ جاندارانی را که با تواَند، هر ذی‌جسدی را از پرندگان و چارپایان و همۀ خزندگانی که بر زمین می‌خزند، با خود بیرون آور تا بر زمین منتشر شده، در جهان بارور و کثیر گردند.»
18پس نوح با پسرانش و زنش و زنان پسرانش بیرون آمد.
19و همۀ وحوش، همۀ خزندگان، همۀ پرندگان، و هرآنچه بر زمین حرکت می‌کند، بر حسب خانواده‌هایشان، از کشتی به در آمدند.
20آنگاه نوح مذبحی برای خداوند بنا کرد و از همۀ چارپایان طاهر و از همۀ پرندگان طاهر گرفته، قربانیهای تمام‌سوز بر مذبح تقدیم کرد.
21و رایحۀ خوشایند به مشام خداوند رسید و خداوند در دل خود گفت: «دیگر هرگز زمین را به سبب انسان لعنت نخواهم کرد، هرچند که نیت دل انسان از جوانی بد است. و دیگر هرگز همۀ جانداران را هلاک نخواهم کرد، چنانکه کردم.
22«تا زمانی که جهان باقی است، کِشت و درو، سرما و گرما، تابستان و زمستان، و روز و شب، باز نخواهد ایستاد.»

۳ ژانویه

5:1 این است کتاب تاریخچۀ نسل آدم. روزی که خدا انسان را آفرید، او را شبیه خدا ساخت.
2او آنان را مرد و زن آفرید و ایشان را برکت داد، و در روز آفرینش آنها، ایشان را انسان نام نهاد.
3آدم صد و سی ساله بود که پسری شبیه خود و به صورت خویش آورد، و او را شِیث نامید.
4و آدم پس از آوردن شِیث، هشتصد سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.
5پس روزهای زندگی آدم به تمامی، نهصد و سی سال بود؛ و او مرد.
6شِیث صد و پنج ساله بود که اِنوش را آورد.
7شِیث پس از آوردن اِنوش، هشتصد و هفت سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.
8پس روزهای زندگی شِیث به تمامی، نهصد و دوازده سال بود؛ و او مرد.
9اِنوش نود ساله بود که قینان را آورد.
10اِنوش پس از آوردن قینان، هشتصد و پانزده سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.
11پس روزهای زندگی اِنوش به تمامی، نهصد و پنج سال بود؛ و او مرد.
12قینان هفتاد ساله بود که مَهَلَلئیل را آورد.
13قینان پس از آوردن مَهَلَلئیل، هشتصد و چهل سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.
14پس روزهای زندگی قینان به تمامی، نهصد و ده سال بود؛ و او مرد.
15و مَهَلَلئیل شصت و پنج ساله بود که یارِد را آورد.
16مَهَلَلئیل پس از آوردن یارِد، هشتصد و سی سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.
17پس روزهای زندگی مَهَلَلئیل به تمامی، هشتصد و نود و پنج سال بود؛ و او مرد.
18یارِد صد و شصت و دو ساله بود که خَنوخ را آورد.
19یارِد پس از آوردن خَنوخ هشتصد سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.
20پس روزهای زندگی یارِد به تمامی، نهصد و شصت و دو سال بود؛ و او مرد.
21خَنوخ شصت و پنج ساله بود که مَتوشالَح را آورد.
22خَنوخ پس از آوردن مَتوشالَح، سیصد سال با خدا راه می‌رفت و پسران و دختران دیگر آورد.
23پس روزهای زندگی خَنوخ به تمامی، سیصد و شصت و پنج سال بود.
24خَنوخ با خدا راه می‌رفت، و دیگر یافت نشد؛ زیرا خدا او را برگرفت.
25مَتوشالَح صد و هشتاد و هفت ساله بود که لَمِک را آورد.
26مَتوشالَح پس از آوردن لَمِک، هفتصد و هشتاد و دو سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.
27پس روزهای زندگی مَتوشالَح به تمامی، نهصد و شصت و نه سال بود؛ و او مرد.
28لَمِک صد و هشتاد و دو ساله بود که پسری آورد،
29و او را نوح نامید و گفت: «این پسرْ ما را از کار و محنت دستهایمان به سبب زمینی که خداوند لعنت کرد، آسودگی خواهد بخشید.»
30لَمِک پس از آوردن نوح، پانصد و نود و پنج سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.
31پس روزهای زندگی لَمِک به تمامی، هفتصد و هفتاد و هفت سال بود؛ و او مرد.
32نوح پانصد ساله بود که سام و حام و یافِث را آورد.

6:1 و اما چون شمار آدمیان بر زمین فزونی گرفت و دختران برای ایشان زاده شدند،
2پسران خدا دیدند که دختران آدمیان زیبارویند، و هر یک را که برمی‌گزیدند به زنی می‌گرفتند.
3و خداوند فرمود: «روح من همیشه در انسان نخواهد ماند، زیرا که او موجودی فانی است: روزهای او صد و بیست سال خواهد بود.»
4در آن روزگار و پس از آن، غول‌پیکران بر زمین بودند، زمانی که پسران خدا به دختران آدمیان درآمدند و آنان فرزندان برای ایشان به دنیا آوردند. اینان پهلوانانی از روزگاران کهن بودند که مردانی نام‌آور شدند.
5و خداوند دید که شرارت انسان بر زمین بسیار است، و هر نیتِ اندیشه‌های دل او پیوسته برای بدی است و بس؛
6و خداوند از این که انسان را بر زمین ساخته بود، متأسف شد و در دل خود غمگین گشت.
7پس خداوند فرمود: «انسان را که آفریده‌ام از روی زمین محو خواهم ساخت، انسان و چارپایان و خزندگان و پرندگان آسمان را، زیرا که از ساختن آنها متأسف شدم.»
8اما نوح در نظر خداوند فیض یافت.
9و این است تاریخچۀ نسل نوح. نوح مردی بود پارسا و در روزگار خویش بی‌عیب. نوح با خدا راه می‌رفت.
10و نوح سه پسر آورد: سام و حام و یافِث.
11باری، زمین در نظر خدا فاسد و آکنده از خشونت شده بود.
12و خدا زمین را دید که اینک فاسد گشته بود، زیرا که تمامی بشر راه خود را بر زمین فاسد کرده بودند.
13پس خدا به نوح گفت: «پایان تمامی بشر به حضورم رسیده است، زیرا زمین به سبب آنان آکنده از خشونت شده است. اینک آنان را با زمین نابود خواهم کرد.
14پس برای خود کشتی‌ای از چوب کوفر بساز، و حجره‌هایی در آن بنا کن، و درون و بیرونش را قیراندود نما.
15آن را این‌گونه بساز: درازای کشتی سیصد ذِراع، پهنایش پنجاه ذِراع و بلند‌ی‌اش سی ذِراع باشد.
16برای کشتی روزنه‌ای به اندازۀ یک ذِراع از بالای آن بساز. درِ کشتی را در پهلوی آن بگذار و طبقات پایین و وسط و بالا در آن بنا کن.
17زیرا اینک من توفانِ آب بر زمین می‌آورم تا هر ذی‌جسدی را که نَفَسِ حیات در آن باشد از زیر آسمان نابود سازم. هر چه بر زمین است، خواهد مرد.
18لیکن عهد خود را با تو استوار خواهم ساخت، و تو به کشتی در خواهی آمد؛ تو و پسرانت و زنت و زنان پسرانت، همراه تو.
19از همۀ جانداران، از هر ذی‌جسدی، جفتی از هر گونه، به درون کشتی ببر تا آنها را با خود زنده نگاه داری. نر و ماده باشند.
20از هر گونه پرنده، از هر گونه چارپا و از هر گونه خزندۀ زمین، جفتی از هر گونه نزد تو خواهند آمد تا آنها را زنده نگاه داری.
21همچنین از هر گونه آذوقۀ خوردنی برگیر و بیندوز، تا برای تو و آنها خوراک باشد.»
22پس نوح چنین کرد؛ او هرآنچه را که خدا به وی فرمان داده بود، به انجام رسانید.

۲ ژانویه

3:1 و اما مار از همۀ وحوش صحرا که یهوه خدا ساخته بود، زیرکتر بود. او به زن گفت: «آیا خدا براستی گفته است که از هیچ‌یک از درختان باغ نخورید؟»
2زن به مار گفت: «از میوۀ درختان باغ می‌خوریم،
3اما خدا گفته است، ”از میوۀ درختی که در وسط باغ است مخورید و بدان دست مزنید، مبادا بمیرید.“»
4مار به زن گفت: «به‌یقین نخواهید مرد.
5بلکه خدا می‌داند روزی که از آن بخورید، چشمان شما باز خواهد شد و همچون خدا شناسندۀ نیک و بد خواهید بود.»
6چون زن دید که آن درخت خوش‌خوراک است و چشم‌نواز، و درختی دلخواه برای افزودن دانش، پس از میوۀ آن گرفت و خورد، و به شوهر خویش نیز که با وی بود داد، و او خورد.
7آنگاه چشمان هر دوی آنها باز شد و دریافتند که عریانند؛ پس برگهای انجیر به هم دوخته، لُنگها برای خویشتن ساختند.
8و صدای یهوه خدا را شنیدند که در خنکی روز در باغ می‌خرامید، و آدم و زنش خود را از حضور یهوه خدا در میان درختان باغ پنهان کردند.
9ولی یهوه خدا آدم را ندا در داده، گفت: «کجا هستی؟»
10گفت: «صدای تو را در باغ شنیدم و ترسیدم، زیرا که عریانم، از این رو خود را پنهان کردم.»
11خدا گفت: «که تو را گفت که عریانی؟ آیا از آن درخت که تو را امر فرمودم از آن نخوری، خوردی؟»
12آدم گفت: «این زن که به من بخشیدی تا با من باشد، او از آن درخت به من داد و من خوردم.»
13آنگاه یهوه خدا به زن گفت: «این چه کار است که کردی؟» زن گفت: «مار فریبم داد و من خوردم.»
14پس یهوه خدا به مار گفت: «چون چنین کردی، از همۀ چارپایان و همۀ وحوش صحرا ملعونتری! بر شکمت خواهی خزید و همۀ روزهای زندگی‌ات خاک خواهی خورد.
15میان تو و زن، و میان نسل تو و نسل زن، دشمنی می‌گذارم؛ او سر تو را خواهد کوبید و تو پاشنۀ وی را خواهی زد.»
16و به زن گفت: «درد زایمان تو را بسیار افزون گردانم؛ با درد، فرزندان خواهی زایید. اشتیاق تو به شوهرت خواهد بود، و او بر تو فرمان خواهد راند.»
17و به آدم گفت: «چون سخن زنت را شنیدی و از درختی که تو را امر کردم از آن نخوری خوردی، به سبب تو زمین ملعون شد؛ در همۀ روزهای زندگی‌ات با رنج از آن خواهی خورد.
18برایت خار و خَس خواهد رویانید، و از گیاهان صحرا خواهی خورد.
19با عرق جبین نان خواهی خورد، تا آن هنگام که به خاک بازگردی که از آن گرفته شدی؛ چراکه تو خاک هستی و به خاک باز خواهی گشت.»
20و اما، آدم زن خود را حوا نامید، زیرا او مادر همۀ زندگان بود.
21یهوه خدا پیراهنهایی از پوست برای آدم و زنش ساخت و ایشان را پوشانید.
22و یهوه خدا فرمود: «اکنون آدم همچون یکی از ما شده است که نیک و بد را می‌شناسد. مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته بخورد و تا ابد زنده بماند.»
23پس یهوه خدا آدم را از باغ عدن بیرون راند تا بر زمین که از آن گرفته شده بود زراعت کند.
24پس آدم را بیرون راند، و در جانب شرقی باغ عدن کروبیان را قرار داد و شمشیری آتشبار را که به هر سو می‌گشت، تا راه درخت حیات را نگاهبانی کند.

4:1 آدم زن خود حوا را بشناخت و او باردار شده، قائن را زایید، و گفت: «به یاری خداوند مردی حاصل کردم!»
2و دیگر بار، برادر او هابیل را زایید. هابیل گله‌بان بود و قائن کِشتگرِ زمین.
3پس از چندی، قائن هدیه‌ای از محصول زمین برای خداوند آورد.
4ولی هابیل از نخست‌زادگان گلۀ خویش و از بهترین قسمتهای آنها هدیه‌ای آورد. خداوند هابیل و هدیۀ او را منظور داشت،
5ولی قائن و هدیه‌اش را منظور نداشت. پس قائن بسیار خشمگین شد و دلریش گشت.
6آنگاه خداوند به قائن گفت: «از چه سبب خشمگینی و چرا دلریش گشته‌ای؟
7اگر آنچه را که نیکوست انجام دهی، آیا پذیرفته نمی‌شوی؟ ولی اگر آنچه را که نیکوست انجام ندهی، بدان که گناه بر در به کمین نشسته و مشتاق توست، اما تو باید بر آن چیره شوی.»
8قائن به برادر خویش هابیل گفت: «بیا تا به صحرا برویم». و چون در صحرا بودند قائن بر برادرش هابیل برخاست و او را کشت.
9آنگاه خداوند به قائن گفت: «برادرت هابیل کجاست؟» گفت: «نمی‌دانم؛ مگر من نگهبان برادرم هستم؟»
10خداوند فرمود: «چه کرده‌ای؟ خون برادرت از زمین نزد من فریاد برمی‌آورد.
11و اکنون تو ملعون هستی از زمینی که دهان خود را گشود تا خون برادرت را از دست تو دریافت کند.
12چون زمین را کِشت کنی، دیگر قوّت خود را به تو نخواهد داد. و تو بر زمین آواره و سرگردان خواهی بود.»
13قائن به خداوند گفت: «مکافاتم بیش از تحمل من است.
14هان امروز مرا از این زمین طرد کردی و از حضور تو پنهان خواهم بود. پس در جهان آواره و سرگردان خواهم بود و هر که مرا یابد، مرا خواهد کشت.»
15آنگاه خداوند به او گفت: «در این صورت، هر که قائن را بکشد، از او هفت چندان انتقام گرفته خواهد شد.» و خداوند نشانی بر قائن نهاد تا اگر کسی او را بیابد، وی را نکشد.
16پس قائن از حضور خداوند بیرون رفت، و در سرزمین نْود در شرق عدن ساکن شد.
17قائن زن خود را بشناخت، و او باردار شد و خَنوخ را زایید. آنگاه قائن شهری ساخت و آن را به نام پسر خود، خَنوخ نامید.
18و برای خَنوخ عیراد زاده شد، و عیراد مِحویائیل را آورد، مِحویائیل مِتوشائیل را، و مِتوشائیل لَمِک را.
19لَمِک دو زن گرفت، یکی عادَه نام داشت و دیگری ظِلَّه.
20عادَه، یابال را زایید؛ او پدر چادر‌نشینان و دامداران بود.
21برادر او یوبال نام داشت؛ او پدر همۀ نوازندگان بربط و نی بود.
22ظِلَّه نیز توبال‌قائِن را زایید، که صانع همه گونه ابزار برنجی و آهنی بود. خواهر توبال‌قائِن، نَعَمَه نام داشت.
23لَمِک به زنان خود گفت: «ای عادَه، ای ظِلَّه، به من گوش فرا~دهید، ای زنان لَمِک سخنانم را بشنوید. مردی را به سبب زخمی که به من زد کشتم، و جوانی را به سبب جراحتی که بر من وارد آورد.
24اگر برای قائن هفت چندان انتقام گرفته شود، برای لَمِک، هفتاد و هفت چندان.»
25و آدم دیگر بار زن خود را بشناخت و او پسری بزاد و او را شِیث نامید و گفت: «خدا به جای هابیل که قائن او را کشت، نسلی دیگر برای من برقرار داشت.»
26برای شِیث نیز پسری زاده شد و او را اِنوش نامید. در آن زمان، مردم به خواندن نام خداوند آغاز کردند.

۱ ژانویه

1:1 در آغاز، خدا آسمانها و زمین را آفرید.
2زمین بی‌شکل و خالی بود، و تاریکی بر روی ژرفا؛ و روح خدا سطح آبها را فرو~گرفت.
3خدا گفت: «روشنایی باشد،» و روشنایی شد.
4خدا دید که روشنایی نیکوست، و خدا روشنایی را از تاریکی جدا کرد.
5خدا روشنایی را ’روز‘ و تاریکی را ’شب‘ نامید. شامگاه شد و بامداد آمد، روز اوّل.
6و خدا گفت: «فَلَکی باشد میان آبها، و آبها را از آبها جدا کند.»
7پس خدا فَلَک را ساخت و آبهای زیر فَلَک را از آبهای بالای فَلَک جدا کرد. و چنین شد.
8خدا فَلَک را ’آسمان‘ نامید. شامگاه شد و بامداد آمد، روز دوّم.
9و خدا گفت: «آبهای زیر آسمان در یک جا گرد آیند و خشکی پدیدار شود.» و چنین شد.
10خدا خشکی را ’زمین‘ و اجتماع آبها را ’دریا‘ نامید، و خدا دید که نیکوست.
11آنگاه خدا گفت: «زمین نباتات برویاند، گیاهانی که دانه تولید کنند و درختان میوه‌ای که بر حسب گونۀ خود میوۀ دانه‌دار بیاورند، بر روی زمین.» و چنین شد.
12زمین نباتات رویانید، گیاهانی که بر حسب گونۀ خود دانه تولید می‌کردند، و درختانی که بر حسب گونۀ خود میوۀ دانه‌دار می‌آوردند. و خدا دید که نیکوست.
13شامگاه شد و بامداد آمد، روز سوّم.
14و خدا گفت: «نورافشانها در فَلَک آسمان باشند تا روز را از شب جدا کنند، و تا نشانه‌ها باشند برای نمایاندن زمانها و روزها و سالها،
15و نورافشانها باشند در فَلَک آسمان تا بر زمین روشنایی بخشند.» و چنین شد.
16خدا دو نورافشان بزرگ ساخت، نورافشان بزرگتر را برای فرمانروایی بر روز، و نورافشان کوچکتر را برای فرمانروایی بر شب، و نیز ستارگان را.
17خدا آنها را در فَلَک آسمان نهاد تا بر زمین روشنایی بخشند
18و بر روز و بر شب سلطنت کنند و نور را از تاریکی جدا سازند. و خدا دید که نیکوست.
19شامگاه شد و بامداد آمد، روز چهارم.
20و خدا گفت: «آبها از انبوه جانداران پر شود و پرندگان بر فراز زمین در فَلَک آسمان پرواز کنند.»
21پس خدا موجودات بزرگ دریایی و همۀ جانداران را که می‌جنبند و آبها را پر می‌سازند، بر حسب گونه‌هایشان، و همۀ پرندگان بالدار را بر حسب گونه‌هایشان آفرید. و خدا دید که نیکوست.
22خدا آنها را برکت داد و گفت: «بارور و کثیر شوید و آب دریاها را پر سازید، و پرندگان نیز بر زمین کثیر شوند.»
23شامگاه شد و بامداد آمد، روز پنجم.
24و خدا گفت: «زمین جانداران را بر حسب گونه‌هایشان بر آوَرَد، چارپایان و خزندگان و وحوش زمین را، بر حسب گونه‌هایشان.» و چنین شد.
25پس خدا وحوش زمین را بر حسب گونه‌هایشان بساخت، و چارپایان را بر حسب گونه‌هایشان، و همۀ خزندگان روی زمین را بر حسب گونه‌هایشان. و خدا دید که نیکوست.
26آنگاه خدا گفت: «انسان را به صورت خود و شبیه خودمان بسازیم، و او بر ماهیان دریا و بر پرندگان آسمان و بر چارپایان و بر همۀ زمین و همۀ خزندگانی که بر زمین می‌خزند، فرمان براند.»
27پس خدا انسان را به صورت خود آفرید، او را به صورت خدا آفرید؛ ایشان را مرد و زن آفرید.
28خدا ایشان را برکت داد، و خدا بدیشان فرمود: «بارور و کثیر شوید و زمین را پر سازید و بر آن تسلط یابید. بر ماهیان دریا و بر پرندگان آسمان و بر هر جانداری که بر زمین حرکت می‌کند، فرمان برانید.»
29آنگاه خدا گفت: «اینک همۀ گیاهان دانه‌دار را که بر روی تمامی زمین است و همۀ درختان دارای میوۀ دانه‌دار را به شما بخشیدم تا خوراک شما باشد.
30و به همۀ وحوش زمین و همۀ پرندگان آسمان و همۀ خزندگانِ روی زمین که جان در خود دارند، همۀ گیاهان سبز را برای خوردن بخشیدم.» و چنین شد.
31و خدا هرآنچه را که ساخته بود دید، و اینک بسیار نیکو بود. شامگاه شد و بامداد آمد، روز ششم.

2:1 بدین‌سان، آسمانها و زمین و همۀ لشکر آنها تمام شد.
2و خدا در روز هفتم، کار خویش را به پایان رسانید؛ پس او در هفتمین روز، از همۀ کار خویش بیاسود.
3و خدا روز هفتم را مبارک خواند و آن را مقدس شمرد، چراکه در آن روز از همۀ کار خویش که خدا آفریده و ساخته بود، بیاسود.
4این بود تاریخچۀ آسمانها و زمین آنگاه که آفریده شدند. هنگامی که یهوه خدا آسمانها و زمین را بساخت
5هیچ نهالِ کشتزار هنوز بر زمین نبود و هیچ گیاهِ کشتزار هنوز نروییده بود، زیرا یهوه خدا هنوز باران بر زمین نبارانیده بود و انسانی نبود تا بر آن کِشت کند،
6بلکه مه از زمین برمی‌آمد و تمام روی زمین را سیراب می‌کرد.
7آنگاه یهوه خدا آدم را از خاک زمین بسرشت و در بینی او نَفَسِ حیات دمید و آدم موجودی زنده شد.
8و یهوه خدا باغی به سمت شرق، در عدن غَرْس کرد، و آدم را که سرشته بود در آنجا نهاد.
9و یهوه خدا همه‌گونه درختان چشم‌نواز و خوش‌خوراک را از زمین رویانید. درخت حیات در وسط باغ بود، و نیز درخت شناخت نیک و بد.
10رودخانه‌ای از عدن بیرون می‌آمد تا باغ را آبیاری کند و از آنجا به چهار شاخه منشعب می‌شد.
11نام رودخانۀ اوّل فیشون است که سرتاسر سرزمین حَویلَه را که در آنجا طلا است، دور می‌زند.
12طلای آن سرزمین نیکوست، و در آنجا صَمْغ خوشبو و سنگ جَزَع یافت می‌شود.
13نام رودخانۀ دوّم جِیحون است که سرتاسر سرزمین کوش را دور می‌زند.
14رودخانۀ سوّم دِجلِه نام دارد که در شرق آشور جاری است، و رودخانۀ چهارم فُرات است.
15یهوه خدا آدم را برگرفت و او را در باغ عدن نهاد تا کار آن را بکند و از آن نگاهداری نماید.
16و یهوه خدا آدم را امر کرده، گفت: «تو می‌توانی از هر یک از درختان باغ آزادانه بخوری؛
17اما از درخت شناخت نیک و بد زنهار نخوری، زیرا روزی که از آن بخوری به‌یقین خواهی مرد.»
18یهوه خدا فرمود: «نیکو نیست آدم تنها باشد، پس یاوری مناسب برای او می‌سازم.»
19و یهوه خدا همۀ جانداران صحرا و پرندگان آسمان را که از خاک سرشته بود نزد آدم آورد تا ببیند آدم چه نامی بر آنها خواهد نهاد، و هرآنچه آدم هر جاندار را خواند، همان نامش شد.
20پس آدم همۀ چارپایان و پرندگان آسمان و همۀ وحوش صحرا را نام نهاد؛ ولی یاوری مناسب برای آدم یافت نشد.
21پس یهوه خدا خوابی گران بر آدم مستولی کرد و در همان حال که آدم خفته بود یکی از دنده‌هایش را گرفت و جای آن را با گوشت پر کرد.
22آنگاه یهوه خدا از همان دنده‌که از آدم گرفته بود زنی ساخت و او را نزد آدم آورد.
23آدم گفت: «این است اکنون استخوانی از استخوانهایم، و گوشتی از گوشتم؛ او زن نامیده شود، زیرا که از مرد گرفته شد.»
24از همین رو، مرد پدر و مادر خود را ترک کرده، به زن خویش خواهد پیوست و یک تن خواهند شد.
25آدم و زنش هر دو عریان بودند و شرم نداشتند.