Farsi Readings

Daily Bible Readings in Farsi (NMV)

قرائت روزانه کتاب مقدس به زبان فارسی

Search Keywords
Authored on
Dates should be formatted CCYY-MM-DD

۱۱ دسامبر

13:1 «اینک چشمان من همۀ اینها را دیده، و گوش من آنها را شنیده و فهمیده است.
2آنچه شما می‌دانید، من نیز می‌دانم، و کمتر از شما نیستم؛
3اما سخن من با قادر مطلق است؛ آرزو دارم نزد او حُجّت بیاورم.
4و اما شما، به دروغها حقیقت را می‌پوشانید؛ براستی که جملگی، طبیبان بی‌خاصیتید!
5کاش که به کُل خاموش می‌شدید، که برای شما این حکمت می‌بود!
6تمنا اینکه حُجّت مرا بشنوید، و به دعوی لبهایم گوش فرا~دهید.
7آیا برای خدا به ناحق سخن خواهید گفت، و برای او سخن فریب بر زبان خواهید راند؟
8آیا می‌خواهید از او طرفداری کنید؟ آیا می‌خواهید از حق او دفاع کنید؟
9آیا برای‌تان نیکو خواهد شد اگر شما را بیازماید؟ آیا می‌توانید او را فریب دهید، چنانکه انسانی را؟
10به‌یقین شما را توبیخ خواهد کرد، اگر در نهان طرفداری کنید.
11آیا عظمت او شما را به هراس نمی‌افکنَد، و وحشت او بر شما مستولی نمی‌شود؟
12سخنان نغز شما، مَثَلهایی از غبار بیش نیست، و دفاعیات شما، دفاعیات گِلین است.
13«خاموش باشید و بگذارید سخن بگویم؛ بگذارید هر چه خواهد بر من بشود!
14چرا گوشت تن خویش به دندان گیرم، و جان خویش در کف نهم؟
15حتی اگر مرا بکُشد، بر او امید خواهم داشت؛ اما در برابر او از راههای خویش دفاع خواهم کرد.
16به‌واقع این برای من نجات خواهد شد، زیرا شخص خدانشناس در برابر او حضور نتواند یافت.
17به سخنان من به‌دقّت گوش فرا~دهید، و بیانات من به گوشهای شما برسد.
18اینک دادخواست خویش آماده کرده‌ام، و می‌دانم که حقانیّتم به ثبوت خواهد رسید.
19کیست که بر من ادعا وارد آورد؟ زیرا آنگاه خاموش شده، جان را تسلیم خواهم کرد.
20«تنها دو چیز به من عطا فرما، که آنگاه خود را از حضور تو پنهان نخواهم کرد:
21دست خویش از من برگیر، و هیبتت مرا مترسانَد.
22آنگاه بخوان و من پاسخ خواهم داد، یا بگذار من بگویم، و تو مرا پاسخ دِه.
23خطایا و گناهانم چقدر است؟ نافرمانی و گناهم را بر من معلوم دار.
24چرا رویت را پنهان می‌کنی، و مرا دشمن خویش می‌شماری؟
25آیا برگی رانده از باد را می‌ترسانی، و کاهِ خشکیده را تعقیب می‌کنی؟
26زیرا چیزهای تلخ بر ضد من می‌نویسی، و گناهان جوانی‌ام را میراث من می‌گردانی.
27پاهایم را در کُنده می‌نهی، همۀ راههایم را زیر نظر داری، و بر کف پاهایم نشان می‌گذاری؛
28حال آنکه مانند چیز گندیده، و همچون جامۀ بیدخورده ضایع می‌شوم.

۱۰ دسامبر

12:1 آنگاه ایوب در پاسخ گفت:
2«بدرستی که شمایید مردمان فهیم، و حکمت با شما خواهد مرد!
3اما مرا نیز چون شما درک و فهمی هست، و از شما کمتر نیستم؛ کیست که چنین چیزها را نداند؟
4«مضحکۀ دوستان گشته‌ام، من که به درگاه خدا فریاد برآوردم و او مستجابم فرمود؛ آری، مَن که پارسا و بی‌عیبم، مضحکه گشته‌ام!
5شخص آسوده، بر مصیبت به دیدۀ حقارت می‌نگرد، آماده برای کسانی که پایشان می‌لغزد.
6در خیمه‌های راهزنان صلح و سلامت حکمفرماست، و آنان که خدا را به خشم می‌آورند ایمن هستند، هم‌آنان که خدای خویش را بر دستانشان حمل می‌کنند!
7«اما حال از جانوران بپرس تا تو را بیاموزند، و از پرندگان آسمان، تا به تو بگویند؛
8با زمین سخن بگو تا تعلیمت دهد، و بگذار ماهیان دریا به تو خبر رسانند.
9کیست که از این همه درنیابد که دست خداوند آنها را به جا آورده است؟
10جانِ جمیع زندگان در دست اوست، و نَفَسِ تمامی افراد بشر.
11آیا چنانکه دهان خوراک خود را می‌چِشَد گوش سخنان را نمی‌سنجد؟
12حکمت نزد پیران است، و فهم در عمر دراز.
13«حکمت و قدرت نزد خداست؛ مشورت و فهم، از آنِ او.
14اگر ویران سازد، کسی را یارای بازسازی نیست؛ اگر انسان را در بند نهد، کسی را یارای رهانیدن نیست.
15اگر آبها را بازدارد، خشک می‌شوند؛ اگر آنها را رها سازد، زمین را به تمامی می‌پوشانند.
16قدرت و خردمندی نزد وی است، فریب‌خورده و فریب‌کار هر دو تحت اقتدار اویند.
17مُشیران را به تاراج می‌سپارد، و داوران را دیوانه می‌گردانَد.
18بندهای پادشاهان را می‌گشاید، و بر کمر ایشان کمربند می‌بندد.
19کاهنان را به غارت می‌سپارد، و قدرتمندان را سرنگون می‌سازد.
20مُعتمدان را از سخن گفتن بازمی‌دارد، و قوۀ تشخیص را از مشایخ می‌گیرد.
21اهانت را بر نجیبزادگان می‌ریزد، و کمربندِ زورآوران را می‌گشاید.
22چیزهای ژرف از میان تاریکی آشکار می‌سازد، و تاریکیِ غلیظ را به روشناییْ بیرون می‌آورد.
23قومها را بزرگ می‌سازد، و آنها را نابود می‌کند؛ قومها را وسعت می‌بخشد، و آنها را به تبعید می‌فرستد.
24عقل رؤسای ملتهای جهان را می‌رباید، و آنان را در بیراهه‌های بیابان سرگردان می‌سازد.
25در تاریکی، بدون نور کورمال راه می‌روند، و ایشان را چون مستان، افتان و خیزان می‌گرداند.

۹ دسامبر

11:1 آنگاه صوفَرِ نَعَماتی در پاسخ گفت:
2«آیا کثرت سخنان را بی‌پاسخ باید گذاشت، و مردِ زیاده‌گو را برحق باید شمرد؟
3آیا یاوه‌گوییِ تو مردمان را ساکت کند؟ و چون ریشخند زنی، کسی شرمسارت نسازد؟
4تو به خدا می‌گویی: ”تعلیم من بی‌عیب است، و در نظر تو پاکم.“
5اما کاش خدا سخن گوید و لبهای خویش بر تو بگشاید،
6تا اَسرارِ حکمت را بر تو بنماید! زیرا خردمندی را دو جانب است. پس بدان که خدا کمتر از گناهانت تو را سزا داده است.
7«آیا عمقهای خدا را کشف توانی‌کرد؟ یا به کُنهِ قادر مطلق توانی رسید؟
8به بلندی آسمانهاست؛ چه توانی کرد؟ از هاویه ژرفتر است؛ چه توانی دانست؟
9طول آن از زمین دراز‌تر است، و عرض آن از دریا وسیع‌تر.
10«اگر به میان آید و حبس کند، و به محاکمه کِشد، کیست که مانع شود؟
11زیرا او مردمان فریبکار را می‌شناسد، و چون شرارت بیند، آیا بدان توجه نخواهد کرد؟
12هرگاه کُرّه خرِ وحشیْ انسان زاده شود، مردِ تهی‌مغز نیز عاقل می‌شود!
13«و اما تو، اگر دل خویش آماده سازی، و دستانت را به سوی او دراز کنی،
14و اگر گناه دستانت را از خود دور کنی، و نگذاری شرارت در خیمه‌های تو ساکن شود،
15آنگاه به‌یقین روی خود را بی‌عیب بر خواهی افراشت، و پایدار شده، نخواهی ترسید.
16مشقّت خویش را از یاد خواهی برد، و آن را چون آبِ رفته به یاد خواهی آورد.
17زندگی برایت روشن‌تر از روشنایی نیمروز خواهد بود، و تاریکی برایت همچون بامدادان.
18احساس امنیت خواهی کرد، زیرا که امید داری؛ به اطراف خواهی نگریست، و در امنیت خواهی آرَمید.
19خواهی آرَمید و کسی هراسانت نخواهد ساخت، و بسیاری تو را تملّق خواهند گفت.
20اما چشمان شریران تار خواهد شد؛ هیچ راه گریزی برای آنها نخواهد بود، و امیدشان جان دادنِ ایشان خواهد بود.»

۸ دسامبر

10:1 «از زندگی بیزارم؛ پس شِکوۀ خویش بی‌مهابا بیان خواهم داشت، و در تلخیِ جانِ خود سخن خواهم راند.
2به خدا خواهم گفت: مرا محکوم مکن؛ آگاهم ساز که چرا با من مجادله می‌کنی.
3آیا در نظرت نیکوست که ظلم کنی، و کارِ دست خویش خوار شماری، و بر مشورت شریران نظر لطف افکنی؟
4آیا تو را چشمان بشر است، و چون انسان خاکی می‌نگری؟
5آیا روزهایت همچون روزهای انسانِ خاکی است، و سالهایت مانند سالهای آدمی،
6که اینگونه خطاهایم را می‌جویی، و گناهانم را جستجو می‌کنی،
7هرچند می‌دانی که تقصیرکار نیستم، و کسی نیست که از دست تو رهایی توانَد داد؟
8«دستان تو مرا به تمامی بِسِرشت و بساخت؛ آیا اکنون هلاکم می‌کنی؟
9تمنا اینکه به یاد آری که مرا از گِل سِرشتی؛ آیا اکنون مرا به خاک برمی‌گردانی؟
10آیا مرا همچون شیر نریختی و همچون پنیر، منجمد نساختی؟
11مرا به پوست و گوشت پوشانیدی، و به استخوانها و پِی‌ها بافتی.
12مرا حیات و محبت بخشیدی، و در عنایت خود روحِ مرا حفظ کردی.
13اما این چیزها را در دل خود پنهان داشتی، و می‌دانم که اینها در فکر تو بود:
14چون گناه ورزم مراقب منی، و مرا از تقصیرم تبرئه نمی‌کنی.
15اگر تقصیرکارم، وای بر من! و حتی اگر بی‌گناه، سر برنمی‌افرازم، زیرا که از شرم آکنده‌ام و فلاکتِ خویش در نظر دارم.
16اگر سَرَم برافراشته شود، مرا چون شیر شکار خواهی کرد، و باز عجایب خویش بر ضد من نمایان خواهی ساخت.
17گواهانی تازه بر ضد من می‌آوری، و بر خشم خود نسبت به من می‌افزایی، سپاهیان تازه‌نفس بر ضد من برمی‌خیزانی.
18«چرا مرا از رَحِم بیرون آوردی؟ کاش جان می‌دادم و چشمی مرا نمی‌دید،
19و چنان می‌بودم که گویی هرگز نبوده‌ام، و از رَحِم به گور برده می‌شدم.
20آیا روزهایم اندک نیست؟ پس مرا واگذار و رهایم کُن تا کمی شاد باشم،
21پیش از آنکه بدان‌جا روم که از آن بازگشتی نیست، به دیار ظلمت و تاریکی غلیظ.
22به دیارِ تیره و تار به سیاهیِ ظلمات، که در آن هیچ نظمی نیست؛ آنجا که حتی روشنایی همچون تاریکی است.»

۷ دسامبر

9:1 آنگاه ایوب در پاسخ گفت:
2«یقین می‌دانم که چنین است. اما آدمی چگونه نزد خدا پارسا شمرده شود؟
3اگر بخواهد با او بحث کند، یک از هزار نیز او را پاسخ نتوانَد داد.
4او در اندیشه، حکیم است و در قدرت، توانا؛ کیست که در برابرش ایستاده و کامیاب شده باشد؟
5اوست که کوه‌ها را جابه‌جا می‌کند بی‌آنکه بدانند، و در خشم خود آنها را واژگون می‌سازد؛
6که زمین را از جایش می‌جنبانَد، و ستونهایش به لرزه درمی‌آیند؛
7که خورشید را فرمان می‌دهد، و طلوع نمی‌کند، و ستارگان را مُهر و موم می‌نماید؛
8که آسمانها را یک‌تنه می‌گسترانَد، و بر امواج دریا گام می‌زند؛
9اوست که دُبّ اکبر و جبّار را آفرید، و هم ثریا و صُوَر فَلَکیِ جنوب را؛
10که کارهای عظیم و کاوش‌ناپذیر می‌کند، و هم عجایب بی‌شمار.
11هان از کنارم می‌گذرد و او را نمی‌بینم؛ عبور می‌کند و احساسش نمی‌کنم.
12چون می‌رُباید، کیست که او را بازدارد؟ و کیست که تواند گفت: ”چه می‌کنی؟“
13خدا خشم خود را بازنمی‌دارد؛ یاری‌دهندگانِ رَحَب زیر او خم می‌شوند.
14«پس من کیستم که او را پاسخ دهم، و چگونه کلمات خویش را برای مباحثه با او برگزینم؟
15هرچند بی‌گناهم، او را پاسخ نتوانم داد؛ بلکه باید از داورِ خویش ملتمسانه طلبِ رحمت کنم.
16حتی اگر او را می‌خواندم و پاسخم می‌داد، باور نمی‌کنم که به آوازم گوش فرا~می‌داد.
17زیرا به توفانی مرا خُرد می‌کند، و بی‌سبب بر زخمهایم می‌افزاید.
18نمی‌گذارد نَفَسی تازه کنم، بلکه به تلخیها مرا سیر می‌سازد.
19اگر سخن از قدرت باشد، اینک او قادر است! و اگر سخن از عدالت باشد، کیست که بتواند از او بازخواست کند؟
20حتی اگر بی‌گناه باشم، دهان خودم مرا محکوم می‌کند؛ و اگر بی‌عیب باشم، مرا خطاکار می‌شِمُرَد.
21من بی‌عیبم، اما خویشتن را کسی نمی‌پندارم، و از جان خویش کراهت دارم.
22هیچ فرق نمی‌کند؛ از همین روست که می‌گویم: او بی‌عیب و شریر را هلاک می‌سازد.
23آنگاه که بلا به ناگاه کشتار کند، او بر ناامیدیِ بی‌گناهان ریشخند می‌زند.
24جهان به دست شریران سپرده شده است، و او رویِ داوران جهان را می‌پوشانَد. اگر او نیست، پس کیست؟
25«روزهایم از دونده تیزروترند؛ می‌گریزند و روی سعادت نمی‌بینند؛
26همچون زورقهای نی به‌سرعت می‌گذرند، همچون عقابی که بر طعمۀ خود هجوم می‌برَد.
27اگر بگویم، ”شِکوِۀ خویش از یاد خواهم برد، و چهرۀ عبوس از خود به در کرده، شاد و خندان خواهم شد“،
28از همۀ دردهای خویش به وحشت می‌افتم، و می‌دانم مرا بی‌گناه نخواهی شمرد.
29آری، محکوم خواهم بود؛ پس تقلایِ بیهوده چرا؟
30حتی اگر خویشتن را به برف بشویم، و دستان خویش به قلیاب طاهر سازم،
31مرا در مَنجلاب فرو~خواهی برد، و حتی جامه‌ام از من بیزار خواهد بود.
32زیرا او همچون من انسان نیست که پاسخش گویم، و تا با هم به مَحکمه رَویم.
33میان ما داوری نیست تا بر هر دوی ما دست بگذارد.
34کاش عصای خویش از من برگیرد، و هیبت او مرا نترسانَد!
35آنگاه سخن می‌گفتم و از او نمی‌ترسیدم، اما حالْ من چنین نیستم.

۶ دسامبر

8:1 آنگاه بِلدَدِ شوحی پاسخ داد:
2«تا به کِی چنین چیزها خواهی گفت و سخنانِ دهانت بادِ فراوان خواهد بود؟
3آیا خدا عدالت را مخدوش می‌سازد؟ یا قادر مطلق انصاف را زیر پا می‌گذارد؟
4از آنجا که فرزندانت بدو گناه ورزیده‌اند، او نیز ایشان را به دست عِصیانشان تسلیم کرده است.
5اگر تو به‌جِدّ خدا را بجویی و دستِ تمنا به درگاه قادر مطلق دراز کنی،
6و اگر پاک و درستکار باشی، او نیز به‌یقین برای تو بیدار خواهد شد، و تو را به جایگاه بَرحقّت باز خواهد گردانید؛
7اگرچه آغازت حقیر بود، سرانجامت بس عظیم خواهد شد.
8«تمنا اینکه از نسلهای پیشین بپرسی، و به آنچه پدران ایشان در آن تفحص کرده‌اند، توجه کنی.
9زیرا ما همین دیروز به دنیا آمده‌ایم و هیچ نمی‌دانیم، و روزهای عمرمان بر زمین سایه‌ای بیش نیست!
10آیا ایشان تو را نخواهند آموخت و با تو سخن نخواهند گفت، و از خزینۀ دل خویش کلمات بیرون نخواهند آورد؟
11«آیا پاپیروسْ بی‌مرداب می‌روید؟ یا نِیْ بی‌آب نمو می‌کند؟
12آنگاه که هنوز سبز است و بریده نشده، پیش از هر گیاه دیگر خشک می‌شود.
13همچنین است طریق همۀ آنان که خدا را از یاد می‌برند؛ امید مردِ خدانشناس بر باد خواهد شد.
14آنچه بر آن توکل دارد لرزان است، تکیه‌گاهش تار عنکبوت است.
15بر خانۀ خویش تکیه می‌زند، اما خانه تاب نمی‌آورَد. آن را به چنگ می‌گیرد، اما قائم نمی‌ماند.
16او بسان گیاهی است سرسبز در برابر آفتاب، که شاخه‌هایش را در سرتاسر باغِ خود می‌گسترد.
17ریشه‌هایش لابه‌لای توده‌های سنگ تنیده می‌شود، و خانه‌ای را در میان سنگها جستجو می‌کند.
18اما چون از جای خود ریشه‌کن شود، آن مکان، او را انکار کرده، خواهد گفت: ”هرگز تو را ندیده‌ام.“
19آری، شادیِ طریقِ او همین است، و دیگران از دل خاک سَر بر خواهند کرد.
20«به‌یقین خدا مرد بی‌عیب را طرد نخواهد کرد، و دست بدکاران را تقویت نخواهد نمود.
21او دیگر بار دهانت را از خنده پر خواهد ساخت، و لبانت را از فریاد شادمانی.
22نفرت‌کنندگانت به شرم پوشیده خواهند شد، و خیمۀ شریران دیگر نخواهد بود.»

۵ دسامبر

6:1 آنگاه ایوب در پاسخ گفت:
2«کاش اندوه من وزن می‌شد، و مصیبتم را به تمامی در ترازو می‌نهادند!
3زیرا آنگاه از ریگ دریا سنگین‌تر می‌شد؛ از همین روست که سخنانم شتابزده بوده است.
4زیرا تیرهای قادر مطلق در اندرون من است؛ روح من زهرشان را می‌نوشد، و دِهشَتهای خدا بر من صف‌آرایی کرده‌اند.
5آیا خرِ وحشی با داشتن علف عَرعَر می‌کند؟ یا گاو بر یونجۀ خود ماغ می‌کِشد؟
6آیا چیز بی‌مزه را بی‌نمک توان خورد؟ و یا در سفیدۀ تخم‌مرغ طعمی هست؟
7جان من از دست زدن به آنها کراهت دارد؛ آنها برایم همچون طعامِ چِندِش‌آور است.
8«کاش مسئلت من برآورده می‌شد، و خدا آرزویم را به من می‌داد!
9کاش خدا راضی می‌شد مرا لِه کند، و دست خویش برافراشته، مرا منقطع سازد!
10آنگاه دستِ‌کم مرا این تسلی می‌بود، و در عذابِ بی‌امان شاد می‌گشتم، که کلمات آن قدوس را انکار نکرده‌ام.
11«من چه قوّت دارم که انتظار بکشم؟ سرانجامِ من چیست که شکیبا باشم؟
12آیا قوّتِ من قوّتِ سنگ است، یا گوشتِ تنم، برنجین؟
13آیا در من توانی برای یاریِ خویش هست؟ آیا اِعانت یکسره از من رخت برنبسته است؟
14«شخص نومید سزاوار محبت دوست خویش است، حتی اگر ترسِ قادر مطلق را ترک گفته باشد.
15اما برادرانِ من همچون رودهای فصلی فریب‌کارند، همچون رودهایی که فقط برای مدتی روان می‌شوند،
16که به سبب یخ، سیه‌فامند، و برف در اندرونشان پنهان است،
17اما در فصول خشک بخار می‌شوند، و در گرما از مکان خود ناپدید می‌گردند.
18کاروانها مسیر خود را تغییر می‌دهند، و به بیابانِ بی‌آب و علف درمی‌آیند و هلاک می‌گردند.
19کاروانیانِ تیما نگریستند، قافله‌های صَبا به امید آن بودند.
20ایشان از اطمینان خویش سرافکنده شدند؛ به آنجا رسیدند و شرمنده گشتند.
21اکنون شما نیز مانند آن رودها شده‌اید؛ مصیبتِ مرا دیده و ترسان گشته‌اید.
22آیا گفتم چیزی به من ببخشید؟ یا از ثروت خود هدیه‌ای به من دهید؟
23یا از چنگ مخالفان رهایم سازید؟ یا از دست ظالمان فدیه‌ام کنید؟
24«مرا تعلیم دهید، و خاموش خواهم شد؛ به من بفهمانید خطایم کجاست.
25سخنان راست چه دردناک است! اما استدلال شما چه چیزی را ثابت می‌کند؟
26آیا گمان می‌برید سخنان مرا نکوهش توانید کرد؟ آیا سخنان مردی درمانده را بادی بیش نمی‌انگارید؟
27شما حتی بر یتیمان قرعه می‌افکنید، و دوست خود را چون کالا معامله می‌کنید!
28«اما اکنون لطف فرموده، بر من نظر کنید، تا ببینید آیا چشم در چشم شما دروغ خواهم گفت.
29تمنا اینکه بازایستید و بی‌انصافی نکنید. بازایستید، زیرا حقانیتِ من مطرح است.
30آیا در زبانم هیچ بی‌انصافی هست؟ آیا کامِ من فساد را تمییز نمی‌دهد؟

7:1 «آیا آدمی را بر زمین مجاهده‌ای سخت نیست؟ آیا روزهای او چون روزهای کارگری مزدبگیر نیست؟
2همچون برده‌ای که مشتاق سایه‌ای است، و کارگر مزدبگیری که چشم‌انتظار اُجرت خویش است،
3من نیز ماههای بطالت به میراث یافته‌ام، و شبهای مشقت برایم مقرر گشته است.
4چون به بستر روم، گویم، ”چه وقت بر خواهم خاست؟“ اما شب دراز است و من تا سپیده‌دم از پهلو به پهلو شدن خسته می‌شوم.
5تنم از کِرمها و زخمهای کِبِره‌بسته پوشیده است؛ پوستِ تنم می‌شکافد و ترشحات از آن جاری می‌شود.
6روزهای عمرم از ماکوی بافندگی تیزروتر است، و بدون هیچ امیدی به انتها می‌رسد.
7«به یاد آر، که زندگی من نَفَسی بیش نیست، و دیدگانم دیگر هرگز روی سعادت نخواهد دید.
8چشمان آن که مرا می‌بیند دیگر بر من نخواهد نگریست؛ در همان حال که چشمانت بر من است، دیگر اثری از من نخواهد بود.
9همان‌گونه که ابر محو و نابود می‌گردد، آن که به هاویه فرود می‌شود نیز برنمی‌آید؛
10دیگر هرگز به منزل خویش بازنمی‌گردد، و مکانش دیگر او را نمی‌شناسد.
11«از این رو لب فرو~نخواهم بست؛ در تنگی روحِ خویش سخن خواهم گفت و در تلخیِ جانِ خود، شِکوِه خواهم کرد.
12آیا من دریا هستم یا هیولای ژَرفا، که بر من قراول قرار می‌دهی؟
13هرگاه بگویم، ”تخت‌خوابم مرا تسلی خواهد داد و بسترم شکایت مرا رفع خواهد کرد“،
14آنگاه تو مرا به خوابها به وحشت می‌افکنی، و به رؤیاها هراسان می‌سازی،
15تا آنجا که جانم خفه شدن را خوش‌تر می‌دارد، و مرگ را، بیش از این استخوانهایم.
16از زندگی بیزارم؛ نمی‌خواهم تا ابد زنده بمانم. مرا به حال خود واگذار که روزهایم دَمی بیش نیست.
17انسان چیست که او را در شمار آوری، و دل بدو مشغول داری؟
18هر بامداد به سراغش آیی، و هر لحظه او را بیازمایی؟
19تا به کی چشم از من بر نخواهی گرفت؟ آیا لحظه‌ای مرا به حال خود نخواهی گذاشت تا آب دهانم را فرو~برم؟
20اگر گناه کرده‌ام، به تو چه کرده‌ام، ای پاسبانِ آدمیان؟ چرا مرا هدف تیر خود ساخته‌ای؟ آیا برای تو باری سنگین شده‌ام؟
21چرا نافرمانی‌ام را عفو نمی‌کنی، و مَعصیتم را دور نمی‌سازی؟ زیرا اکنون در خاکِ زمین خواهم خفت؛ آنگاه مرا خواهی جُست و نخواهم بود.»

۴ دسامبر

5:1 «حال فریاد سَر دِه؛ آیا کسی هست که پاسخت گوید؟ از کدامین یک از مقدسان یاری خواهی جُست؟
2براستی که خشم، احمق را می‌کُشد، و حسد، ساده‌لوح را از پا درمی‌آورد.
3احمق را دیدم که ریشه می‌گرفت، اما به ناگاه مسکنِ او لعن شد.
4فرزندان او از امنیت به دورند؛ در محکمه پایمال می‌شوند، و ایشان را رهاننده‌ای نیست.
5گرسنگان محصول او را می‌خورند، و آنها را حتی از میان خارها برمی‌چینند؛ و تشنگان برای ثروت او لَه لَه می‌زنند.
6زیرا مصیبت از خاک برنمی‌خیزد، و مشقت از زمین نمی‌روید؛
7بلکه آدمی برای مشقت زاده می‌شود، چنانکه شراره به بالا می‌جهد.
8«اگر من بودم، خدا را طلب می‌کردم، و دعویِ خویش به خدا می‌سپردم؛
9او که اعمال عظیم و تفحص‌ناپذیر می‌کند، و عجایبِ بی‌شمار به عمل می‌آورَد:
10باران بر سطح زمین می‌بارانَد، و آب بر صحرا جاری می‌سازد.
11افتادگان را به جایگاه رفیع می‌رساند، و ماتمیان را به جای امن برمی‌افرازد.
12تدبیرهای حیله‌گران را عقیم می‌گذارد، تا دستانشان موفقیتی کسب نکند.
13حکیمان را به تَرفندِ خودشان گرفتار می‌سازد، و نقشه‌های مکاران به‌سرعت باطل می‌گردد.
14در روز به تاریکی می‌خورند، و به وقتِ ظهر چون شبْ کورمال راه می‌روند.
15اما نیازمندان را از شمشیرِ دهان ایشان می‌رهانَد، و آنان را از دست زورمندان نجات می‌بخشد.
16پس برای بینوایان امید هست، و ظلمْ دهان خویش فرو~می‌بندد.
17«خوشا به حالِ آن که خدا تأدیبش کند؛ پس تأدیب قادر مطلق را خوار مشمار.
18زیرا او مجروح می‌سازد، اما التیام نیز می‌دهد؛ زخمی می‌کند، اما دستش شفا نیز می‌بخشد.
19تو را از شش بلا خواهد رهانید، و در هفت بلا، گزندی به تو نخواهد رسید.
20در قحطی تو را از مرگ فدیه خواهد داد، و در جنگ، از دمِ شمشیر.
21از زخمِ زبان در امان خواهی بود، و چون هلاکت آید، از آن نخواهی ترسید.
22بر هلاکت و قحطی پوزخند خواهی زد، و از وحوش صحرا بیم نخواهی داشت.
23زیرا با سنگهای صحرا هم‌پیمان خواهی بود، و وحوش صحرا با تو صلح خواهند کرد.
24از امنیتِ خیمه‌ات مطمئن خواهی بود؛ آغلِ خود را بازرسی خواهی کرد و چیزی مفقود نخواهی یافت.
25خواهی دانست که نسلت کثیر خواهد بود، و فرزندانت چون علف زمین.
26در کهنسالی به گور خواهی رفت، چون بافۀ گندم که در موسمش برداشت شود.
27هان این را تفحّص کرده‌ایم، و چنین است. پس آن را بشنو و خودْ فرا~گیر!»

۳ دسامبر

3:1 پس از آن، ایوب لب به سخن گشود و زادروز خود را نفرین کرد.
2ایوب گفت:
3«نابود باد روزی که در آن زاده شدم، و شبی که گفتند: ”مردی در رَحِم قرار گرفت.“
4کاش آن روز سیاه شود! کاش خدا از بالا بر آن التفات نکند، و نوری بر آن نتابد.
5کاش تاریکی و ظلمت غلیظ آن را تصاحب کنند، و ابر بر آن ساکن شود، و کُسوفاتِ روز آن را به هراس افکنند.
6آن شب را ظلمت غلیظ فرو~گیرد، و به روزهای سال نپیوندد، و به شمارۀ ماهها داخل نشود.
7اینک آن شب نازاد باشد، و فریاد شادمانی در آن به گوش نرسد.
8نفرین‌کنندگانِ روز، نفرینش کنند، آنان که در برانگیزانیدنِ لِویاتان ماهرند.
9ستارگانِ شَفَقِ آن، تاریک گردند، به انتظار نور نشیند اما نباشد، و مژگانِ سَحَر را نبیند؛
10چراکه درهای رَحِمِ مادرم را نبست، و مشقت را از چشمانم پنهان نداشت.
11«چرا به هنگام تولد نمردم، و چون از رَحِم بیرون می‌آمدم، جان ندادم؟
12چرا زانوانْ مرا پذیرفتند، و سینه‌ها، تا بِمَکم؟
13زیرا تا کنون می‌خُفتم و در آرامش به سر می‌بردم، در خواب می‌بودم و استراحت می‌یافتم،
14در جوار پادشاهان و مشیران جهان، که ویرانه‌ها از بهر خویش بنا کردند،
15یا در کنار حاکمانِ صاحبِ زر، که منازلِ خویش از نقره پر می‌سازند.
16یا چرا همچون جنینِ سقط‌شده پنهان نگشتم، مانند نوزادانی که روشنایی را هرگز ندیدند؟
17آنجا شریران از اذیت و آزار بازمی‌ایستند، و خستگان استراحت می‌یابند؛
18آنجا اسیران با هم در آسایش‌اند، و فریاد کارفرمایان را نمی‌شنوند.
19خُرد و بزرگ در آنجایند، و غلام از اربابِ خویش آزاد است.
20«چرا روشنایی به دردمندان عطا می‌شود، و زندگانی به تلخ‌جانان؟
21که در آرزوی مرگند اما نمی‌یابند، که آن را می‌کاوَند، بیش از گنجهای پنهان؟
22که از یافتن گور مسرور می‌شوند، و با شادمانی بر سرِ شوق می‌آیند؟
23چرا روشنایی داده می‌شود به آن که راهش نهان است و خدا اطرافش را مسدود کرده است؟
24زیرا که نانِ من آه کشیدن است، و نالۀ من چون آبْ ریخته می‌شود.
25زیرا آنچه از آن وحشت داشتم بر سرم آمد؛ آنچه از آن می‌هراسیدم بر من واقع شد.
26آرام و قرار ندارم؛ مرا آسایشی نیست، بلکه پریشانی و بس.»

4:1 آنگاه اِلیفازِ تیمانی در پاسخ گفت:
2«اگر کسی بخواهد سخنی با تو بگوید، آیا تاب خواهی داشت؟ اما کیست که بتواند از سخن گفتن بازایستد؟
3هان تو خود بسیاری را پند داده‌ای، و دستان ضعیف را تقویت کرده‌ای.
4سخنانت لغزندگان را استوار داشته است، و زانوان لرزان را نیرو بخشیده‌ای.
5اما حال که به تو رسیده، تاب نمی‌آوری، و اکنون که تو را لمس کرده، پریشان گشته‌ای.
6آیا اطمینان تو نباید بر خداترسی‌ات باشد، و امید تو بر بی‌عیبیِ رفتارت؟
7«به یاد آر: کیست که بی‌گناه هلاک شده باشد، و کجا صالحان تلف شده‌اند؟
8بنا بر مشاهدات من، آنان که شرارت شیار می‌کنند و شقاوت می‌کارَند، همان را دِرو می‌کنند.
9به دَمِ خدا هلاک می‌شوند، و به بادِ غضبش تباه می‌گردند.
10غرش شیر و نعرۀ شیر ژیان، و دندانهای شیران جوان شکسته است.
11شیر نر از نبودِ شکار تلف می‌شود، و بچه‌های شیر ماده پراکنده می‌گردند.
12«سخنی در خفا به من رسید، و گوشم زمزمه‌ای از آن شنید.
13در میان افکارِ پریشانِ ناشی از رؤیاهای شب، آنگاه که خواب سنگین بر آدمیان غالب می‌شود،
14رُعب و وحشت بر من مستولی شد، و لرزه بر تمام استخوانهایم افتاد.
15روحی از پیش روی من گذشت، و موی بر تنم راست شد.
16آنجا ایستاد، اما قادر به تشخیص سیمایش نبودم. شکلی در برابر دیدگانم بود؛ خاموشی بود، و آنگاه آوازی شنیدم:
17”آیا انسان خاکی در حضور خدا پارسا شمرده شود؟ آیا آدمی در نظر خالق خویش پاک باشد؟
18او حتی بر خادمان خود اعتماد ندارد، و بر فرشتگان خویش خُرده می‌گیرد؛
19چقدر بیشتر بر آنان که در خانه‌های گِلین ساکنند، که بنیادشان بر خاک است و آسانتر از بید لِه می‌شوند.
20از یک صبح تا شام خُرد می‌شوند؛ بی‌آنکه کسی دریابد، تا ابد هلاک می‌گردند.
21آیا طنابِ خیمۀ ایشان به در نمی‌آید؟ می‌میرند، بدون حکمت.“

۲ دسامبر

1:1 در دیار عوص مردی بود ایوب نام. آن مرد بی‌عیب و صالح بود؛ از خدا می‌ترسید و از بدی اجتناب می‌کرد.
2برای ایوب هفت پسر و سه دختر زاده شد.
3دارایی او هفت هزار گوسفند، سه هزار شتر، پانصد جفت گاو و پانصد الاغ ماده بود، و خدمتکاران بسیار زیاد داشت. ایوب از تمامی مردمان مشرق‌زمین بزرگتر بود.
4پسرانش هر یک به نوبۀ خود ضیافتی در خانۀ خویش می‌دادند و فرستاده، سه خواهر خود را دعوت می‌کردند تا با ایشان بخورند و بیاشامند.
5و چون دورۀ روزهای میهمانی ایشان به پایان می‌رسید، ایوب از پی ایشان فرستاده، تقدیسشان می‌کرد، و صبح زود برخاسته، به شمار همۀ آنان قربانی تمام‌سوز تقدیم می‌نمود. زیرا ایوب می‌گفت: «شاید فرزندانم گناه ورزیده و در دل خود به خدا لعن کرده باشند.» ایوب همواره چنین می‌کرد.
6روزی پسران خدا آمدند تا به حضور خداوند شرفیاب شوند. شیطان نیز در میان ایشان آمد.
7خداوند از شیطان پرسید: «از کجا می‌آیی؟» شیطان به خداوند پاسخ داد: «از گشت و گذار در زمین و سِیر کردن در آن.»
8خداوند گفت: «آیا خادم من ایوب را ملاحظه کرده‌ای؟ کسی مانند او بر زمین نیست. مردی بی‌عیب و صالح که از خدا می‌ترسد و از بدی اجتناب می‌کند.»
9شیطان در پاسخ خداوند گفت: «آیا ایوب بی‌چشمداشت از خدا می‌ترسد؟
10آیا جز این است که گِرد او و اهل خانه و همۀ اموالش از هر سو حصار کشیده‌ای؟ تو دسترنج او را برکت داده‌ای، و چارپایانش در زمین افزون گشته‌اند.
11اما اکنون دست خود دراز کن و هرآنچه دارد لمس نما، که رو در رو تو را لعن خواهد کرد.»
12خداوند به شیطان گفت: «اینک هرآنچه دارد در دست توست. فقط دستت را بر خودِ او دراز مکن.» پس شیطان از حضور خداوند بیرون رفت.
13روزی پسران و دختران ایوب در خانۀ برادر بزرگ خود به خوردن و نوشیدن مشغول بودند،
14که قاصدی نزد ایوب آمد و گفت: «گاوها شخم می‌زدند و ماده‌الاغان در کنار آنها می‌چریدند،
15که صَبایان حمله آورده، آنها را به یغما بردند و خدمتکاران را از دم تیغ گذراندند. تنها من جان به در بردم تا تو را خبر دهم.»
16او هنوز سخن می‌گفت که دیگری آمد و گفت: «آتش خدا از آسمان فرو~افتاد و گله و خدمتکاران را در کام کشیده، سوزانید. تنها من جان به در بردم تا تو را خبر دهم.»
17او هنوز سخن می‌گفت که دیگری آمد و گفت: «کَلدانیان سه دسته شدند و بر شتران هجوم آورده، آنها را به یغما بردند و خدمتکاران را نیز از دم تیغ گذراندند. تنها من جان به در بردم تا تو را خبر دهم.»
18او هنوز سخن می‌گفت که دیگری آمد و گفت: «پسران و دخترانت در خانۀ برادر بزرگ خود به خوردن و نوشیدن مشغول بودند،
19که ناگاه تندبادی از جانب بیابان وزیده، چهار گوشۀ خانه را زد و خانه بر جوانان فرو~ریخت، و مردند. تنها من جان به در بردم تا تو را خبر دهم.»
20آنگاه ایوب برخاسته، ردای خود چاک زد و سر خویش تراشید، و بر زمین افتاده، پرستش‌کنان
21گفت: «عریان از رَحِم مادر بیرون آمدم و عریان نیز باز خواهم گشت. خداوند داد و خداوند گرفت! نام خداوند متبارک باد!»
22در این همه، ایوب گناه نکرد و به خدا بی‌انصافی نسبت نداد.

2:1 روزی دیگر پسران خدا آمدند تا به حضور خداوند شرفیاب شوند. شیطان نیز در میان آنها آمد تا به حضور خداوند شرفیاب شود.
2خداوند از شیطان پرسید: «از کجا می‌آیی؟» شیطان پاسخ داد: «از گشت و گذار در زمین و سِیر کردن در آن.»
3آنگاه خداوند به شیطان گفت: «آیا خادم من ایوب را ملاحظه کردی؟ کسی مانند او بر زمین نیست، مردی بی‌عیب و صالح که از خدا می‌ترسد و از بدی اجتناب می‌کند. او همچنان کاملیت خود را حفظ کرده است، هرچند مرا بر ضد او برانگیختی تا او را بی‌سبب ضرر رسانم.»
4شیطان در پاسخ خداوند گفت: «پوست به عوض پوست! انسان هر چه دارد برای جان خود خواهد داد.
5اکنون دست خود دراز کرده، گوشت و استخوانِ او را لمس کن و او رو در رو تو را لعن خواهد کرد.»
6خداوند به شیطان گفت: «اینک او در دست توست. فقط جانِ او را حفظ کن.»
7پس شیطان از حضور خداوند بیرون رفت، و ایوب را از کف پا تا تارَکِ سر به دُملهایی دردناک مبتلا ساخت.
8پس او تکه سفالی برگرفت تا در حالی که در خاکستر نشسته بود، خود را با آن بخراشد.
9آنگاه زنش به او گفت: «آیا همچنان کاملیت خود را حفظ می‌کنی؟ خدا را لعن کن و بمیر!»
10او وی را گفت: «همچون یکی از زنان ابله سخن می‌گویی! آیا نیکویی را از خدا بپذیریم و بدی را نپذیریم؟» و در این همه، ایوب به لبان خود گناه نکرد.
11و چون سه دوست ایوب، یعنی اِلیفازِ تیمانی، بِلدَدِ شوحی و صوفَرِ نَعَماتی از این همه بلا که بر سر او آمده بود آگاهی یافتند، هر یک از مکانِ خویش روانه شده، با یکدیگر ملاقات کردند تا رفته با او ماتم کنند و تسلایش دهند.
12چون از دور او را دیدند، نشناختند. پس آواز خود را بلند کرده، گریستند و ردای خویش چاک زدند و خاک به هوا افشانده، بر سر خود ریختند.
13آنگاه هفت شبانه روز همراه وی بر زمین نشستند، و هیچ‌یک به او سخنی نگفتند، زیرا دیدند که درد او بسیار عظیم است.