Farsi Readings

Daily Bible Readings in Farsi (NMV)

قرائت روزانه کتاب مقدس به زبان فارسی

Search Keywords
Authored on
Dates should be formatted CCYY-MM-DD

۱ نوامبر

30:1 و حِزِقیا نزد تمامی اسرائیل و یهودا فرستاده، برای اِفرایِم و مَنَسی نیز نامه‌ها نوشت تا به خانۀ خداوند در اورشلیم بیایند و پِسَخ را برای یهوه خدای اسرائیل برگزار کنند.
2زیرا پادشاه و صاحبمنصبانش و تمامی جماعت اورشلیم مشورت کرده بودند که پِسَخ را در ماه دوّم برگزار کنند،
3از آن رو که نمی‌توانستند آن را در آن زمان نگاه دارند، زیرا کاهنان هنوز به شمارِ کافی خود را تقدیس نکرده بودند و قوم نیز هنوز در اورشلیم گرد نیامده بودند.
4این امر، پادشاه و نیز تمامی جماعت را پسند آمد.
5پس مقرر داشتند تا در سرتاسر اسرائیل، از بِئِرشِبَع تا دان، ندا کنند تا قوم بیایند و عید پِسَخ را برای یهوه خدای اسرائیل در اورشلیم نگاه دارند، زیرا مردم آن را در تعداد زیاد، چنانکه مکتوب است نگاه نداشته بودند.
6پس به فرمان پادشاه، قاصدان با نامه‌هایی از جانب پادشاه و صاحبمنصبانش به سرتاسر اسرائیل و یهودا رفته، گفتند: «ای قوم اسرائیل، نزد یهوه خدای ابراهیم، اسحاق و اسرائیل بازگشت کنید تا او نیز به سوی باقیماندگانِ شما که از دست پادشاهان آشور رهایی یافته‌اند، بازگردد.
7همچون پدران و برادرانتان نباشید که به یهوه خدای پدران خود خیانت ورزیدند، و او ایشان را چنانکه می‌بینید مایۀ وحشت ساخت.
8پس اکنون همچون پدرانتان گردنکش مباشید، بلکه خود را تسلیم خداوند کنید و به قُدس او درآیید، که آن را تا به ابد تقدیس فرموده است. یهوه خدایتان را عبادت کنید، تا شدتِ خشم او از شما برگردد.
9زیرا اگر نزد خداوند بازگشت کنید، برادران و فرزندانتان در نظر آنان که ایشان را به اسیری برده‌اند التفات خواهند یافت، و بدین سرزمین باز خواهند گشت. زیرا یهوه خدای شما فیاض و رحیم است، و اگر نزد او بازگشت کنید روی خود را از شما بر نخواهد گردانید.»
10پس قاصدان در سرتاسر سرزمین اِفرایِم و مَنَسی و حتی تا به زِبولون، شهر به شهر رفتند، اما مردم بر ایشان خندیدند و ایشان را تمسخر کردند.
11با این حال، برخی از مردان اَشیر، مَنَسی و زِبولون خویشتن را فروتن ساخته، به اورشلیم آمدند.
12همچنین دست خدا بر یهودا بود و ایشان را یکدل ساخت تا آنچه را پادشاه و صاحبمنصبانش بر حسب کلام خداوند فرمان داده بودند، به انجام رسانند.
13بدین ترتیب جمعی کثیر در اورشلیم گرد آمدند تا عید نانِ بی‌خمیرمایه را در ماه دوّم برگزار کنند، جماعتی بس عظیم.
14آنان برخاسته، مذبحهایی را که در اورشلیم بود از میان برداشتند، و تمامی مذبحهای بخور را از جای برکَنده، به وادی قِدرون افکندند.
15و برۀ پِسَخرا در چهاردهمین روز از ماه دوّم ذبح کردند. آنگاه کاهنان و لاویان شرمسار گشته، خود را تقدیس کردند و قربانیهای تمام‌سوز به خانۀ خداوند آوردند.
16آنان مطابق شریعت موسی مرد خدا، در جایهای معین خود ایستادند، و کاهنان خون را از دست لاویان گرفته، پاشیدند.
17از آنجا که بسیاری در آن جماعت خود را تقدیس نکرده بودند، لاویان مأمور شدند بره‌های پِسَخ را برای همۀ کسانی که طاهر نبودند قربانی کرده، ایشان را برای خداوند تقدیس کنند.
18زیرا جمع کثیری از آن قوم، یعنی بسیاری از اِفرایِم، مَنَسی، یِساکار و زِبولون، خویشتن را طاهر نساخته بودند، و با این‌حال پِسَخ را برخلاف آنچه مکتوب بود خوردند. اما حِزِقیا برای ایشان دعا کرده، گفت: «باشد که خداوندِ نیکو هر آن کس را
19که دل خویش به طلبیدن خدا، یعنی یهوه خدای پدرانش معطوف ساخته است ببخشاید، ولو آنکه آن شخص مطابق قوانین مربوط به طهارتِ قُدس، طاهر نباشد.»
20و خداوند حِزِقیا را اجابت فرموده، قوم را شفا بخشید.
21اسرائیلیانی که در اورشلیم حاضر بودند، عید نانِ بی‌خمیرمایه را هفت روز با شادی عظیم برگزار کردند، در حالی که لاویان و کاهنان هر روز خداوند را با سازهای پرطنینی که برای خداوند نواخته می‌شد، می‌ستودند.
22حِزِقیا به همۀ لاویانی که در خدمت خداوند خردمندی نشان دادند، سخنان تشویق‌آمیز گفت. پس هفت روز خوراکِ عید را خوردند و قربانیهای رفاقت تقدیم کرده، یهوه خدای پدرانشان را سپاس گفتند.
23آنگاه تمامی جماعت توافق کردند که جشن هفت روز دیگر ادامه یابد، پس با شادی هفت روز دیگر جشن گرفتند.
24حِزِقیا پادشاه یهودا یکهزار گاو و هفت هزار گوسفند به جماعت داد، و صاحبمنصبان نیز یکهزار گاو و ده هزار گوسفند دادند. و شمار زیادی از کاهنان، خود را تقدیس کردند.
25تمامی جماعت یهودا، همراه با کاهنان و لاویان و تمام جماعتی که از اسرائیل آمده بودند، و نیز غریبانی که از سرزمین اسرائیل آمده بودند، و آنان که در یهودا مسکن گزیده بودند، به شادی و سرور پرداختند.
26بدین‌سان در اورشلیم شادی عظیمی بر پا بود، زیرا از زمان سلیمان پسر داوود پادشاه اسرائیل، هرگز نظیر چنین چیزی در اورشلیم واقع نشده بود.
27لاویانِ کاهن برخاسته، قوم را برکت دادند، و آواز ایشان شنیده شد و دعایشان به مسکن قُدس خدا در آسمان رسید.

۳۱ اکتبر

29:1 حِزِقیا بیست و پنج ساله بود که پادشاه شد، و بیست و نه سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش اَبیّه بود، دختر زکریا.
2حِزِقیا آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا می‌آورد، درست به همان‌گونه که پدرش داوود کرده بود.
3او در نخستین ماه از سال اوّل سلطنت خود، درهای خانۀ خداوند را گشود و آنها را مرمّت کرد.
4او کاهنان و لاویان را آورده، ایشان را در میدان شرقی گرد آورد
5و گفت: «ای لاویان، به من گوش فرا~دهید! اکنون خود را تقدیس کنید و خانۀ یهوه خدای پدرانتان را تقدیس کرده، آنچه را ناپاک است از قُدس بیرون برید.
6پدران ما خیانت ورزیده، آنچه را که در نظر یهوه خدایمان بد بود به جا آوردند، و او را ترک گفتند. آنان از مسکن خداوند روی گردانیده، به او پشت کردند.
7درهای ایوانش را بستند، چراغها را خاموش کردند، و در قُدسِ خدای اسرائیل بخور نسوزانیدند و قربانیهای تمام‌سوز تقدیم نکردند.
8پس خشم خداوند بر یهودا و اورشلیم نازل شد و ایشان را مایۀ هراس، شگفتی و انگشت به دهان ماندن گردانید، چنانکه به چشمان خود می‌بینید.
9اینک پدرانمان به دَمِ شمشیر افتاده‌اند، و پسران و دختران و زنانمان از این سبب در اسارتند.
10حال در دل دارم با یهوه خدای اسرائیل عهدی ببندم، تا خشم شدید او از ما برگردد.
11اکنون ای پسرانم، سهل‌انگاری مکنید، زیرا خداوند شما را برگزیده تا در پیشگاه او بایستید و او را خدمت کرده، خادمان او باشید و بخور بسوزانید.»
12آنگاه این لاویان برخاستند: از قُهاتیان، مَخَت پسر عَماسای و یوئیل پسر عَزَریا؛ از مِراریان، قِیس پسر عَبدی و عَزَریا پسر یِهَلِلئیل؛ از جِرشونیان، یوآخ پسر زِمَّه و عِدِن پسر یوآخ؛
13از نسل اِلیصافان، شِمری و یِعیئیل؛ از نسل آساف، زکریا و مَتَّنیا؛
14از نسل هیمان، یِحیئیل و شِمعی؛ از نسل یِدوتون، شِمَعیا و عُزّیئیل.
15ایشان برادران خود را گرد آورده، خویشتن را تقدیس کردند و مطابق فرمان پادشاه، بر حسب کلام خداوند به خانۀ خداوند درآمدند تا آن را تطهیر کنند.
16باری، کاهنان به قسمت اندرونی خانۀ خداوند درآمدند تا آن را تطهیر کنند، و هر چیز ناپاکی را که در معبد خداوند یافتند، به صحن خانۀ خداوند بیرون بردند. آنگاه لاویان آنها را برگرفتند و بیرون، به وادی قِدرون بردند.
17ایشان کارِ تقدیس را در روز نخست از ماه نخست آغاز کردند، و در روز هشتم ماه به ایوان خداوند رسیدند. آنگاه هشت روز دیگر نیز به تقدیس خانۀ خداوند پرداختند، و در روز شانزدهم از ماه نخست کار را به پایان رساندند.
18سپس نزد حِزِقیای پادشاه درآمده، گفتند: «ما تمامی خانۀ خداوند، و مذبح قربانی تمام‌سوز را با همۀ اسبابش، و نیز میزِ نان حضور را با همۀ اسبابش تطهیر کردیم.
19همۀ اسبابی را نیز که آحازِ پادشاه در ایام پادشاهی خود هنگامی که خیانت ورزید، به دور افکند، آماده کرده، تقدیس نمودیم. اینک پیش مذبح خداوند است.»
20آنگاه حِزِقیای پادشاه صبح زود برخاسته، صاحبمنصبان شهر را گرد آورد و به خانۀ خداوند برآمد.
21آنان هفت گاو نر، هفت قوچ، هفت بره و هفت بز نر با خود آوردند تا به عنوان قربانیِ گناه برای مملکت، برای قُدس و برای یهودا، تقدیم کنند. پادشاه به کاهنان که از نسل هارون بودند دستور داد تا آنها را بر مذبح خداوند تقدیم کنند.
22پس گاوان را ذبح کردند و کاهنان خون را برگرفته، بر مذبح پاشیدند. سپس قوچها را ذبح کردند و خونشان را بر مذبح پاشیدند، و نیز بره‌ها را ذبح کرده، خونشان را بر مذبح پاشیدند.
23سپس بزهای قربانی گناه را به حضور پادشاه و آن جماعت آوردند، و ایشان دستهای خود را بر آنها نهادند.
24آنگاه کاهنان بزها را ذبح کردند و خونشان را به عنوان قربانی گناه بر مذبح تقدیم نمودند، تا برای تمامی اسرائیل کفاره باشد. زیرا پادشاه دستور داده بود به جهت تمامی اسرائیل قربانی تمام‌سوز و قربانی گناه تقدیم شود.
25حِزِقیا، لاویان را بنا به فرمان داوود و جاد که نبی پادشاه بود و ناتانِ نبی، با سنجها، بربطها و چنگها در خانۀ خداوند مستقر ساخت. زیرا این فرمان از جانب خداوند به واسطۀ انبیایش داده شده بود.
26پس لاویان با سازهای داوود و کاهنان با کَرِناها ایستادند.
27آنگاه حِزِقیا فرمان داد که قربانی تمام‌سوز بر مذبح تقدیم کنند. همزمان با آغاز قربانی تمام‌سوز، سرودِ خداوند نیز با همراهی کَرِناها و سازهای داوود پادشاه اسرائیل آغاز شد.
28تمامی جماعت پرستش می‌کردند، و سرایندگان می‌سراییدند و کَرِنانوازان می‌نواختند. این همه تا پایان تقدیم قربانی تمام‌سوز ادامه یافت.
29چون تقدیم قربانی به پایان رسید، پادشاه و همۀ کسانی که با او حاضر بودند زانوانِ خویش خم کرده، پرستش نمودند.
30حِزِقیای پادشاه و صاحبمنصبان به لاویان دستور دادند که خداوند را با کلمات داوود و آسافِ نبی، بستایند. پس ایشان با شادمانی ستایش کردند، و خم شده، پرستش نمودند.
31آنگاه حِزِقیا گفت: «شما اکنون خود را برای خداوند تقدیس کردید. پس نزدیک آیید و قربانیها و هدایای شکرگزاری به خانۀ خداوند بیاورید.» پس جماعت قربانیها و هدایای شکرگزاری آوردند، و تمام کسانی که از دل راغب بودند قربانیهای تمام‌سوز آوردند.
32شمار قربانیهای تمام‌سوز که جماعت آوردند هفتاد گاو نر، یکصد قوچ و دویست بره بود، همگی به جهت قربانی تمام‌سوز برای خداوند.
33قربانیهای تقدیس‌شده نیز ششصد گاو نر و سه هزار گوسفند بود.
34اما چون کاهنان اندک بودند و نمی‌توانستند همۀ قربانیهای تمام‌سوز را پوست بکنند، برادرانشان لاویان ایشان را یاری دادند تا این کار به پایان رسید، یعنی تا هنگامی که سایر کاهنان خود را تقدیس کردند، زیرا لاویان بیش از کاهنان در خصوص تقدیس خویش وظیفه‌شناس بودند.
35علاوه بر قربانیهای تمام‌سوز، چربیِ قربانیهای رفاقت و هدایای ریختنیِ مربوط به قربانیهای تمام‌سوز نیز فراوان بود. بدین‌سان خدمت خانۀ خداوند از نو برقرار شد.
36حِزِقیا و تمامی قوم به سبب آنچه خدا برای قوم خود فراهم آورده بود شادی کردند، از آن رو که این امر به‌ناگاه واقع شده بود.

۳۰ اکتبر

28:1 آحاز بیست ساله بود که پادشاه شد، و شانزده سال در اورشلیم سلطنت کرد. او برخلاف پدرش داوود، آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا نیاورد،
2بلکه راههای پادشاهان اسرائیل را در پیش گرفت و حتی بتهای ریخته شده برای بَعَلها بساخت.
3او در وادی بِن‌هِنّوم بخور می‌سوزانید، و به پیروی از اعمال کراهت‌آور قومهایی که خداوند آنها را از پیش روی بنی‌اسرائیل بیرون رانده بود، پسرانش را در آتش سوزانید؛
4او در مکانهای بلند و بر فراز تپه‌ها و زیر هر درخت سبز، قربانی تقدیم می‌کرد و بخور می‌سوزانید.
5پس یهوه خدایش او را به دست پادشاه اَرام تسلیم کرد. اَرامیان او را شکست دادند و اسیران بسیار از او به اسیری گرفته، به دمشق بردند. و به دست پادشاه اسرائیل نیز تسلیم شد، که او را به کشتاری عظیم شکست داد.
6فِقَح پسر رِمَلیا در یک روز یکصد و بیست هزار تن را که جملگی جنگاورانی دلاور بودند در یهودا کشت، از آن سبب که یهوه خدای پدرانشان را ترک کرده بودند.
7همچنین زِکْری که از جنگاوران اِفرایِم بود، مَعَسیا پسر پادشاه، عَزریقام رئیس کاخ و اِلقانَه شخص دوّم پس از پادشاه را به قتل رسانید.
8اسرائیلیان از خویشاوندان خود دویست هزار زن، پسر و دختر را به اسیری بردند. آنان غنایم فراوان از ایشان گرفته، به سامِرِه بردند.
9اما یکی از انبیای خداوند به نام عودید در آنجا بود. چون آن لشکر به سامِرِه بازگشتند، عودید به پیشبازشان رفته، گفت: «اینک از آنجا که یهوه خدای پدرانتان از یهودا خشمگین بود، ایشان را به دست شما تسلیم کرد. اما شما آنان را با خشمی که سر به آسمان کشیده، کشتید.
10و حال می‌خواهید فرزندانِ یهودا و اورشلیم را غلامان و کنیزان خود سازید. آیا خود شما نیز در برابر یهوه خدایتان تقصیرکار نیستید؟
11پس حال به من گوش فرا~داده، اسیرانی را که از برادران خود به اسارت گرفته‌اید بازگردانید، زیرا شدت خشم خداوند بر شما افروخته شده است.»
12آنگاه برخی از رؤسای قبیلۀ اِفرایِم، یعنی عَزَریا پسر یِهوحانان، بِرِکیا پسر مِشیلِموت، یِحِزقیا پسر شَلّوم و عَماسا پسر حَدلای بر ضد کسانی که از جنگ آمده بودند برخاسته،
13گفتند: «اسیران را بدین‌جا میاورید، زیرا که می‌خواهید ما را در برابر خداوند تقصیرکار ساخته، بر گناهان و تقصیرهایمان بیافزایید. زیرا تقصیر ما هم‌اکنون نیز عظیم است، و شدّت غضب بر اسرائیل افروخته شده است.»
14پس سربازان، اسیران و غنایم را به حضور رهبران و تمامی جماعت واگذاشتند.
15افرادی که به نام تعیین شده بودند برخاسته، اسیران را برگرفتند و از ایشان، تمامی کسانی را که عریان بودند با غنایم پوشانیدند، و بر ایشان لباس و کفش پوشانیده، خوراک و آشامیدنی بدیشان دادند و تدهینشان کرده، همۀ ناتوانان را بر الاغان نشاندند، و ایشان را به اَریحا، شهر نخلها، نزد برادرانشان بازگرداندند. آنگاه خود به سامِرِه بازگشتند.
16در آن زمان، آحازِ پادشاه کسانی را فرستاده، از پادشاه آشور کمک طلبید.
17زیرا اَدومیان دیگر بار آمده، به یهودا حمله کرده بودند و جمعی را به اسارت برده بودند.
18فلسطینیان نیز به شهرهایی در کوهپایه‌ها و در نِگِبِ یهودا هجوم برده بودند و بِیت‌شمس، اَیَلون، جِدیروت، سوکو و نیز تِمنَه و جِمزو را با توابعشان گرفته، در آنها ساکن شده بودند.
19بدین ترتیب خداوند یهودا را به سبب آحاز پادشاه اسرائیل ذلیل کرد، زیرا او یهودا را به سرکشی واداشته، به خداوند خیانتِ بسیار ورزید.
20تِغلَت‌فِلاِسِر پادشاه آشور بر ضد او برآمده، وی را به عوض یاری زحمت رسانید.
21زیرا آحاز از خانۀ خداوند و از خانۀ پادشاه و شاهزادگان سهمی برگرفته، آن را به پادشاه آشور تقدیم کرد، اما این کار کمکی به او نکرد.
22آحازِ پادشاه در ایام تنگی خود حتی بیش از پیش به خداوند خیانت ورزید.
23او برای خدایان دمشق که وی را شکست داده بودند قربانیها کرد، زیرا با خود می‌اندیشید: «خدایان پادشاهان اَرام ایشان را مدد رسانده‌اند، پس به آنها قربانی تقدیم خواهم کرد تا مرا نیز یاری دهند.» اما آنها باعث نابودی او و تمامی اسرائیل شدند.
24آحاز اسباب خانۀ خدا را گرد آورده، آنها را خُرد کرد و درهای خانۀ خداوند را بست، و در هر گوشه وکنار اورشلیم مذبحها برای خود بر پا نمود.
25او در همۀ شهرهای یهودا مکانهای بلند بنا کرد تا برای خدایانِ غیر بخور بسوزاند، و بدین‌سان خشم یهوه خدای پدرانش را برانگیخت.
26و اما دیگر کارهای او و تمامی راههایش، از آغاز تا پایان، در کتاب پادشاهان یهودا و اسرائیل نوشته شده است.
27آحاز با پدران خود آرَمید و او را در شهر، یعنی در اورشلیم، به خاک سپردند، اما او را در مقبرۀ پادشاهان اسرائیل ننهادند. و پسرش حِزِقیا به جای او پادشاه شد.

۲۹ اکتبر

26:1 سپس قوم یهودا جملگی عُزّیا را که شانزده ساله بود برگرفته، به جای پدرش اَمَصیا پادشاه ساختند.
2عُزّیا پس از آنکه اَمَصیای پادشاه با پدران خود آرَمید، ایلوت را بازسازی کرد و آن را به یهودا بازگردانید.
3عُزّیا شانزده ساله بود که پادشاه شد، و پنجاه و دو سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش یِکُلیا بود، از مردمان اورشلیم.
4عُزّیا آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا می‌آورد، درست به همان‌گونه که پدرش اَمَصیا کرده بود.
5عُزّیا در روزگار زکریا، که ترس خدا را به او می‌آموخت، دلِ خویش به طلبیدنِ خدا معطوف ساخت، و مادام که خداوند را می‌طلبید، خدا او را کامیاب می‌ساخت.
6او به جنگ با فلسطینیان بیرون رفت، و دیوارهای جَت، یَبنِه و اَشدود را منهدم ساخته، شهرهایی در خِطّۀ اَشدود در میان فلسطینیان بنا کرد.
7و خدا وی را در برابر فلسطینیان، در برابر اَعرابِ ساکنِ جوربَعَل، و در برابر مِعونیان یاری رسانید.
8عَمّونیان به عُزّیا خَراج می‌پرداختند، و شهرت وی تا به سرحداتِ مصر رسید زیرا که بسیار قدرتمند شده بود.
9عُزّیا در اورشلیم، نزد دروازۀ گوشه، نزد دروازۀ وادی، و نزد زاویه، برجها بنا کرد و آنها را مستحکم گردانید.
10نیز برجها در بیابان ساخت و چاههای بسیار حفر کرد زیرا در کوهپایه‌ها و دشتها گله و رمۀ فراوان داشت، و نیز کشاورزان و تاکبانان در کوهستانها و در زمینهای حاصلخیز، از آن سبب که کشاورزی را دوست می‌داشت.
11عُزّیا سپاهیانی جنگ‌آزموده داشت، که در دسته‌های مختلف بر حسب شمار ثبت‌شان، به دست یِعیئیلِ کاتب و مَعَسیای صاحبمنصب، به رهبری حَنَنیا از سرداران پادشاه، برای جنگ بیرون می‌رفتند.
12شمار تمامی سران خاندانها، که جنگاورانی دلاور بودند، دو هزار و ششصد تن بود.
13سپاهی متشکل از سیصد و هفت هزار و پانصد دلاورِ جنگ‌آزموده زیر دستِ ایشان بود، تا در برابر دشمن به پادشاه یاری رسانند.
14عُزّیا برای تمامی سپاه، سپرها، نیزه‌ها، کلاهخودها، زره‌ها، کمانها و سنگها برای فَلاخُنها فراهم کرد.
15او در اورشلیم تجهیزاتی ساخت که توسط صنعتگرانی ماهر طراحی شده بود، تا آنها را بر برجها و بر گوشه‌های دیوار قرار داده، تیرها و سنگهای بزرگ با آنها پرتاب کنند. بدین ترتیب آوازۀ وی تا دوردستها رسید، زیرا که اعانتی عظیم می‌یافت تا اینکه بسیار نیرومند شد.
16اما چون عُزّیا نیرومند گردید، دلش متکبر شده، او را به نابودی کشانید؛ زیرا به یهوه خدای خود خیانت ورزیده، به معبد خداوند داخل شد تا بر مذبح بخور، بخور بسوزانَد.
17اما عَزَریای کاهن با هشتاد تن از کاهنان خداوند که مردانی دلیر بودند، از پی وی داخل شدند.
18آنان در برابر عُزّیای پادشاه ایستاده، گفتند: «ای عُزّیا، سوزانیدن بخور برای خداوند کارِ تو نیست، بلکه کارِ کاهنان است که اولاد هارونند و به جهت سوزانیدن بخور تقدیس شده‌اند. پس از قُدس بیرون شو، زیرا خطا ورزیده‌‌ای و این هیچ عزتی از جانب یهوه خدا برای تو به ارمغان نخواهد آورد.»
19و اما عُزّیا که بخورسوزی به جهت سوزاندن بخور در دست داشت، سخت به خشم آمد. و چون بر کاهنان خشم گرفت، به حضور کاهنان در خانۀ خداوند، نزد مذبح بخور، جذام بر پیشانی‌اش پدید آمد.
20عَزَریا کاهن اعظم و تمامی دیگر کاهنان بر او نگریسته، دیدند که اینک جذام بر پیشانی‌اش ظاهر شده است؛ پس شتابان او را از آنجا بیرون بردند. خود او نیز شتابان بیرون رفت، از آن رو که خداوند او را مبتلا ساخته بود.
21عُزّیای پادشاه تا روز مرگش جذامی بود و به سبب جذام در خانه‌ای مجزا می‌زیست و مجاز به رفتن به خانۀ خداوند نبود. پسر او یوتام، ریاست خانۀ پادشاه را بر عهده گرفت، و بر مردم آن دیار حکومت می‌کرد.
22و اما دیگر امور مربوط به عُزّیا را، از آغاز تا پایان، اِشعیای نبی پسر آموص بنگاشت.
23عُزّیا با پدران خود آرَمید و او را در کنار پدرانش در گورستانی که به پادشاهان تعلق داشت به خاک سپردند، زیرا گفتند: «جذامی است.» و پسرش یوتام به جای او پادشاه شد.

27:1 یوتام بیست و پنج ساله بود که پادشاه شد، و شانزده سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش یِروشا بود، دختر صادوق.
2یوتام آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا می‌آورد، مطابق هرآنچه پدرش عُزّیا کرده بود، و لیکن به معبد خداوند داخل نشد. اما قوم همچنان فساد می‌کردند.
3یوتام دروازۀ بالایی خانۀ خداوند را بازسازی کرد، و بر حصارِ عوفِل عمارتهای بسیار ساخت.
4او همچنین شهرها در کوهستان یهودا، و قلعه‌ها و برجها در مناطق جنگلی بنا کرد.
5یوتام به جنگ با پادشاه عَمّونیان رفت و بر ایشان پیروز شد، و عَمّونیان در آن سال یکصد وزنه نقره، ده هزار کُر گندم و ده هزار کُر جو به او دادند. در سال دوّم و سوّم نیز عَمّونیان به همین مقدار برایش آوردند.
6بدین ترتیب یوتام نیرومند شد، زیرا که راههای خود را به حضور یهوه خدایش راست ساخت.
7و اما دیگر امور مربوط به یوتام، و تمامی جنگها و همۀ کردارش، اینک در کتاب پادشاهان اسرائیل و یهودا نوشته شده است.
8او بیست و پنج ساله بود که پادشاه شد، و شانزده سال در اورشلیم سلطنت کرد.
9یوتام با پدران خویش آرَمید و او را در شهر داوود به خاک سپردند، و پسرش آحاز به جای او پادشاه شد.

۲۸ اکتبر

25:1 اَمَصیا بیست و پنج ساله بود که پادشاه شد، و بیست و نه سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش یِهوعَدّان بود، از مردمان اورشلیم.
2اَمَصیا آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا می‌آورد، اما نه به تمامی دل.
3چون سلطنت در دست اَمَصیا استوار گردید، آن خادمان خود را که پدرش پادشاه را به قتل رسانده بودند، کشت.
4اما فرزندان ایشان را نکشت، بلکه مطابق آنچه در کتاب تورات موسی نوشته شده است عمل کرد، که در آن خداوند فرمان داده بود که: «پدران به سبب فرزندانشان نمیرند، و نه فرزندان به سبب پدرانشان، بلکه هر کس برای گناه خودش بمیرد.»
5اَمَصیا مردم یهودا را گرد آورد و ایشان را در تمامی یهودا و بِنیامین بر حسب خاندانهایشان تحت سردارانِ هزارها وصد‌ها قرار داد. سپس مردان بیست ساله و بالاتر را به صف آراست و سیصد هزار جنگاورِ نُخبۀ قادر به حملِ نیزه و سپر یافت.
6او از اسرائیل نیز یکصد هزار جنگاورِ دلاور در ازای یکصد وزنه نقره اجیر کرد.
7اما مرد خدایی نزد او آمده، گفت: «ای پادشاه، این سربازان را که از اسرائیل آمده‌اند با خود مَبَر، زیرا خداوند با اسرائیل، یعنی با هیچیک از بنی‌اِفرایِم، نیست.
8اما اگر می‌خواهی بروی، برو و برای نبرد قوی باش، لیکن خدا کاری خواهد کرد که در برابر دشمن فرو~افتی، زیرا قدرت یاری دادن و فرو~افکندن با خداست.»
9اَمَصیا از مرد خدا پرسید: «پس یکصد وزنه نقره‌ای که به سربازان اسرائیلی پرداخته‌ام چه می‌شود؟» مرد خدا پاسخ داد: «خداوند قادر است بس فزونتر از آن به تو عطا کند.»
10پس اَمَصیا سربازانی را که از اِفرایِم نزدش آمده بودند جدا کرده، ایشان را به خانه‌هایشان بازفرستاد. و اما خشم ایشان به‌شدّت نسبت به یهودا افروخته شد، و با خشم بسیار به خانه‌هایشان بازگشتند.
11اما اَمَصیا دل قوی ساخته، سپاهیان خود را به سوی وادی نمک هدایت کرد و ده هزار تن از اهالی سِعیر را به هلاکت رساند.
12بنی‌یهودا ده هزار تن را نیز زنده اسیر کردند و ایشان را به فرازِ پرتگاه برده، از فراز پرتگاه به زیر افکندند، آن سان که همگی قطعه~قطعه شدند.
13و اما مردانِ سپاهی که اَمَصیا بازپس فرستاده بود و نگذاشته بود با او به نبرد بروند، به شهرهای یهودا، از سامِرِه تا بِیت‌حورون، هجوم بردند و سه هزار تن از ایشان را کشته، غنایم بسیار برگرفتند.
14و اما اَمَصیا پس از آنکه از کشتار اَدومیان باز‌گشت، خدایان مردمان سِعیر را آورده، آنها را همچون خدایان خود بر پا نمود و در برابرشان سَجده کرده، برایشان بخور سوزانید.
15پس خشم خداوند بر اَمَصیا افروخته شد و نبی‌ای نزد او فرستاد، که به او گفت: «از چه رو خدایان آن قوم را طلبیدی که نتوانستند قوم خویش را از دست تو برهانند؟»
16او هنوز سخن می‌گفت که پادشاه به وی گفت: «آیا ما تو را مشاور پادشاه ساخته‌ایم؟ لب فرو~بند! از چه سبب خود را به کشتن می‌دهی؟» پس نبی لب فرو~بست، اما گفت: «می‌دانم که خدا قصد نابود کردن تو دارد، زیرا چنین کردی و به مشورت من گوش نسپردی.»
17آنگاه اَمَصیا پادشاه یهودا پس از مشورت با مشاورانش، برای یِهوآش پسر یِهوآحاز پسر یِیهو پادشاه اسرائیل پیغام فرستاد که: «بیا تا با یکدیگر رو در رو شویم.»
18اما یِهوآش پادشاه اسرائیل برای اَمَصیا پادشاه یهودا پیغام فرستاده، گفت: «خاربوته‌ای در لبنان نزد سرو آزادی در لبنان فرستاده، گفت: ”دخترت را به پسر من به زنی بده،“ اما جانوری وحشی که در لبنان بود از آنجا گذشته، خاربوته را پایمال کرد.
19تو با خود می‌گویی: ”هان اَدوم را شکست داده‌ام“، و در دلت مغرور شده، به خود می‌بالی. حال در خانه‌ات بمان! چرا بلا بر خود می‌آوری و موجب سقوط خودت و یهودا می‌شوی؟»
20اما اَمَصیا گوش نگرفت، زیرا این امر از جانب خدا بود تا ایشان را به دست دشمنان تسلیم کند، از آنجا که خدایانِ اَدوم را طلبیده بودند.
21پس یِهوآش پادشاه اسرائیل برآمده، او و اَمَصیا پادشاه یهودا در بِیت‌شمس، واقع در یهودا، با یکدیگر رویارو شدند.
22یهودا از اسرائیل شکست خورد، و هر کس به خانۀ خویش گریخت.
23یِهوآش پادشاه اسرائیل، اَمَصیا پادشاه یهودا پسر یوآش پسر اَخَزیا را در بِیت‌شمس اسیر کرده، به اورشلیم برد، و چهارصد ذِراع از دیوار اورشلیم را، از دروازۀ اِفرایِم تا دروازۀ زاویه، منهدم ساخت.
24همچنین تمام طلا و نقره، و همۀ اسبابی را که در خانۀ خدا نزد عوبیداَدوم یافت می‌شد، همراه با خزانه‌های کاخ سلطنتی و گروگانها برگرفته، به سامِرِه بازگشت.
25اَمَصیا پسر یوآش، پادشاه یهودا، پس از مرگ یِهوآش، پسر یِهوآحاز، پادشاه اسرائیل، پانزده سال دیگر نیز بزیست.
26و اما دیگر امور مربوط به اَمَصیا، از آغاز تا پایان، اینک آیا در کتاب پادشاهان یهودا و اسرائیل نوشته نشده است؟
27پس از آنکه اَمَصیا از پیروی خداوند رویگردان شد، در اورشلیم بر ضد او دسیسه کردند. پس او به لاکیش گریخت، اما ایشان در پی او به لاکیش فرستاده، وی را در آنجا کشتند.
28سپس او را بر اسبان بازآوردند، و نزد پدرانش در شهر یهودا به خاک سپردند.

۲۷ اکتبر

24:1 یوآش هفت ساله بود که پادشاه شد، و چهل سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش ظِبیَه بود، اهل بِئِرشِبَع.
2یوآش در تمامی دوران حیات یِهویاداعِ کاهن، آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا می‌آورد.
3یِهویاداع دو زن برایش گرفت، و او صاحب پسران و دختران شد.
4پس از چندی، یوآش بر آن شد که خانۀ خداوند را مرمت کند.
5او کاهنان و لاویان را گرد آورده، بدیشان گفت: «به شهرهای یهودا بروید و برای مرمتِ سالانۀ خانۀ خداوند از تمامی اسرائیل پول جمع‌آوری کنید. در این کار شتاب نمایید.» اما لاویان شتاب نکردند.
6پس پادشاه، یِهویاداع رئیس کاهنان را فرا~خواند و به او گفت: «چرا از لاویان نخواستی تا مالیاتی را که موسی خادم خداوند، و نیز جماعت اسرائیل، برای خیمۀ شهادت تعیین کرده‌اند، از یهودا و اورشلیم گرد آورند؟»
7زیرا پسران عَتَلیا، آن زن خبیث، خانۀ خدا را تاراج کرده و از تمامی اشیاء وقف‌شدۀ خانۀ خداوند نیز برای خدمت به بَعَلها استفاده کرده بودند.
8پس به فرمان پادشاه، صندوقی ساختند و آن را بیرون دروازۀ خانۀ خداوند نهادند.
9و در سراسر یهودا و اورشلیم ندا در دادند مبنی بر اینکه باید مالیاتی را که موسی خادم خدا در بیابان بر اسرائیل مقرر داشته بود، برای خداوند بیاورند.
10پس تمامی رهبران و همۀ قوم با شادی سهم خود را آورده، در صندوق ریختند تا پر شد.
11هر بار که صندوق به دست لاویان نزد صاحبمنصبان پادشاه آورده می‌شد و ایشان می‌دیدند که مبلغ زیادی پول در آن است، کاتبِ پادشاه و مأمورِ رئیس کاهنان می‌آمدند و صندوق را خالی می‌کردند، و دوباره آن را به مکان خود بازمی‌گرداندند. آنان هر روز چنین می‌کردند، و بدین ترتیب مقدار زیادی پول گرد آوردند.
12پادشاه و یِهویاداع این پول را به افرادی سپردند که به کارِ خدمت خانۀ خداوند مشغول بودند، و ایشان سنگتراشان و نجّاران به جهت تعمیر خانۀ خداوند اجیر کردند، و نیز آهنگران و برنجکاران، تا خانۀ خداوند مرمت شود.
13پس کارگران مشغول کار شدند، و کار به دست ایشان به خوبی پیش می‌رفت. آنان خانۀ خدا را به حالتِ اوّلش بازگردانده، آن را مستحکم ساختند.
14و چون کار خود را به پایان رساندند، باقی پول را نزد پادشاه و یِهویاداع آوردند، و با آن لوازمی برای خانۀ خداوند ساخته شد، یعنی ظروفی برای خدمت و به جهت قربانیهای تمام‌سوز، و نیز کاسه‌ها و اشیاء طلا و نقره. در تمامی دوران حیات یِهویاداع، پیوسته در خانۀ خداوند قربانیهای تمام‌سوز تقدیم می‌شد.
15و اما یِهویاداع پیر و سالخورده شده، بمرد. او به هنگام وفات، یکصد و سی سال داشت.
16او را در شهر داوود در کنار پادشاهان به خاک سپردند، زیرا در اسرائیل برای خدا و برای خانۀ او نیکویی کرده بود.
17پس از درگذشت یِهویاداع، رهبران یهودا آمده، به پادشاه تعظیم کردند. آنگاه پادشاه بدیشان گوش سپرد.
18ایشان خانۀ یهوه خدای پدرانشان را ترک کرده، اَشیرَه و بتها را عبادت نمودند. پس به سبب این تقصیر ایشان، غضب بر یهودا و اورشلیم نازل شد.
19با این حال، انبیا نزد ایشان فرستاد تا آنان را به سوی خداوند بازگردانند. انبیا به ایشان هشدار دادند، اما آنان گوش نسپردند.
20آنگاه روحِ خدا زکریا پسر یِهویاداعِ کاهن را ملبس ساخت، و او بر فرازِ قوم ایستاده، گفت: «خدا چنین میفرماید: ”چرا از فرامین خداوند سرپیچی می‌کنید تا کامیاب نگردید؟ از آنجا که خداوند را ترک کرده‌اید، او نیز شما را ترک کرده است.“»
21اما ایشان بر ضد او دسیسه چیدند، و به فرمان پادشاه او را در صحن خانۀ خداوند سنگسار کردند.
22یوآش پادشاه، محبتی را که یِهویاداع پدر زکریا به وی کرده بود، به یاد نیاورد و پسر او را کشت. زکریا در حال مرگ گفت: «باشد که خداوند این را ببیند و بازخواست کند!»
23به هنگام تحویل سال، سپاه اَرام بر ضد یوآش برآمدند. آنان به یهودا و اورشلیم رسیدند و تمامی رهبران قوم را از میان قوم نابود کرده، همۀ غنایم ایشان را نزد پادشاهِ دمشق فرستادند.
24با اینکه لشکر اَرامیان با مردان اندک آمده بود، خداوند سپاه بسیار بزرگی را به دست ایشان تسلیم کرد زیرا که یهودا، یهوه خدای پدرانشان را ترک کرده بودند. بدین‌سان ایشان داوری را بر یوآش به اجرا درآوردند.
25اَرامیان یوآش را در حالی که به‌شدّت زخمی بود، ترک کردند. پس خادمان یوآش به سبب خون پسر یِهویاداعِ کاهن بر ضد یوآش دسیسه چیده، او را در بسترش کشتند. بدین ترتیب یوآش مرد و او را در شهر داوود به خاک سپردند، اما نه در مقبرۀ پادشاهان.
26کسانی که بر ضد او دسیسه چیدند از این قرار بودند: زاباد پسر زنی عَمّونی به نام شیمعَه، و یِهوزاباد پسر زنی موآبی، شِمریت نام.
27شرحِ حال پسران یوآش، نبوتهای بسیاری که دربارۀ او شد، و شرح مرمت خانۀ خدا، در تفسیر کتاب پادشاهان نوشته شده است. و پسر یوآش اَمَصیا به جای او پادشاه شد.

۲۶ اکتبر

23:1 در سال هفتم، یِهویاداع دل قوی ساخته، سردارانِ صد‌ها، یعنی عَزَریا پسر یِروحام، اسماعیل پسر یِهوحانان، عَزَریا پسر عوبید، مَعَسیا پسر عَدایا و اِلیشافاط پسر زِکْری را با خود هم‌پیمان ساخت.
2آنان به سراسر یهودا رفته، لاویان و سران خاندانهای اسرائیل را از تمامی شهرهای یهودا گرد آوردند، و به اورشلیم آمدند.
3آنگاه تمامی جماعت در خانۀ خدا با پادشاه پیمان بستند. یِهویاداع به ایشان گفت: «اینک پسر پادشاه! بگذارید او سلطنت کند، همان‌گونه که خداوند دربارۀ فرزندان داوود فرموده است.
4کاری که باید بکنید این است: یک سوّم از شما کاهنان و لاویان که در روز شَبّات انجام وظیفه می‌کنید، کنار آستانۀ درها نگهبانی دهند،
5یک سوّم دیگر در خانۀ پادشاه باشند، و یک سوّم نیز نزد دروازۀ بنیاد؛ تمامی قوم نیز در صحنهای خانۀ خداوند حاضر باشند.
6کسی جز کاهنان و آن دسته از لاویان که به خدمت مشغولند، نباید به خانۀ خداوند داخل شود. ایشان می‌توانند داخل شوند زیرا مقدسند، اما قوم جملگی باید در بیرون خداوند را خدمت کنند.
7بر لاویان است که هر یک سلاح به دست، پادشاه را احاطه کنند. هر که به معبد درآید، باید کشته شود. به هنگام دخول و خروجِ پادشاه، همراه او باشید.»
8پس لاویان و تمامی یهودا مطابقِ هرآنچه یِهویاداعِ کاهن دستور داده بود عمل کردند و هر یک، مردان خویش را برگرفتند، چه آنان را که در شَبّات انجام وظیفه می‌کردند و چه آنان را که در شَبّات مرخص می‌شدند؛ زیرا یِهویاداعِ کاهن هیچ گروهی را مرخص نکرده بود.
9یِهویاداع نیزه‌ها و سپرهای کوچک و بزرگ را که از آنِ داوود پادشاه بود و در خانۀ خدا قرار داشت، به سردارانِ صد‌ها سپرد.
10سپس تمامی قوم را، هر یک سلاح به دست، از ضلع جنوبی خانۀ خداوند تا ضلع شمالی خانه، در امتداد مذبح و معبد، گرداگرد پادشاه مستقر ساخت.
11آنگاه پسر پادشاه را بیرون آورده، تاج بر سرش بنهادند، و نسخه‌ای از شهادت را به او دادند. بدین‌گونه وی را پادشاه ساختند، و یِهویاداع و پسرانش او را مسح کرده، گفتند: «زنده باد پادشاه!»
12چون عَتَلیا صدای مردم را شنید که می‌دویدند و پادشاه را می‌ستودند، نزد مردم به خانۀ خداوند رفت.
13چون نگریست، پادشاه را دید که کنار ستونِ خود نزد مدخل ایستاده بود، و سرداران و شیپورچیان در کنار پادشاه بودند، و تمامی مردم مملکت شادی می‌کر‌دند و شیپور می‌نواختند. سرایندگان نیز با آلات موسیقی، سرودها را رهبری می‌کردند. پس عَتَلیا جامه بر تن درید و فریاد زد: «خیانت! خیانت!»
14آنگاه یِهویاداعِ کاهن، سردارانِ صد‌ها را که به فرماندهی لشکر گماشته شده بودند بیرون آورده، بدیشان گفت: «این زن را از میان صفوف بیرون برید، و هر که از پی او رَوَد به شمشیر کشته شود.» زیرا یِهویاداع گفته بود: «او را در خانۀ خداوند نکشید.»
15پس عَتَلیا را گرفتار کردند و چون او به دهنۀ دروازۀ اسبان نزد کاخ پادشاه داخل شد، او را در آنجا کشتند.
16آنگاه یِهویاداع میان خود و تمامی قوم و پادشاه عهد بست تا قوم خداوند باشند.
17سپس تمامی قوم به معبد بَعَل رفته، آن را ویران کردند و مذبحها و تمثالهایش را در هم شکستند، و مَتّان را که کاهن بَعَل بود در برابر مذبحها کشتند.
18آنگاه یِهویاداع ناظران برای خانۀ خداوند برگماشت و آنان را زیر نظر لاویانِ کاهن قرار داد که داوود ایشان را در گروههای مختلف بر خانۀ خداوند نصب کرده بود تا مطابق آنچه در شریعت موسی نوشته شده است، شادمان و سرودخوانان بر حسب فرمان داوود قربانیهای تمام‌سوز به خداوند تقدیم کنند.
19نیز محافظانِ دروازه‌ها را بر دروازه‌های خانۀ خداوند گماشت، تا کسی که به هر جهتی نجس است نتواند داخل شود.
20و سردارانِ صد‌ها و بزرگان و حاکمان قوم و تمامی مردم مملکت را برگرفته، پادشاه را از خانۀ خداوند فرود آوردند. ایشان از دروازۀ بالا به خانۀ پادشاه درآمدند و پادشاه را بر تخت سلطنت نشاندند.
21آنگاه تمامی مردم مملکت شادی کردند و شهر آرامی یافت، زیرا عَتَلیا به شمشیر کشته شده بود.

۲۵ اکتبر

21:1 آنگاه یِهوشافاط با پدران خود آرَمید، و او را در شهر داوود در کنار پدرانش به خاک سپردند. و پسرش یِهورام به جای او پادشاه شد.
2برادران یِهورام، یعنی پسران یِهوشافاط، از این قرار بودند: عَزَریا، یِحیئیل، زکریا، عَزَریاهو، میکائیل و شِفَطیا. اینان جملگی پسران یِهوشافاط پادشاه اسرائیل بودند.
3پدرشان هدایای بسیار از نقره و طلا و اشیاء نفیس، و نیز شهرهای حصاردار در یهودا بدیشان بخشید، اما سلطنت را به یِهورام سپرد، زیرا که نخست‌زاده بود.
4یِهورام چون حاکمیت خویش را بر مملکتِ پدرش استوار ساخت، تمامی برادرانش و نیز برخی از صاحبمنصبان اسرائیل را از دمِ شمشیر گذرانید.
5یِهورام سی و دو ساله بود که پادشاه شد، و هشت سال در اورشلیم سلطنت کرد.
6او نیز همچون خاندان اَخاب در طریق پادشاهان اسرائیل گام می‌زد، زیرا که دخترِ اَخاب زن او بود. و یِهورام آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد.
7با این حال، خداوند به سبب عهدی که با داوود بسته بود، و از آنجا که وعده داده بود به او و خاندانش تا به ابد چراغی عطا فرماید، نخواست خاندان داوود را نابود کند.
8در روزگار یِهورام، اَدومیان بر سلطۀ یهودا شوریده، پادشاهی از برای خود برگماشتند.
9پس یِهورام با سرداران و همۀ ارابه‌هایش رهسپار گشته، شبانگاهان برخاست و بر اَدومیان که او و سردارانِ ارابه‌هایش را در محاصره داشتند، یورش برد.
10پس اَدوم تا به امروز بر سلطۀ یهودا شوریده است. در همان زمان، اهالی لِبنَه نیز بر سلطۀ یِهورام شوریدند، زیرا او یهوه خدای پدرانش را ترک کرده بود.
11یِهورام همچنین بر کوههای یهودا مکانهای بلند بر پا کرد و ساکنین اورشلیم را به زناکاری سوق داده، یهودا را گمراه ساخت.
12و نامه‌ای از ایلیای نبی به او رسید، بدین مضمون: «یهوه خدای پدرت داوود چنین می‌گوید: ”از آنجا که تو در راههای پدرت یِهوشافاط یا آسا پادشاه یهودا گام ننهادی،
13بلکه طریق پادشاهان اسرائیل را در پیش گرفتی و یهودا و ساکنین اورشلیم را به زناکاری کشاندی، به همان سان که خاندان اَخاب اسرائیل را به زناکاری کشاندند، و نیز برادران خود را که از خاندان پدرت و بهتر از تو بودند به قتل رساندی،
14پس اینک خداوند قوم تو، زنان و فرزندانت، و تمامی اموالت را به بلایی عظیم دچار خواهد ساخت.
15خودت نیز به مرض وخیم روده مبتلا خواهی شد، تا آنکه روده‌هایت به سبب آن مرض روز به روز بیرون آید.“»
16و خداوند روحِ فلسطینیان و اَعرابی را که در نزدیکی حَبَشیان بودند بر ضد یِهورام برانگیخت،
17و آنان بر ضد یهودا برآمده، بر آن یورش بردند و تمام اموالی را که در خانۀ پادشاه یافت می‌شد، و نیز پسران و زنان او را، به یغما بردند، آن سان که جز اَخَزیا کوچکترین پسرش، پسری برای وی باقی نماند.
18و بعد از این همه، خداوند روده‌های او را به مرضی علاج‌ناپذیر مبتلا کرد.
19به مرور ایام، بعد از دو سال، روده‌هایش به سبب آن بیماری بیرون زد، و او با رنج بسیار بمُرد. مردمِ او هیچ آتشی به افتخارش نیافروختند، چنانکه به افتخار پدرش افروخته بودند.
20یِهورام سی و دو ساله بود که پادشاه شد، و هشت سال در اورشلیم سلطنت کرد. او بی‌آنکه کسی برایش افسوس خورَد، درگذشت. یِهورام را در شهر داوود به خاک سپردند، اما نه در مقبرۀ پادشاهان.

22:1 ساکنان اورشلیم، اَخَزیا کوچکترین پسرِ یِهورام را به جایش پادشاه ساختند، زیرا گروهی که با عَرَبها به اردوگاه حمله کرده بودند، همۀ پسران بزرگتر را کشتند. پس اَخَزیا پسر یِهورام پادشاه یهودا، به پادشاهی رسید.
2او بیست و دو ساله بود که پادشاه شد، و یک سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش عَتَلیا بود، نوۀ عُمری.
3اَخَزیا نیز طریق خاندان اَخاب را در پیش گرفت، زیرا مادرش او را به شرارت‌پیشگی ترغیب می‌کرد.
4او نیز مانند خاندان اَخاب آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، از آن سبب که پس از مرگ پدرش ایشان به او مشورت می‌دادند، که او را به نابودی سوق می‌داد.
5او حتی به پیروی از مشورت ایشان، همراه یورام پسر اَخاب، پادشاه اسرائیل، برای جنگ با حَزائیل پادشاه اَرام به راموت‌جِلعاد رفت. اَرامیان یورام را زخمی کردند،
6پس او به یِزرِعیل بازگشت تا از جراحاتی که در رامَه به هنگام جنگ با حَزائیل پادشاه اَرام بر او وارد شده بود، شفا یابد. آنگاه اَخَزیا پسر یِهورام پادشاه یهودا برای عیادت یورام پسر اَخاب به یِزرِعیل فرود آمد، زیرا که یورام زخمی شده بود.
7و اما خدا چنین مقرر داشت که عیادتِ اَخَزیا از یورام اسبابِ سرنگونی اَخَزیا شود. زیرا چون او از راه رسید، با یورام به مقابله با یِیهو پسر نِمشی بیرون شد، که خداوند او را به جهت هلاک ساختن خاندان اَخاب مسح کرده بود.
8در آن هنگام که یِیهو در حال اجرای حکم داوری بر خاندان اَخاب بود، رهبران یهودا و پسرانِ خویشانِ اَخَزیا را که در خدمت اَخَزیا بودند یافته، ایشان را کشت.
9سپس به جستجوی اَخَزیا پرداخت. پس اَخَزیا را که در سامِرِه پنهان شده بود گرفتار کردند و نزد یِیهو آورده، کشتند. آنان وی را به خاک سپردند، زیرا گفتند: «او نوۀ یِهوشافاط است که خداوند را به تمامی دلِ خویش می‌طلبید.» پس، از خاندان اَخَزیا کسی که قادر به سلطنت باشد باقی نماند.
10چون عَتَلیا مادر اَخَزیا دریافت که پسرش مرده است، برخاست و تمامی اولاد پادشاهان از خاندان یهودا را نابود کرد.
11اما یِهوشِبَع دختر پادشاه، یوآش پسر اَخَزیا را برگرفته، او را از میان پسران پادشاه که کشته می‌شدند، در ربود و او و دایه‌اش را در خوابگاهی نهاد. بدین‌گونه یِهوشَبِعَت، دخترِ یِهورامِ پادشاه و همسرِ یِهویاداعِ کاهن، از آنجا که خواهرِ اَخَزیا بود، یوآش را از عَتَلیا پنهان کرد، و عَتَلیا نتوانست او را بکشد.
12یوآش شش سال نزد ایشان در خانۀ خدا پنهان ماند، و عَتَلیا بر آن سرزمین سلطنت می‌کرد.

۲۴ اکتبر

20:1 پس از این، موآبیان و عَمّونیان همراه با برخی از مِعونیان به جنگ یِهوشافاط رفتند.
2برخی کسان آمدند و به یِهوشافاط خبر داده، گفتند: «سپاهی عظیم از اَدوم، از آن سوی دریا، بر ضد تو می‌آیند، و اینک در حَصَصون‌تامار که همان عِین‌جِدی باشد هستند.»
3یِهوشافاط ترسان گشته، به طلبیدنِ خداوند عزم نمود، و در تمامی یهودا به روزه اعلام کرد.
4مردمان یهودا گرد آمدند تا از خداوند یاری بطلبند؛ پس، از تمامی شهرهای یهودا برای طلبیدن خداوند آمدند.
5آنگاه یِهوشافاط در میان جماعت یهودا و اورشلیم، در خانۀ خداوند، مقابل صحن جدید، ایستاد
6و گفت: «ای یهوه، خدای پدران ما، آیا تو در آسمان خدا نیستی؟ تو بر تمامی ممالکِ قومها فرمان می‌رانی. قدرت و توانایی در دست توست و کسی را یارای ایستادگی در برابر تو نیست.
7ای خدای ما، آیا تو ساکنان این سرزمین را از حضور قومت اسرائیل بیرون نراندی و آن را تا ابد به نسل دوست خود ابراهیم نبخشیدی؟
8آنان در اینجا ساکن شده، قُدسی برای نام تو در آن بنا کردند و گفتند:
9”اگر مصیبتی بر ما نازل شود، یعنی شمشیر یا مجازات یا طاعون یا قحطی، در برابر این خانه و در برابر تو، زیرا که نام تو در این خانه است، خواهیم ایستاد و در تنگی خود نزد تو فریاد بر خواهیم آورد، و تو ما را شنیده، نجاتمان خواهی بخشید.“
10اما اکنون، بنگر که مردمانی از عَمّون و موآب و کوه سِعیر، که به اسرائیل هنگام خروجشان از مصر اجازه ندادی بدانها حمله کنند و از این رو از ایشان اجتناب کردند و نابودشان نساختند، اینجایند.
11ببین اکنون چگونه به ما پاداش می‌دهند و می‌آیند تا ما را از ملکِ تو که به ما به میراث بخشیده‌ای، برانند!
12ای خدای ما، آیا بر ایشان حکم نخواهی کرد؟ زیرا که ما را در برابر این خیلِ عظیم که بر ضد ما می‌آیند هیچ قوّتی نیست، و ما نمی‌دانیم چه باید بکنیم، اما چشمان ما بر توست.»
13تمامی یهودا با نوزادان و زنان و فرزندانشان به حضور خداوند ایستاده بودند.
14آنگاه روح خداوند در میان آن جماعت بر یَحَزیئیل پسر زکریا پسر بِنایا پسر یِعیئیل پسر مَتّنیای لاوی از نوادگان آساف، نازل شد
15و او گفت: «ای تمامی یهودا و ساکنان اورشلیم، و ای یِهوشافاط پادشاه، گوش فرا~دهید! خداوند چنین می‌فرماید: ”از این گروه عظیم ترسان و هراسان مباشید، زیرا جنگ نه از آن شما، بلکه از آنِ خداست.
16فردا به مقابلۀ ایشان فرود آیید. اینک ایشان از سربالاییِ صیص بر خواهند آمد، و شما آنها را در انتهای وادی، مقابل بیابان یِروئیل خواهید یافت.
17بر شما نخواهد بود که در این جنگ نبرد کنید، بلکه موضع خود را نگاه داشته، استوار بایستید و نجاتِ خداوند را که با شما خواهد بود، مشاهده کنید. ای یهودا و ای اورشلیم، ترسان و هراسان مباشید. فردا به مقابله با ایشان بیرون روید، و خداوند همراه شما خواهد بود.»
18آنگاه یِهوشافاط خم شده، روی بر زمین نهاد، و تمامی یهودا و ساکنان اورشلیم به حضور خداوند افتاده، خداوند را پرستش کردند.
19و لاویان نیز که از قُهاتیان و قورَحیان بودند، به پا خاستند و یهوه خدای اسرائیل را به آواز بسیار بلند ستایش کردند.
20آنان بامدادان برخاسته، به سوی بیابان تِقوعَ بیرون رفتند. چون بیرون می‌رفتند، یِهوشافاط ایستاد و گفت: «ای یهودا و ای ساکنان اورشلیم، به من گوش فرا~دهید! به یهوه خدایتان ایمان داشته باشید و استوار خواهید شد. به انبیای او ایمان داشته باشید و کامیاب خواهید گردید.»
21یِهوشافاط پس از مشورت با قوم، کسانی را تعیین کرد تا پیش روی سپاه حرکت کرده، برای خداوند سرود بخوانند و فرّ قدوسیتش را بستایند، و بگویند: «خداوند را سپاس گویید، زیرا که محبتش جاودانه است.»
22و چون ایشان شروع به سراییدن و ستایش کردند، خداوند برای مردانِ عَمّون و موآب و کوه سِعیر که بر یهودا حمله آورده بودند کمینها نهاد، و ایشان منهزم شدند.
23مردان عَمّون و موآب بر ضد ساکنین کوه سِعیر به پا خاستند و ایشان را به نابودی کامل سپردند، و چون از کشتار ساکنین سِعیر فارغ شدند، هر یک دیگری را احاطه کرده، یکدیگر را نابود ساختند.
24چون یهودا به دیدبانگاهِ بیابان رسیدند، به سوی آن گروه نگریستند، و اینک جز اجساد مردگان بر زمین ندیدند. هیچ‌کس جان به در نبرده بود.
25چون یِهوشافاط و مردانش رفتند تا غنایم خویش برگیرند، در میان آنها اموال، جامه‌ها و اشیاء گرانبهای بسیار یافتند و آنها را برای خود برگرفتند، آن اندازه که نتوانستند حمل کنند. غنیمت به حدی زیاد بود که جمع‌آوری آن سه روز به طول انجامید.
26در روز چهارم، ایشان در وادی برکت گرد آمدند، زیرا در آنجا خداوند را متبارک خواندند. از همین رو است که آن مکان را تا به امروز وادی برکت می‌خوانند.
27آنگاه تمامی مردان یهودا و اورشلیم به رهبری یِهوشافاط با شادی به اورشلیم بازگشتند، زیرا خداوند ایشان را بر دشمنانشان شادمان ساخته بود.
28آنان با چنگها و بربطها و کَرِناها به اورشلیم به خانۀ خداوند رفتند.
29و ترس خدا بر تمامیِ ممالکِ کشورها مستولی شد، زیرا شنیدند که خداوند با دشمنان اسرائیل جنگیده است.
30و اما مملکت یِهوشافاط در آرامش بود، زیرا که خدایش او را از هر سو آرامی بخشیده بود.
31پس یِهوشافاط بر یهودا سلطنت کرد. او سی و پنج ساله بود که به پادشاهی رسید، و بیست و پنج سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش عَزوبَه بود، دختر شِلحی.
32یِهوشافاط در راههای پدرش آسا گام برمی‌داشت و از آنها انحراف نمی‌ورزید، و آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا می‌آورد.
33با این حال مکانهای بلند از میان برداشته نشد، زیرا که قوم هنوز دلهای خود را به خدای پدرانشان معطوف نساخته بودند.
34و اما دیگر امور مربوط به یِهوشافاط، از آغاز تا پایان، اینک در تواریخ یِیهو پسر حَنانی که در کتاب پادشاهان اسرائیل ثبت گردیده، نوشته شده است.
35بعدها، یِهوشافاط پادشاه یهودا با اَخَزیا پادشاه اسرائیل که شرارت‌پیشه بود، هم‌پیمان شد.
36او در ساختن کشتیها جهت رفتن به تَرشیش با اَخَزیا همراه شد، و آنها کشتیها در عِصیون‌جِبِر ساختند.
37آنگاه اِلعازر پسر دوداواهویِ مَریشاتی بر ضد یِهوشافاط نبوت کرده، گفت: «از آنجا که با اَخَزیا هم‌پیمان شدی، خداوند آنچه را ساختی نابود کرده است.» پس آن کشتیها در هم شکستند، و نتوانستند به تَرشیش بروند.

۲۳ اکتبر

18:1 باری، یِهوشافاط دولت و حشمت عظیمی داشت، و به واسطۀ وصلتی، با اَخاب پیمان دوستی بست.
2او پس از سالی چند، نزد اَخاب به سامِرِه رفت. اَخاب برای او و مردمی که همراهش بودند، گوسفندان و گاوان بسیار ذبح کرد و او را به حمله بر راموت‌جِلعاد برانگیخت.
3اَخاب پادشاه اسرائیل از یِهوشافاط پادشاه یهودا پرسید: «آیا با من به راموت‌جِلعاد بر خواهی آمد؟» یِهوشافاط پاسخ داد: «من چون تو و قوم من چون قوم تواَند، پس در جنگ با تو همراه خواهیم شد.»
4و یِهوشافاط به پادشاه اسرائیل گفت: «تمنا اینکه امروز در این باره از کلام خداوند مشورت بجویی.»
5پس پادشاه اسرائیل انبیا را که چهار صد تن بودند، گرد آورد و از آنان پرسید: «آیا به جنگ با راموت‌جِلعاد برآییم، یا اینکه بازایستم؟» گفتند: «برآی، زیرا خدا آن را به دست پادشاه تسلیم خواهد کرد.»
6اما یِهوشافاط پرسید: «آیا در اینجا نبی دیگری از جانب خداوند نیست که از او سؤال کنیم؟»
7پادشاه اسرائیل به یِهوشافاط گفت: «مردی دیگر هست، میکایا نام، پسر ایملَه، که به واسطۀ او می‌توان از خداوند مسئلت کرد. اما من از او بیزارم، زیرا همیشه دربارۀ من به بدی نبوت می‌کند نه به نیکویی.» یِهوشافاط گفت: «پادشاه چنین نگوید.»
8پس پادشاه اسرائیل یکی از صاحبمنصبان خود را فرا~خواند و گفت: «بی‌درنگ میکایا پسر ایملَه را بدین‌جا بیاور.»
9پادشاه اسرائیل و یِهوشافاط پادشاه یهودا هر یک ردای شاهی بر تن، در خرمنگاه نزد دروازۀ ورودی سامِرِه بر تخت خود نشسته بودند، و همۀ انبیا در حضورشان نبوت می‌کردند.
10صِدِقیا پسر کِنعَنَه شاخهایی آهنین برای خود ساخته بود و می‌گفت: «خداوند چنین می‌گوید: ”با اینها اَرامیان را خواهی زد تا به تمامی نابود شوند.“»
11انبیا جملگی همین نبوت را می‌کردند و می‌گفتند: «به راموت‌جِلعاد برآی و پیروز شو، زیرا خداوند آن را به دست پادشاه تسلیم خواهد کرد.»
12پیکی که در پی میکایا رفته بود، به او گفت: «اینک انبیا یکصدا دربارۀ پادشاه نیکو می‌گویند. تمنا اینکه سخن تو نیز همچون سخن ایشان باشد، و کلامی نیکو بگویی.»
13اما میکایا گفت: «به حیات خداوند سوگند که هرآنچه خدای من گوید، همان را خواهم گفت.»
14پس چون نزد پادشاه آمد، پادشاه وی را گفت: «ای میکایا، آیا به جنگ با راموت‌جِلعاد برآییم، یا اینکه بازایستم؟» پاسخ داد: «برآیید و پیروز شوید، زیرا که ایشان به دست شما تسلیم خواهند شد.»
15پادشاه به او گفت: «چند بار تو را سوگند دهم که جز حقیقت چیزی به نام خداوند به من مگویی؟»
16آنگاه میکایا گفت: «اسرائیل را جملگی همچون گوسفندان بی‌شبان بر کوهها پراکنده دیدم، و خداوند فرمود: ”اینها صاحبی ندارند، پس هر یک به سلامت به خانۀ خود بازگردند.“»
17پادشاه اسرائیل به یِهوشافاط گفت: «آیا تو را نگفتم که او هرگز دربارۀ من به نیکویی نبوت نمی‌کند، بلکه به بدی؟»
18میکایا ادامه داد: «پس کلام خداوند را بشنوید: خداوند را دیدم که بر تخت خود نشسته بود و تمامی لشکر آسمان به طرف راست و چپ او ایستاده بودند.
19و خداوند فرمود: ”کیست که اَخاب پادشاه اسرائیل را اغوا نماید تا به راموت‌جِلعاد برآمده، در آنجا بیفتد؟“ یکی چنین می‌گفت و دیگری چنان.
20سپس روحی پیش آمد و در حضور خداوند ایستاده، گفت: ”من او را اغوا خواهم کرد.“ خداوند از او پرسید: ”به چه وسیله؟“
21گفت: ”بیرون خواهم رفت و روحی دروغگو در دهان تمامی انبیایش خواهم بود.“ خداوند فرمود: ”او را اغوا خواهی کرد، و خواهی توانست. حال برو و چنین کن.“
22پس اکنون بنگر که خداوند روحی دروغگو در دهان این انبیای تو نهاده است. خداوند بر ضد تو به مصیبت ندا کرده است.»
23آنگاه صِدِقیا پسر کِنعَنَه نزدیک آمده، بر گونۀ میکایا سیلی زد و گفت: «روح خداوند از کدامین راه از نزد من به سخن گفتن با تو آمد؟»
24میکایا پاسخ داد: «اینک روزی که به حجرۀ اندرونی درآیی تا خود را پنهان کنی، خواهی دید.»
25آنگاه پادشاه اسرائیل گفت: «میکایا را بگیرید و نزد آمون حاکم شهر و یوآش پسر پادشاه بازگردانیده،
26بگویید: ”پادشاه چنین می‌فرماید: ’این شخص را به زندان افکنید و او را به نانِ اندک و آبِ اندک نگاه بدارید تا من باز‌گردم.“‘»
27میکایا گفت: «اگر به‌واقع به سلامت بازگردی، خداوند به واسطۀ من سخن نگفته است.» نیز افزود: «ای تمامی مردمان، بشنوید.»
28پس پادشاه اسرائیل و یِهوشافاط پادشاه یهودا به راموت‌جِلعاد برآمدند.
29پادشاه اسرائیل به یِهوشافاط گفت: «من با جامۀ مُبَدَّل به میدان جنگ می‌روم، اما تو جامۀ خود را بر تن داشته باش.» پس پادشاه اسرائیل جامۀ مبدل پوشید، و به میدان جنگ درآمدند.
30و اما پادشاه اَرام به سرداران ارابه‌هایش فرمان داده و گفته بود: «نه با کوچک و نه با بزرگ، بلکه تنها با پادشاه اسرائیل بجنگید.»
31چون سرداران ارابه‌ها یِهوشافاط را دیدند، گفتند: «پادشاه اسرائیل همین است.» پس احاطه‌اش کردند تا با او بجنگند. اما یِهوشافاط فریاد برآورد، و خداوند وی را یاری نمود؛ و خدا ایشان را از او دور ساخت.
32زیرا سرداران ارابه‌ها چون دیدند که او پادشاه اسرائیل نیست، از تعقیب وی بازگشتند.
33اما در این میان، کسی کمان خود را بی‌هدف برکشید و پادشاه اسرائیل را از میان درزی که در جامۀ رزمش بود، زد. پس پادشاه به ارابه‌ران خود گفت: «بازگرد و مرا از میدان جنگ بیرون ببر، زیرا زخمی شده‌ام.»
34در آن روز، جنگ شدت یافت، و پادشاه اسرائیل تا شامگاه خود را در ارابه‌اش در برابر اَرامیان بر پا نگاه داشت، اما هنگام غروب آفتاب درگذشت.

19:1 یِهوشافاط پادشاه یهودا به سلامت به خانۀ خود در اورشلیم بازگشت.
2و اما یِیهوی نبی پسر حَنانی به دیدار او بیرون رفت و به یِهوشافاط پادشاه گفت: «آیا شایسته است که شریران را یاری دهی و کسانی را که از خداوند بیزارند، دوست بداری؟ از این رو، غضب از جانب خداوند بر تو آمده است.
3با این حال، چیزهای نیکویی نیز در تو هست، زیرا این سرزمین را از اَشیرَه زدودی و دل خود را به طلبیدن خدا مصمم ساختی.»
4یِهوشافاط در اورشلیم می‌زیست. او دیگر بار، از بِئِرشِبَع تا کوهستان اِفرایِم، به میان مردم رفت و ایشان را به سوی یهوه خدای پدرانشان بازگردانید.
5او داورانی در مملکت قرار داد، یعنی در تمامی شهرهای حصاردارِ یهودا، شهر به شهر،
6و بدیشان گفت: «مراقب باشید چه می‌کنید، زیرا نه برای انسان، بلکه برای خداوند داوری می‌کنید، که در انجام کار داوری همراه شماست.
7پس اکنون ترس خداوند بر شما باشد. به‌دقّت رفتار کنید، زیرا نزد یهوه خدای ما هیچ بی‌عدالتی نیست، و نه طرفداری یا رشوه‌خواری.»
8یِهوشافاط همچنین برخی از لاویان و کاهنان و سران خاندانهای اسرائیل را در اورشلیم برگماشت تا از جانب خداوند داوری کنند و مرافعه‌ها را حل و فصل نمایند. و ایشان در اورشلیم می‌زیستند.
9و ایشان را امر فرموده، گفت: «در ترس خداوند، با امانت و با دلی کامل چنین عمل کنید:
10در هر دعوایی که از جانب برادرانتان که در شهرهایشان ساکنند به شما ارجاع می‌شود، از دعاوی خونی تا دعاوی مربوط به شریعت یا فرمان یا فرایض یا قوانین، ایشان را هشدار دهید که نزد خداوند تقصیرکار نشوند، وگرنه غضب بر شما و بر برادرانتان نازل خواهد شد. اگر چنین کنید، تقصیرکار نخواهید شد.
11اینک اَمَریا، کاهن اعظم، در همۀ امورِ مربوط به خداوند سرپرست شماست، و زِبَدیا پسر اسماعیل رئیس خاندان یهودا نیز در تمامی امورِ مربوط به پادشاه سرپرست شما خواهد بود. لاویان نیز به عنوان صاحبان مناصب نزد شما خدمت خواهند کرد. پس شجاعانه عمل کنید، و خداوند با نیکان باشد.»