۳۱ اکتبر

R11031
Category
دوم تواریخ باب ۲۹

29:1 حِزِقیا بیست و پنج ساله بود که پادشاه شد، و بیست و نه سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش اَبیّه بود، دختر زکریا.
2حِزِقیا آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا می‌آورد، درست به همان‌گونه که پدرش داوود کرده بود.
3او در نخستین ماه از سال اوّل سلطنت خود، درهای خانۀ خداوند را گشود و آنها را مرمّت کرد.
4او کاهنان و لاویان را آورده، ایشان را در میدان شرقی گرد آورد
5و گفت: «ای لاویان، به من گوش فرا~دهید! اکنون خود را تقدیس کنید و خانۀ یهوه خدای پدرانتان را تقدیس کرده، آنچه را ناپاک است از قُدس بیرون برید.
6پدران ما خیانت ورزیده، آنچه را که در نظر یهوه خدایمان بد بود به جا آوردند، و او را ترک گفتند. آنان از مسکن خداوند روی گردانیده، به او پشت کردند.
7درهای ایوانش را بستند، چراغها را خاموش کردند، و در قُدسِ خدای اسرائیل بخور نسوزانیدند و قربانیهای تمام‌سوز تقدیم نکردند.
8پس خشم خداوند بر یهودا و اورشلیم نازل شد و ایشان را مایۀ هراس، شگفتی و انگشت به دهان ماندن گردانید، چنانکه به چشمان خود می‌بینید.
9اینک پدرانمان به دَمِ شمشیر افتاده‌اند، و پسران و دختران و زنانمان از این سبب در اسارتند.
10حال در دل دارم با یهوه خدای اسرائیل عهدی ببندم، تا خشم شدید او از ما برگردد.
11اکنون ای پسرانم، سهل‌انگاری مکنید، زیرا خداوند شما را برگزیده تا در پیشگاه او بایستید و او را خدمت کرده، خادمان او باشید و بخور بسوزانید.»
12آنگاه این لاویان برخاستند: از قُهاتیان، مَخَت پسر عَماسای و یوئیل پسر عَزَریا؛ از مِراریان، قِیس پسر عَبدی و عَزَریا پسر یِهَلِلئیل؛ از جِرشونیان، یوآخ پسر زِمَّه و عِدِن پسر یوآخ؛
13از نسل اِلیصافان، شِمری و یِعیئیل؛ از نسل آساف، زکریا و مَتَّنیا؛
14از نسل هیمان، یِحیئیل و شِمعی؛ از نسل یِدوتون، شِمَعیا و عُزّیئیل.
15ایشان برادران خود را گرد آورده، خویشتن را تقدیس کردند و مطابق فرمان پادشاه، بر حسب کلام خداوند به خانۀ خداوند درآمدند تا آن را تطهیر کنند.
16باری، کاهنان به قسمت اندرونی خانۀ خداوند درآمدند تا آن را تطهیر کنند، و هر چیز ناپاکی را که در معبد خداوند یافتند، به صحن خانۀ خداوند بیرون بردند. آنگاه لاویان آنها را برگرفتند و بیرون، به وادی قِدرون بردند.
17ایشان کارِ تقدیس را در روز نخست از ماه نخست آغاز کردند، و در روز هشتم ماه به ایوان خداوند رسیدند. آنگاه هشت روز دیگر نیز به تقدیس خانۀ خداوند پرداختند، و در روز شانزدهم از ماه نخست کار را به پایان رساندند.
18سپس نزد حِزِقیای پادشاه درآمده، گفتند: «ما تمامی خانۀ خداوند، و مذبح قربانی تمام‌سوز را با همۀ اسبابش، و نیز میزِ نان حضور را با همۀ اسبابش تطهیر کردیم.
19همۀ اسبابی را نیز که آحازِ پادشاه در ایام پادشاهی خود هنگامی که خیانت ورزید، به دور افکند، آماده کرده، تقدیس نمودیم. اینک پیش مذبح خداوند است.»
20آنگاه حِزِقیای پادشاه صبح زود برخاسته، صاحبمنصبان شهر را گرد آورد و به خانۀ خداوند برآمد.
21آنان هفت گاو نر، هفت قوچ، هفت بره و هفت بز نر با خود آوردند تا به عنوان قربانیِ گناه برای مملکت، برای قُدس و برای یهودا، تقدیم کنند. پادشاه به کاهنان که از نسل هارون بودند دستور داد تا آنها را بر مذبح خداوند تقدیم کنند.
22پس گاوان را ذبح کردند و کاهنان خون را برگرفته، بر مذبح پاشیدند. سپس قوچها را ذبح کردند و خونشان را بر مذبح پاشیدند، و نیز بره‌ها را ذبح کرده، خونشان را بر مذبح پاشیدند.
23سپس بزهای قربانی گناه را به حضور پادشاه و آن جماعت آوردند، و ایشان دستهای خود را بر آنها نهادند.
24آنگاه کاهنان بزها را ذبح کردند و خونشان را به عنوان قربانی گناه بر مذبح تقدیم نمودند، تا برای تمامی اسرائیل کفاره باشد. زیرا پادشاه دستور داده بود به جهت تمامی اسرائیل قربانی تمام‌سوز و قربانی گناه تقدیم شود.
25حِزِقیا، لاویان را بنا به فرمان داوود و جاد که نبی پادشاه بود و ناتانِ نبی، با سنجها، بربطها و چنگها در خانۀ خداوند مستقر ساخت. زیرا این فرمان از جانب خداوند به واسطۀ انبیایش داده شده بود.
26پس لاویان با سازهای داوود و کاهنان با کَرِناها ایستادند.
27آنگاه حِزِقیا فرمان داد که قربانی تمام‌سوز بر مذبح تقدیم کنند. همزمان با آغاز قربانی تمام‌سوز، سرودِ خداوند نیز با همراهی کَرِناها و سازهای داوود پادشاه اسرائیل آغاز شد.
28تمامی جماعت پرستش می‌کردند، و سرایندگان می‌سراییدند و کَرِنانوازان می‌نواختند. این همه تا پایان تقدیم قربانی تمام‌سوز ادامه یافت.
29چون تقدیم قربانی به پایان رسید، پادشاه و همۀ کسانی که با او حاضر بودند زانوانِ خویش خم کرده، پرستش نمودند.
30حِزِقیای پادشاه و صاحبمنصبان به لاویان دستور دادند که خداوند را با کلمات داوود و آسافِ نبی، بستایند. پس ایشان با شادمانی ستایش کردند، و خم شده، پرستش نمودند.
31آنگاه حِزِقیا گفت: «شما اکنون خود را برای خداوند تقدیس کردید. پس نزدیک آیید و قربانیها و هدایای شکرگزاری به خانۀ خداوند بیاورید.» پس جماعت قربانیها و هدایای شکرگزاری آوردند، و تمام کسانی که از دل راغب بودند قربانیهای تمام‌سوز آوردند.
32شمار قربانیهای تمام‌سوز که جماعت آوردند هفتاد گاو نر، یکصد قوچ و دویست بره بود، همگی به جهت قربانی تمام‌سوز برای خداوند.
33قربانیهای تقدیس‌شده نیز ششصد گاو نر و سه هزار گوسفند بود.
34اما چون کاهنان اندک بودند و نمی‌توانستند همۀ قربانیهای تمام‌سوز را پوست بکنند، برادرانشان لاویان ایشان را یاری دادند تا این کار به پایان رسید، یعنی تا هنگامی که سایر کاهنان خود را تقدیس کردند، زیرا لاویان بیش از کاهنان در خصوص تقدیس خویش وظیفه‌شناس بودند.
35علاوه بر قربانیهای تمام‌سوز، چربیِ قربانیهای رفاقت و هدایای ریختنیِ مربوط به قربانیهای تمام‌سوز نیز فراوان بود. بدین‌سان خدمت خانۀ خداوند از نو برقرار شد.
36حِزِقیا و تمامی قوم به سبب آنچه خدا برای قوم خود فراهم آورده بود شادی کردند، از آن رو که این امر به‌ناگاه واقع شده بود.

Speaker
دانیال باب ۹

9:1 در نخستین سالِ داریوش پسر خشایارشا که از نسل مادها بود و بر مملکت کَلدانیان پادشاه شده بود،
2آری، در نخستین سال سلطنت او، من، دانیال، شمار سالهایی را که بنا بر کلام خداوند به اِرمیای نبی می‌بایست در ویرانی اورشلیم به کمال رسد، یعنی هفتاد سال، از کتب دریافتم.
3پس روی خود را به سوی خداوندگارْ خدا متوجه ساختم تا با دعا و التماس و روزه و پلاس و خاکستر مسئلت نمایم.
4نزد یهوه خدایم دعا و اعتراف کردم و گفتم: «خداوندا، ای خدای عظیم و مَهیب که عهد و محبت خود را با آنان که تو را دوست می‌دارند و فرمانهایت را به جا می‌آورند، نگاه می‌داری،
5ما گناه کرده و عِصیان ورزیده‌ایم؛ شرارت پیشه کرده و سرکشی نموده‌ایم و از فرمانها و قوانین تو روی گردانیده‌ایم.
6به خادمانت، انبیا، که به نام تو با پادشاهان و سروران و پدران ما، و با همۀ مردم سرزمین ما سخن گفتند، گوش نسپرده‌ایم.
7خداوندگارا، عدالت از آن توست و شرمساری، همچون امروز، از آن ما؛ آری، از آنِ مردم یهودا است و از آنِ ساکنان اورشلیم و همۀ اسرائیل، چه نزدیک و چه دور، در همۀ سرزمینهایی که ایشان را به سبب خیانتی که به تو ورزیدند در آنها پراکنده ساخته‌ای.
8خداوندا، شرمساری از آنِ ما و پادشاهان و سروران و پدران ماست، از آن رو که به تو گناه ورزیده‌ایم.
9خداوندگارْ خدای ما را رحمت و بخشایش است، هرچند که به تو گناه ورزیده‌ایم
10و به کلام یهوه خدای خود گوش نسپرده‌ایم تا در شریعت تو که به دست خدمتگزارانِ خود، انبیا، در برابر ما نهادی گام برداریم.
11اسرائیل جملگی از شریعت تو تجاوز کرده‌اند و از آن روی برتافته، به آوازت گوش نگرفته‌اند. پس، لعنت و سوگندی که در تورات موسی خادم خدا نوشته شده، بر ما نازل گردیده است، زیرا که به تو گناه ورزیده‌ایم.
12تو کلام خود را که بر ضد ما و بر ضد حکمرانان ما که بر ما حکم می‌راندند گفته بودی، به جا آورده، بلایی عظیم بر ما نازل کردی؛ چراکه زیر تمامی آسمان چیزی شبیه آنچه بر اورشلیم گذشت، روی نداده است.
13آری، این بلا، به‌تمامی همان‌گونه که در تورات موسی نوشته شده، بر ما نازل گشت. با این حال، لطفِ یهوه خدای خود را طلب نکردیم تا از عِصیان خود بازگشته، به حقیقت تو روی آوریم.
14پس خداوند بر این بلا مراقب بوده و آن را بر ما نازل کرده است، زیرا یهوه خدای ما در همۀ کارهایی که می‌کند عادل است، اما ما به آواز او گوش نسپرده‌ایم.
15اکنون ای خداوندگارْ خدای ما، ای که به دست توانمندِ خویش قوم خود را از سرزمین مصر بیرون آوردی و این‌گونه نامی برای خود کسب کردی چنانکه امروز چنین است، ما گناه کرده و شرارت ورزیده‌ایم.
16«خداوندگارا، تمنا اینکه بنا بر تمامی عدالت خود، خشم و غضب خویش را از شهر خود اورشلیم و از کوه مقدس خویش برگردانی، زیرا به سبب گناهان و شرارتهای پدران ما اورشلیم و قوم تو نزد همۀ اطرافیان رسوا شده‌اند.
17پس اکنون ای خدای ما، دعا و التماس خدمتگزار خویش را بشنو و محض خداوندی‌ات، نور چهرۀ خویش را بر قُدسِ ویران شده‌ات تابان ساز.
18ای خدای من، گوش خود را فرا~دار و بشنو؛ دیدگانت را بگشا و بر ویرانیهای ما و شهری که نام تو را بر خود دارد، بنگر. زیرا تمناهای خویش را نه بر پایۀ پارسایی خود، بلکه بر پایۀ رحمت عظیم تو، به درگاهت بیان می‌داریم.
19خداوندگارا، بشنو؛ خداوندگارا، بیامرز. خداوندگارا، گوش فرا~ده و عمل فرما. ای خدای من، محضِ خاطر خودت تأخیر منما، زیرا که شهر و قوم تو نام تو را بر خود دارند.»
20همچنان که من هنوز سخن می‌گفتم و دعا کرده، به گناه خود و به گناه قوم خویش اسرائیل اعتراف می‌کردم و التماس خود را برای کوه مقدسِ خدایم به درگاه یهوه خدایم بیان می‌داشتم؛
21آری، همچنان که هنوز در دعا سخن می‌گفتم، آن مرد، جبرائیل، که در آغاز در رؤیا دیده بودم، با پروازی تند به هنگام هدیۀ شامگاهی نزد من رسید.
22او مرا فهم بخشیده، با من سخن گفت و فرمود: «ای دانیال، اکنون بیرون آمده‌ام تا تو را بصیرت و فهم بخشم.
23در آغازِ تمناهایت امر صادر گردید و من آمده‌ام تا تو را خبر دهم، زیرا که تو بسیار محبوبی. پس در این پیام تأمل کن و رؤیا را درک نما.
24«هفتاد هفته برای قوم تو و برای شهر مقدست مقرر گشته است تا به نافرمانی خاتمه داده شود و گناه پایان پذیرد و تقصیر کفاره گردد و پارساییِ جاودانی آورده شود و رؤیا و نبوّت مُهر گردد و قُدس‌الاقداس مسح شود.
25پس بدان و بفهم که از صدور فرمان جهت مرمّت و بازسازی اورشلیم تا آمدن مسیحِ رهبر، هفت هفته و شصت و دو هفته خواهد بود. و اورشلیم با میدان و خَندقش در زمانهای تنگی مرمّت و بازسازی خواهد شد.
26پس از آن شصت و دو هفته، مسیح منقطع خواهد شد و هیچ نخواهد داشت. قومِ آن رهبر که می‌آید، شهر و قُدس را نابود خواهند کرد. پایان آن با سیل خواهد بود و تا به آخر، جنگ خواهد بود. پس ویرانیها مقرر است.
27او برای یک هفته عهدی را با بسیاری استوار خواهد کرد، و در نیمۀ آن هفته، قربانی و هدیه را متوقف خواهد ساخت. و بر بال رجاساتْ ویران‌کننده‌ای خواهد آمد، تا پایانی که مقرر است بر ویران‌کننده ریخته شود.»

Speaker
اعمال رسولان باب ۹

9:1 و امّا سولُس که همچنان به دمیدنِ تهدید و قتل بر شاگردان خداوند ادامه می‌داد، نزد کاهن اعظم رفت
2و از او نامه‌هایی خطاب به کنیسه‌های دمشق خواست تا چنانچه کسی را از اهل طریقت بیابد، از زن و مرد، در بند نهاده، به اورشلیم بیاورد.
3طی سفر، چون به دمشق نزدیک می‌شد، ناگاه نوری از آسمان بر گِردش درخشید
4و او بر زمین افتاده، صدایی شنید که خطاب به وی می‌گفت: «شائول، شائول، چرا مرا آزار می‌رسانی؟»
5وی پاسخ داد: «خداوندا، تو کیستی؟» پاسخ آمد: «من آن عیسی هستم که تو بدو آزار می‌رسانی.
6حال، برخیز و به شهر برو. در آنجا به تو گفته خواهد شد که چه باید کنی.»
7همسفران سولُس خاموش ایستاده بودند؛ آنها صدا را می‌شنیدند، ولی کسی را نمی‌دیدند.
8سولُس از زمین برخاست، امّا چون چشمانش را گشود نتوانست چیزی ببیند؛ پس دستش را گرفتند و او را به دمشق بردند.
9او سه روز نابینا بود و چیزی نمی‌خورد و نمی‌آشامید.
10در دمشق شاگردی حَنانیا نام می‌زیست. خداوند در رؤیا بر او ظاهر شد و گفت: «ای حَنانیا!» پاسخ داد: «بله خداوندا.»
11خداوند به او گفت: «برخیز و به کوچه‌ای که ’راست‘ نام دارد، برو و در خانۀ یهودا سراغ سولُس تارسوسی را بگیر. او به دعا مشغول است
12و در رؤیا مردی را دیده، حَنانیا نام، که می‌آید و بر او دست می‌گذارد تا بینا شود.»
13حَنانیا پاسخ داد: «خداوندا، از بسیاری دربارۀ این مرد شنیده‌ام که بر مقدسین تو در اورشلیم آزارها روا داشته است.
14و در اینجا نیز از جانب سران کاهنان اختیار دارد تا هر که را که نام تو را می‌خواند، در بند نهد.»
15ولی خداوند به حَنانیا گفت: «برو، زیرا که این مرد ظرف برگزیدۀ من است تا نام مرا نزد غیریهودیان و پادشاهانشان و قوم اسرائیل ببرد.
16من به او نشان خواهم داد که به‌خاطر نام من چه مشقتها باید بر خود هموار کند.»
17پس حَنانیا رفت و به آن خانه درآمد و دستهای خود را بر او گذاشته، گفت: «ای برادر، شائول، خداوند یعنی همان عیسی که چون بدین‌جا می‌آمدی در راه بر تو ظاهر شد، مرا فرستاده است تا بینایی خود را بازیابی و از روح‌القدس پر شوی.»
18همان دم چیزی مانند فَلس از چشمان سولُس افتاد و او بینایی خود را بازیافت و برخاسته، تعمید گرفت.
19سپس غذا خورد و قوّت خویش بازیافت. سولُس روزهایی چند با شاگردان در دمشق به سر برد.
20او بی‌درنگ در کنیسه‌ها به اعلام این پیام آغاز کرد که عیسی پسر خداست.
21هر که پیام او را می‌شنید در شگفت می‌شد و می‌گفت: «مگر این همان نیست که در اورشلیم در میان آنان که این نام را می‌خوانند آشوب به پا می‌کرد و به اینجا نیز آمده تا در بندشان نهد و نزد سران کاهنان بَرَد؟»
22ولی سولُس هر روز قویتر می‌شد و با دلایل انکارناپذیر یهودیان دمشق را به زانو درآورده، ثابت می‌کرد که عیسی، همان مسیح است.
23پس از گذشت روزهای بسیار، یهودیان توطئۀ قتل او را چیدند.
24امّا سولُس از قصدشان آگاه شد. آنها شب و روز بر دروازه‌های شهر مراقبت می‌کردند تا او را بکشند.
25ولی شاگردانش شبانه او را در زنبیلی نهاده، از شکافی در دیوار شهر پایین فرستادند.
26چون سولُس به اورشلیم رسید، خواست به شاگردان ملحق شود، امّا همه از او می‌ترسیدند، زیرا باور نمی‌کردند براستی شاگرد شده باشد.
27امّا برنابا او را برگرفت و نزد رسولان آورده، گفت که چگونه در راه دمشق خداوند را دیده و خداوند چه‌سان با وی سخن گفته و او چگونه در دمشق دلیرانه به نام عیسی موعظه کرده است.
28پس سولُس نزد ایشان ماند و آزادانه در اورشلیم آمد و رفت می‌کرد و با شهامت به نام خداوند موعظه می‌نمود.
29او با یهودیانِ یونانی‌زبان گفتگو و مباحثه می‌کرد، ولی آنها در صدد کشتنش برآمدند.
30چون برادران از این امر آگاه شدند، او را به قیصریه بردند و از آنجا روانۀ تارسوس کردند.
31بدین‌گونه کلیسا در سرتاسر یهودیه و جلیل و سامِرِه آرامش یافته، استوار می‌شد و در ترس خداوند به سر می‌برد و به تشویق روح‌القدس بر شمار آن افزوده می‌گشت.
32و امّا پطرس که در همۀ نواحی می‌گشت، به دیدار مقدسین ساکن لُدَّه نیز رفت.
33در آنجا شخصی را دید اینیاس نام، که هشت سال مفلوج و زمینگیر بود.
34به او گفت: «ای اینیاس، عیسی مسیح تو را شفا می‌بخشد. برخیز و بستر خود را جمع کن!» او بی‌درنگ برخاست،
35و با دیدن او همۀ اهل لُدَّه و شارون به خداوند روی آوردند.
36در یافا شاگردی می‌زیست طابیتا نام، که معنی آن غزال است. این زن خود را وقف کارهای نیک و دستگیری از مستمندان کرده بود.
37طابیتا در همان روزها بیمار شد و درگذشت. پس جسدش را شستند و در بالاخانه‌ای نهادند.
38چون لُدَّه نزدیک یافا بود، وقتی شاگردان آگاه شدند که پطرس در لُدَّه است، دو نفر را نزد او فرستادند و خواهش کردند که «لطفاً بی‌درنگ نزد ما بیا.»
39پطرس همراه آنان رفت و چون بدان‌جا رسید، او را به بالاخانه بردند. بیوه‌زنان همگی گرد او را گرفته، گریان جامه‌هایی را که دورکاس در زمان حیاتش دوخته بود، به وی نشان می‌دادند.
40پطرس همه را از اتاق بیرون کرد و زانو زده، دعا نمود. سپس رو به جسد کرد و گفت: «ای طابیتا، برخیز!» طابیتا چشمان خود را گشود و با دیدن پطرس نشست.
41پطرس دست وی را گرفت و او را به پا داشت. آنگاه مقدسین و بیوه‌زنان را فرا~خواند و او را زنده به ایشان سپرد.
42این خبر در سرتاسر یافا پیچید و بسیاری به خداوند ایمان آوردند.
43پطرس مدتی در یافا نزد دَبّاغی شَمعون نام توقف کرد.

Speaker
Suitable For