CIL Recordings

Search Keywords
Authored on
Dates should be formatted CCYY-MM-DD

۱۵ آگوست

10:1 چون ملکۀ صَبا آوازۀ سلیمان را در خصوص نام خداوند شنید، آمد تا او را با پرسشهای دشوار بیازماید.
2او با خَدَم و حشم بسیار عظیم و شتران حاملِ ادویه و طلای بسیار و سنگهای گرانبها به اورشلیم درآمد و نزد سلیمان رفت، و هرآنچه در دل داشت به او گفت.
3سلیمان به تمامی پرسشهای وی پاسخ داد، و مسئله‌ای بر پادشاه پوشیده نبود که از شرح آن برای ملکه عاجز باشد.
4چون ملکۀ صَبا تمامی حکمت سلیمان را دید و خانه‌ای را که بنا کرده بود
5و طعام سفره‌اش و جایگاه نشستن صاحبمنصبانش را و طرز خدمت و جامۀ پیش‌خدمتانش، و ساقیانش، و قربانیهای تمام‌سوزی را که در خانۀ خداوند تقدیم می‌کرد، هوش دیگر در او نماند!
6پس به پادشاه گفت: «آنچه در سرزمین خود از کلام و حکمت تو شنیده بودم، راست بود.
7اما آنچه را که می‌گفتند باور نمی‌کردم تا اینکه آمدم و به چشمان خود دیدم، و اینک حتی نیمی از آن نیز به من گفته نشده بود؛ حکمت و سعادتمندی تو بس فزونتر از آن است که شنیده بودم.
8خوشا به حال مردان تو و خوشا به حال خدمتگزارانت که همواره در حضور تو می‌ایستند و حکمت تو را می‌شنوند!
9متبارک باد یهوه خدایت که از تو خشنود بوده، و تو را بر تخت پادشاهی اسرائیل نشانیده است. خداوند از آن جهت که اسرائیل را جاودانه دوست می‌دارد، تو را پادشاه ساخته است تا عدل و انصاف را به جا آوری.»
10آنگاه به پادشاه یکصد و بیست وزنه طلا و ادویۀ بسیار زیاد و سنگهای گرانبها داد. دیگر هرگز ادویه به آن فراوانی که ملکۀ صَبا به سلیمان پادشاه تقدیم کرد، نیامد.
11علاوه بر این، کشتیهای حیرام نیز که طلا از اوفیر حمل می‌کردند، مقادیر بسیار چوب درخت صندل و سنگهای گرانبها از اوفیر آوردند.
12و پادشاه از این چوب صندل، ستونها برای خانۀ خداوند و خانۀ پادشاه و چنگ و بربط برای نوازندگان ساخت. مانند این چوب صندل تا به امروز نیامده و دیده نشده است.
13سلیمان پادشاه سوای آنچه از گشاده‌دستی شاهانه‌اش به ملکه صَبا داد، هرآنچه را نیز که او آرزو داشت و درخواست کرد، به وی بخشید. پس او با خدمتگزاران خویش روی گردانیده، به سرزمین خود بازگشت.
14وزن طلایی که سلیمان هر ساله دریافت می‌کرد، ششصد و شصت و شش وزنه بود،
15سوای آنچه از تاجران سیّار و تجارتِ بازرگانان و تمامی پادشاهان عرب و فرمانداران مملکت نصیبش می‌شد.
16سلیمان پادشاه دویست سپر زرکوب بزرگ ساخت که در هر یک ششصد مثقال طلا به کار رفته بود،
17و سیصد سپر زرکوب کوچک که در هر یک سه مینا زر به کار رفته بود، و این سپرها را در ’کاخ جنگل لبنان‘ گذاشت.
18سپس تخت شاهی بزرگی از عاج ساخت و آن را به طلای ناب بیاندود.
19این تخت شش پله داشت و بالای پشتیِ تخت، مدور بود. در دو سوی کرسیِ تخت، دسته‌ها قرار داشت و کنار هر دسته، شیری ایستاده بود.
20دوازده شیر در دو سوی این شش پله ایستاده بودند. مانند این در هیچ مملکتی ساخته نشده بود.
21جامهای سلیمان پادشاه همه زرّین، و ظروف ’کاخ جنگل لبنان‘ نیز همه از طلای ناب بود. هیچ‌یک از آنها از نقره نبود، زیرا نقره در روزگار سلیمان ارزشی نداشت.
22پادشاه کشتیهای تَرشیشی داشت که با کشتیهای حیرام در دریا بودند. کشتیهای تَرشیشی هر سه سال یک بار می‌آمدند و طلا و نقره و عاج و میمون و طاووس می‌آوردند.
23پس سلیمانِ پادشاه در دولت و حکمت از همۀ پادشاهان جهان برتر بود،
24و تمام دنیا طالب دیدار او بودند تا به حکمتی که خدا در دل او نهاده بود، گوش بسپارند.
25هر یک از آنها هر ساله هدیۀ خود را از آلات نقره و آلات طلا و جامه و اسلحه و ادویه و اسب و قاطر می‌آوردند.
26سلیمان ارابه‌ها و سواران گرد آورد. او هزار و چهارصد ارابه و دوازده هزار اسب‌سوار داشت که آنها را در شهرهای ارابه‌‌ها و نزد پادشاه در اورشلیم مستقر ساخت.
27پادشاه نقره را در اورشلیم به اندازۀ سنگ، و چوب سرو را به اندازۀ چوب چنار که در صحراست، فراوان ساخت.
28اسبهای سلیمان از مصر و از قوئِه وارد می‌شد. بازرگانان پادشاه آنها را به بهای معینی از قوئِه می‌آوردند؛
29ارابه را به بهای ششصد مثقال نقره و یک رأس اسب را به بهای یکصد و پنجاه مثقال نقره از مصر وارد می‌کردند. آنان همچنین اینها را به تمامی پادشاهان حیتّی و اَرامی صادر می‌کردند.

۱۴ آگوست

9:1 چون سلیمان بنای خانۀ خداوند و کاخ شاهی و هرآنچه آرزوی ساختنش را داشت، به پایان رسانید،
2خداوند برای بار دوّم بر وی ظاهر شد، چنانکه در جِبعون بر او ظاهر شده بود،
3و به او گفت: «دعا و تمنایی را که به حضور من کردی، شنیدم. من این خانه را که تو بنا کردی تا نام من جاودانه بر آن باشد، تقدیس کرده‌ام و چشمان و دل من همۀ اوقات بر آن خواهد بود.
4و اما دربارۀ تو، اگر با راستی دل و با درستکاری در حضور من گام برداری، چنانکه پدرت داوود گام برمی‌داشت، و هرآنچه به تو فرمان داده‌ام به جا آوری و فرایض و قوانین مرا نگاه داری،
5آنگاه تخت سلطنت تو را بر اسرائیل تا ابد استوار خواهم ساخت، چنانکه به پدرت داوود وعده داده، گفتم: ”تو هرگز کسی را که بر تخت پادشاهی اسرائیل تکیه زند، کم نخواهی داشت.“
6«اما اگر شما یا فرزندانتان از پیروی من روی گردانیده، فرامین و فرایض مرا که برای شما مقرر کرده‌ام، نگاه ندارید بلکه رفته، خدایانِ غیر را عبادت و سَجده کنید،
7آنگاه من اسرائیل را از سرزمینی که به ایشان بخشیده‌ام، منقطع خواهم ساخت، و این خانه را که برای نام خود تقدیس کردم، از حضور خویش به دور خواهم افکند. آنگاه اسرائیل در میان تمامی قومها ضرب‌المثل و مضحکه خواهد بود.
8این خانه به توده‌ای ویران بدل خواهد شد که هر که از کنار آن بگذرد حیرت‌کرده، انگشت به دهان خواهد ماند و خواهد گفت: ”از چه سبب خداوند به این سرزمین و این خانه چنین کرده است؟“
9و خواهند گفت: ”از آن رو که یهوه خدای خود را که پدرانشان را از سرزمین مصر به در آورده بود، ترک گفتند و به خدایانِ غیر تمسّک جسته، آنها را سَجده و عبادت کردند. از این رو خداوند همۀ این بلا را بر سر ایشان آورده است.“»
10سلیمان در پایان بیست سالی که این دو خانه، یعنی خانۀ خداوند و خانۀ پادشاه را بنا می‌کرد،
11بیست شهر در سرزمین جَلیل به حیرام بخشید، زیرا حیرام، پادشاه صور، چوب سرو آزاد و چوب صنوبر و طلا را هر اندازه که سلیمان می‌خواست، فراهم آورده بود.
12و حیرام از صور آمد تا شهرهایی را که سلیمان به او بخشیده بود، ببیند، اما آنها در نظرش پسند نیامد.
13و گفت: «ای برادر من، این چه شهرهایی است که به من بخشیده‌ای؟» پس آنها تا به امروز ’سرزمین کابول‘ خوانده می‌شوند.
14حیرام ۱۲۰ وزنه طلا برای پادشاه فرستاده بود.
15این است شرح کارِ اجباریِ انجام شده برای سلیمان پادشاه: او خانۀ خداوند و کاخ خود و مِلّو و دیوار اورشلیم و شهرهای حاصور و مِجِدّو و جازِر را بنا کرد.
16پیشتر، فرعون پادشاه مصر برآمده و جازِر را تسخیر کرده بود. او آن را به آتش سوزانیده و ساکنانِ کنعانی آن را کشته بود، و آن را به دختر خود که همسر سلیمان بود، به عنوان جهیزیه داده بود.
17پس سلیمان جازِر را از نو بساخت و نیز بِیت‌حورونِ پایینی را بنا کرد،
18و بَعَلَت و تَدمور را در بیابان، در سرزمینِ یهودا،
19و شهرهای انبار را، و شهرهایی را برای ارابه‌ها و سوارانش، و هرآنچه را که آرزوی ساختنش را در اورشلیم و لبنان و سراسر قلمرو حکومتش داشت.
20سلیمان همۀ باقیماندگانِ اَموریان و حیتّیان و فِرِزّیان و حِویان و یِبوسیان را که از بنی‌اسرائیل نبودند،
21یعنی نسل ایشان را که پس از ایشان در آن سرزمین باقی مانده و بنی‌اسرائیل نتوانسته بودند آنها را به نابودی کامل بسپارند، تا به امروز به کار اجباری برگماشت.
22ولی سلیمان از بنی‌اسرائیل کسی را به چنین کار برنگمارد، بلکه آنان جنگاوران و صاحبمنصبان و سرلشکران و فرماندهان و سردارانِ ارابه‌ها و سواره‌نظام او بودند.
23اینان بودند ناظران ارشدی که بر کار سلیمان نظارت می‌کردند، یعنی پانصد و پنجاه تن که سرپرستی کارگران را بر عهده داشتند.
24هنگامی که دختر فرعون از شهر داوود به خانه‌ای که سلیمان برایش ساخته بود، نقل مکان کرد، سلیمان مِلّو را بنا نمود.
25سلیمان سالی سه بار بر مذبحی که برای خداوند ساخته بود، قربانیهای تمام‌سوز و قربانیهای رفاقت تقدیم می‌کرد، و نیز در حضور خداوند بخور می‌سوزانید. پس بنای خانه را به پایان رسانید.
26سلیمانِ پادشاه در عِصیون‌جِبِر که در نزدیکی ایلوت بر کنارۀ دریای سرخ در سرزمین اَدوم است، کشتیها ساخت.
27و حیرام خدمتگزاران خود را که دریانوردانی باتجربه بودند با خادمان سلیمان در کشتیها گسیل داشت.
28و آنان با کشتی به اوفیر رفتند و از آنجا چهارصد و بیست وزنۀ طلا گرفته، برای سلیمان پادشاه آوردند.

۱۳ آگوست

8:1 آنگاه سلیمانِ پادشاه، مشایخ اسرائیل و همۀ سران قبایل و رهبران خاندانهای بنی‌اسرائیل را نزد خود در اورشلیم گرد آورد تا صندوق عهد خداوند را از شهر داوود، که صَهیون باشد، برآورند.
2و تمامی مردان اسرائیل در ماه اِتانیم که ماه هفتم است، به هنگام عید نزد سلیمان پادشاه گرد آمدند.
3و همۀ مشایخ اسرائیل آمدند، و کاهنان صندوق را برگرفتند.
4کاهنان و لاویان صندوقِ خداوند و خیمۀ ملاقات و تمامی ظروف مقدس را که در خیمه بود، برآوردند.
5سلیمانِ پادشاه و تمامی جماعت اسرائیل که نزد او گرد آمده بودند، همراه او در مقابل صندوق ایستادند و آنقدر گوسفند و گاو ذبح کردند که به شمار و حساب نمی‌آمد.
6آنگاه کاهنان، صندوق عهد خداوند را به جایگاه آن در محراب درونی معبد، یعنی زیر بالهای کروبیان در قُدس‌الاقداس آوردند.
7زیرا بالهای کروبیان بر فراز جایگاه صندوق گسترده بود، به گونه‌ای که کروبیان بر صندوق و تیرکهای حمل آن سایه‌گستر بودند.
8تیرکها چنان دراز بود که سر آنها از قُدسِ جلو محراب دیده می‌شد، اما از بیرون دیده نمی‌شد. آنها تا به امروز همان‌جا است.
9در صندوق چیزی نبود جز دو لوح سنگی‌که موسی در حوریب در آن گذاشته بود، همان‌جا که خداوند پس از خروج بنی‌اسرائیل از سرزمین مصر، با آنها عهد بست.
10چون کاهنان از قُدس بیرون آمدند، ابر خانۀ خداوند را پر ساخت
11به گونه‌ای که کاهنان به سبب ابر نتوانستند به خدمت بایستند، زیرا جلال یهوه خانۀ خداوند را پر کرده بود.
12آنگاه سلیمان گفت: «خداوند فرموده است که در تاریکی غلیظ ساکن می‌شود.
13من براستی خانه‌ای رفیع برای تو بنا کرده‌ام، مکانی که تا ابد در آن ساکن شوی.»
14آنگاه پادشاه روی به سوی تمامی جماعت اسرائیل گردانید، و در حالی که تمامی جماعت اسرائیل ایستاده بودند، برکتشان داد،
15و گفت: «متبارک باد یهوه خدای اسرائیل، که به دست خود آنچه را که به دهان خویش به پدرم داوود وعده داده بود، به انجام رسانید، آنگاه که فرمود:
16”از روزی که قوم خود اسرائیل را از مصر بیرون آوردم تا کنون از هیچ‌یک از تمامی قبایل اسرائیل شهری برنگزیده‌ام تا در آن خانه‌ای بنا شود که نام من در آن باشد، ولی داوود را برگزیده‌ام تا بر قوم من اسرائیل فرمان براند.“
17در دل پدرم داوود بود که برای نام یهوه خدای اسرائیل خانه‌ای بنا کند،
18ولی خداوند به پدرم داوود فرمود: ”از اینکه در دل تو بود که خانه‌ای برای نام من بنا کنی، نیکو کردی که این را در دل خویش نهادی،
19لیکن تو خانه را نخواهی ساخت، بلکه پسرت که برایت زاده خواهد شد، اوست که خانه را برای نام من بنا خواهد کرد.“
20اکنون خداوند به وعده‌ای که داده بود، وفا کرده است، زیرا من مطابق وعدۀ خداوند به جانشینی پدرم داوود برخاسته و بر تخت پادشاهی اسرائیل نشسته‌ام، و آن خانه را برای نام یهوه خدای اسرائیل بنا کرده‌ام.
21و در آن مکانی برای صندوقِ حاویِ عهدِ خداوند تعیین کرده‌ام، عهدی که به هنگام بیرون آوردنِ پدرانمان از سرزمین مصر، با ایشان بست.»
22آنگاه سلیمان در حضور تمامی جماعت اسرائیل، مقابل مذبح خداوند ایستاد و دستهای خود را به سوی آسمان برافراشت
23و گفت: «ای یهوه، خدای اسرائیل، خدایی چون تو نیست، نه بالا در آسمان و نه پایین بر زمین. تو خدایی هستی که عهد و محبت خود را با خادمانت که با تمامی دل در حضور تو سلوک می‌کنند، نگاه می‌داری.
24تو آن وعده را که به خدمتگزارت، پدرم داوود دادی، وفا کردی؛ تو آنچه را که به دهان خود وعده دادی، به دست خویش به انجام رسانیدی، چنانکه امروز شده است.
25پس حال ای یهوه خدای اسرائیل، آن وعده را که به خدمتگزار خود، پدرم داوود دادی، وفا کن، که فرمودی: ”تو هرگز کسی را که در حضور من بر تخت پادشاهی اسرائیل بنشیند، کم نخواهی داشت، تنها به شرطی که پسرانت مراقب راههای خود باشند و مانند تو در حضور من گام بردارند.“
26پس اکنون ای خدای اسرائیل، تمنا اینکه کلامی که به خدمتگزار خود، پدرم داوود فرمودی، به ثبوت برسد.
27«ولی آیا خدا براستی بر زمین ساکن خواهد شد؟ اینک آسمانها، حتی رفیعترین آسمانها، گنجایش تو را ندارد، چه رسد به این خانه‌‌ که من بنا کرده‌ام!
28با این همه، ای یهوه خدای من، به دعا و التماس خدمتگزارت توجه فرما و به فریاد بنده‌ات و دعایی که امروز به حضور تو می‌کند، گوش فرا~ده:
29چشمان تو روز و شب بر این خانه گشوده باشد، بر مکانی که درباره‌اش فرمودی: ”نام من در آن خواهد بود“، تا دعای خدمتگزارت را که به سوی این مکان می‌کند، بشنوی.
30تمنای خدمتگزارت و قوم خویش اسرائیل را که به سوی این مکان دعا می‌کنند، بشنو؛ از سکونتگاه خویش، آسمان، بشنو و چون شنیدی، بیامرز.
31«اگر کسی به همسایۀ خود گناه ورزد و از او سوگند بخواهند، و او آمده، پیش مذبح تو در این خانه سوگند خورَد،
32آنگاه از آسمان بشنو و عمل کرده، خادمانت را داوری کن: مجرم را محکوم کرده، عمل او را بر سر خودش آور و پارسا را مطابق پارسایی‌اش پاداش داده، تبرئه کن.
33«و چون قوم تو اسرائیل به سبب گناهی که به تو ورزیده باشند از دشمن شکست خورَند، اگر به سوی تو بازگشت کرده، نام تو را اقرار کنند و نزد تو در این خانه دعا و التماس نمایند،
34آنگاه از آسمان بشنو و گناه قوم خود اسرائیل را بیامرز و ایشان را به سرزمینی که به پدرانشان بخشیدی، بازآور.
35«هرگاه آسمان بسته شود و به سبب گناهی که آنان به تو ورزیده باشند، باران نبارد، چنانچه ایشان به سوی این مکان دعا کرده، نام تو را اقرار کنند، و به سبب مکافاتی که به ایشان رسانده باشی، از گناه خود بازگردند،
36از آسمان بشنو و گناه خدمتگزارانت و قوم خود اسرائیل را بیامرز و راه نیکو را که باید در آن گام بردارند بدیشان بیاموز، و بر سرزمینی که به قومت به میراث بخشیده‌ای باران بفرست.
37«و اگر قحطی در این سرزمین باشد، یا طاعون یا بادِ سوزان یا کپک یا ملخ یا کرم حشره، و یا اگر دشمنْ ایشان را در هر یک از شهرهایشان در این سرزمین محاصره کند، یا هر گونه بلا و هر گونه بیماری که باشد،
38و هر دعا یا تمنایی که از سوی هر کسی یا از سوی تمامی قومت، اسرائیل، کرده شود، به گونه‌ای که هر یک آگاه از جراحات دل خویش، دستهای خود را به سوی این خانه دراز کنند،
39آنگاه در سکونتگاه خود، آسمان، بشنو و بیامرز و عمل کرده، به هر کس که از دل او آگاهی، مطابق تمامی راههایش جزا ده، چراکه تو تنها عارفِ قلوبِ جمیع بنی آدمی،
40تا آنکه ایشان در تمامی روزهای زندگی خود در این سرزمین که به پدران ما بخشیده‌ای، از تو بترسند.
41«نیز هرگاه غریبی که از قوم تو اسرائیل نباشد و به خاطر نام تو از سرزمینی دوردست آمده باشد،
42زیرا آنان نیز دربارۀ نام عظیم تو و دست توانا و بازوی درازت خواهند شنید، هرگاه چنین کسی آمده، به سوی این خانه دعا کند،
43آنگاه از سکونتگاه خود، آسمان، بشنو و بر حسب هرآنچه آن غریب از تو استدعا کند عمل کن، تا همۀ قومهای جهان نام تو را بشناسند و همچون قوم تو اسرائیل از تو بترسند و بدانند که این خانه که من بنا کرده‌ام، نام تو را بر خود دارد.
44«اگر قوم تو برای جنگ با دشمن خود به راهی که ایشان را می‌فرستی بیرون روند، و به سوی شهری که تو برگزیده‌ای و خانه‌ای که من برای نام تو بنا کرده‌ام، نزد خداوند دعا کنند،
45آنگاه از آسمان دعا و تمنای ایشان را بشنو و ایشان را دادرسی فرما.
46«و اگر بر تو گناه ورزند، زیرا انسانی نیست که گناه نکند، و تو از آنان خشمگین شده، ایشان را به دست دشمن تسلیم کنی و ایشان به سرزمین دشمن، خواه دور و خواه نزدیک، به اسارت برده شوند،
47چنانچه ایشان در سرزمینی که بدان به اسیری برده شده‌اند، به خود آمده، توبه کنند و در سرزمین اسیرکنندگانِ خود، التماس‌کنان به تو بگویند: ”گناه و انحراف ورزیده‌ایم و شریرانه رفتار کرده‌ایم“،
48و اگر در سرزمین دشمنانی که آنان را به اسارت برده‌اند، به تمامی دل و تمامی جان خود نزد تو بازگردند و به سوی سرزمینی که به پدرانشان بخشیده‌ای و شهری که برگزیده‌ای و خانه‌‌ای که من برای نام تو بنا کرده‌ام، نزد تو دعا کنند،
49آنگاه دعا و تمنای ایشان را در سکونتگاه خود، آسمان، بشنو و ایشان را دادرسی فرما،
50و قوم خود را که بر تو گناه ورزیده‌اند بیامرز، و همۀ عِصیانهایی را که بر تو ورزیده‌اند عفو فرما؛ و ایشان را در دل اسیرکنندگانشان ترحم عطا فرما تا بر ایشان رحم نمایند.
51زیرا آنان قوم تو و میراث تو هستند که از مصر، از میان کورۀ مذاب، بیرونشان آوردی.
52چشمان تو بر تمنای خدمتگزارت و بر تمنای قومت اسرائیل گشوده باشد تا هرگاه تو را می‌خوانند، بدیشان گوش فرا~دهی.
53زیرا که تو ایشان را از تمامی قومهای جهان جدا کردی تا میراث تو باشند، چنانکه به واسطۀ خدمتگزار خود موسی وعده دادی، آنگاه که تو ای خداوندگارْ یهوه، پدران ما را از مصر بیرون آوردی.»
54چون سلیمان تقدیم تمامی این دعا و تمنا را به پیشگاه خداوند به پایان رساند، از برابر مذبح خداوند، جایی که با دستهای افراشته به سوی آسمان زانو زده بود، برخاست،
55و ایستاده، تمامی جماعت اسرائیل را به آواز بلند برکت داد و گفت:
56«متبارک باد خداوند که قوم خود اسرائیل را بر طبق هرآنچه وعده داده بود، آسودگی بخشیده است. حتی یک کلمه از تمامی وعده‌های نیکو که او به واسطۀ خدمتگزار خود موسی داده بود، بر زمین نیفتاده است.
57یهوه خدای ما با ما باشد، همان‌گونه که با پدران ما بود، و ما را ترک نکند و به حال خود وانگذارد.
58باشد که دلها‌ی ما را به سوی خود مایل گرداند تا در تمامی راههای او گام برداریم، و فرامین و فرایض و قوانین او را که به پدران ما امر فرمود، نگاه داریم.
59و باشد که این کلمات من که به آنها به درگاه خداوند تمنا کردم، شبانه‌روز نزدیک یهوه خدای ما باشد، و او خدمتگزار خود و قوم خویش اسرائیل را بر حسب اقتضای هر روز دادرسی فرماید،
60تا تمامی قومهای جهان بدانند که یهوه خداست و دیگری نیست.
61پس دلها‌ی شما به تمامی وقف یهوه خدای ما باشد، و در فرایض او سلوک کرده، فرامین او را مانند امروز نگاه دارید.»
62آنگاه پادشاه و تمامی اسرائیل با وی قربانیها به حضور خداوند تقدیم کردند.
63سلیمان بیست و دو هزار گاو و یکصد و بیست هزار گوسفند به عنوان قربانی رفاقت تقدیم خداوند کرد. بدین‌گونه، پادشاه و تمامی بنی‌اسرائیل، خانۀ خداوند را وقف کردند.
64در آن روز پادشاه بخش میانی صحن را که جلوی خانۀ خداوند بود تقدیس کرد، زیرا در آنجا قربانیهای تمام‌سوز و هدایای آردی و قسمتهای چرب قربانیهای رفاقت را تقدیم نمود، چراکه مذبح برنجینی که در حضور خداوند بود، کوچکتر از آن بود که گنجایش قربانی تمام‌سوز و هدیۀ آردی و قسمتهای چرب قربانیهای رفاقت را داشته باشد.
65پس در آن هنگام سلیمان همراه با تمامی اسرائیل، که جماعت عظیمی از لِبوحَمات تا وادی مصر بودند، عید را به مدت هفت روز، و هفت روز دیگر، یعنی چهارده روز در حضور یهوه خدای ما جشن گرفتند.
66در روز هشتم قوم را مرخص کرد، و آنان برای پادشاه برکت طلبیده، خوشحال و دلشاد از تمام نیکویی‌هایی که خداوند در حق خدمتگزار خود داوود و قوم خویش اسرائیل کرده بود، به خانه‌هایشان رفتند.

۱۲ آگوست

7:1 سلیمان خانۀ خویش را در سیزده سال بنا کرد و آن را به تمامی به پایان رسانید.
2او ’خانۀ جنگل لبنان‘ را نیز ساخت، به درازای صد ذِراع، پهنای پنجاه ذِراع و بلندای سی ذِراع. آن خانه بر چهار ردیف ستونِ سرو آزاد بنا شده بود که بر آن ستونها نیز تیرهایی از سرو آزاد قرار داشت.
3خانه با تخته‌های عریضِ سرو آزاد پوشانیده شده بود که بر چهل و پنج تیر نصب شده بودند و تیرها در ردیفهای پانزده‌تایی بر ستونها قرار داشتند.
4خانه دارای سه ردیف پنجره بود، و پنجره روبه‌روی پنجره در سه طبقه وجود داشت.
5تمامی درها و پنجره‌ها چارچوبهای چهارضلعی داشتند، و در سه طبقه، روبه‌روی هم قرار می‌گرفتند.
6و ’تالار ستونها‘ را ساخت به درازای پنجاه ذِراع و پهنای سی ذِراع. مقابل این تالار، ایوانی بود ستون‌دار و مسقف.
7نیز ’تالار تخت شاهی‘ را ساخت که همان ’تالار داوری‘ باشد، تا در آنجا به قضاوت بنشیند؛ و آن را از کف تا به سقف با چوب سرو آزاد پوشانید.
8خانۀ خودِ او که بنا بود در آن سکونت گزیند و در حیاطِ دیگر پشت تالار واقع بود، به همین‌سان بنا شده بود. سلیمان برای دختر فرعون نیز که او را به همسری گرفت، خانه‌ای مشابه این تالار ساخت.
9تمامی این بناها، حتی قسمت بیرون تا حیاط بزرگ، و از پی تا لبۀ بام، از سنگهای گرانبها ساخته شده بود که از درون و برون به اندازه تراشیده و ارّه شده بودند.
10پِی، از سنگهای گرانبهای بزرگ یعنی سنگهای ده ذِراعی و سنگهای هشت ذِراعی بود.
11بالای آن از سنگهای گرانبهای بریده شده به اندازه، و از چوب سرو آزاد بود.
12دیوار صحن بزرگ، دور تا دور، دارای سه ردیف سنگ تراشیده و یک ردیف تیر سروِ آزاد بود، مانند صحن درونی خانۀ خداوند و ایوان خانه.
13سلیمانِ پادشاه فرستاده، حیرام را از صور آورد.
14او پسر بیوه‌زنی از قبیلۀ نَفتالی بود و پدرش، صنعتگری برنجکار از اهالی صور. حیرام در صنعت برنجکاری پر از دانش و حکمت و فهم بود. او نزد سلیمان پادشاه آمد و همۀ کارهای او را به انجام رسانید.
15حیرام دو ستونِ برنجین ریخت که بلندای هر یک هجده ذِراع بود و ریسمانی به طول دوازده ذِراع، دورِ هر یک را می‌توانست بگیرد.
16نیز دو تاج از برنجِ ریخته شده ساخت تا بر سرِ ستونها بگذارد. بلندی هر تاج پنج ذِراع بود.
17همچنین شبکه‌‌ای از تارهای به هم بافته به صورت رشته زنجیر بر تاجهای سرستونها بود، هفت رشته زنجیر برای یک تاج و هفت رشته زنجیر برای تاج دیگر.
18بر گِرد هر یک از شبکه‌ها نیز انارهایی در دو ردیف ساخت تا تاجهای سرِ ستونها را بپوشاند.
19تاجهایی که بر سرِ ستونهای ایوان قرار داشت، به شکل گُل سوسن بود، به بلندای چهار ذِراع.
20تاجها بر آن دو ستون و در بالای قسمت نعلبکی شکلی که کنار شبکه بود، قرار داشتند، و دویست انار در ردیفها گِرد هر تاج وجود داشت.
21و ستونها را نزد ایوان معبد بر پا کرد؛ یک ستون را در شمال بر پا کرده، آن را یاکین نامید و یک ستون را در جنوب بر پا کرده، آن را بوعَز نام نهاد.
22و بر سر‌ستونها سوسنکاری بود. بدین‌گونه کار ستونها به پایان رسید.
23و حوضی گِرد از برنجِ ریخته شده ساخت که قطر آن از لبه تا لبه، ده ذِراع و عمق آن پنج ذِراع بود. و ریسمانی به طول سی ذِراع دور آن را می‌توانست بگیرد.
24گرداگردِ زیر لبۀ حوض، کدوهایی در دو ردیف قرار داشت، ده کدو در هر ذِراع، که با خود حوضْ از برنج ریخته شده بود.
25حوض بر دوازده مجسمۀ گاو قائم بود، که از آنها روی سه گاو به سوی شمال، روی سه گاو به سوی مغرب، روی سه گاو به سوی جنوب و روی سه گاو به سوی مشرق بود. حوض بر این گاوها قرار داشت، و پشت گاوها به طرف مرکز حوض بود.
26ضخامت دیوارۀ حوض به پهنای کف دست بود. لبۀ آن مانند لبۀ جام به شکل گُل سوسن ساخته شده بود. گنجایش آن دو هزار بَت بود.
27نیز ده پایۀ برنجین ساخت که درازای هر یک چهار ذِراع و پهنای هر یک چهار ذِراع و بلندای هر یک سه ذِراع بود.
28طرح پایه‌ها چنین بود که دیواره‌ها داشت و دیواره‌ها در قابها نصب شده بود.
29و بر دیواره‌هایی که در قابها نصب شده بود، تصاویر شیران و گاوان و کروبیان وجود داشت. روی قابها، بالا و پایینِ نقش شیران و گاوان، حلقه‌هایی از گل آویزان شده بود.
30هر پایه چهار چرخ و محورهای برنجین داشت، و در چهار گوشۀ آن، چهار تکیه‌‌گاه برای قرار گرفتن تَشت بود. تکیه‌گاهها با حلقه‌های گل در هر طرف، از برنجِ ریخته شده بود.
31دهانۀ آن داخل تاجی قرار داشت که یک ذِراع برآمده بود. دهانه مانند تکیه‌گاهی مُدَوّر ساخته شده بود و یک ذِراع و نیم قطر داشت. همچنین در دهانۀ پایه کنده‌کاری‌هایی وجود داشت، و صفحه‌های آنها چهارگوش بود، نه مُدور.
32چهار چرخ زیر دیواره‌ها قرار داشت و محورهای چرخها به پایه متصل بود. قطر هر چرخ یک ذِراع و نیم بود.
33چرخها همچون چرخهای ارابه ساخته شده بود، و محورها و طوقه‌ها و توپی و پره‌‌هایشان همه ریخته شده بود.
34در چهار گوشۀ هر پایه، چهار تکیه‌‌گاه وجود داشت و تکیه‌گاه‌ها با پایه یکپارچه بود.
35بر روی پایه، نوار گردی به پهنای نیم ذِراع وجود داشت، تکیه‌گاه‌ها و دیواره‌هایش با آن یکپارچه بود.
36حیرام بر سطح تکیه‌گاه‌ها و بر دیواره‌هایش نقشهایی از کروبیان و شیران و درختان نخل، و دور تا دور، حلقه‌های گل کنده‌کاری کرد.
37و بدین‌گونه آن ده پایه را ساخت. تمام آنها در یک شکل و اندازه و قالب ریخته شدند.
38آنگاه ده تشت برنجین ساخت که قطر هر یک چهار ذِراع و گنجایش آن چهل بَت بود. و برای هر یک از ده پایه تشتی ساخت.
39از پایه‌ها، پنج پایه را در جانب راست معبد و پنج پایۀ دیگر را در جانب چپ آن قرار داد. و حوض را نیز در ضلع جنوب شرقی معبد نهاد.
40حیرام همچنین تشتها و خاک‌اندازها و پیاله‌ها را ساخت. پس حیرام تمام کارِ خانۀ خداوند را که برای سلیمان پادشاه انجام می‌داد، به پایان رسانید:
41دو ستون؛ دو تاج به شکل پیاله بر سرِ ستونها؛ دو شبکه برای پوشانیدن دو تاجِ پیاله‌شکلِ واقع بر سر ستونها؛
42چهارصد انار برای آن دو شبکه، یعنی دو ردیف انار برای هر شبکه، جهت پوشانیدن تاجهای پیاله‌شکلِ سرِ ستونها؛
43ده پایه و ده تشت روی آنها؛
44حوض و دوازده گاو زیر حوض.
45دیگها و خاک‌اندازها و پیاله‌ها، یعنی تمامی این اسباب که حیرام برای سلیمان پادشاه به جهت خانۀ خداوند ساخت، از برنجِ صیقل‌یافته بود.
46پادشاه در دشت اردن مابین سُکّوت و صَرِتان، تمامی این اسباب را در گِلِ رُس به قالب ریخت.
47سلیمان همۀ اسباب را وزن ناشده باقی گذاشت، زیرا شمار آنها بسیار بود، و وزن برنج دریافت نشد.
48پس سلیمان همۀ اسباب خانۀ خداوند را ساخت: مذبح طلا؛ میز طلا که نان حضور بر آن بود؛
49چراغدانها از طلای ناب، پنج چراغدان در سمت راست و پنج چراغدان در سمت چپ، مقابل محراب درونی؛ گُلها، چراغها و انبرها، همگی از طلا؛
50جامها و گُلگیرها و پیاله‌ها و قاشقها و مَجمرها همه از طلای ناب؛ لولاهایی زرین برای درهای خانۀ درونی یعنی قُدس‌الاقداس، و نیز برای درهای تالار اصلی معبد.
51پس تمامی کارهایی که سلیمان پادشاه برای خانۀ خداوند انجام داد، به پایان رسید. و سلیمان همۀ چیزهایی را که پدرش داوود وقف کرده بود، از نقره و طلا و دیگر اسباب آورده، آنها را در خزانۀ خانۀ خداوند گذاشت.

۱۱ آگوست

6:1 سلیمان در چهارصد و هشتادمین سال خروج بنی‌اسرائیل از سرزمین مصر و چهارمین سال سلطنت خود بر اسرائیل، در ماه زیو که دوّمین ماه از سال بود، بنای خانۀ خداوند را آغاز کرد.
2خانه‌‌ای که سلیمانِ پادشاه برای خداوند ساخت، به درازای شصت ذِراع و پهنای بیست ذِراع و بلندای سی ذِراع بود.
3ایوان مقابل محرابگاه خانه، درازایش بیست ذِراع بود، مطابق پهنای خانه، و ده ذِراع پیش رفته بود.
4سلیمان برای خانه پنجره‌هایی دارای چارچوب و مشبک ساخت.
5چسبیده به دیوارهای خانه، دور تا دور، طبقه‌ها بنا کرد که محراب بیرونی و محراب درونی خانه را در بر می‌گرفت، و در آنها، دور تا دور، حجره‌ها ساخت.
6پهنای طبقۀ پایین پنج ذِراع، پهنای طبقۀ میانی شش ذِراع، و پهنای طبقۀ سوّم هفت ذِراع بود. و دور تا دورِ بیرون دیوارهای خانه لبه‌هایی ایجاد کرد تا هیچ‌کدام از تیرهای سقف حجره‌ها به دیوارهای خانه فرو~نرود.
7در بنای خانه از قطعه‌سنگهایی استفاده می‌شد که در معدن سنگ آماده شده بود، به گونه‌ای که به هنگام بنای خانه هیچ صدای چکش، تیشه یا دیگر ابزار آهنی شنیده نمی‌شد.
8ورودی طبقۀ پایین در جانب جنوبی خانه قرار داشت و پلکانی از آن به طبقۀ میانی، و از آنجا به طبقۀ سوّم بالا می‌رفت.
9بدین ترتیب سلیمان خانه را بنا کرد و تکمیل نمود، و سقف آن را با تیرها و تخته‌های چوب سرو آزاد پوشانید.
10او طبقه‌ها را چسبیده به تمام خانه بنا کرد، که هر یک پنج ذِراع ارتفاع داشت و با تیرهای چوب سرو به خانه متصل می‌شد.
11و کلام خداوند بر سلیمان نازل شده، گفت:
12«در خصوص این خانه‌‌ که بنا می‌کنی، اگر در فرایض من سلوک نمایی و قوانین مرا حفظ کنی و همۀ فرمانهای مرا نگاه داشته، در آنها گام برداری، آنگاه وعده‌ای را که به پدرت داوود دادم، با تو استوار خواهم ساخت.
13و در میان بنی‌اسرائیل ساکن خواهم شد، و قوم خود اسرائیل را ترک نخواهم گفت.»
14پس سلیمان خانه را بنا کرد و تکمیل نمود.
15او دیوارهای خانه را از داخل با تخته‌هایی از چوب سرو پوشانید که از زمین تا به سقف می‌رسید، و کف خانه را با تخته‌هایی از چوب صنوبر فرش کرد.
16او به اندازۀ بیست ذِراع از قسمت پشت خانه را از زمین تا به سقف با تخته‌های چوب سرو ساخت، و آن را در اندرون خانه به جهت محراب درونی، یعنی قُدس‌الاقداس بنا کرد.
17محراب بیرونی که مقابل این محراب درونی بود، چهل ذِراع درازا داشت.
18درون خانه از چوبهای سرو آزادِ کنده‌کاری شده، با نقشهای کدو و گلهای شکفته بود. همه‌جا از چوب سرو پوشیده بود و هیچ سنگی به چشم نمی‌خورد.
19سلیمان محراب درونی را در اندرون خانه آماده کرد تا صندوق عهد خداوند در آنجا گذاشته شود.
20درازا و پهنا و بلندای مِحراب درونی بیست ذِراع بود. او آن را به طلای ناب پوشانید، و مذبح را نیز که از سرو آزاد بود، زراندود کرد.
21او درون خانۀ بیرونی را با طلای ناب پوشانید، و مقابل محراب درونی زنجیرهای طلا کشید و آن را زراندود کرد.
22بدین‌گونه همه جای خانه را به طلا پوشانید تا تمامی خانه تکمیل شد، و مذبحِ کنار محراب درونی را نیز سراسر زراندود کرد.
23و در محراب درونی دو کروبی از چوب زیتون ساخت که بلندای هر یک ده ذِراع بود.
24طول یک بال کروبی، پنج ذِراع و طول بال دیگر نیز پنج ذِراع بود، یعنی از سر یک بال تا سر بال دیگر ده ذِراع.
25کروبیِ دیگر نیز ده ذِراع بود. هر دو کروبی یک اندازه و یک شکل بودند.
26بلندای یک کروبی ده ذِراع و بلندای کروبی دیگر نیز به همان اندازه بود.
27سلیمان کروبیان را در خانۀ درونی نهاد، و بالهای کروبیان گسترده بود، به گونه‌ای که بال یک کروبی به دیوار یک طرف می‌رسید و بال کروبی دیگر به دیوار طرف دیگر، و بالهای دیگر آنها در میان خانه به هم برمی‌خورد.
28او کروبیان را نیز به طلا پوشانید.
29و سلیمان تمامی دیوارهای خانه را دور تا دور با کنده‌کاری‌هایی از کروبیان و درختان نخل و گلهای شکفته منقوش ساخت، هم قسمت درونی و هم قسمت بیرونی را.
30و کف خانه را به طلا پوشانید، هم در قسمت درونی و هم در قسمت بیرونی.
31نیز برای ورودیِ محراب درونی درهایی از چوب زیتون ساخت با سردر و چارچوبهای پنج ضلعی،
32و آن دو لنگه در از چوب زیتون را با کنده‌کاری‌هایی از کروبیان و درختان نخل و گلهای شکفته، منقوش ساخت، و کروبیان و درختان نخل را به طلا پوشانید.
33همچنین برای ورودیِ محرابِ بیرونی نیز چارچوبهای چهارضلعی از چوب زیتون ساخت،
34و دو لنگه در از چوب صنوبر که هر لنگۀ آن، از میان به داخل تا می‌شد.
35و آنها را به کنده‌کاری‌هایی از کروبیان و درختان نخل و گلهای شکفته، منقوش ساخت و آن نقشها را یکسان با طلا پوشانید.
36و دیوارِ صحنِ درونی را از سه ردیف سنگِ تراشیده و یک ردیف تیرهای سرو آزاد ساخت.
37پیِ خانۀ خداوند در سال چهارم در ماه زیو نهاده شد.
38در سال یازدهم در ماه بول که هشتمین ماه سال است، کار بنای خانه با تمامی جزئیاتش، و مطابق همۀ مشخصات مورد نظر آن به پایان رسید. سلیمان آن را در هفت سال بنا کرد.

۱۰ آگوست

4:1 بدین‌گونه، سلیمانِ پادشاه بر تمامی اسرائیل پادشاهی می‌کرد،
2و صاحبمنصبان او اینان بودند: عَزَریا پسر صادوق - کاهن؛
3اِلیحورِف و اَخیّا پسران شیشَه - کاتبان؛ یَهوشافاط پسر اَخیلود - وقایع‌نگار؛
4بِنایا پسر یِهویاداع - سردار لشکر؛ صادوق و اَبیّاتار - کاهنان؛
5عَزَریا پسر ناتان - سرپرست حاکمان؛ زابود پسر ناتان - کاهن و دوست پادشاه؛
6اَخیشار - سرپرست امور کاخ پادشاه؛ اَدونیرام پسر عَبدا - سرپرست کار اجباری.
7سلیمان دوازده حاکم بر تمامی اسرائیل گماشته بود که خوراک پادشاه و خاندانش را تدارک می‌دیدند. هر یک از ایشان مسئول تدارک برای یک ماه از سال بودند.
8نامهای این حاکمان از این قرار بود: بِن‌حور، در نواحی مرتفع اِفرایِم؛
9بِن‌دِقِر، در ماقَص، شَعَلبیم، بِیت‌شمس و ایلون‌بِیت‌حانان؛
10بِن‌خِسِد، در اَرُبّوت، که سوکوه و همۀ سرزمین خِفِر از آنِ او بود؛
11بِن‌اَبیناداب، در تمامی نافَت‌دُر، که تافَت دختر سلیمان زن او بود؛
12بَعَنا پسر اَخیلود، در تَعَناک و مِجِدّو و در تمام بِیت‌شِاَن که در کنار صَرِتان زیر یِزرِعیل است، از بِیت‌شِاَن تا آبِل‌مِحولَه تا آن سوی یُقمِعام؛
13بِن‌جابِر، در راموت‌جِلعاد، که شهرهای یائیر پسر مَنَسی در جِلعاد و منطقۀ اَرجوب در باشان از آنِ او بود، یعنی شصت شهر بزرگ حصاردار با پشت‌بند‌های برنجین؛
14اَخیناداب پسر عِدّو، در مَحَنایِم؛
15اَخیمَعَص، در نَفتالی، که باسِمَت دختر سلیمان را به زنی گرفته بود؛
16بَعَنا پسر حوشای، در اَشیر و بِعَلوت؛
17یَهوشافاط پسر فارُوَح، در یِساکار؛
18شِمعی پسر ایلا، در بِنیامین؛
19جِبِر پسر اوری، در سرزمین جِلعاد، که سرزمین سیحون پادشاه اَموریان و عوج پادشاه باشان بود. او تنها حاکم آن منطقه بود.
20مردم یهودا و اسرائیل همچون شنهای کنار دریا بی‌شمار بودند؛ آنان می‌خوردند و می‌آشامیدند و شادی می‌کردند.
21و سلیمان بر تمامی ممالک، از نهر فُرات تا سرزمین فلسطینیان و تا سرحد مصر، فرمان می‌راند. این ممالک خَراجگزار سلیمان بودند و در تمام روزهای زندگی او خدمتش می‌کردند.
22آذوقۀ روزانۀ سلیمان عبارت بود از: سی کُر آرد مرغوب و شصت کُر بلغور،
23ده رأس گاو پرواری، بیست رأس گاوِ پرورده در چراگاه، یکصد گوسفند، و نیز آهوان، گوزنها، غزالها و مرغان فربه.
24زیرا که سلیمان بر تمام سرزمینهای واقع در غرب نهر فُرات، از تِفصَح تا غزه، و بر تمام پادشاهان آن نواحی فرمان می‌راند و از هر سو در صلح به سر می‌بُرد.
25و در تمامی دوران حیات سلیمان، هر کس از یهودا و اسرائیل، از دان تا بِئِرشِبَع، زیر درخت انجیر و تاک خود در امنیت به سر می‌بُرد.
26سلیمان را چهل هزار اصطبلْ اسب برای ارابه‌هایش و دوازده هزار اسب‌سوار بود.
27هر یک از حاکمان در ماه خود، برای سلیمانِ پادشاه و همۀ کسانی که بر سر سفرۀ او می‌آمدند، تدارک می‌دیدند و نمی‌گذاشتند چیزی کم باشد.
28نیز هر یک بنا به وظیفۀ خود، برای اسبان و اسبان تازی، هر جا که نیاز بود کاه و جو می‌آوردند.
29و خدا به سلیمان حکمت و فهمِ بی‌اندازه، و وسعت اندیشه به گستردگی شنهای کنار دریا بخشید
30تا آنجا که حکمت سلیمان از حکمت تمامی مردم مشرق زمین و از تمامی حکمت مصر برتر بود.
31او از همۀ آدمیان حکیمتر بود، از ایتانِ اِزراحی و پسران ماحول، یعنی هیمان و کَلکول و دَردَع. و آوازۀ او در میان همۀ قومهای اطراف گسترده بود.
32سلیمان سه هزار مَثَل گفت، و شمار سروده‌هایش یکهزار و پنج بود.
33او از درختان، از سرو آزاد لبنان گرفته تا بوته‌های کوچک زوفا که در شکاف دیوار می‌روید، سخن می‌گفت، و نیز از حیوانات و پرندگان و خزندگان و ماهیان.
34از میان تمامی قومها، و از همۀ پادشاهان زمین که آوازۀ حکمت سلیمان را شنیده بودند، می‌آمدند تا به حکمت او گوش فرا~دهند.

5:1 حیرام، پادشاه صور، چون شنید سلیمان را به جانشینی پدرش داوود به پادشاهی مسح کرده‌اند، خادمان خود را نزد سلیمان فرستاد، زیرا داوود را همیشه دوست می‌داشت.
2سلیمان نیز برای حیرام پیغام فرستاد که:
3«تو نیک می‌دانی که پدرم داوود نتوانست برای نام یهوه ْخدایش خانه‌ای بسازد، از آن رو که از هر سو با جنگها احاطه شده بود، تا اینکه خداوند دشمنانش را زیر کف پاهای او نهاد.
4اما اکنون یهوه خدای من، مرا از هر سو آسودگی بخشیده است، به گونه‌ای که هیچ دشمنی و هیچ واقعۀ بدی وجود ندارد.
5پس اکنون قصد آن دارم که خانه‌ای برای نام یهوه خدایم بسازم، چنانکه خداوند به پدرم داوود فرمود: ”پسرت که من او را به جای تو بر تخت می‌نشانم، اوست که آن خانه را برای نام من بنا خواهد کرد“.
6پس حال امر فرما تا سروهای آزاد از لبنان برای من بِبُرّند. خادمان من همراه خادمان تو خواهند بود و دستمزد خادمانت را مطابق هرآنچه بفرمایی، به تو خواهم پرداخت. زیرا می‌دانی که در میان ما کسی نیست که بداند چگونه چوب را به خوبیِ صیدونیان بِبُرَّد.»
7چون حیرام سخنان سلیمان را شنید، بسیار شادمان شد و گفت: «امروز خداوند متبارک باد، که به داوود پسری حکیم بر این قومِ عظیم عطا فرموده است.»
8پس حیرام نزد سلیمان فرستاده، گفت: «پیامی را که برایم فرستادی، اجابت کردم. من خواهش تو را دربارۀ چوب سرو آزاد و صنوبر به تمامی به جا خواهم آورد.
9خادمان من الوارها را از لبنان به دریا فرود خواهند آورد و من از آنها کَلَکی خواهم ساخت تا بر دریا شناور شده، به مکانی که تو برایم تعیین کنی، برسند. در آنجا آنها را از هم باز خواهم کرد تا تو آنها را بِبَری. و تو نیز با فراهم آوردنِ آذوقه برای خانۀ من، خواست مرا به جا خواهی آورد.»
10بدین‌گونه، حیرام تمام الوارهای سرو آزاد و صنوبر را که سلیمان می‌خواست، برایش فراهم آورد.
11سلیمان نیز به جهت آذوقۀ خانۀ حیرام، بیست هزار کُر گندم و بیست هزار کُر روغن مرغوب به او بخشید. سلیمان این را همه ساله به حیرام می‌داد.
12پس خداوند همان‌گونه که وعده داده بود، به سلیمان حکمت عطا فرمود. و میان حیرام و سلیمان صلح برقرار بود، و آن دو با یکدیگر پیمان بستند.
13سلیمانِ پادشاه از تمامی اسرائیل کارگرانی برای کارِ اجباری گرفت، که شمار آنان سی هزار مرد بود.
14او هر ماه ده هزار تن از آنان را به نوبت به لبنان گسیل می‌داشت. آنان یک ماه را در لبنان و دو ماه را در خانه سپری می‌کردند. و اَدونیرام سرپرست کارِ اجباری بود.
15سلیمان همچنین هفتاد هزار باربر و هشتاد هزار سنگتراش در نواحی مرتفع داشت،
16سوای سه هزار و سیصد سرکارگر نیز که بر کار نظارت می‌کردند و کارفرمایانِ کارگران بودند.
17آنان به فرمان پادشاه، تخته‌سنگهای بزرگ و گرانبها می‌کندند تا پیِ معبد را از سنگهای تراشیده بگذارند.
18بدین‌گونه، بنّایان سلیمان و بنّایان حیرام و مردان جِبال سنگها را می‌تراشیدند و چوب و سنگ برای بنای معبد مهیا می‌ساختند.

۹ آگوست

3:1 سلیمان با فرعون پادشاه مصر پیمان دوستی بست و دختر فرعون را به زنی گرفته، او را به شهر داوود آورد، تا زمانی که کار بنای کاخ خود و معبد خداوند و دیوار اطراف اورشلیم را به پایان رسانید.
2اما قوم همچنان در مکانهای بلند قربانی تقدیم می‌کردند، زیرا تا آن زمان هنوز خانه‌‌ای برای نام یهوه ساخته نشده بود.
3سلیمان خداوند را دوست می‌داشت و بنا به فرایض پدر خود داوود سلوک می‌کرد، جز اینکه در مکانهای بلند قربانی می‌کرد و بخور می‌سوزانید.
4و اما پادشاه برای تقدیم قربانی به جِبعون رفت، زیرا مهمترین مکانِ بلند بود. سلیمان بر مذبحِ آن هزار قربانی تمام‌سوز تقدیم می‌کرد.
5شب‌هنگام در جِبعون خداوند در خواب بر سلیمان ظاهر شد و گفت: «آنچه را که می‌خواهی به تو بدهم درخواست کن.»
6سلیمان پاسخ داد: «تو به پدرم داوود که خدمتگزارت بود، محبتی عظیم نشان دادی، زیرا او در حضورت با وفاداری و پارسایی و دلی راست با تو سلوک می‌کرد. و این محبت عظیم را نسبت به او نگاه داشته، پسری به او بخشیدی تا امروز بر تختش بنشیند.
7و حال، ای یهوه خدای من، تو خدمتگزارت را به جای پدرم داوود پادشاه ساختی. ولی من جوانی کم سن و سال بیش نیستم و خروج و دخول را نمی‌دانم.
8نیز خدمتگزارت میان قوم برگزیدۀ تو است، قومی عظیم و چنان کثیر که آنها را نتوان شمرد و حساب نتوان کرد.
9پس به خدمتگزار خویش دلی فهیم عطا کن تا بر قوم تو حکم براند، و نیک را از بد تمییز دهد. زیرا کیست که توانایی حکم راندن بر این قوم عظیم تو را داشته باشد؟»
10این درخواست سلیمان خداوند را خشنود ساخت.
11پس به او گفت: «چون چنین چیزی از من خواستی، و عمر دراز یا ثروت برای خود نخواستی، و نه جان دشمنانت را، بلکه به جهت خود فهم طلب کردی تا عدالت را تشخیص دهی،
12اینک مطابق سخنت می‌کنم و تو را دلی حکیم و فهیم می‌بخشم آن‌گونه که پیش از تو مانند تو نبوده و پس از تو نیز همچون تو بر نخواهد خاست.
13و آنچه را نیز که نخواستی به تو خواهم بخشید، یعنی هم ثروت و هم شوکت را، تا در همۀ روزهایت هیچ پادشاهِ دیگر با تو به قیاس نیاید.
14و اگر در طریقهای من سلوک نمایی و فرایض و فرامین مرا به جا آوری، همان‌گونه که پدرت داوود سلوک می‌کرد، آنگاه روزهایت را طویل خواهم ساخت.»
15سلیمان بیدار شد و دریافت خواب دیده است. او به اورشلیم آمده، نزد صندوق عهد خداوند ایستاد و قربانیهای تمام‌سوز و قربانیهای رفاقت تقدیم کرد. و برای تمامی خدمتگزاران خویش ضیافتی بر پا داشت.
16چندی بعد، دو زن بدکاره نزد پادشاه آمده، در حضورش ایستادند.
17یکی از آنان گفت: «سَروَرم، من و این زن در یک خانه ساکنیم. او در خانه با من بود که فرزندی بزادم.
18سه روز پس از زایمانم، این زن نیز بزاد. ما در خانه تنها بودیم و جز ما دو تن، کسی دیگر در خانه نبود.
19شبانگاه پسر این زن مرد، زیرا بر او خوابیده بود.
20نیمه‌های شب، کنیز تو در خواب بود که این زن برخاسته، پسر مرا از کنارم برگرفت و بر سینۀ خود جای داد، و پسر مردۀ خویش را بر سینۀ من نهاد.
21سحرگاهان، چون برخاستم تا پسرم را شیر دهم، اینک او را مرده یافتم! اما چون در روشنایی صبح به‌دقّت بر او نگریستم، دیدم پسری نیست که من زاده بودم.»
22زن دیگر گفت: «خیر. پسر زنده از آنِ من است و پسر مرده از آنِ تو.» ولی زن اوّل پاسخ داد: «خیر. پسر مرده از آنِ تو است و پسر زنده از آنِ من.» و آنان این‌چنین نزد پادشاه سخن می‌گفتند.
23آنگاه پادشاه گفت: «یکی می‌گوید، ”پسر زنده از آنِ من است و پسر مرده از آنِ تو“، و دیگری می‌گوید، ”خیر! پسر مرده از آن تو است و پسر زنده از آن من“.»
24پس پادشاه گفت: «شمشیری نزد من بیاورید.» و شمشیری به حضور پادشاه آوردند.
25آنگاه گفت: «کودکِ زنده را به دو نیم کنید، و نیمی را به یک زن و نیم دیگر را به زن دیگر بدهید.»
26اما زنی که پسرِ زنده از آنِ او بود، چون دلش بر فرزندش می‌سوخت، به پادشاه گفت: «سَروَرم، تمنا می‌کنم کودک زنده را به آن زن بدهید. او را به هیچ روی مَکُشید.» ولی زن دیگر گفت: «نه از آنِ من باشد و نه از آنِ تو. او را به دو نیم کنید.»
27آنگاه پادشاه پاسخ داده، گفت: «طفل زنده را به زن نخست بدهید. او را به هیچ روی مکشید چون این زن مادر او است.»
28و چون همۀ اسرائیل خبر حکمی را که پادشاه داده بود شنیدند، از پادشاه ترسان شدند، چون دریافتند که حکمت خدا در اوست تا عدالت را برقرار کند.

۸ آگوست

2:1 و چون زمان مرگ داوود نزدیک می‌شد، پسر خود سلیمان را امر فرموده، گفت:
2«من به راه تمامی اهل زمین می‌روم، پس قوی و دلیر باش،
3و آنچه را یهوه خدایت از تو می‌طلبد، نگاه دار: در طریقهای او گام بردار، و فرایض و فرمانها و قوانین و شهادات او را همان‌گونه که در تورات موسی نوشته شده است حفظ کن، تا در هر کاری که می‌کنی و به هر جا که می‌روی کامیاب شوی،
4و تا خداوند کلام خود را دربارۀ من استوار سازد که فرمود: ”اگر پسرانت مراقب راه خویش باشند و به تمامی دل و تمامی جان خویش در حضور من با راستی گام بردارند، هرگز از نسل تو کسی که بر تخت پادشاهی اسرائیل تکیه زند، کم نخواهد بود.“
5«افزون بر این، تو آنچه را که یوآب پسر صِرویَه با من کرد نیک می‌دانی، و آنچه را که با دو سردار سپاه اسرائیل کرد، با اَبنیر پسر نیر و عَماسا پسر یِتِر. او ایشان را بکشت و خون جنگ را در زمان صلح ریخت و کمربندی را که بر میان بسته بود و کفشهایی را که به پا داشت، به خون جنگ بیالود.
6پس مطابق حکمت خود رفتار کن، اما مگذار موی سپیدش در آرامش به گور فرو~رود.
7اما بر پسران بَرزِلّاییِ جِلعادی احسان کن و بگذار از کسانی باشند که بر سفرۀ تو نان می‌خورند. زیرا هنگامی که از برادرت اَبشالوم می‌گریختم، آنان نیز در حق من چنین کردند.
8و اینک شِمعی پسر جیرایِ بِنیامینی، اهل بَحوریم، نیز نزد توست. او همان است که در روزی که به مَحَنایِم می‌رفتم، مرا سخت نفرین کرد. اما چون به استقبال من به اردن آمد، برایش به خداوند سوگند یاد کردم که: ”تو را به شمشیر نخواهم کشت.“
9پس اکنون تو او را بی‌گناه مشمار. تو مردی حکیم هستی و می‌دانی با او چه باید کرد. موی سپیدش را خون‌آلود به گور بفرست.»
10آنگاه داوود با پدران خود آرمید و او را در شهر داوود به خاک سپردند.
11او چهل سال بر اسرائیل پادشاهی کرد؛ هفت سال در حِبرون و سی و سه سال در اورشلیم.
12پس سلیمان بر تخت پدرش داوود بنشست و سلطنتش بسیار استوار شد.
13آنگاه اَدونیا پسر حَجّیت نزد بَتشِبَع مادر سلیمان آمد. بَتشِبَع از او پرسید: «آیا در صلح و صفا آمده‌ای؟» پاسخ داد: «آری، در صلح و صفا آمده‌ام.»
14و افزود: «سخنی با تو دارم.» بَتشِبَع گفت: «بگو.»
15گفت: «می‌دانی که پادشاهی از آنِ من بود و همۀ اسرائیل انتظار داشتند من پادشاه شوم؛ ولی پادشاهی از من برگشت و به برادرم رسید، زیرا از جانب خداوند به او تعلق داشت.
16اکنون خواهشی از تو دارم. مرا رد مکن.» بَتشِبَع گفت: «بگو.»
17اَدونیا گفت: «تمنا اینکه از سلیمانِ پادشاه بخواهی اَبیشَکِ شونَمی را به من به زنی دهد. او خواهش تو را رد نخواهد کرد.»
18بَتشِبَع گفت: «بسیار خوب. از جانب تو با پادشاه سخن خواهم گفت.»
19پس بَتشِبَع نزد سلیمان پادشاه رفت تا از جانب اَدونیا با او سخن گوید. پادشاه به استقبالش برخاسته، او را تعظیم کرد. آنگاه بر تخت خود بنشست و فرمان داد برای مادر پادشاه نیز مسندی بیاورند، و او بر جانب راست پادشاه بنشست.
20آنگاه بَتشِبَع گفت: «خواهشی کوچک از تو دارم. خواهش مرا رد مکن.» پادشاه پاسخ داد: «ای مادرم، بگو زیرا که خواهشت را رد نخواهم کرد.»
21پس او گفت: «بگذار اَبیشَکِ شونَمی به همسری برادرت اَدونیا درآید.»
22سلیمان پادشاه در جواب مادرش گفت: «چرا فقط اَبیشَکِ شونَمی را برای اَدونیا می‌خواهی؟ سلطنت را نیز برای او بخواه! زیرا او برادر بزرگ من است! و نه تنها برای او، بلکه برای اَبیّاتارِ کاهن و یوآب پسر صِرویَه نیز درخواست کن!»
23آنگاه سلیمان پادشاه به خداوند سوگند یاد کرده، گفت: «خدا مرا سخت مجازات کند اگر اَدونیا تاوان این سخن را به بهای جان خود نپردازد!
24اکنون به حیات خداوند که مرا استوار ساخته و بر تخت پدرم داوود نشانیده و مطابق وعده‌اش، خاندانی برایم به پا داشته است سوگند، که همین امروز اَدونیا کشته خواهد شد!»
25پس سلیمانِ پادشاه، بِنایا پسر یِهویاداع را فرستاد، و او اَدونیا را به شمشیر زد، که مرد.
26پادشاه به اَبیّاتارِ کاهن گفت: «به مِلک خود در عَناتوت برو زیرا تو سزاوار مرگی. ولی امروز تو را نخواهم کشت چراکه صندوق یهوه خدا را در حضور پدرم داوود می‌بردی و در همۀ سختیهای پدرم با او سهیم بودی.»
27پس سلیمان، اَبیّاتار را از کهانت خداوند برکنار کرد و بدین‌گونه کلام خداوند را که در شیلوه دربارۀ خاندان عیلی گفته بود، به انجام رسانید.
28چون این خبر به گوش یوآب رسید، به خیمۀ خداوند بگریخت و شاخهای مذبح را به دست بگرفت، زیرا که از اَدونیا پیروی کرده بود، هرچند نه از اَبشالوم.
29چون به سلیمان پادشاه خبر دادند که، «یوآب به خیمۀ خداوند گریخته و اینک در کنار مذبح است،» سلیمان، بِنایا پسر یِهویاداع را فرستاده، گفت: «برو و او را به شمشیر بزن.»
30پس بِنایا به خیمۀ خداوند درآمده، یوآب را گفت: «پادشاه می‌فرماید، ”بیرون بیا.“» اما او پاسخ داد: «نه، بلکه اینجا می‌میرم.» آنگاه بِنایا برای پادشاه پیغام فرستاد که: «یوآب چنین گفته و چنین به من جواب داده است.»
31آنگاه پادشاه بِنایاهو را فرمود: «موافق آنچه می‌گوید، عمل نما. او را به شمشیر بزن و دفن کن، تا گناه خونی را که یوآب بی‌سبب ریخت، از من و خاندانم بزدایی.
32خداوند خون او را بر گردن خودش خواهد نهاد، زیرا بدون آگاهی پدرم داوود، بر دو مرد که هر دو از او پارساتر و نیکوتر بودند، یعنی بر اَبنیر پسر نیر فرماندۀ سپاه اسرائیل و عَماسا پسر یِتِر فرماندۀ سپاه یهودا، حمله آورده، آنان را به شمشیر بکشت.
33خون ایشان تا ابد بر گردن یوآب و نسل او باشد، ولی برای داوود و نسل او و برای خاندان و تخت او تا ابد از جانب خداوند سلامتی باشد.»
34پس بِنایا پسر یِهویاداع برآمده، یوآب را به شمشیر زد و کُشت، و او را در خانه‌اش که در صحرا بود، دفن کردند.
35پادشاه، بِنایا پسر یِهویاداع را به جای یوآب به فرماندهی سپاه و صادوقِ کاهن را به جای اَبیّاتار به کهانت برگماشت.
36آنگاه پادشاه شِمعی را فرا~خوانده، بدو گفت: «در اورشلیم برای خود خانه‌ای بساز و آنجا ساکن شو، و از آنجا به هیچ جای دیگر مرو.
37روزی که شهر را ترک کنی و از وادی قِدرون بگذری، یقین بدان که قطعاً کشته خواهی شد و خونت بر گردن خودت خواهد بود.»
38شِمعی به پادشاه گفت: «آنچه گفتی نیکوست. خدمتگزارت مطابق گفتۀ سرورم پادشاه عمل خواهد کرد.» و شِمعی روزهای بسیار در اورشلیم ماند.
39ولی پس از پایان سه سال، دو غلام شِمعی به نزد اَخیش پسر مَعَکاه، پادشاه جَت گریختند. و به شِمعی خبر دادند که: «اینک غلامان تو در جَت به سر می‌برند.»
40شِمعی برخاست و الاغش را زین کرد و به جستجوی غلامان خود به جَت نزد اَخیش رفت، و آنان را از جَت باز‌آورد.
41چون به سلیمان گفتند که شِمعی از اورشلیم به جَت رفته و بازگشته است،
42پادشاه فرستاده، او را فرا~خواند و به وی گفت: «آیا تو را به خداوند سوگند ندادم، و اخطار نکرده، نگفتم: ”روزی که از اینجا به هر جایی بیرون روی، یقین بدان که قطعاً خواهی مرد“؟ تو مرا گفتی: ”کلامت نیکوست و آن را شنیدم.“
43پس چرا سوگند خود را به خداوند نگاه نداشتی و از فرمان من سر پیچیدی؟»
44همچنین پادشاه به شِمعی گفت: «در دل خویش می‌دانی که بر پدرم داوود چه بدیها کرده‌ای. پس خداوند این بدیها را بر سرت برمی‌گرداند.
45ولی سلیمانِ پادشاه مبارک خواهد بود و تخت پادشاهی داوود، در حضور خداوند تا به ابد پایدار خواهد ماند.»
46آنگاه پادشاه به بِنایا پسر یِهویاداع فرمان داد و او بیرون رفته، شِمعی را به شمشیر زد و کشت. پس سلطنت در دست سلیمان استوار گشت.

۷ آگوست

1:1 داوود پادشاه پیر و سالخورده شد و هرچند او را به جامه‌ها می‌پوشانیدند، گرم نمی‌شد.
2پس خدمتگزارانش وی را گفتند: «بگذار تا برای سرورمان پادشاه دوشیزه‌ای جوان بجوییم که در خدمت پادشاه باشد و او را پرستاری کند، و در آغوشت بخوابد تا سرورمان پادشاه گرم شود.»
3پس در سرتاسر قلمرو اسرائیل دوشیزه‌ای زیبا جستند، و اَبیشَکِ شونَمی را یافتند و نزد پادشاه آوردند.
4آن دوشیزه بسیار زیبا بود، و از پادشاه پرستاری کرده، او را خدمت می‌نمود، ولی پادشاه با او همبستر نشد.
5و اما اَدونیا پسر حَجّیت خویشتن را برافراشته، گفت: «من پادشاه خواهم شد.» پس ارابه‌ها و سواران برای خود تدارک دید، و پنجاه مرد تا پیشاپیش وی بدوند.
6پدرش هرگز او را نرنجانیده و به وی نگفته بود «چرا چنین و چنان می‌کنی؟» نیز اَدونیا مردی بود بسیار خوش‌سیما، و پس از اَبشالوم به دنیا آمده بود.
7اَدونیا با یوآب پسر صِرویَه و اَبیّاتارِ کاهن مشورت کرد و آنان او را پیروی و پشتیبانی کردند.
8ولی صادوقِ کاهن و بِنایا پسر یِهویاداع و ناتانِ نبی و شِمعی و ریعی و جنگاوران داوود به اَدونیا نپیوستند.
9آنگاه اَدونیا در کنار سنگ زُوحَلَت که در نزدیکی عِین‌روجِل است، گوسفندان و گاوان و گوساله‌های پرواری ذبح کرد، و جمله برادران خویش، پسران پادشاه را با همۀ صاحبمنصبان دربار یهودا دعوت نمود.
10ولی ناتانِ نبی و بِنایا و جنگاوران پادشاه و برادرش سلیمان را دعوت نکرد.
11آنگاه ناتان به بَتشِبَع مادر سلیمان گفت: «آیا نشنیده‌ای که اَدونیا پسر حَجّیت، پادشاه شده است و سرورمان داوود از این امر آگاه نیست؟
12پس حال بیا تو را مشورت دهم تا جان خود و جان پسرت سلیمان را برهانی.
13هم‌اکنون نزد داوود پادشاه برو و به او بگو: ”ای سرورم پادشاه، آیا تو برای کنیزت سوگند نخوردی و نگفتی که، ’پسر تو سلیمان پس از من پادشاه خواهد شد و بر تخت من خواهد نشست‘؟ پس چرا اَدونیا پادشاه شده است؟“
14آنگاه در همان حال که تو هنوز با پادشاه سخن می‌گویی، من نیز پس از تو داخل خواهم شد و گفته‌هایت را تأیید خواهم کرد.»
15پس بَتشِبَع نزد پادشاه به اتاق او رفت. پادشاه بسیار پیر بود و اَبیشَکِ شونَمی او را خدمت می‌کرد.
16بَتشِبَع خم شده، پادشاه را تعظیم نمود. پادشاه پرسید: «چه مسئلتی داری؟»
17بَتشِبَع گفت: «ای سرورم، تو برای کنیزت به یهوهْ خدایت سوگند یاد کرده، گفتی: ”پسر تو سلیمان پس از من پادشاه خواهد شد و بر تخت من خواهد نشست.“
18ولی اکنون اَدونیا پادشاه شده و سرورم پادشاه، از این امر آگاهی ندارد.
19او گاوان نر و گوساله‌های پرواری و گوسفندانِ بسیار قربانی کرده و تمامی پسران پادشاه، اَبیّاتارِ کاهن و یوآب فرماندۀ سپاه را دعوت کرده است، ولی خدمتگزارت سلیمان را دعوت نکرده.
20و حال ای سرورم پادشاه، چشمان تمام اسرائیل بر توست تا ایشان را خبر دهی که پس از سرورم پادشاه، چه کسی بر تخت تو خواهد نشست.
21وگرنه، هنگامی که سرورم پادشاه نزد پدران خود بیارامد، من و پسرم سلیمان خطاکار محسوب خواهیم شد.»
22در همان حال که بَتشِبَع با پادشاه سخن می‌گفت، ناتانِ نبی نیز داخل شد.
23پادشاه را خبر دادند که: «ناتان نبی اینجاست.» پس ناتان به حضور پادشاه رفت و او را تعظیم کرده، روی بر زمین نهاد.
24ناتان گفت: «ای سرورم پادشاه، آیا تو فرموده‌ای که اَدونیا پس از تو پادشاه خواهد شد و بر تخت تو خواهد نشست؟
25چراکه امروز او رفته و گاوانِ نر و گوساله‌های پرواری و گوسفندانِ بسیار قربانی کرده و تمامی پسران پادشاه و فرماندهان سپاه و اَبیّاتارِ کاهن را نیز دعوت کرده است. اینک آنان در حضورش می‌خورند و می‌نوشند و می‌گویند: ”زنده باد اَدونیای پادشاه!“
26ولی من، خدمتگزارت، و صادوقِ کاهن و بِنایا پسر یِهویاداع و خدمتگزارت سلیمان را دعوت نکرده است.
27آیا این امر از جانب سرورم پادشاه شده و آیا به خدمتگزارانت خبر نداده‌‌ای که پس از سرورم پادشاه چه کسی باید بر تخت وی بنشیند؟»
28آنگاه داوودِ پادشاه گفت: «بَتشِبَع را نزد من فرا~خوانید.» پس بَتشِبَع به حضور پادشاه آمد و پیش روی وی ایستاد.
29آنگاه پادشاه سوگند یاد کرده، گفت: «به حیات خداوند که جان مرا از هر تنگی رهانیده است، سوگند،
30که من امروز آنچه را برای تو به یهوهْ خدای اسرائیل سوگند خوردم، ادا خواهم کرد، که پسرت سلیمان پس از من پادشاه خواهد شد و به جای من بر تخت من خواهد نشست.»
31آنگاه بَتشِبَع رو به زمین خم شده، پادشاه را تعظیم کرد و گفت: «سرورم داوودِ پادشاه تا ابد زنده باد!»
32داوود پادشاه گفت: «صادوقِ کاهن، ناتانِ نبی و بِنایا پسر یِهویاداع را نزد من فرا~خوانید.» چون آنان به حضور پادشاه آمدند،
33ایشان را فرمود: «خدمتگزارانِ سرورتان را همراه خود برگیرید و پسرم سلیمان را بر قاطر من بنشانید و او را به جِیحون ببرید.
34در آنجا صادوقِ کاهن و ناتانِ نبی او را به پادشاهی بر اسرائیل مسح کنند، و شما در کَرِنا دمیده، بگویید: ”زنده باد سلیمان پادشاه!“
35آنگاه از پی او برآیید، و او داخل شده، بر تخت من بنشیند و به جای من پادشاهی کند، زیرا اوست آن که من به حکومت بر اسرائیل و یهودا برگماشته‌ام.»
36بِنایا پسر یِهویاداع در پاسخ پادشاه گفت: «آمین! باشد که یهوهْ خدای سرورم پادشاه نیز چنین گوید،
37و همان‌گونه که خداوند با سرورم پادشاه بوده است، با سلیمان نیز باشد و تخت او را از تخت سرورم داوودِ پادشاه بزرگتر سازد!»
38پس صادوقِ کاهن و ناتانِ نبی و بِنایا پسر یِهویاداع و کِریتیان و فِلیتیان رفته، سلیمان را بر قاطر داوودِ پادشاه نشاندند و او را به جِیحون آوردند.
39در آنجا صادوقِ کاهن ظرف روغن را که از خیمه آورده بود، برگرفت و سلیمان را مسح کرد. آنگاه در کَرِنا دمیدند و مردم همه فریاد برآوردند: «زنده باد سلیمانِ پادشاه!»
40و همۀ قوم از پی او رفته، نی نواختند و شادی عظیم کردند، به حدی که زمین از فریادشان به لرزه درمی‌آمد.
41اَدونیا و همۀ میهمانانی که با وی بودند در پایان جشن این صدا را شنیدند. یوآب با شنیدن صدای کَرِنا پرسید: «این چه غوغایی است که در شهر به پا شده؟»
42هنوز درحال سخن گفتن بود که یوناتان پسر اَبیّاتارِ کاهن از راه رسید. اَدونیا گفت: «داخل شو! زیرا تو مردی شریف هستی و خبر خوش می‌آوری.»
43یوناتان پاسخ داد: «خیر! زیرا سرورمان داوودِ پادشاه، سلیمان را به پادشاهی برگماشته است.
44پادشاه، صادوقِ کاهن و ناتانِ نبی و بِنایا پسر یِهویاداع و کِریتیان و فِلیتیان را به همراهی او فرستاده است، و آنان سلیمان را بر قاطر پادشاه نشانیده‌اند
45و صادوقِ کاهن و ناتانِ نبی او را در جِیحون به پادشاهی مسح کرده‌اند. و از آنجا چنان شادی‌کنان برآمده‌اند که غوغایی در شهر به پا شده است. و صدایی که شنیدید همین است.
46سلیمان بر تخت شاهی نشسته است.
47از این گذشته، خدمتگزاران پادشاه برای عرض تبریک به سرورمان، داوود پادشاه آمده، گفته‌اند: ”باشد که خدای تو نام سلیمان را از نام تو برتر و تخت سلطنت او را از تخت تو بزرگتر گرداند!“ و پادشاه بر بستر خویش سَجده کرده است.
48پادشاه همچنین گفته است: ”متبارک باد یهوه، خدای اسرائیل، که امروز کسی را به من بخشیده که بر تخت من بنشیند، و چشمان من این را می‌بیند.“»
49آنگاه میهمانان اَدونیا جملگی هراسان برخاسته، هر یک به راه خود رفتند.
50و اَدونیا از ترس سلیمان برخاسته، برفت و شاخهای مذبح را به دست بگرفت.
51پس سلیمان را خبر دادند که: «اینک اَدونیا از سلیمانِ پادشاه ترسان است و شاخهای مذبح را به دست گرفته، می‌گوید، ”سلیمانِ پادشاه امروز برای من سوگند یاد کند که خدمتگزار خود را به شمشیر نخواهد کشت.“»
52سلیمان گفت: «اگر نشان دهد که مردی شریف است، مویی از سرش بر زمین نخواهد افتاد؛ ولی اگر در او شرارت یافت شود، خواهد مرد.»
53آنگاه سلیمان پادشاه کسان فرستاد و آنان اَدونیا را از نزد مذبح فرود آوردند. و اَدونیا آمده، سلیمان پادشاه را تعظیم کرد، و سلیمان وی را گفت: «به خانۀ خود برو.»

۶ آگوست

24:1 دیگر بار خشم خداوند بر اسرائیل افروخته شد و داوود را بر ضد ایشان برانگیخته، گفت: «برو و اسرائیل و یهودا را شمارش کن.»
2پس پادشاه به یوآب سردار لشکر که همراهش بود، گفت: «در میان تمامی قبایل اسرائیل از دان تا بِئِرشِبَع گشته، قوم را نام‌نویسی کن تا شمار آنان را بدانم.»
3اما یوآب به پادشاه گفت: «یهوه خدایت بر شمار قوم هر چه باشد، صد چندان بیفزاید و چشمان سرورم پادشاه این را ببیند، ولی چرا سرورم پادشاه خواهان انجام این کار است؟»
4اما کلام پادشاه بر یوآب و سرداران لشکر غالب آمد. پس یوآب و سرداران لشکر از حضور پادشاه بیرون رفتند تا قوم اسرائیل را نام‌نویسی کنند.
5آنها از اردن عبور کردند و در عَروعیر واقع در جنوب شهری که در وسط وادی جاد بود، اردو زدند و سپس به جانب یَعزیر پیش رفتند.
6آنگاه به جِلعاد و به سرزمین تَحتیمِ حودْشی رسیدند، و سپس راه خـود را تـا دان‌یَعَن ادامه دادند و به جانب صیدون دور زدند.
7آنگاه به شهر حصاردار صور و جمله شهرهای حِویان و کنعانیان رفتند و سرانجام به بِئِرشِبَع در نِگِبِ یهودا رسیدند.
8چون از تمام آن سرزمین گذشتند، پس از سپری شدن نه ماه و بیست روز، به اورشلیم آمدند.
9یوآب شمار نام‌نوشتگان قوم را به پادشاه داد: در اسرائیل هشتصد هزار مرد شجاعِ شمشیرزن بود و در یهودا پانصد هزار مرد.
10اما پس از شمارش قوم، وجدان داوود معذب شد و به خداوند گفت: «در آنچه کردم، گناهی بزرگ ورزیدم. پس حال خداوندا، تمنا دارم تقصیر خادمت را رفع نمایی، زیرا بس احمقانه عمل کردم.»
11بامدادان، چون داوود برخاست، کلام خداوند بر جادِ نبی که نبی داوود بود، نازل شده، گفت:
12«برو و به داوود بگو، ”خداوند چنین می‌فرماید: سه چیز در برابرت می‌نهم. یکی را برای خود برگزین تا آن را برایت به عمل آورم.“»
13پس جاد نزد داوود آمد و او را خطاب کرده، گفت: «آیا سه سال قحطی در سرزمینت بر تو عارض شود، یا سه ماه از حضور دشمنانی که تو را تعقیب می‌کنند، بگریزی، یا سه روز سرزمینت به طاعون دچار شود؟ حال بسنج و تصمیم بگیر که نزد فرستندۀ خود چه پاسخ بَرم.»
14داوود به جاد گفت: «بسیار در تنگی هستم. تمنا آنکه به دست خداوند اُفتیم زیرا که رحمتهایش بس عظیم است، اما به دست انسان نیفتم.»
15پس خداوند از بامداد تا پایان مدت معین، طاعون بر اسرائیل فرستاد، و از دان تا بِئِرشِبَع هفتاد هزار تن از قوم مردند.
16اما چون فرشته دست خود را بر اورشلیم دراز کرد تا آن را نابود سازد، خداوند از آن بلا منصرف شد و به فرشته‌ای که مردم را هلاک می‌کرد، فرمود: «کافی است! حال، دست خود بازدار.» فرشتۀ خداوند نزد خرمنگاه اَرونَۀ یِبوسی بود.
17چون داوود فرشته‌ای را که قوم را هلاک می‌ساخت، دید، به خداوند عرض کرده، گفت: «اینک مَنَم که گناه ورزیده و خطا کرده‌ام؛ اما این گوسفندان چه کرده‌اند؟ تمنا اینکه دست تو تنها بر من و بر خاندانم باشد.»
18آن روز، جاد نزد داوود آمد و به او گفت: «برو و مذبحی برای خداوند در خرمنگاه اَرونَۀ یِبوسی بر پا کن.»
19پس داوود مطابق کلام جاد، چنانکه خداوند امر فرموده بود، برفت.
20اَرونَه نگریسته، پادشاه و خدمتگزارانش را دید که به سوی او می‌آیند. او از خرمنگاه بیرون آمد و در برابر پادشاه تعظیم کرده، رویْ بر زمین نهاد.
21اَرونَه گفت: «چرا سرورم پادشاه نزد خادمش آمده است؟» داوود گفت: «تا خرمنگاه را از تو بخرم و مذبحی برای خداوند بنا کنم، تا بلا از قوم بازداشته شود.»
22اَرونَه به داوود گفت: «سرورم پادشاه هرآنچه در نظرش پسند آید، برگیرد و قربانی کند. اینانند گاوان نر برای قربانی تمام‌سوز و خرمن‌کوبها و اسباب گاوان برای هیزم.
23پادشاها، اَرونَه این همه را به پادشاه می‌دهد»، و اَرونَه ادامه داد: «باشد که یهوه خدایت از تو قبول فرماید.»
24ولی پادشاه به اَرونَه گفت: «نه، بلکه به‌یقین آنها را به بهایی از تو خواهم خرید و برای یهوه خدایم قربانیهای تمام‌سوزِ بی‌قیمت تقدیم نخواهم کرد.» پس داوود خرمنگاه و گاوان را به بهای پنجاه مثقال نقره خرید.
25داوود در آنجا برای خداوند مذبحی بنا کرد و قربانیهای تمام‌سوز و قربانیهای رفاقت تقدیم نمود. آنگاه خداوند دعای او را برای آن سرزمین اجابت کرد، و بلا از اسرائیل برگرفته شد.