۹ آگوست

R10809
Category
اول پادشاهان باب ۳

3:1 سلیمان با فرعون پادشاه مصر پیمان دوستی بست و دختر فرعون را به زنی گرفته، او را به شهر داوود آورد، تا زمانی که کار بنای کاخ خود و معبد خداوند و دیوار اطراف اورشلیم را به پایان رسانید.
2اما قوم همچنان در مکانهای بلند قربانی تقدیم می‌کردند، زیرا تا آن زمان هنوز خانه‌‌ای برای نام یهوه ساخته نشده بود.
3سلیمان خداوند را دوست می‌داشت و بنا به فرایض پدر خود داوود سلوک می‌کرد، جز اینکه در مکانهای بلند قربانی می‌کرد و بخور می‌سوزانید.
4و اما پادشاه برای تقدیم قربانی به جِبعون رفت، زیرا مهمترین مکانِ بلند بود. سلیمان بر مذبحِ آن هزار قربانی تمام‌سوز تقدیم می‌کرد.
5شب‌هنگام در جِبعون خداوند در خواب بر سلیمان ظاهر شد و گفت: «آنچه را که می‌خواهی به تو بدهم درخواست کن.»
6سلیمان پاسخ داد: «تو به پدرم داوود که خدمتگزارت بود، محبتی عظیم نشان دادی، زیرا او در حضورت با وفاداری و پارسایی و دلی راست با تو سلوک می‌کرد. و این محبت عظیم را نسبت به او نگاه داشته، پسری به او بخشیدی تا امروز بر تختش بنشیند.
7و حال، ای یهوه خدای من، تو خدمتگزارت را به جای پدرم داوود پادشاه ساختی. ولی من جوانی کم سن و سال بیش نیستم و خروج و دخول را نمی‌دانم.
8نیز خدمتگزارت میان قوم برگزیدۀ تو است، قومی عظیم و چنان کثیر که آنها را نتوان شمرد و حساب نتوان کرد.
9پس به خدمتگزار خویش دلی فهیم عطا کن تا بر قوم تو حکم براند، و نیک را از بد تمییز دهد. زیرا کیست که توانایی حکم راندن بر این قوم عظیم تو را داشته باشد؟»
10این درخواست سلیمان خداوند را خشنود ساخت.
11پس به او گفت: «چون چنین چیزی از من خواستی، و عمر دراز یا ثروت برای خود نخواستی، و نه جان دشمنانت را، بلکه به جهت خود فهم طلب کردی تا عدالت را تشخیص دهی،
12اینک مطابق سخنت می‌کنم و تو را دلی حکیم و فهیم می‌بخشم آن‌گونه که پیش از تو مانند تو نبوده و پس از تو نیز همچون تو بر نخواهد خاست.
13و آنچه را نیز که نخواستی به تو خواهم بخشید، یعنی هم ثروت و هم شوکت را، تا در همۀ روزهایت هیچ پادشاهِ دیگر با تو به قیاس نیاید.
14و اگر در طریقهای من سلوک نمایی و فرایض و فرامین مرا به جا آوری، همان‌گونه که پدرت داوود سلوک می‌کرد، آنگاه روزهایت را طویل خواهم ساخت.»
15سلیمان بیدار شد و دریافت خواب دیده است. او به اورشلیم آمده، نزد صندوق عهد خداوند ایستاد و قربانیهای تمام‌سوز و قربانیهای رفاقت تقدیم کرد. و برای تمامی خدمتگزاران خویش ضیافتی بر پا داشت.
16چندی بعد، دو زن بدکاره نزد پادشاه آمده، در حضورش ایستادند.
17یکی از آنان گفت: «سَروَرم، من و این زن در یک خانه ساکنیم. او در خانه با من بود که فرزندی بزادم.
18سه روز پس از زایمانم، این زن نیز بزاد. ما در خانه تنها بودیم و جز ما دو تن، کسی دیگر در خانه نبود.
19شبانگاه پسر این زن مرد، زیرا بر او خوابیده بود.
20نیمه‌های شب، کنیز تو در خواب بود که این زن برخاسته، پسر مرا از کنارم برگرفت و بر سینۀ خود جای داد، و پسر مردۀ خویش را بر سینۀ من نهاد.
21سحرگاهان، چون برخاستم تا پسرم را شیر دهم، اینک او را مرده یافتم! اما چون در روشنایی صبح به‌دقّت بر او نگریستم، دیدم پسری نیست که من زاده بودم.»
22زن دیگر گفت: «خیر. پسر زنده از آنِ من است و پسر مرده از آنِ تو.» ولی زن اوّل پاسخ داد: «خیر. پسر مرده از آنِ تو است و پسر زنده از آنِ من.» و آنان این‌چنین نزد پادشاه سخن می‌گفتند.
23آنگاه پادشاه گفت: «یکی می‌گوید، ”پسر زنده از آنِ من است و پسر مرده از آنِ تو“، و دیگری می‌گوید، ”خیر! پسر مرده از آن تو است و پسر زنده از آن من“.»
24پس پادشاه گفت: «شمشیری نزد من بیاورید.» و شمشیری به حضور پادشاه آوردند.
25آنگاه گفت: «کودکِ زنده را به دو نیم کنید، و نیمی را به یک زن و نیم دیگر را به زن دیگر بدهید.»
26اما زنی که پسرِ زنده از آنِ او بود، چون دلش بر فرزندش می‌سوخت، به پادشاه گفت: «سَروَرم، تمنا می‌کنم کودک زنده را به آن زن بدهید. او را به هیچ روی مَکُشید.» ولی زن دیگر گفت: «نه از آنِ من باشد و نه از آنِ تو. او را به دو نیم کنید.»
27آنگاه پادشاه پاسخ داده، گفت: «طفل زنده را به زن نخست بدهید. او را به هیچ روی مکشید چون این زن مادر او است.»
28و چون همۀ اسرائیل خبر حکمی را که پادشاه داده بود شنیدند، از پادشاه ترسان شدند، چون دریافتند که حکمت خدا در اوست تا عدالت را برقرار کند.

Speaker
ارمیا باب ۳۰

30:1 کلامی که از جانب خداوند بر اِرمیا نازل شد:
2«یهوه خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: تمامی سخنانی را که به تو گفته‌ام، در طوماری بنویس.
3زیرا خداوند می‌فرماید اینک ایامی می‌آید که سعادت را به قوم خود اسرائیل و یهودا باز خواهم گردانید و ایشان را به سرزمینی که به پدرانشان بخشیدم، باز خواهم آورد تا آن را به تصرف آورند؛» این است فرمودۀ خداوند.
4این است کلامی که خداوند دربارۀ اسرائیل و یهودا فرمود:
5«خداوند چنین می‌گوید: «فریاد وحشت به گوش می‌رسد؛ هراس است و آرامش نی.
6حال بپرسید و ببینید: آیا مرد می‌تواند بزاید؟ پس چرا هر مردی که می‌بینم، همچون زنی در حالِ زا، دست بر شکم دارد؟ چرا رنگ از همۀ رخسارها رفته است؟
7وای بر ما، زیرا که آن روز، روزِ عظیمی است! روزی که مانند آن نیست. زمان تنگیِ یعقوب؛ اما از آن نجات خواهد یافت.
8«خداوند لشکرها می‌فرماید: در آن روز یوغِ او را از گردنشان خواهم شکست و بندهایشان را خواهم گسست؛ و بیگانگان دیگر ایشان را بندۀ خود نخواهند ساخت.
9بلکه ایشان یهوه خدای خود و داوودْ پادشاه خویش را که برای ایشان برمی‌انگیزم، خدمت خواهند کرد.
10«خداوند می‌فرماید: «پس ای خادم من یعقوب، مترس! و ای اسرائیل، هراسان مباش! زیرا هان تو را از آن مکان دوردست نجات خواهم داد و نسل تو را از سرزمین اسارتشان خواهم رهانید‌. یعقوب باز خواهد گشت و از آرامش و آسایش برخوردار خواهد بود، و دیگر کسی او را ترسان نخواهد ساخت.
11زیرا من با تو هستم تا تو را نجات بخشم؛ خداوند چنین می‌فرماید؛ قومهایی را که تو را در میانشان پراکنده ساختم، به تمامی نابود خواهم کرد؛ اما تو را به تمامی نابود نخواهم ساخت. تو را بی‌سزا نخواهم گذاشت، اما تأدیب تو به اندازه خواهد بود.
12«آری، خداوند چنین می‌فرماید: «جراحت تو بی‌علاج است و زخمت مهلک.
13کسی نیست که به دفاع از حق تو برخیزد؛ زخمهایت را مرهمی نیست، و نه پیکرت را شفایی.
14همۀ یارانت تو را از یاد برده‌اند، و کسی در اندیشۀ تو نیست؛ زیرا که تو را به ضرب دشمن مبتلا ساختم، و به تأدیبِ خصمِ بی‌رحم سپردم؛ از آن رو که تقصیر تو عظیم است، و گناهانت بی‌شمار.
15چرا به سبب جراحت خود فریاد سر می‌دهی؟ دردِ تو را علاجی نیست! با تو چنین کردم، از آن رو که تقصیر تو عظیم است، و گناهانت بی‌شمار.
16«اما آنان که تو را فرو~می‌بلعند همگی بلعیده خواهند شد، و دشمنانت جملگی به اسارت خواهند رفت؛ آنان که تو را چپاول می‌کنند چپاول خواهند شد، و تاراج کنندگانت را به تاراج خواهم سپرد.
17زیرا خداوند می‌فرماید: از آنجا که تو را مطرود خوانده، می‌گویند: ”این است صَهیون، که کسی در اندیشه‌اش نیست،“ من سلامت را بر تو بازگردانده، زخمهایت را شفا خواهم بخشید.
18«خداوند چنین می‌فرماید: «هان من سعادت را به خیمه‌های یعقوب باز خواهم گردانید، و بر مسکنهایش ترحم خواهم کرد؛ شهر بر تَلِ آن بنا خواهد شد، و قصرش بر جایی که بود خواهد ایستاد.
19سرود شکرگزاری از آن بر خواهد خاست و آوازِ جشن‌گیرندگان بلند خواهد شد. ایشان را کثیر خواهم ساخت و دیگر قلیل نخواهند بود؛ سرافرازشان خواهم کرد، و دیگر حقیر نخواهند بود.
20فرزندانشان همچون ایام پیشین خواهند بود، و جماعتشان در حضور من استوار خواهند گشت؛ و من همۀ آنان را که بر ایشان ستم می‌کنند، جزا خواهم داد.
21حاکم ایشان از خودشان خواهد بود، و رهبرشان از میان خود ایشان بر خواهد خاست؛ او را نزدیک خواهم آورد و او نزدیک من خواهد آمد؛ زیرا کیست که خود جرأت کند نزدیک من آید؟» این است فرمودۀ خداوند.
22«پس شما قوم من خواهید بود، و من خدای شما خواهم بود.»
23هان، توفانِ خداوند برخاسته است! خشم او چون گردبادی سهمگین پیش می‌رود، تا بر سر شریران فرود آید.
24غضب خداوند بر نخواهد گشت تا آنگاه که تدبیرهای دلش را به کمال تحقق بخشد. در روزهای آخر، این را در خواهید یافت.

Speaker
مرقس باب ۴

4:1 دیگر بار عیسی در کنار دریا به تعلیم دادن آغاز کرد. گروهی بی‌شمار او را احاطه کرده بودند چندان که به‌ناچار سوار قایقی شد که در دریا بود و بر آن بنشست، در حالی که تمام مردم بر ساحل دریا بودند.
2آنگاه با مَثَلها، بسیار چیزها به آنها آموخت. او در تعلیم خود به ایشان گفت:
3«گوش فرا~دهید! روزی برزگری برای بذرافشانی بیرون رفت.
4چون بذر می‌پاشید، برخی در راه افتاد و پرندگان آمدند و آنها را خوردند.
5برخی دیگر بر زمین سنگلاخ افتاد که خاک چندانی نداشت. پس زود سبز شد، چرا که خاک کم‌عمق بود.
6امّا چون خورشید برآمد، همه سوخت و خشکید، زیرا ریشه نداشت.
7برخی نیز میان خارها افتاد. خارها نمو کرده، آنها را خفه کردند و ثمری از آنها برنیامد.
8امّا بقیۀ بذرها بر زمینِ نیکو افتاد و جوانه زده، نمو کرد و بار آورده، زیاد شد، بعضی سی، بعضی شصت و بعضی حتی صد برابر.»
9سپس گفت: «هر که گوش شنوا دارد، بشنود.»
10هنگامی که عیسی تنها بود، آن دوازده تن و کسانی که گِردش بودند، دربارۀ مَثَلها از او پرسیدند.
11به ایشان گفت: «راز پادشاهی خدا به شما عطا شده است، امّا برای مردمِ بیرون، همه چیز به‌صورت مَثَل است؛
12تا: «”بنگرند، امّا درک نکنند، بشنوند، امّا نفهمند، مبادا بازگشت کنند و آمرزیده شوند!“»
13آنگاه بدیشان گفت: «آیا این مَثَل را درک نمی‌کنید؟ پس چگونه مَثَلهای دیگر را درک خواهید کرد؟
14برزگر کلام را می‌کارد.
15بعضی مردم همچون بذرهای کنار راهند، آنجا که کلام کاشته می‌شود؛ به محض اینکه کلام را می‌شنوند، شیطان می‌آید و کلامی را که در آنها کاشته شده، می‌رباید.
16دیگران، همچون بذرهای کاشته شده بر سنگلاخند؛ آنان کلام را می‌شنوند و بی‌درنگ آن را با شادی می‌پذیرند،
17امّا چون در خود ریشه ندارند، تنها اندک زمانی دوام می‌آورند. آنگاه که به سبب کلام، سختی یا آزاری بروز کند، در دم می‌افتند.
18عده‌ای دیگر، همچون بذرهای کاشته شده در میان خارهایند؛ کلام را می‌شنوند،
19امّا نگرانیهای این دنیا و فریبندگی ثروت و هوسِ چیزهای دیگر در آنها رسوخ می‌کند و کلام را خفه کرده، بی‌ثمر می‌سازد.
20دیگران، همچون بذرهای کاشته شده در زمین نیکویند؛ کلام را شنیده، آن را می‌پذیرند و سی، شصت و حتی صد برابر بار می‌آورند.»
21عیسی به آنها گفت: «آیا چراغ را می‌آورید تا آن را زیر کاسه یا تخت بگذارید؟ آیا آن را بر چراغدان نمی‌نهید؟
22زیرا چیزی پنهان نیست مگر برای آشکار شدن، و چیزی مخفی نیست مگر برای به ظهور آمدن.
23هر که گوش شنوا دارد، بشنود.»
24سپس ادامه داده، گفت: «به آنچه می‌شنوید، به‌دقّت دل بسپارید. با همان پیمانه که وزن کنید، برای شما وزن خواهد شد، و حتی بیشتر.
25زیرا به آن که دارد، بیشتر داده خواهد شد و از آن که ندارد، همان که دارد نیز گرفته خواهد شد.»
26نیز گفت: «پادشاهی خدا مردی را مانَد که بر زمین بذر می‌افشانَد.
27شب و روز، چه او در خواب باشد چه بیدار، دانه سبز می‌شود و نمو می‌کند. چگونه؟ نمی‌داند.
28زیرا زمین به خودی‌خود بار می‌دهد: نخست ساقه، سپس خوشۀ سبز و آنگاه خوشۀ پر از دانه.
29چون دانه برسد، برزگر بی‌درنگ داس را به کار می‌گیرد، زیرا فصل درو فرا~رسیده است.»
30عیسی دیگر بار گفت: «پادشاهی خدا را به چه چیز مانند کنیم، یا با چه مَثَلی آن را شرح دهیم؟
31همچون دانۀ خردل است. خردل، کوچکترین دانه‌ای است که در زمین می‌کارند،
32ولی چون کاشته شد، می‌روید و از همۀ گیاهان باغ بزرگتر شده، شاخه‌های بزرگ می‌آورد، چندان که پرندگان آسمان می‌آیند و در سایۀ آن آشیانه می‌سازند.»
33عیسی با مَثَلهای بسیار از این‌گونه، تا آنجا که می‌توانستند درک کنند، کلام را برایشان بیان می‌کرد.
34او جز با مَثَل چیزی به آنها نمی‌گفت؛ امّا هنگامی که با شاگردان خود در خلوت بود، همه چیز را برای آنها شرح می‌داد.
35آن روز چون غروب فرا~رسید، عیسی به شاگردان خود گفت: «به آن سوی دریا برویم.»
36آنها جمعیت را ترک گفتند و عیسی را در همان قایقی که بود، با خود بردند. چند قایق دیگر نیز او را همراهی می‌کرد.
37ناگاه تندبادی شدید برخاست. امواج چنان به قایق برمی‌خورد که نزدیک بود از آب پر شود.
38امّا عیسی در عقب قایق، سر بر بالشی نهاده و خفته بود. شاگردان او را بیدار کردند و گفتند: «استاد، تو را باکی نیست که غرق شویم؟»
39عیسی برخاست و باد را نهیب زد و به دریا فرمود: «ساکت شو! آرام باش!» آنگاه باد فرو~نشست و آرامش کامل حکمفرما شد.
40سپس به شاگردان خود گفت: «چرا این‌چنین ترسانید؟ آیا هنوز ایمان ندارید؟»
41آنها بسیار هراسان شده، به یکدیگر می‌گفتند: «این کیست که حتی باد و دریا هم از او فرمان می‌برند!»

Speaker
Suitable For