۷ آگوست

R10807
Category
اول پادشاهان باب ۱

1:1 داوود پادشاه پیر و سالخورده شد و هرچند او را به جامه‌ها می‌پوشانیدند، گرم نمی‌شد.
2پس خدمتگزارانش وی را گفتند: «بگذار تا برای سرورمان پادشاه دوشیزه‌ای جوان بجوییم که در خدمت پادشاه باشد و او را پرستاری کند، و در آغوشت بخوابد تا سرورمان پادشاه گرم شود.»
3پس در سرتاسر قلمرو اسرائیل دوشیزه‌ای زیبا جستند، و اَبیشَکِ شونَمی را یافتند و نزد پادشاه آوردند.
4آن دوشیزه بسیار زیبا بود، و از پادشاه پرستاری کرده، او را خدمت می‌نمود، ولی پادشاه با او همبستر نشد.
5و اما اَدونیا پسر حَجّیت خویشتن را برافراشته، گفت: «من پادشاه خواهم شد.» پس ارابه‌ها و سواران برای خود تدارک دید، و پنجاه مرد تا پیشاپیش وی بدوند.
6پدرش هرگز او را نرنجانیده و به وی نگفته بود «چرا چنین و چنان می‌کنی؟» نیز اَدونیا مردی بود بسیار خوش‌سیما، و پس از اَبشالوم به دنیا آمده بود.
7اَدونیا با یوآب پسر صِرویَه و اَبیّاتارِ کاهن مشورت کرد و آنان او را پیروی و پشتیبانی کردند.
8ولی صادوقِ کاهن و بِنایا پسر یِهویاداع و ناتانِ نبی و شِمعی و ریعی و جنگاوران داوود به اَدونیا نپیوستند.
9آنگاه اَدونیا در کنار سنگ زُوحَلَت که در نزدیکی عِین‌روجِل است، گوسفندان و گاوان و گوساله‌های پرواری ذبح کرد، و جمله برادران خویش، پسران پادشاه را با همۀ صاحبمنصبان دربار یهودا دعوت نمود.
10ولی ناتانِ نبی و بِنایا و جنگاوران پادشاه و برادرش سلیمان را دعوت نکرد.
11آنگاه ناتان به بَتشِبَع مادر سلیمان گفت: «آیا نشنیده‌ای که اَدونیا پسر حَجّیت، پادشاه شده است و سرورمان داوود از این امر آگاه نیست؟
12پس حال بیا تو را مشورت دهم تا جان خود و جان پسرت سلیمان را برهانی.
13هم‌اکنون نزد داوود پادشاه برو و به او بگو: ”ای سرورم پادشاه، آیا تو برای کنیزت سوگند نخوردی و نگفتی که، ’پسر تو سلیمان پس از من پادشاه خواهد شد و بر تخت من خواهد نشست‘؟ پس چرا اَدونیا پادشاه شده است؟“
14آنگاه در همان حال که تو هنوز با پادشاه سخن می‌گویی، من نیز پس از تو داخل خواهم شد و گفته‌هایت را تأیید خواهم کرد.»
15پس بَتشِبَع نزد پادشاه به اتاق او رفت. پادشاه بسیار پیر بود و اَبیشَکِ شونَمی او را خدمت می‌کرد.
16بَتشِبَع خم شده، پادشاه را تعظیم نمود. پادشاه پرسید: «چه مسئلتی داری؟»
17بَتشِبَع گفت: «ای سرورم، تو برای کنیزت به یهوهْ خدایت سوگند یاد کرده، گفتی: ”پسر تو سلیمان پس از من پادشاه خواهد شد و بر تخت من خواهد نشست.“
18ولی اکنون اَدونیا پادشاه شده و سرورم پادشاه، از این امر آگاهی ندارد.
19او گاوان نر و گوساله‌های پرواری و گوسفندانِ بسیار قربانی کرده و تمامی پسران پادشاه، اَبیّاتارِ کاهن و یوآب فرماندۀ سپاه را دعوت کرده است، ولی خدمتگزارت سلیمان را دعوت نکرده.
20و حال ای سرورم پادشاه، چشمان تمام اسرائیل بر توست تا ایشان را خبر دهی که پس از سرورم پادشاه، چه کسی بر تخت تو خواهد نشست.
21وگرنه، هنگامی که سرورم پادشاه نزد پدران خود بیارامد، من و پسرم سلیمان خطاکار محسوب خواهیم شد.»
22در همان حال که بَتشِبَع با پادشاه سخن می‌گفت، ناتانِ نبی نیز داخل شد.
23پادشاه را خبر دادند که: «ناتان نبی اینجاست.» پس ناتان به حضور پادشاه رفت و او را تعظیم کرده، روی بر زمین نهاد.
24ناتان گفت: «ای سرورم پادشاه، آیا تو فرموده‌ای که اَدونیا پس از تو پادشاه خواهد شد و بر تخت تو خواهد نشست؟
25چراکه امروز او رفته و گاوانِ نر و گوساله‌های پرواری و گوسفندانِ بسیار قربانی کرده و تمامی پسران پادشاه و فرماندهان سپاه و اَبیّاتارِ کاهن را نیز دعوت کرده است. اینک آنان در حضورش می‌خورند و می‌نوشند و می‌گویند: ”زنده باد اَدونیای پادشاه!“
26ولی من، خدمتگزارت، و صادوقِ کاهن و بِنایا پسر یِهویاداع و خدمتگزارت سلیمان را دعوت نکرده است.
27آیا این امر از جانب سرورم پادشاه شده و آیا به خدمتگزارانت خبر نداده‌‌ای که پس از سرورم پادشاه چه کسی باید بر تخت وی بنشیند؟»
28آنگاه داوودِ پادشاه گفت: «بَتشِبَع را نزد من فرا~خوانید.» پس بَتشِبَع به حضور پادشاه آمد و پیش روی وی ایستاد.
29آنگاه پادشاه سوگند یاد کرده، گفت: «به حیات خداوند که جان مرا از هر تنگی رهانیده است، سوگند،
30که من امروز آنچه را برای تو به یهوهْ خدای اسرائیل سوگند خوردم، ادا خواهم کرد، که پسرت سلیمان پس از من پادشاه خواهد شد و به جای من بر تخت من خواهد نشست.»
31آنگاه بَتشِبَع رو به زمین خم شده، پادشاه را تعظیم کرد و گفت: «سرورم داوودِ پادشاه تا ابد زنده باد!»
32داوود پادشاه گفت: «صادوقِ کاهن، ناتانِ نبی و بِنایا پسر یِهویاداع را نزد من فرا~خوانید.» چون آنان به حضور پادشاه آمدند،
33ایشان را فرمود: «خدمتگزارانِ سرورتان را همراه خود برگیرید و پسرم سلیمان را بر قاطر من بنشانید و او را به جِیحون ببرید.
34در آنجا صادوقِ کاهن و ناتانِ نبی او را به پادشاهی بر اسرائیل مسح کنند، و شما در کَرِنا دمیده، بگویید: ”زنده باد سلیمان پادشاه!“
35آنگاه از پی او برآیید، و او داخل شده، بر تخت من بنشیند و به جای من پادشاهی کند، زیرا اوست آن که من به حکومت بر اسرائیل و یهودا برگماشته‌ام.»
36بِنایا پسر یِهویاداع در پاسخ پادشاه گفت: «آمین! باشد که یهوهْ خدای سرورم پادشاه نیز چنین گوید،
37و همان‌گونه که خداوند با سرورم پادشاه بوده است، با سلیمان نیز باشد و تخت او را از تخت سرورم داوودِ پادشاه بزرگتر سازد!»
38پس صادوقِ کاهن و ناتانِ نبی و بِنایا پسر یِهویاداع و کِریتیان و فِلیتیان رفته، سلیمان را بر قاطر داوودِ پادشاه نشاندند و او را به جِیحون آوردند.
39در آنجا صادوقِ کاهن ظرف روغن را که از خیمه آورده بود، برگرفت و سلیمان را مسح کرد. آنگاه در کَرِنا دمیدند و مردم همه فریاد برآوردند: «زنده باد سلیمانِ پادشاه!»
40و همۀ قوم از پی او رفته، نی نواختند و شادی عظیم کردند، به حدی که زمین از فریادشان به لرزه درمی‌آمد.
41اَدونیا و همۀ میهمانانی که با وی بودند در پایان جشن این صدا را شنیدند. یوآب با شنیدن صدای کَرِنا پرسید: «این چه غوغایی است که در شهر به پا شده؟»
42هنوز درحال سخن گفتن بود که یوناتان پسر اَبیّاتارِ کاهن از راه رسید. اَدونیا گفت: «داخل شو! زیرا تو مردی شریف هستی و خبر خوش می‌آوری.»
43یوناتان پاسخ داد: «خیر! زیرا سرورمان داوودِ پادشاه، سلیمان را به پادشاهی برگماشته است.
44پادشاه، صادوقِ کاهن و ناتانِ نبی و بِنایا پسر یِهویاداع و کِریتیان و فِلیتیان را به همراهی او فرستاده است، و آنان سلیمان را بر قاطر پادشاه نشانیده‌اند
45و صادوقِ کاهن و ناتانِ نبی او را در جِیحون به پادشاهی مسح کرده‌اند. و از آنجا چنان شادی‌کنان برآمده‌اند که غوغایی در شهر به پا شده است. و صدایی که شنیدید همین است.
46سلیمان بر تخت شاهی نشسته است.
47از این گذشته، خدمتگزاران پادشاه برای عرض تبریک به سرورمان، داوود پادشاه آمده، گفته‌اند: ”باشد که خدای تو نام سلیمان را از نام تو برتر و تخت سلطنت او را از تخت تو بزرگتر گرداند!“ و پادشاه بر بستر خویش سَجده کرده است.
48پادشاه همچنین گفته است: ”متبارک باد یهوه، خدای اسرائیل، که امروز کسی را به من بخشیده که بر تخت من بنشیند، و چشمان من این را می‌بیند.“»
49آنگاه میهمانان اَدونیا جملگی هراسان برخاسته، هر یک به راه خود رفتند.
50و اَدونیا از ترس سلیمان برخاسته، برفت و شاخهای مذبح را به دست بگرفت.
51پس سلیمان را خبر دادند که: «اینک اَدونیا از سلیمانِ پادشاه ترسان است و شاخهای مذبح را به دست گرفته، می‌گوید، ”سلیمانِ پادشاه امروز برای من سوگند یاد کند که خدمتگزار خود را به شمشیر نخواهد کشت.“»
52سلیمان گفت: «اگر نشان دهد که مردی شریف است، مویی از سرش بر زمین نخواهد افتاد؛ ولی اگر در او شرارت یافت شود، خواهد مرد.»
53آنگاه سلیمان پادشاه کسان فرستاد و آنان اَدونیا را از نزد مذبح فرود آوردند. و اَدونیا آمده، سلیمان پادشاه را تعظیم کرد، و سلیمان وی را گفت: «به خانۀ خود برو.»

Speaker
ارمیا باب ۲۸

28:1 در همان سال، در آغاز سلطنت صِدِقیا پادشاه یهودا، در ماه پنجم از سال چهارم، حَنَنیا پسر عَزّور، نبی‌ای از جِبعون، در خانۀ خداوند در حضور کاهنان و تمامی قوم خطاب به من چنین گفت:
2«خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین می‌فرماید: من یوغ پادشاه بابِل را شکسته‌ام.
3ظرف دو سال، همۀ اسباب خانۀ خداوند را که نبوکدنصر پادشاه بابِل از این مکان برگرفت و به بابِل بُرد، به اینجا باز خواهم آورد.
4همچنین یِهویاکین پسر یِهویاقیم پادشاه یهودا و تمامی تبعیدیانِ یهودا را که به بابِل رفته‌اند، بدین مکان باز خواهم آورد، زیرا که یوغ پادشاه بابِل را خواهم شکست. این است فرمودۀ خداوند.»
5آنگاه اِرمیای نبی در حضور کاهنان و تمام مردمی که در خانۀ خداوند ایستاده بودند، با حَنَنیای نبی سخن گفت.
6اِرمیای نبی چنین گفت: «آمین! خداوند چنین کند! خداوند آنچه نبوّت کرده‌ای به تحقّق رسانَد و همۀ اسباب خانۀ خداوند و جمیع تبعیدیان را از بابِل بدین مکان بازآوَرَد.
7با این همه، اکنون کلامی را که به گوش تو و به گوش تمامی قوم می‌رسانم، بشنو:
8انبیایی که از روزگاران کهن، پیش از من و تو بوده‌اند، بر ضد سرزمینهای بسیار و ممالکِ عظیم به جنگ و قحطی و طاعون نبوّت کرده‌اند.
9اما آن نبی‌‌ که به صلح و سلامت نبوّت کند، اگر سخن او واقع شود، آنگاه معلوم خواهد شد که براستی خداوند او را فرستاده است.»
10آنگاه حَنَنیای نبی یوغ را از گردن اِرمیای نبی برگرفت و آن را شکست.
11و حَنَنیا در حضور تمام مردم به اِرمیا گفت، «خداوند چنین می‌فرماید: به همین گونه ظرف دو سال یوغ نبوکدنصر پادشاه بابِل را از گردن همۀ قومها خواهم شکست.» پس اِرمیای نبی به راه خود رفت.
12چندی پس از آنکه حَنَنیای نبی یوغ را از گردن اِرمیای نبی شکسته بود، کلام خداوند بر اِرمیا نازل شده، گفت:
13«برو و به حَنَنیا بگو، ”خداوند چنین می‌فرماید: یوغهای چوبین را شکستی، اما به جای آنها یوغهای آهنین خواهی ساخت.
14زیرا خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین می‌فرماید: اکنون یوغی آهنین بر گردن جمیع این قومها نهاده‌ام تا به بندگی نبوکدنصر پادشاه بابِل درآیند، و آنان او را بندگی خواهند کرد؛ آری، حتی وحوش صحرا را به او داده‌ام.“»
15پس اِرمیای نبی به حَنَنیای نبی گفت: «ای حَنَنیا، گوش فرا~ده! خداوند تو را نفرستاده است، و تو این قوم را بر آن می‌داری که به آنچه دروغ است اعتماد کنند.
16از این رو خداوند چنین می‌فرماید: ”اینک تو را از روی این زمین محو می‌سازم. همین امسال خواهی مرد، زیرا بر ضد خداوند سخنان فتنه‌انگیز بر زبان رانده‌ای.“»
17و حَنَنیای نبی در ماه هفتم همان سال مرد.

Speaker
مرقس باب ۲

2:1 پس از چند روز، چون عیسی دیگر بار به کَفَرناحوم درآمد، مردم آگاه شدند که او به خانه آمده است.
2گروهی بسیار گرد ‌آمدند، آن‌گونه که حتی جلوی در نیز جایی نبود، و او کلام را برای آنها موعظه می‌کرد.
3در این هنگام، جمعی از راه رسیدند و مردی مفلوج را که چهار نفر حمل می‌کردند، پیش آوردند.
4امّا چون به سبب ازدحام جمعیت نتوانستند او را نزد عیسی بیاورند، شروع به برداشتن سقف بالای سر عیسی کردند. پس از گشودن سقف، تشکی را که مفلوج بر آن خوابیده بود، پایین فرستادند.
5چون عیسی ایمان آنها را دید، مفلوج را گفت: «ای فرزند، گناهانت آمرزیده شد.»
6برخی از علمای دین که آنجا نشسته بودند، با خود اندیشیدند:
7«چرا این مرد چنین سخنی بر زبان می‌رانَد؟ این کفر است! چه کسی جز خدا می‌تواند گناهان را بیامرزد؟»
8عیسی در دم در روح خود دریافت که با خود چه می‌اندیشند و به ایشان گفت: «چرا در دل چنین می‌اندیشید؟
9گفتن کدام‌یک به این مفلوج آسانتر است، اینکه ”گناهانت آمرزیده شد“ یا اینکه ”برخیز و تشک خود را بردار و راه برو“؟
10حال تا بدانید که پسر انسان بر زمین اقتدار آمرزش گناهان را دارد» - به مفلوج گفت:
11«به تو می‌گویم، برخیز، تشک خود برگیر و به خانه برو!»
12آن مرد برخاست و بی‌درنگ تشک خود را برداشت و در برابر چشمان همه از آنجا بیرون رفت. همه در شگفت شدند و خدا را تمجیدکنان گفتند: «هرگز چنین چیزی ندیده بودیم.»
13عیسی بار دیگر به کنار دریا رفت. مردم همه نزدش گرد می‌آمدند و او آنان را تعلیم می‌داد.
14هنگامی که قدم می‌زد، لاوی پسر حَلْفای را دید که در خَراجگاه نشسته بود. به او گفت: «از پی من بیا.» او برخاست و از پی عیسی روان شد.
15چون عیسی در خانۀ لاوی بر سفره نشسته بود، بسیاری از خَراجگیران و گناهکاران با او و شاگردانش همسفره بودند، زیرا شمار زیادی از آنها او را پیروی می‌کردند.
16چون علمای دین که فَریسی بودند، عیسی را دیدند که با گناهکاران و خَراجگیران همسفره است، به شاگردان وی گفتند: «چرا با خَراجگیران و گناهکاران غذا می‌خورد؟»
17عیسی با شنیدن این سخن به ایشان گفت: «بیمارانند که به طبیب نیاز دارند، نه تندرستان. من نیامده‌ام تا پارسایان بلکه تا گناهکاران را دعوت کنم.»
18زمانی که شاگردان یحیی و فَریسیان روزه‌دار بودند، عده‌ای نزد عیسی آمدند و گفتند: «چرا شاگردان یحیی و شاگردان فَریسیان روزه می‌گیرند، امّا شاگردان تو روزه نمی‌گیرند؟»
19عیسی پاسخ داد: «آیا ممکن است میهمانان عروسی تا زمانی که داماد با ایشان است، روزه بگیرند؟ تا وقتی داماد با آنهاست نمی‌توانند روزه بگیرند.
20امّا زمانی خواهد رسید که داماد از ایشان گرفته شود. در آن ایام روزه خواهند گرفت.
21«هیچ‌کس پارچۀ نو را بر جامۀ کهنه وصله نمی‌زند. اگر چنین کند، وصله از آن کنده شده، نو از کهنه جدا می‌شود، و پارگی بدتر می‌گردد.
22و نیز هیچ‌کس شراب نو را در مَشکهای کهنه نمی‌ریزد. اگر چنین کند، آن شراب مَشکها را پاره می‌کند، و این‌گونه، شراب و مَشکها هر دو تباه خواهند شد. شراب نو را در مَشکهای نو باید ریخت.»
23در یکی از روزهای شَبّات، عیسی از میان مزارع گندم می‌گذشت و شاگردانش در حین رفتن، شروع به چیدن خوشه‌های گندم کردند.
24فَریسیان به او گفتند: «چرا شاگردانت کاری انجام می‌دهند که در روز شَبّات جایز نیست؟»
25پاسخ داد: «مگر تا به حال نخوانده‌اید که داوود چه کرد آنگاه که خود و یارانش محتاج و گرسنه بودند؟
26او در زمان اَبیّاتار، کاهن اعظم، به خانۀ خدا درآمد و نان حضور را خورد و به یارانش نیز داد، هرچند خوردن آن تنها برای کاهنان جایز است.»
27آنگاه به ایشان گفت: «شَبّات برای انسان مقرر شده، نه انسان برای شَبّات.
28بنابراین، پسر انسان حتی صاحب شَبّات است.»

Speaker
Suitable For