CIL Recordings

Search Keywords
Authored on
Dates should be formatted CCYY-MM-DD

۱۴ سپتامبر

20:1 در آن ایام حِزِقیا بیمار و مُشرف به موت شد. اِشعیای نبی پسر آموص به عیادت او رفت و گفت: «خداوند چنین می‌فرماید: ”تدارک خانۀ خود ببین، زیرا که می‌میری و زنده نخواهی ماند.“»
2پس حِزِقیا روی به دیوار نموده، نزد خداوند چنین دعا کرد:
3«خداوندا، تمنا دارم به یاد آوری که چگونه وفادارانه و با تمامی دل در حضورت سلوک کرده‌ام و آنچه در نظرت نیکو بوده است، به جا آورده‌ام.» پس حِزِقیا به تلخی بگریست.
4اما پیش از آنکه اِشعیا صحن میانی کاخ را ترک گوید، کلام خداوند بر او نازل شده، فرمود:
5«بازگرد و به پیشوای قوم من حِزِقیا بگو: یهوه خدای جَدّت داوود چنین می‌گوید: دعایت را شنیدم و اشکهایت را دیدم. اینک تو را شفا خواهم داد و سه روز دیگر به خانۀ خداوند خواهی رفت.
6پانزده سال بر عمرت می‌افزایم، و تو و این شهر را از دست پادشاه آشور می‌رهانم. آری، به خاطر خود و به خاطر خادم خویش داوود از این شهر حمایت خواهم کرد.»
7آنگاه اِشعیا گفت: «مَرهمی از انجیر فراهم کنید؛ آن را گرفته، بر دُمَل او بنهید، و شفا خواهد یافت.»
8حِزِقیا از اِشعیا پرسید: «نشانۀ اینکه خداوند شفایم خواهد داد و سه روز دیگر به خانۀ خداوند بر خواهم آمد، چیست؟»
9اِشعیا در پاسخ گفت: «این است نشانه از خداوند برای تو که خداوند وعده‌اش را به جا خواهد آورد: آیا می‌خواهی سایه ده قدم پیش برود یا ده قدم به عقب بازگردد؟»
10حِزِقیا گفت: «پیش رفتنِ سایه سهل است، پس آن را ده قدم به عقب بازگردان.»
11پس اِشعیای نبی از خداوند استدعا کرد، و خداوند سایه را که تا پلکان آحاز پیش رفته بود، ده قدم به عقب بازگردانید.
12در آن زمان مِرودَک‌بَلَدان، پسر بَلَدان پادشاه بابِل، نامه‌ها و هدیه‌ای برای حِزِقیا فرستاد، زیرا شنیده بود که حِزِقیا بیمار بوده است.
13حِزِقیا فرستادگان را به حضور پذیرفت و خانۀ خزائن خود و هرآنچه را که در خزانه‌های او یافت می‌شد، از سیم و زر و ادویه و روغن خالص و تمامی جنگ‌افزارش، همه را بدیشان نشان داد. هیچ چیز در کاخ حِزِقیا یا در تمامی مملکتش نبود که بدیشان نشان نداده باشد.
14آنگاه اِشعیای نبی نزد حِزِقیای پادشاه آمد و پرسید: «آن مردان چه می‌گفتند؟ از کجا نزدت آمده بودند؟» حِزِقیا پاسخ داد: «از سرزمینی دوردست آمده بودند. از بابِل!»
15اِشعیا پرسید: «در کاخ تو چه دیدند؟» حِزِقیا گفت: «هر چه در کاخ من است دیدند، و در خزاینم چیزی نیست که بدیشان نشان نداده باشم.»
16پس اِشعیا به حِزِقیا گفت: «کلام خداوند را بشنو:
17هان، زمانی خواهد آمد که هر چه در کاخ توست و آنچه پدرانت تا به امروز اندوخته‌اند، همگی به بابِل برده خواهد شد، و خداوند می‌فرماید، چیزی باقی نخواهد ماند.
18و برخی از نوادگانت نیز که از تو پدید آیند و تو ایشان را تولید خواهی کرد، بدان‌جا برده خواهند شد، و ایشان در دربار پادشاه بابِل خواجه خواهند بود.»
19حِزِقیا به اِشعیا گفت: «کلام خداوند که گفتی، نیکوست.» زیرا با خود می‌اندیشید که: «دست‌کم تا زمانی که من در قید حیاتم، صلح و امنیت خواهد بود!»
20و اما دیگر امور مربوط به حِزِقیا، و تمامی عظمتش، و اینکه چگونه حوضی و قناتی بساخت و آب را به شهر آورد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟
21حِزِقیا با پدران خود آرمید و پسرش مَنَسی به جای او پادشاه شد.

۱۳ سپتامبر

19:1 حِزِقیای پادشاه چون این سخنان را شنید، جامه بر تن درید و پلاس در بر کرده، به خانۀ خداوند درآمد.
2سپس اِلیاقیم رئیس امور دربار، شِبنا کاتبِ دربار، و کاهنان ارشد را پلاس در بر نزد اِشعیای نبی پسر آموص فرستاد.
3ایشان به وی گفتند: «حِزِقیا چنین می‌گوید: ”امروز روز تنگی و توبیخ و رسوایی است، همچون زمانی که فرزندان در آستانۀ تولدند اما مادر را قوّت زادن نیست.
4شاید که یهوه خدای تو تمام سخنان نمایندۀ آشور را که سرورش پادشاه آشور فرستاده است تا خدای زنده را کفر گوید بشنود، و او را به سبب سخنانی که یهوه خدایت شنیده است، توبیخ کند. پس برای باقیماندگان حاضر دعا کن.“»
5مقامات حِزِقیای پادشاه نزد اِشعیا رسیدند،
6و او بدیشان گفت: «به سرورتان چنین بگویید: ”خداوند می‌فرماید: از آنچه شنیده‌ای، یعنی از سخنان کفرآمیز خادمان پادشاه آشور دربارۀ من، مَهَراس.
7اینک من در او روحی قرار خواهم داد که با شنیدن خبری به دیار خود بازگردد و در آنجا او را به شمشیر خواهم کشت.“»
8باری، چون نمایندۀ آشور شنید که پادشاه آشور لاکیش را ترک گفته است، بازگشت و او را در حال جنگ با لِبنَه یافت.
9و اما سِنَّحاریبِ پادشاه شنید که تیرهاقا پادشاهِ کوش عازم جنگ با اوست. پس دگر بار قاصدانی نزد حِزِقیا فرستاد با این پیام:
10«به حِزِقیا پادشاه یهودا چنین بگویید: ”مگذار خدایی که بر او توکل داری، تو را فریفته بگوید: ’اورشلیم به دست پادشاه آشور تسلیم نخواهد شد.‘
11اینک شنیده‌ای که پادشاهان آشور بر سر همۀ ممالک چه آورده‌اند و چگونه آنها را به نابودی کامل سپرده‌اند. و آیا تو رهایی خواهی یافت؟
12مگر خدایان اقوامی که به دست نیاکان من نابود شدند، یعنی خدایان جوزان، حَران، رِصِف و قوم عدن که در تِل‌اَسّار بودند، توانستند آن اقوام را رهایی دهند؟
13کجاست پادشاه حَمات و پادشاه اَرفاد؟ و یا پادشاه شهرهای سِفاروایِم، هینَع و عِوّا؟“»
14حِزِقیا نامه را از دست قاصدان گرفت و خواند. آنگاه به خانۀ خداوند درآمده، نامه را در حضور خداوند گسترد
15و نزد خداوند چنین دعا کرد: «ای یهوه، خدای اسرائیل که در میان کروبیان نشسته‌ای، تویی که به تنهایی بر تمامی ممالک جهان خدا هستی. آسمان و زمین را تو آفریدی.
16پس حال ای خداوند، گوش فرا~ده و بشنو! ای خداوند، چشمان خویش بگشا و ببین! سخنان سنحاریب را که به جهت کفر گفتن به خدای زنده فرستاده است، بشنو!
17خداوندا، راست است که پادشاهان آشور قومها را از بین برده و سرزمینشان را ویران کرده‌اند،
18و خدایانشان را در آتش افکنده، نابود کرده‌اند، زیرا آنها خدا نبودند، بلکه ساختۀ دست انسان از چوب و سنگ.
19پس حال ای یهوه خدای ما، ما را از دست او نجات ده تا همۀ ممالک جهان بدانند که تنها تو ای یهوه، خدا هستی.»
20آنگاه اِشعیا پسر آموص برای حِزِقیا چنین پیغام فرستاد: «یهوه، خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: دعای تو را دربارۀ سنحاریب، پادشاه آشور، شنیدم.
21کلامی که خداوند دربارۀ‌اش گفته، این است: «دختر باکرۀ صَهیون تو را خوار می‌شمارد و تمسخر می‌کند. دختر اورشلیم، از پسِ تو سر می‌جنباند.
22«کیست آن که به او اهانت کرده، کفرش می‌گویی؟ آواز خویش بر که بلند می‌کنی، و دیدگان خویش بر که برمی‌افرازی؟ آیا بر قدوسِ اسرائیل؟
23به واسطۀ فرستادگان خویش خداوندگار را ریشخند کرده، گفته‌ای: ”با ارابه‌های بسیارِ خویش بر بلندای کوهها، و بر دامنه‌های لبنان برآمده‌ام. بلندترین درختان سرو آزاد، و بهترین صنوبر‌هایش را قطع کرده‌ام. به دوردست‌ترین جایها و نیکوترین بیشه‌هایش دست یافته‌ام.
24چاهها کنده‌ام و از آب بیگانه نوشیده‌ام. به کفِ پای خود همۀ رودخانه‌‌‌های مصر را خشکانیده‌ام.“
25«آیا نشنیده‌ای که من این همه را از دیرباز مقدّر داشتم، و در روزگاران قدیم آن را طرح کردم، و حال آن را به انجام می‌رسانم تا تو شهرهای مستحکم را ویران کنی و به تَلهایی از سنگ بدل سازی؟
26مردمانش قدرت خویش از کف دادند، و ترسان و خوار گشتند؛ بسان گیاه صحرا، همچون جوانه‌های لطیف و نو رَسته، و مانند علفی که بر بام جوانه می‌زند ولی پیش از روییدن می‌سوزد و می‌پَژمُرَد.
27«اما من مکان نشستن تو را می‌دانم، و آمدن و رفتنت را، و خشمی را که بر من گرفته‌ای.
28چون بر من خشم گرفته‌ای و آسوده‌خیالی‌ات به گوشم رسیده است، بر بینی تو قلاب خود را خواهم نهاد و بر دهانت افسار خویش را خواهم زد، و تو را از همان راهی که آمده‌ای، باز خواهم گردانید.
29«ای حِزِقیا! نشان برای تو این خواهد بود: امسال از گیاهان خودرو بخورید و سال بعد از آنچه از آن بروید، اما در سال سوّم بِکارید و بِدِرَوید و تاکستانها غرس نموده، از میوۀ آن بخورید.
30آری، بار دیگر باقیمانده‌ای از خاندان یهودا که رسته‌اند، به پایین ریشه خواهند زد و به بالا میوه خواهند آورد؛
31زیرا که از اورشلیم باقیمانده‌ای، و از کوه صَهیون رستگاران بیرون خواهند آمد. آری، غیرت خداوند این را به جا خواهد آورد.
32«پس خداوند دربارۀ پادشاه آشور چنین می‌فرماید: او به این شهر داخل نخواهد شد و به اینجا تیر نخواهد انداخت. با سپر به مقابل آن بر نخواهد آمد، و پشته‌ای در برابر حصار آن بر نخواهد افراشت.
33بلکه از همان راه که آمده است، باز خواهد گشت. آری، خداوند می‌فرماید که او به این شهر داخل نخواهد شد.
34زیرا به‌خاطر خود و به‌خاطر خدمتگزارم داوود از این شهر محافظت کرده، آن را نجات خواهم داد.»
35همان شب فرشتۀ خداوند بیرون آمد و صد و هشتاد و پنج هزار تن از سربازان اردوگاه آشور را کشت، چنانکه بامدادان چون قوم برخاستند، جز اجساد مردگان ندیدند!
36پس سنحاریب، پادشاه آشور، اردوی خود برچید و عقب نشست. او به خانه بازگشت و در نینوا ساکن شد.
37روزی چون او در معبد خدای خود، نِسروک، در حال پرستش بود، پسرانش اَدرَمِلِک و شَراِصِر او را به ضرب شمشیر کشتند و به سرزمین آرارات گریختند. پس از او پسرش اِسَرحَدّون به جای وی پادشاه شد.

۱۲ سپتامبر

18:1 در سوّمین سال سلطنت هوشع پسر ایلَه بر اسرائیل، حِزِقیا پسر آحاز پادشاه یهودا به سلطنت رسید.
2او بیست و پنج ساله بود که پادشاه شد، و بیست و نه سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش اَبی بود، دختر زکریا.
3حِزِقیا آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا می‌آورد، درست به همان‌گونه که پدرش داوود کرده بود.
4او مکانهای بلند را از میان برد و ستونها را در هم شکسته، اَشیرَه را قطع کرد. نیز مار برنجین را که موسی ساخته بود، خُرد نمود، زیرا بنی‌اسرائیل تا آن زمان در برابر آن، که نِحُشتان خوانده می‌شد، بخور می‌سوزاندند.
5حِزِقیا بر یهوه خدای اسرائیل توکل داشت. در میان تمامی پادشاهان یهودا، پیش یا پس از او، کسی چون حِزِقیا نبوده است.
6او به خداوند چسبیده بود و از پیروی او انحراف نمی‌ورزید، و فرمانهایی را که خداوند به موسی داده بود نگاه می‌داشت.
7خداوند با وی بود، و او به هر کاری دست می‌زد، کامیاب می‌شد. حِزِقیا بر پادشاه آشور بشورید و دیگر وی را خدمت نکرد.
8و بر فلسطینیان، از برجهای دیدبانی‌شان گرفته تا شهرهای مستحکم نظامی، حمله برد و آنان را تا غزه و نواحی اطراف آن، شکست داد.
9در چهارمین سال سلطنت حِزِقیا، یعنی هفتمین سال سلطنت هوشع پسر ایلَه بر اسرائیل، شَلمَناِسِر پادشاه آشور به جنگ سامِرِه رفت و آن را محاصره کرد.
10پس از سه سال آشوریان آن را گرفتند و بدین‌سان سامِرِه در ششمین سال سلطنت حِزِقیا، یعنی نهمین سال پادشاهی هوشع بر اسرائیل، سقوط کرد.
11پادشاه آشور اسرائیل را به آشور تبعید کرد و ایشان را در حَلَح، و در کنارۀ خابور که نهر جوزان بود و نیز در شهرهای مادها اسکان داد.
12این از آن رو واقع شد که ایشان از یهوه خدای خود اطاعت نکردند، بلکه عهد او را، یعنی تمامی آنچه را که موسی خادم خداوند فرموده بود، زیر پا گذاشتند. آنان نه به فرمانهای او گوش فرا~دادند و نه به آنها عمل کردند.
13در چهاردهمین سال سلطنت حِزِقیای پادشاه، سنحاریب پادشاه آشور به تمامی شهرهای حصاردار یهودا حمله آورد و آنها را متصرف شد.
14پس حِزِقیا پادشاه یهودا به پادشاه آشور در لاکیش پیغام فرستاد که: «خطا کرده‌ام. از سرزمین من واپس بنشین و من هر قدر بخواهی به تو خواهم پرداخت.» پادشاه آشور سیصد وزنه نقره و سی وزنه طلا از حِزِقیا پادشاه یهودا درخواست کرد.
15پس حِزِقیا تمام نقره‌ای را که در معبد خداوند و خزانه‌های کاخ سلطنتی یافت می‌شد، به وی داد.
16در آن هنگام، حِزِقیا روکش طلای درها و ستونهای معبد خداوند را که خود آنها را به طلا پوشانده بود، کَند و به پادشاه آشور داد.
17پادشاه آشور، سردار کل لشکر، افسر ارشد و نمایندۀ خود را با لشکری عظیم از لاکیش به اورشلیم نزد حِزِقیای پادشاه فرستاد. آنان برآمده، به اورشلیم رفتند. چون رسیدند، در کنار قنات آبگیرِ بالایی بر سر راه مزرعۀ رختشورها توقف کردند
18و حِزِقیای پادشاه را به حضور فرا~خواندند. پس اِلیاقیم پسر حِلقیا رئیس امور دربار، و شِبنا کاتبِ دربار و یوآخِ وقایع‌نگار پسر آساف نزد ایشان بیرون آمدند.
19نمایندۀ پادشاه آشور بدیشان گفت: «به حِزِقیا بگویید: ”شاهِ کبیر، پادشاه آشور، چنین می‌فرماید: این اطمینان تو بر چه پایه‌ای استوار است؟
20آیا گمان می‌کنی سخنان پوچ می‌تواند جایگزین تدبیر جنگی و قدرت سپاهیگری شود؟ اکنون بر چه کسی توکل بسته‌ای که اینچنین بر من شوریده‌ای؟
21اینک حالْ تو بر مصر، آن نی در هم شکسته توکل بسته‌ای که هر که بر آن تکیه زند و آن را عصای دست خویش سازد، به دستش فرو~رود و مجروحش سازد! آری، هر که بر فرعون پادشاه مصر امید بندد، سرانجامش جز این نخواهد بود!
22و اگر مرا بگویید: ’ما بر یهوه خدای خود توکل داریم،‘ آیا او همان نیست که حِزِقیا مکانهای بلند و مذبحهایش را از بین برده و به یهودا و اورشلیم می‌گوید: ’باید تنها در برابر این مذبح در اورشلیم پرستش کنید‘؟
23پس حال، بیا و با سرورم پادشاه آشور شرطی ببند: من دو هزار اسب به تو می‌دهم، اگر خود بتوانی سواران بر آنها بگماری!
24پس چگونه می‌خواهی حتی یک افسر ساده از کوچکترین خادمان سرورم را عقب برانی، در حالی که به جهت ارابه‌ها و سواران به مصر امید بسته‌ای؟
25وانگهی، آیا من بدون فرمان خداوند برای نابودی این سرزمین برآمده‌ام؟ خداوند خود مرا فرموده تا بر این سرزمین برآیم و آن را نابود کنم.“»
26آنگاه اِلیاقیم پسر حِلقیا، و شِبنا و یوآخ به نمایندۀ پادشاه گفتند: «تمنا داریم با خادمان خود به زبان آرامی سخن بگویی، زیرا آن را می‌فهمیم. به زبان یهودیان با ما سخن مگوی، مبادا مردمِ بالای دیوار شهر سخنانت را بشنوند.»
27اما نمایندۀ پادشاه آشور بدیشان گفت: «مگر سرورم مرا فرستاده تا تنها با تو و سرورت سخن بگویم و با مردمی که بر دیوار شهر نشسته‌اند خیر؟ مگر نه این است که آنان نیز همراه شما مدفوع خود را خواهند خورد و ادرار خویش را خواهند نوشید؟»
28آنگاه ایستاد و به بانگ بلند به زبان یهودیان گفت: «کلام شاهِ کبیر، پادشاه آشور را بشنوید!
29پادشاه چنین می‌فرماید: ”مگذارید حِزِقیا شما را بفریبد، زیرا او نمی‌تواند شما را از دست من برهاند.
30سخن حِزِقیا را که می‌گوید: ’خداوند به‌یقین ما را خواهد رهانید و این شهر به دست پادشاه آشور نخواهد افتاد‘، باور مکنید و اجازه ندهید شما را به توکل بر خداوند وادارد.“
31آری، به حِزِقیا گوش مگیرید. زیرا پادشاه آشور چنین می‌گوید: ”با من صلح کنید و به جانب من بیرون آیید، تا هر کس از تاک و درخت انجیر خود بخورد و از آبِ چاه خویش بنوشد،
32تا آنگاه که بیایم و شما را به سرزمینی برم همچون سرزمین خودتان، سرشار از غَله و شراب تازه، نان و تاکستان، و درختان زیتون و عسل. چنین کنید تا زنده بمانید و نمیرید! به حِزِقیا گوش مگیرید که شما را فریفته، می‌گوید: خداوند ما را خواهد رهانید.
33آیا تا کنون هیچ‌یک از خدایان قومهای جهان توانسته است سرزمین خود را از چنگ پادشاه آشور برهاند؟
34کجایند خدایانِ حَمات و اَرفاد؟ خدایان سِفاروایِم، هینَع و عِوّا؟ آیا آنها توانستند سامِرِه را از دست من برهانند؟
35از همۀ خدایانِ این ممالک، کدام‌یک تا به حال توانسته است سرزمین خویش را از دست من برهاند که حال خداوند بخواهد اورشلیم را از چنگ من نجات بخشد؟“»
36اما مردم سکوت کردند و پاسخی ندادند، زیرا پادشاه بدیشان فرمان داده بود که: «او را پاسخ مدهید.»
37آنگاه اِلیاقیم پسر حِلقیا که رئیس امورِ دربار بود، و شِبنا کاتبِ دربار و یوآخِ وقایع‌نگار پسر آساف با جامه‌های دریده نزد حِزِقیا آمدند و سخنان نمایندۀ آشور را به او بازگفتند.

۱۱ سپتامبر

17:1 در دوازدهمین سال سلطنت آحاز بر یهودا، هوشع پسر ایلَه در سامِرِه پادشاه اسرائیل شد و نه سال سلطنت کرد.
2او آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، ولی نه به اندازۀ دیگر پادشاهان اسرائیل پیش از خود.
3شَلمَناِسِر، پادشاه آشور، بر هوشع حمله آورد، و هوشع خدمتگزار و خَراجگزار وی شد.
4اما پادشاه آشور دریافت که هوشع به وی خیانت می‌ورزد، چراکه قاصدانی را نزد سو، پادشاه مصر، فرستاده بود و نیز همچون هر سال، خَراج به پادشاه آشور پرداخت نکرده بود. پس پادشاه آشور او را گرفتار کرد و به زندان افکند.
5باری، پادشاه آشور به سرتاسر سرزمین اسرائیل یورش برد و به سامِرِه برآمده، آن را سه سال محاصره کرد.
6و در نهمین سال سلطنت هوشع، پادشاه آشور سامِرِه را به تصرف خویش درآورد و اسرائیلیان را از آن شهر به آشور تبعید کرد و در حَلَح و در کنارۀ خابور که نهر جوزان بود و نیز در شهرهای مادها، اسکان داد.
7این از آن رو واقع شد که بنی‌اسرائیل به یهوه خدای خود گناه ورزیدند، که ایشان را از سرزمین مصر بیرون آورده و از زیر دست فرعون پادشاه مصر رهایی داده بود. و ترس خدایانِ غیر را به دل داشتند،
8و از رسوم قومهایی که خداوند آنها را از پیش روی ایشان رانده بود و نیز رسومی که پادشاهان اسرائیل ابداع کرده بودند، پیروی کردند.
9بنی‌اسرائیل پنهانی علیه یهوه خدایشان دست به اعمالی ناشایست زدند. از برج دیدبانی گرفته تا شهرهای مستحکم، آنان در همۀ شهرهای خود مکانهای بلند برای خویش بنا کردند،
10و بر فراز هر تپۀ بلند و زیر هر درخت سبز، برای خویشتن ستونها و اَشیرَه بر پا داشتند.
11آنان مانند قومهایی که خداوند آنها را از پیش روی‌شان رانده بود، در همۀ مکانهای بلند بخور می‌سوزاندند. و مرتکب چنان اعمال شرارت‌آمیزی شدند که خشم خداوند را برافروخت.
12آنان به پرستش بتهای بی‌ارزش روی آوردند، حال آنکه خداوند ایشان را از چنین کاری منع کرده بود.
13خداوند به واسطۀ جمیع انبیا و رؤیابینانِ خود به اسرائیل و یهودا هشدار داده بود که: «از راههای شرارت‌آمیز خود بازگردید و طبق تمامی شریعتی که به پدرانتان حکم کردم و از طریق خدمتگزاران خودْ انبیا برایتان فرستادم، فرمانها و فرایض مرا نگاه دارید.»
14اما ایشان نخواستند گوش فرا~دهند، بلکه همچون پدرانشان که به یهوه خدای خود توکل نکردند، گردنکش بودند.
15آنان فرایض او و عهدی را که با پدرانشان بسته بود، و هشدارهایی را که به ایشان داده بود خوار شمردند، و با پیروی از بتهای بی‌ارزش، خود نیز پست و بی‌ارزش شدند. آنها از قومهای اطراف الگو گرفتند، حال آنکه خداوند فرموده بود که مانند ایشان رفتار نکنند.
16آری، آنان تمام فرمانهای یهوه خدایشان را زیر پا نهادند و دو گوسالۀ ریخته شده، و نیز اَشیرَه برای خود ساختند. در برابر خورشید و ماه و ستارگان سَجده کردند و بَعَل را عبادت نمودند.
17پسران و دخترانشان را در آتش قربانی کردند، فال گرفتند، جادوگری کردند، و خود را فروختند تا آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورند، و بدین‌گونه خشم او را بر‌انگیختند.
18از این رو، خداوند سخت بر اسرائیل خشم گرفته، ایشان را از حضور خود راند، و فقط قبیلۀ یهودا به تنهایی باقی ماند.
19با این حال، حتی یهودا نیز فرمانهای یهوه خدای خود را نگاه نداشتند، بلکه از رسومی که اسرائیل ابداع کرده بود، پیروی کردند.
20پس خداوند از تمامی خاندان اسرائیل رویگردان شد و ایشان را خوار و ذلیل ساخته، به دست تاراج‌کنندگان تسلیم کرد، و سرانجام آنان را از حضور خود بیرون راند.
21پس آنگاه که خداوند اسرائیل را از خاندان داوود جدا کرد، آنان یِرُبعام پسر نِباط را پادشاه ساختند. یِرُبعام اسرائیل را از پیروی خداوند بازگرداند و ایشان را به گناهی عظیم کشاند.
22بنی‌اسرائیل در تمام گناهان یِرُبعام پیش رفتند و از گناهان او روی نگرداندند،
23تا سرانجام خداوند طبق آنچه پیشتر به واسطۀ جمیع خادمان خود، انبیا، فرموده بود، ایشان را از حضور خود راند. بدین‌سان اسرائیل از وطن خود به آشور تبعید شدند، و تا به امروز در آنجا به سر می‌برند.
24پادشاه آشور کسانی را از بابِل، کوتَه، عَوّا، حَمات و سِفاروایِم آورد و آنان را به جای بنی‌اسرائیل، در شهرهای سامِرِه جای داد. و آنان سامِرِه را اشغال کردند و در شهرهای آن ساکن شدند.
25اما در بدو سکونتشان در آنجا، ترس خداوند را در دل نداشتند. از این رو خداوند شیران به میانشان فرستاد، که برخی از ایشان را کشتند.
26پس به پادشاه آشور خبر دادند که: «مردمانی که تبعید کرده و در شهرهای سامِرِه اسکان داده‌ای با رسم خدای آن دیار آشنا نیستند. از این رو او شیران به میان ایشان فرستاده و اینک آنان را می‌کشند، از آن رو که رسم خدای آن دیار را نمی‌دانند.»
27آنگاه پادشاه آشور فرمان داد: «یکی از کاهنانی را که از سامِرِه کوچانده‌‌اید، بدان‌جا باز‌پس بفرستید تا برود و در آنجا ساکن شود و رسم خدای آن دیار را به ایشان تعلیم دهد.»
28پس یکی از کاهنانی که از سامِرِه کوچانده‌‌ بودند، آمد و در بِیت‌ئیل ساکن شد و به مردم آموخت که چگونه ترس خداوند را به دل داشته باشند.
29با این حال قومهایی که در شهرهای اسرائیل قرار گزیده بودند، هر یک خدایان خود را ساختند و آنها را در بتکده‌هایی که مردمان سامِرِه در مکانهای بلند بنا کرده بودند، بر پا داشتند:
30مردم بابِل، سُکّوت‌بِنوت را ساختند، اهالی کوت، نِرجَل را، و اهالی حَمات، اَشیما را.
31عَوّیان، نِبخَز و تَرتاک را ساختند و مردم سِفارویان نیز کودکان خود را به رسم قربانی برای خدایانِ سِفاروایِم، یعنی ادْرَمِلِک و عَنَمِلِک در آتش می‌سوزاندند.
32پس آنان خداوند را می‌پرستیدند، اما از میان خود کسانی را نیز از اقشار مختلف به عنوان کاهنان مکانهای بلند برمی‌گزیدند که برای ایشان در بتکده‌های مکانهای بلند قربانی تقدیم می‌کردند.
33بدین‌سان آنها هم خداوند را می‌پرستیدند و هم طبق رسوم ممالکی که از آنجا کوچانیده شده بودند، به پرستش خدایان خود مشغول بودند.
34تا به امروز نیز آنان طبق رسوم پیشین خود رفتار می‌کنند. نه خداوند را می‌پرستند و نه طبق احکام و قوانین و شریعت و فرمانهایی رفتار می‌کنند که خدا به فرزندان یعقوب که او را اسرائیل نامید، حکم فرمود.
35خداوند آنگاه که با بنی‌اسرائیل عهد بست، بدیشان فرمود: «ترس خدایانِ غیر را به دل مدارید، در برابرشان سَجده مکنید، آنها را عبادت منمایید و به آنها قربانی تقدیم مکنید،
36بلکه تنها از خداوند بترسید که با قدرت عظیم و بازوی افراشتۀ خویش شما را از مصر بیرون آورد. فقط در برابر او سَجده کنید و به درگاه او قربانی تقدیم نمایید.
37فرایض، قوانین، شریعت و فرمانهایی را که برای شما نوشته است، همواره به‌دقّت نگاه دارید، و خدایانِ غیر را پرستش منمایید.
38عهدی را که با شما بستم، از یاد مبرید و خدایانِ غیر را نپرستید،
39بلکه تنها یهوه خدای خویش را بپرستید زیرا اوست که شما را از دست جمیع دشمنانتان خواهد رهانید.»
40اما ایشان گوش فرا~ندادند و همچنان بر عادات پیشین خود پای فشردند.
41پس این اقوام خداوند را می‌پرستیدند اما از عبادت بتهایشان نیز بازنمی‌ایستادند. فرزندان و نوادگانشان نیز تا به امروز در راه پدران خود گام می‌زنند.

۱۰ سپتامبر

16:1 در هفدهمین سال سلطنت فِقَح پسر رِمَلیا، آحاز پسر یوتام، پادشاه یهودا، به پادشاهی رسید.
2آحاز بیست ساله بود که پادشاه شد، و شانزده سال در اورشلیم سلطنت کرد. او برخلاف پدرش داوود، آنچه را که در نظر یهوه خدایش درست بود به جا نیاورد،
3بلکه راههای پادشاهان اسرائیل را در پیش گرفت و حتی به پیروی از اعمال کراهت‌آور قومهایی که خداوند آنها را از پیش روی بنی‌اسرائیل بیرون رانده بود، پسر خود را در آتش سوزانید.
4او در مکانهای بلند و بر فراز تپه‌ها و زیر هر درخت سبز، قربانی تقدیم می‌کرد و بخور می‌سوزانید.
5آنگاه رِصین پادشاه اَرام، و فِقَح پسر رِمَلیا پادشاه اسرائیل، به جنگ اورشلیم رفته، آحاز را محاصره کردند، اما نتوانستند بر او چیره شوند.
6در آن ایام، رِصین پادشاه اَرام، مردان یهودا را از ایلَت بیرون راند و آن شهر را برای اَرام بازپس گرفت. بنابراین اَرامیان بدان‌جا نقل مکان کردند و تا به امروز در ایلَت ساکنند.
7آحاز قاصدانی نزد تِغلَت‌فِلاسِر پادشاه آشور فرستاد با این پیغام که: «من خدمتگزار تو و همچون پسر تو‌ام. بیا و مرا از دست پادشاه اَرام و پادشاه اسرائیل که بر من حمله آورده‌اند، برهان.»
8آحاز همچنین طلا و نقره‌ای را که در خانۀ خداوند و خزانه‌های دربار پادشاه یافت می‌شد گرفته، پیشکشی برای پادشاه آشور فرستاد.
9پادشاه آشور تمنای آحاز را اجابت نموده، بر دمشق تاخت و آنجا را متصرف شد، و تمامی مردمان دمشق را به شهر قیر تبعید کرد و رِصین را نیز کشت.
10آنگاه آحازِ پادشاه برای دیدار با تِغلَت‌فِلاسِر پادشاه آشور، راهی دمشق شد. او در آنجا مذبحی دید، و طرح و نقشه و تمام جزئیات ساخت آن را برای اوریای کاهن فرستاد.
11اوریای کاهن نیز درست مطابق طرحی که آحازِ پادشاه از دمشق فرستاده بود، مذبحی ساخت و آن را پیش از بازگشت پادشاه تکمیل کرد.
12پادشاه چون از دمشق بازآمد و مذبح را بدید، به سوی آن رفته، قربانیها بر آن تقدیم کرد.
13او بر آن مذبح، قربانیهای تمام‌سوز و هدایای آردی تقدیم نمود و هدیۀ ریختنی بر آن ریخته، خون قربانیهای رفاقت را بر آن پاشید.
14نیز مذبح برنجین را که در حضور خداوند بر پا بود، از برابر معبد، یعنی از میان مذبح جدید و خانۀ خداوند، برگرفت و آن را در سمت شمالی مذبح جدید قرار داد.
15سپس آحازِ پادشاه به اوریای کاهن فرمان داد: «بر این مذبح بزرگ و جدید، قربانی تمام‌سوز صبحگاهی و هدیۀ آردی شامگاهی، و نیز قربانی تمام‌سوز و هدیۀ آردی خاص پادشاه و قربانیهای تمام‌سوز و هدایای آردی و ریختنیِ خاص تمامی قوم زمین را تقدیم کن. همچنین خون تمام هدایا و قربانیهای تمام‌سوز را بر این مذبح جدید بپاش. ولی از مذبح برنجین برای راهنمایی خواستن استفاده خواهم کرد.»
16اوریای کاهن درست طبق فرمان آحازِ پادشاه عمل کرد.
17سپس آحازِ پادشاه دیواره‌های پایه‌ها را بریده، حوضچه‌ها را از آنها برگرفت و ’دریاچه‘ را نیز از روی گاوهای برنجین که زیر آن بودند، فرود آورد و روی پایه‌ای سنگی قرار داد.
18همچنین به خاطر پادشاه آشور، سایبان شَبّات را که در معبد ساخته شده بود و نیز مدخل بیرونی معبد را که پادشاه از آن داخل می‌شد، از میان برداشت.
19و اما دیگر امور مربوط به آحاز که او انجام داد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟
20آحاز با پدران خود آرمید و با ایشان در شهر داوود به خاک سپرده شد. و پسرش حِزِقیا به جای او پادشاه شد.

۹ سپتامبر

15:1 در بیست و هفتمین سال سلطنت یِرُبعام بر اسرائیل، عَزَریا پسر اَمَصیا پادشاه یهودا به پادشاهی رسید.
2او شانزده ساله بود که پادشاه شد، و پنجاه و دو سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش یِکُلیا بود، از مردمان اورشلیم.
3عَزَریا آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا می‌آورد، درست به همان‌گونه که پدرش اَمَصیا کرده بود.
4با این حال مکانهای بلند از بین برده نشد، و مردم همچنان در آنجا قربانی می‌کردند و بخور می‌سوزاندند.
5خداوند عَزَریای پادشاه را تا روز مرگش به جذام مبتلا کرد و او در خانه‌ای مجزا می‌زیست. پسر او یوتام، ریاست خانۀ پادشاه را بر عهده گرفت، و بر مردم آن دیار حکومت می‌کرد.
6و اما دیگر امور مربوط به عَزَریا، و هرآنچه کرد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟
7عَزَریا با پدران خود آرمید و او را در کنار ایشان در شهر داوود به خاک سپردند. و پسرش یوتام به جای او پادشاه شد.
8در سی و هشتمین سال سلطنت عَزَریا بر یهودا، زکریا پسر یِرُبعام در سامِرِه پادشاه شد و شش ماه بر اسرائیل سلطنت کرد.
9زَکریا همچون پدرانش آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و از گناهان یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشانده بود، دست نکشید.
10شَلّوم پسر یابیش علیه او دسیسه کرد و در برابر چشم همگان به وی حمله آورده، او را به قتل رسانید و خود به جایش پادشاه شد.
11دیگر امور مربوط به زکریا، اینک در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته شده است.
12این بود وعده‌ای که خداوند به یِیهو داده و گفته بود: «پسران تو تا چهار نسل بر تخت پادشاهی اسرائیل خواهند نشست.» و چنین نیز شد.
13در سی و نهمین سال سلطنت عُزّیا پادشاه یهودا، شَلّوم پسر یابیش پادشاه شد و یک ماه در سامِرِه سلطنت کرد.
14آنگاه مِنَحیم پسر جادی از تِرصَه به سامِرِه برآمد و به شَلّوم پسر یابیش حمله آورده، او را کشت و خود به جای وی پادشاه شد.
15و اما دیگر امور مربوط به شَلّوم، و دسیسه‌ای که کرد، اینک در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته شده است.
16در آن زمان، مِنَحیم که از تِرصَه آمده بود به تِفصَح و هر که در آن بود و حومۀ آن حمله آورد و همه را کشت و شکم زنان آبستن را درید، زیرا مردم آنجا حاضر نشده بودند دروازه‌های شهر را به روی او بگشایند.
17در سی و نهمین سال سلطنت عَزَریا پادشاه یهودا، مِنَحیم پسر جادی در اسرائیل پادشاه شد و ده سال در سامِرِه سلطنت کرد.
18او آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و در تمام دوران سلطنت خود از گناهان یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشانده بود، دست نکشید.
19در آن زمان فول، پادشاه آشور، به سرزمین اسرائیل حمله آورد، اما مِنَحیم با پرداخت ده هزار وزنه نقره حمایت او را جلب کرد و به کمک او سلطنت خود را بر اسرائیل تثبیت نمود.
20مِنَحیم این مبلغ را به زور از تمامی ثروتمندان اسرائیلی گرفت. آنها هر کدام پنجاه مثقال نقره پرداختند تا به پادشاه آشور داده شود. بدین‌سان پادشاه آشور عقب نشست و در آن سرزمین نماند.
21و اما دیگر امور مربوط به مِنَحیم، و هرآنچه کرد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
22مِنَحیم با پدران خود آرمید و پسرش فِقَحْیا به جای او پادشاه شد.
23در پنجاهمین سال سلطنت عَزَریا پادشاه یهودا، فِقَحْیا پسر مِنَحیم در سامِرِه پادشاه اسرائیل شد و دو سال سلطنت کرد.
24فِقَحْیا آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و از گناهان یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشانده بود، دست نکشید.
25یکی از سردارانش به نام فِقَح پسر رِمَلیا علیه او دسیسه کرد و به اتفاق پنجاه تن از مردمان جِلعاد، فِقَحْیا و نیز اَرجوب و اَریِه را در دژ کاخ سلطنتی در سامِرِه کشت. بدین‌سان فِقَح، فِقَحْیا را کشت و خود به جای او پادشاه شد.
26دیگر امور مربوط به فِقَحْیا، و هرآنچه کرد، اینک در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته شده است.
27در پنجاه و دوّمین سال سلطنت عَزَریا پادشاه یهودا، فِقَح پسر رِمَلیا در سامِرِه پادشاه اسرائیل شد و بیست سال سلطنت کرد.
28او آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و از گناهان یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشانده بود، دست نکشید.
29در دوران سلطنت فِقَح، تِغلَت‌فِلاسِر پادشاه آشور به اسرائیل حمله آورد و شهرهای عیون، آبِل‌بِیت‌مَعَکاه، یانُوَح، قِدِش، حاصور، جِلعاد، جَلیل و نیز سرتاسر سرزمین نَفتالی را به تصرف درآورد و مردمان آنجا را نیز به آشور تبعید کرد.
30آنگاه هوشع پسر ایلَه علیه فِقَح پسر رِمَلیا دسیسه کرد و ضربتی بر او نواخته، وی را کشت و خود به جای فِقَح در بیستمین سال سلطنت یوتام پسر عُزّیا، پادشاه شد.
31دیگر امور مربوط به فِقَح، و هرآنچه کرد، اینک در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته شده است.
32در دوّمین سال سلطنت فِقَح پسر رِمَلیا پادشاه اسرائیل، یوتام پسر عُزّیا پادشاه یهودا شد.
33او بیست و پنج ساله بود که بر تخت نشست، و شانزده سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش یِروشا بود، دختر صادوق.
34یوتام آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا می‌آورد، مطابق هرآنچه پدرش عُزّیا کرده بود.
35با این حال مکانهای بلند از میان برداشته نشد و مردم همچنان در مکانهای بلند قربانی می‌کردند و بخور می‌سوزاندند. یوتام دروازۀ بالایی خانۀ خداوند را بازسازی کرد.
36و اما دیگر امور مربوط به یوتام که او کرد، آیا در کتاب تواریخ پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟
37(در آن روزها، خداوند به فرستادن رِصین پادشاه اَرام و فِقَح پسر رِمَلیا علیه یهودا آغاز کرد.)
38یوتام با پدران خویش آرمید و با ایشان در شهر داوود به خاک سپرده شد. و پسرش آحاز به جای او پادشاه شد.

۸ سپتامبر

14:1 در دوّمین سال سلطنت یِهوآش پسر یِهوآحاز بر اسرائیل، اَمَصیا، پسر یوآش، پادشاه یهودا شد.
2او بیست و پنج ساله بود که پادشاه شد، و بیست و نه سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش یِهوعَدّین بود، از مردمان اورشلیم.
3اَمَصیا آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا می‌آورد، اما نه مانند جدش داوود، بلکه موافق تمامی آنچه پدرش یوآش کرده بود، رفتار می‌کرد.
4با این حال مکانهای بلند را از بین نبرد، و مردم همچنان در آنجا قربانی می‌کردند و بخور می‌سوزاندند.
5چون سلطنت در دست اَمَصیا استوار گردید، آن خادمان خود را که پدرش، پادشاه را به قتل رسانده بودند، کشت.
6اما فرزندانِ قاتلان پدر را نکشت، بلکه مطابق آنچه در کتاب تورات موسی نوشته شده است عمل کرد، که در آن خداوند فرمان داده بود که: «پدران به سبب فرزندانشان کشته نشوند و نه فرزندان به سبب پدرانشان، بلکه هر کس برای گناه خودش کشته شود.»
7نیز اَمَصیا بود که ده هزار تن از اَدومیان را در وادی نمک کُشت و سِلاع را در جنگ تصرف کرده، آن را یُقتِئیل نامید، که تا به امروز به همین نام خوانده می‌شود.
8آنگاه اَمَصیا قاصدانی نزد یِهوآش پسر یِهوآحاز و نوۀ یِیهو پادشاه اسرائیل فرستاد و گفت: «بیا تا با یکدیگر رو در رو شویم.»
9اما یِهوآش پادشاه اسرائیل برای اَمَصیا پادشاه یهودا پیغام فرستاده، گفت: «خار‌بوته‌ای در لبنان نزد سرو آزادی در لبنان فرستاده، گفت: ”دخترت را به پسر من به زنی بده،“ اما جانوری وحشی که در لبنان بود از آنجا گذشته، خاربوته را پایمال کرد.
10هان تو اَدوم را شکست داده و حال در دلت مغرور شده‌ای. به همین پیروزی بسنده کن و در خانه‌ات بمان! چرا بلا بر خود می‌آوری و موجب سقوط خودت و یهودا می‌شوی؟»
11اما اَمَصیا گوش نگرفت. پس یِهوآش پادشاه اسرائیل برآمده، او و اَمَصیا پادشاه یهودا در بِیت‌شمس، واقع در یهودا، با یکدیگر رویارو شدند.
12یهودا از اسرائیل شکست خورد، و هر کس به خانه خویش گریخت.
13یِهوآش پادشاه اسرائیل، اَمَصیا پادشاه یهودا پسر یوآش پسر اَخَزیا را در بِیت‌شمس اسیر کرده، به اورشلیم رفت، و چهارصد ذِراع از دیوار اورشلیم را، از دروازۀ اِفرایِم تا دروازۀ زاویه، منهدم ساخت.
14همچنین تمام طلا و نقره، و همۀ اسبابی را که در خانۀ خداوند و خزانه‌های کاخ سلطنتی یافت می‌شد، همراه با گروگانها برگرفته، به سامِرِه بازگشت.
15و اما دیگر امور مربوط به یِهوآش که او انجام داد، و عظمتش، و اینکه چگونه با اَمَصیا پادشاه یهودا جنگید، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
16یِهوآش با پدران خود آرمید و کنار پادشاهان اسرائیل در سامِرِه به خاک سپرده شد. پس از او، پسرش یِرُبعام به جای وی پادشاه شد.
17اَمَصیا پسر یوآش، پادشاه یهودا، پس از مرگ یِهوآش، پسر یِهوآحاز، پادشاه اسرائیل، پانزده سال دیگر نیز بزیست.
18و اما دیگر امور مربوط به اَمَصیا، آیا در کتاب تواریخ پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟
19و در اورشلیم بر ضد او دسیسه کردند. پس او به لاکیش گریخت، اما ایشان در پی او به لاکیش فرستاده، وی را در آنجا کشتند.
20سپس او را بر اسبان بازآوردند و نزد پدرانش در اورشلیم، شهر داوود، به خاک سپردند.
21آنگاه مردمان یهودا جملگی عَزَریای شانزده ساله را به جای پدرش اَمَصیا پادشاه ساختند.
22عَزَریا پس از آنکه پدرش اَمَصیا نزد پدران خود آرمید، ایلَت را از نو ساخت و آن را به یهودا بازگردانید.
23در پانزدهمین سال سلطنت اَمَصیا پسر یوآش پادشاه یهودا، یِرُبعام پسر یِهوآش پادشاه اسرائیل در سامِرِه پادشاه شد و چهل و یک سال سلطنت کرد.
24او آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و از گناهان یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشانده بود، دست نکشید.
25هم او بود که طبق آنچه یهوه خدای اسرائیل از دهان خادم خود یونس نبی پسر اَمِتّای اهل جَت‌خِفِر گفته بود، زمینهای اسرائیل را از لِبوحَمات تا دریای عَرَبَه، بازپس گرفت.
26اما چون خداوند دید که رنج و محنت اسرائیلیان از برده و آزاد بسیار تلخ است، و کسی نیست که یاری‌شان رساند،
27پس اسرائیلیان را به دست یِرُبعام پسر یِهوآش نجات داد، از آن رو که نگفته بود که نام اسرائیل را از پهنۀ گیتی محو خواهد کرد.
28و اما دیگر امور مربوط به یِرُبعام، و هرآنچه کرد، و عظمت و جنگهایش، و اینکه چگونه دمشق و حَمات را که از آن یهودا بود برای اسرائیل بازپس گرفت، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
29یِرُبعام با پدران خود، پادشاهان اسرائیل، آرمید. پس از او، پسرش زکریا به جای وی پادشاه شد.

۷ سپتامبر

13:1 در بیست و سوّمین سال سلطنت یوآش پسر اَخَزیا پادشاه یهودا، یِهوآحاز پسر یِیهو در سامِرِه پادشاه اسرائیل شد و هفده سال سلطنت کرد.
2او آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و از گناهان یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشانده بود، پیروی کرد. آری، او از آن گناهان دست نکشید.
3پس خداوند بر اسرائیل خشم گرفت و این قوم را تا مدتهای دراز زیر سلطۀ حَزائیل پادشاه اَرام و پسرش بِن‌هَدَد نگاه داشت.
4آنگاه یِهوآحاز به درگاه خداوند استغاثه کرد و خداوند او را اجابت فرمود، زیرا که دید پادشاه اَرام چگونه بر اسرائیل ستم می‌کند.
5خداوند نجات‌دهنده‌ای برای اسرائیل فرستاد، و ایشان از سلطۀ اَرام رَستند. بدین‌سان بنی‌اسرائیل همچون گذشته در خانه‌های خویش قرار یافتند.
6اما آنان همچنان از گناهان خاندان یِرُبعام که اسرائیل را به گناه کشانده بود، پیروی کردند و از آن گناهان دست نکشیدند. و اَشیرَه نیز همچنان در سامِرِه بر پا ماند.
7از سپاه یِهوآحاز جز پنجاه سوار، ده ارابه و ده هزار پیاده چیزی باقی نمانده بود، زیرا پادشاه اَرام مابقی را به‌کلی نابود کرده و بسان غبار در موسمِ خرمن‌کوبی ساخته بود.
8و اما دیگر امور مربوط به یِهوآحاز، و هرآنچه کرد، و عظمتش، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
9یِهوآحاز با پدران خود آرَمید و در سامِرِه به خاک سپرده شد. پس از او، پسرش یِهوآش به جای وی پادشاه شد.
10در سی و هفتمین سال سلطنت یوآش بر یهودا، یِهوآش پسر یِهوآحاز در سامِرِه پادشاه اسرائیل شد و شانزده سال سلطنت کرد.
11او آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و از گناهان یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشانده بود دست نکشید، بلکه همچنان به آن گناهان ادامه داد.
12و اما دیگر امور مربوط به یِهوآش، و هرآنچه کرد، و عظمتش، از جمله جنگ وی با اَمَصیا پادشاه یهودا، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
13یِهوآش با پدران خود آرمید و یِرُبعام به جای او بر تخت نشست. یِهوآش کنار پادشاهان اسرائیل در سامِرِه به خاک سپرده شد.
14و اما اِلیشَع به مرضی مبتلا بود که سرانجام به مرگش می‌انجامید. یِهوآش، پادشاه اسرائیل، به عیادت او رفت و در حالی که می‌گریست، گفت: «آه ای پدر من، ای پدرم! ای ارابه و سواران اسرائیل!»
15اِلیشَع به او گفت: «کمانی و تیری چند برگیر.» یِهوآش چنین کرد.
16سپس اِلیشَع به پادشاه اسرائیل گفت: «کمان را به دست بگیر.» یِهوآش کمان را به دست گرفت. آنگاه اِلیشَع دستان خود را بر دستهای پادشاه قرار داد
17و گفت: «پنجره‌ای را که به جانب شرق باز می‌شود، بگشا.» یِهوآش چنین کرد. اِلیشَع دستور داد: «تیر بینداز!» پس پادشاه تیری رها کرد. آنگاه اِلیشَع گفت: «تیر پیروزی خداوند، تیر پیروزی بر اَرام! تو اَرامیان را در اَفیق یکباره شکست خواهی داد.»
18سپس گفت: «تیرها را برگیر.» پادشاه تیرها را برگرفت، و اِلیشَع به او گفت: «بر زمین بزن.» پس پادشاه تیرها را سه بار بر زمین زد و آنگاه بازایستاد.
19مرد خدا خشمگین شد و گفت: «باید پنج یا شش بار بر زمین می‌زدی. در آن صورت اَرامیان را به‌کلی در هم می‌شکستی و همه را نابود می‌کردی. اما اکنون تنها سه بار آنها را شکست خواهی داد.»
20و اِلیشَع درگذشت و او را به خاک سپردند. در آن روزگار، مهاجمان موآبی، هر ساله به اسرائیل می‌تاختند.
21یک بار که اسرائیلیان به خاکسپاری مردی مشغول بودند، ناگاه گروهی از مهاجمان را دیدند و جنازه را به داخل گور اِلیشَع افکندند. آن مرده به محض برخورد با استخوانهای اِلیشَع، زنده شد و بر پا ایستاد.
22حَزائیل، پادشاه اَرام، در تمام دوران سلطنت یِهوآحاز بر اسرائیل ستم کرد.
23اما خداوند به خاطر عهدی که با ابراهیم و اسحاق و یعقوب بسته بود، بر اسرائیلیان التفات نمود و آنها را مشمول فیض و رحم خویش قرار داد، به گونه‌ای که تا به امروز نخواست آنها را از میان بردارد یا از حضور خویش برانَد.
24چون حَزائیل، پادشاه اَرام درگذشت، پسرش بِن‌هَدَد به جای او پادشاه شد.
25یِهوآش پسر یِهوآحاز، شهرهایی را که بِن‌هَدَد پسر حَزائیل از پدرش یِهوآحاز در جنگ گرفته بود، از او بازپس گرفت. یِهوآش سه بار وی را شکست داد و بدین‌سان شهرهای اسرائیل را استرداد نمود.

۶ سپتامبر

11:1 چون عَتَلیا مادر اَخَزیا دریافت که پسرش مرده است، برخاست و تمامی اولاد پادشاهان را نابود کرد.
2اما یِهوشِبَع، دختر یِهورامِ پادشاه که خواهر اَخَزیا بود، یوآش پسر اَخَزیا را برگرفته، او را از میان پسران پادشاه که کشته می‌شدند، در ربود، و او و دایه‌اش را در خوابگاهی نهاد. بدین‌گونه او را از عَتَلیا پنهان کردند، و او کشته نشد.
3یوآش شش سال نزد او در خانۀ خداوند پنهان ماند، و عَتَلیا بر آن سرزمین سلطنت می‌کرد.
4در سال هفتم، یِهویاداع فرستاد و فرماندهان جوخه‌های صد نفره یعنی کَریتیان و نگهبانان را نزد خویش به خانۀ خداوند فرا~خواند، و در خانۀ خداوند با ایشان پیمان بست و ایشان را سوگند داد. آنگاه پسر پادشاه را به ایشان نشان داد.
5و به آنها این‌گونه فرمان داد: «کاری که باید بکنید این است: شما که در روز شَبّات انجام وظیفه می‌کنید - یک سوّم از کاخ سلطنتی مراقبت می‌کنید،
6یک سوّم نزد دروازۀ سور کشیک می‌دهید، و یک سوّم دیگر نیز نزد دروازۀ پشتِ نگهبانان - و به نوبت از معبد محافظت می‌کنید،
7و شما دو گروه دیگر که در روز شَبّات مرخص هستید، باید همگی به جهت پادشاه از خانۀ خداوند محافظت کنید.
8هر یک سلاح به دست پادشاه را احاطه کنید، و هر که خواست به صفوفتان نزدیک آید، باید کشته شود. به هنگام خروج و دخول پادشاه، همراه او باشید.»
9پس فرماندهان صدها مطابقِ هرآنچه یِهویاداعِ کاهن دستور داده بود عمل کردند و هر یک، مردان خویش را برگرفتند، چه آنان را که در شَبّات مرخص می‌شدند و چه آنان را که در شَبّات انجام وظیفه می‌کردند، و نزد یِهویاداعِ کاهن رفتند.
10و یِهویاداع نیزه‌ها و سپرهایی را که از آنِ داوودِ پادشاه بود و در خانۀ خداوند قرار داشت، به سرداران صد‌ها سپرد.
11نگهبانان هر یک سلاح به دست، اطراف پادشاه مستقر شدند، یعنی نزدیک مذبح و معبد، از ضلع جنوبی معبد تا ضلع شمالی آن.
12سپس یِهویاداع، پسر پادشاه را بیرون آورده، تاج بر سرش بنهاد و نسخه‌ای از شهادت را به او داد. بدین‌گونه وی را پادشاه ساخته، مسح کردند، و دست زده، بانگ برآوردند که: «زنده باد پادشاه!»
13چون عَتَلیا صدای نگهبانان و مردم را شنید، نزد مردم به خانۀ خداوند رفت.
14چون نگریست، پادشاه را دید که طبق سنت، کنار ستون ایستاده بود، و سرداران و شیپورچیان در کنار پادشاه بودند، و تمامی مردم مملکت شادی می‌کردند و شیپور می‌نواختند. پس عَتَلیا جامه بر تن درید و فریاد زد: «خیانت! خیانت!»
15آنگاه یِهویاداعِ کاهن به سردارانِ صد‌ها که به فرماندهی لشکر گماشته شده بودند فرمان داده، گفت: «این زن را از میان صفوف بیرون برید و هر که را که از پی او رَوَد، به شمشیر بکشید.» زیرا یِهویاداع گفته بود: «نباید در خانۀ خداوند کشته شود.»
16پس عَتَلیا را گرفتار کردند و چون او به جایگاه ورود اسبان به کاخ پادشاه رسید، در آنجا او را کشتند.
17آنگاه یِهویاداع میان خداوند، پادشاه و قوم عهد بست تا قوم خداوند باشند؛ همچنین میان پادشاه و قوم.
18سپس تمامی قوم به معبد بَعَل رفته، آن را ویران کردند و مذبحها و تمثالهایش را در هم شکستند و مَتّان را که کاهن بَعَل بود، در برابر مذبحها کشتند. سپس یِهویاداعِ کاهن، ناظران بر خانۀ خداوند گماشت.
19و سردارانِ صد‌ها یعنی کَریتیان و نگهبانان، و تمامی مردم مملکت را برگرفته، پادشاه را از خانۀ خداوند فرود آوردند. ایشان از دروازۀ نگهبانان به خانۀ پادشاه درآمدند. و پادشاه بر تخت پادشاهان جلوس کرد.
20آنگاه تمامی مردم مملکت شادی کردند و شهر آرامی یافت، زیرا عَتَلیا در کاخ سلطنتی به شمشیر کشته شده بود.
21یوآش هفت ساله بود که پادشاه شد.

12:1 در هفتمین سال سلطنت یِیهو، یوآش پادشاه شد و چهل سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش ظِبیَه بود از مردمان بِئِرشِبَع.
2یوآش در همۀ سالهایی که یِهویاداعِ کاهن او را تعلیم می‌داد، آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا می‌آورد.
3با این حال، مکانهای بلند را از بین نبرد و مردم همچنان در آنجا قربانی‌می‌کردند و بخور می‌سوزاندند.
4یوآش به کاهنان گفت: «تمامی پولی را که به عنوان هدیۀ مقدس به خانۀ خداوند آورده شده است گرد آورید، خواه مالیات رایج، خواه وجوه نذری و خواه وجهی که داوطلبانه به معبد اهدا شده است.
5کاهنان هر یک این پول را از یکی از اهداگران دریافت کنند تا جهت مرمت هر خرابی که در معبد یافت شود، به کار ببرند.»
6باری، بیست و سه سال از پادشاهی یوآش گذشت، و کاهنان هنوز معبد را مرمت نکرده بودند.
7پس یوآشِ پادشاه، یِهویاداعِ کاهن و دیگر کاهنان را به حضور طلبیده، از ایشان پرسید: «چرا خرابیهای معبد را مرمت نمی‌کنید؟ از این پس دیگر از اهداگران پول نگیرید، بلکه آن را به جهت تعمیر معبد تحویل دهید.»
8کاهنان پذیرفتند که دیگر نه پولی از مردم بگیرند و نه معبد را تعمیر کنند.
9یِهویاداعِ کاهن صندوقی برگرفت و در سرپوش آن سوراخی ایجاد کرد، و صندوق را کنار مذبح، در سمت راست محل ورود مردم به خانۀ خداوند گذاشت. کاهنانی که نگهبان دَرِ ورودی بودند، هر پولی را که به خانۀ خداوند اهدا می‌شد، در آن صندوق می‌ریختند.
10و هرگاه در صندوق پول بسیار می‌یافتند، کاتبِ پادشاه و کاهن اعظم می‌آمدند و وجوهی را که تقدیم خانۀ خداوند شده بود، می‌شمردند و در کیسه‌هایی می‌گذاشتند.
11پس از شمارش هدایای نقدی، آن را به سرکارگرانی که مسئول نظارت بر کارِ خانۀ خداوند بودند تحویل می‌دادند تا جهت پرداخت دستمزد کارگران خانۀ خداوند، یعنی نجاران، بنایان،
12سنگ‌کاران و سنگتراشان، مصرف شود. نیز سرکارگران با این پول برای تعمیر خرابیهای خانۀ خداوند، تیرهای چوبی و سنگهای تراشیده می‌خریدند و یا آن را به مصرف هر هزینۀ دیگری که برای تعمیر معبد لازم می‌بود، می‌رساندند.
13پولی که به معبد آورده می‌شد، جهت ساخت ظروف نقره برای غسل، گُلگیرها، کاسه‌های مخصوص پاشیدن خون، شیپورها یا تهیۀ دیگر لوازم طلا یا نقره برای خانۀ خداوند مصرف نمی‌شد،
14بلکه فقط به کارگرانی پرداخت می‌شد که با آن خانۀ خداوند را مرمت می‌کردند.
15از متصدیان دریافت پول و پرداخت به کارگران، صورت‌حساب خواسته نمی‌شد، زیرا کارشان را با امانت انجام می‌دادند.
16وجوه قربانی جبران و قربانیِ گناه به خانۀ خداوند آورده نمی‌شد، زیرا سهم کاهنان بود.
17در آن روزها، حَزائیل پادشاه اَرام برآمده، به جَت حمله برد و آن را تصرف کرد، و آنگاه به سوی اورشلیم توجه نموده، خواست بدان‌جا نیز حمله بَرَد.
18اما یوآش پادشاه یهودا، تمام اشیاء مقدسی را که پدرانش یِهوشافاط، یِهورام و اَخَزیا، پادشاهان یهودا وقف کرده بودند، و نیز هدایایی را که خود وقف کرده بود، با همۀ طلایی که در خزانه‌های خانۀ خداوند و کاخ سلطنتی یافت می‌شد، برای حَزائیل، پادشاه اَرام فرستاد. بدین‌سان حَزائیل از حرکت به سوی اورشلیم چشم پوشید.
19و اما دیگر امور مربوط به یوآش، و هرآنچه کرد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟
20خادمان یوآش برخاسته، بر وی دسیسه کردند و او را در بِیت مِلّو واقع در جاده‌ای که به سِلّا منتهی می‌شد، کشتند.
21خادمانش که او را کشتند، یوزاکار پسر شیمعَت و یِهوزاباد پسر شومیر بودند. بدین ترتیب، یوآش چشم از جهان فرو~بست و با پدرانش در شهر داوود به خاک سپرده شد. پس از او، پسرش اَمَصیا پادشاه شد.

۵ سپتامبر

10:1 و اما هفتاد پسر از خاندان اَخاب در سامِرِه بودند. پس یِیهو نامه‌هایی نوشت و به سامِرِه نزد حاکمان یِزرِعیل، مشایخ، و مُربیان فرزندان اَخاب فرستاده، گفت:
2«چون پسرانِ سرورتان نزد شمایند و شما را اسب و ارابه، شهری مستحکم و ساز و برگ نظامی است، به محض دریافت این نامه،
3از میان پسرانِ سرورتان بهترین و شایسته‌ترین را برگزینید و او را بر تخت پدرش بنشانید. آنگاه به دفاع از خاندان سرورتان به جنگ برآیید.»
4اما آنان سخت هراسان شدند و گفتند: «اینک اگر دو پادشاه در برابر او تاب نیاوردند، از ما چه کاری ساخته است؟»
5پس رئیس دربار، والی شهر، و مشایخ و مربیان جملگی برای یِیهو پیغام فرستادند که: «ما خادم توییم و هر چه بفرمایی، به جا خواهیم آورد. کسی را به پادشاهی برنمی‌گماریم. تو خود هر چه مصلحت می‌بینی، همان کن.»
6پس یِیهو نامۀ دیگری به ایشان نوشته، گفت: «اگر شما با منید و سخن مرا گوش فرا~می‌دهید، پس سرهای پسرانِ سرورتان را بگیرید و فردا همین وقت به یِزرِعیل نزد من آیید.» آن شاهزادگان که هفتاد تن بودند، همگی نزد بزرگان شهر به سر می‌بردند که مسئولیت بزرگ کردن آنها را بر عهده داشتند.
7چون نامه به دست آنان رسید، هر هفتاد پسر پادشاه را کشتند و سرهای ایشان را در سبد‌‌ها گذاشته، به یِزرِعیل نزد یِیهو فرستادند.
8چون قاصدی برای یِیهو خبر آورد که سرهای پسران پادشاه را آورده‌اند، او فرمان داد: «سرهای ایشان را تا بامدادان به صورت دو کُپِه کنار دروازۀ ورودی شهر قرار دهید.»
9بامدادان، یِیهو بیرون رفت و ایستاده، به همۀ قوم گفت: «شما مردمی بی‌گناهید. من بودم که علیه سرورم دسیسه کرده، او را کشتم، ولی همۀ اینها را که کشته است؟
10پس بدانید که حتی یکی از سخنان خداوند دربارۀ خاندان اَخاب بر زمین نخواهد افتاد. آری، خداوند آنچه را به واسطۀ خادمش ایلیا گفته بود، به انجام رسانیده است.»
11پس یِیهو همۀ بازماندگان خاندان اَخاب در یِزرِعیل و نیز جمیع بزرگان و دوستان و کاهنان او را کشت و هیچ‌کس را زنده نگذاشت.
12آنگاه از آنجا روانۀ سامِرِه شد. در بِیت‌عِقِدِ شبانان،
13یِیهو به چند تن از خویشاوندان اَخَزیا، پادشاه یهودا برخورد و پرسید: «شما کیستید؟» پاسخ دادند: «از خویشان اَخَزیا هستیم و به دیدار پسران پادشاه و پسران ملکۀ مادر می‌رویم.»
14یِیهو گفت: «ایشان را زنده بگیرید!» پس آنها را زنده گرفتند و همگی را که بر روی هم چهل و دو تن بودند، کنار چاهِ بِیت‌عِقِد کشتند. او کسی را زنده نگذاشت.
15یِیهو پس از ترک آن مکان، به یِهوناداب پسر رِکاب برخورد که به استقبال وی آمده بود. پس از تحیت از او پرسید: «آیا آن‌گونه که من با تو همدلم، تو نیز با من چنینی؟» یِهوناداب پاسخ داد: «آری، هستم.» یِیهو گفت: «اگر چنین است پس دست خود را به من ده.» یِهوناداب چنین کرد و یِیهو او را بر ارابۀ خویش برکشیده،
16گفت: «همراه من بیا و ببین برای خداوند چه غیرتی دارم.» پس او را بر ارابۀ وی سوار کردند.
17یِیهو چون به سامِرِه رسید، بنا بر آنچه خداوند به ایلیا گفته بود، تمامی بازماندگان خاندان اَخاب در سامِرِه را کشت چندان که اثری از او باقی نگذاشت.
18آنگاه یِیهو مردم را همگی فرا~خواند و بدیشان گفت: «اَخاب بَعَل را اندکی عبادت کرد، اما یِیهو او را بسیار عبادت خواهد کرد.
19پس حال، انبیای بَعَل و خادمان و کاهنان او را جملگی نزد من گرد آورید. مراقب باشید تا کسی بر جا نماند، زیرا بر آنم که قربانی بزرگی برای بَعَل بر پا نمایم. هر که حضور نیابد، کشته خواهد شد.» اما یِیهو می‌خواست به این حیله، پرستندگان بَعَل را بکُشد.
20پس گفت: «گردهم‌آییِ مخصوصی برای تجلیل بَعَل ترتیب دهید.» و این امر اعلان شد.
21یِیهو آنگاه به سرتاسر اسرائیل پیغام فرستاد و همۀ پرستندگان بَعَل آمدند، و کسی باقی نماند که نیامده باشد. آنان همگی در معبد بَعَل گرد آمدند چندان که معبد بَعَل سرتاسر پر شد.
22سپس یِیهو به قراولِ جامه‌خانه فرمان داد: «برای همۀ پرستندگان بَعَل جامه بیرون آور.» و او برای آنها جامه‌ها بیرون آورد.
23آنگاه یِیهو و یوناداب پسر رِکاب به معبد بَعَل درآمدند و یِیهو به پرستندگانِ بَعَل گفت: «جستجو کنید و ببینید کسی از پرستندگان خداوند اینجا در میان شما نباشد، بلکه تنها پرستندگان بَعَل حضور داشته باشند.»
24پس آنان جهت تقدیم قربانی و هدایای تمام‌سوز داخل شدند. و اما یِیهو هشتاد مرد را بیرون معبد به نگاهبانی گماشته بود با این هشدار که: «اگر کسی از شما بگذارد یکی از مردانی که به دستتان تسلیم کرده‌ام بگریزد، جان خویش را به عوض جان او از دست خواهد داد.»
25به مجرد پایان تقدیم قربانیهای تمام‌سوز، یِیهو به نگهبانان و افسران گفت: «داخل شوید و همه را بکشید. نگذارید کسی بگریزد.» پس همگی را از دم تیغ گذراندند. نگهبانان و افسران، اجساد را بیرون افکندند و وارد قلعۀ معبد بَعَل شدند.
26آنان ستونهای سنگی را که در معبد بَعَل بود بیرون آورده، سوزاندند،
27و ستون بَعَل را منهدم کردند، و معبد را به‌کلی ویران نمودند و آن را تا به امروز آبریزگاه ساختند.
28بدین‌سان، یِیهو بَعَل را از اسرائیل ریشه‌کن کرد.
29با این حال، از گناهان یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشاند، یعنی از پرستش گوساله‌های زرین در بِیت‌ئیل و دان، روی برنتافت.
30پس خداوند به یِیهو گفت: «چون تو آنچه را در نظر من درست است، به خوبی به انجام رسانیدی و با خاندان اَخاب تمام آنچه را که در دل من بود به عمل آوردی، پسران تو تا چهار نسل بر تخت پادشاهی اسرائیل خواهند نشست.»
31با این حال، یِیهو توجه نداشت تا شریعت یهوه خدای اسرائیل را به تمامی دل نگاه دارد و از گناهان یِرُبعام که اسرائیل را به گناه کشاند، روی برنتافت.
32در آن ایام، خداوند به فرو~کاستن سرزمین اسرائیل آغاز کرد. پس حَزائیل به همۀ سرحدات اسرائیل حمله برد:
33از اردن به سوی مشرق که تمامی زمین جِلعاد است - یعنی سرزمین جاد، رِئوبین و مَنَسی- و از عَروعیر در کنارۀ وادی اَرنون به سوی شمال - یعنی جِلعاد و باشان.
34و اما دیگر امور مربوط به یِیهو، و هرآنچه کرد، و همۀ عظمتش، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
35یِیهو با پدران خود آرَمید و در سامِرِه به خاک سپرده شد. پس از او، پسرش یِهوآحاز به جای وی پادشاه شد.
36یِیهو بیست و هشت سال در سامِرِه بر اسرائیل سلطنت کرد.