Recordings Library
(categories unique to the Recordings Library)
۱۳ دسامبر
15:1 اِلیفازِ تیمانی در پاسخ گفت:
2«آیا مرد حکیم با دانشِ باطل پاسخ دهد، و شکمِ خویش از باد شرقی پر سازد؟
3آیا به سخنِ بیفایده حجت آورَد، یا به کلامی که ارزشی ندارد؟
4براستی که تو خداترسی را ترک میکنی، و سرسپردگی به خدا را بیمقدار میسازی!
5گناهت دهانت را میآموزاند، و زبانِ حیلهگران را برمیگزینی.
6دهان خودت تو را محکوم میکند، نه من؛ لبان خودت بر ضد تو گواهی میدهد.
7«آیا تو نخستین انسانی هستی که زاده شده است؟ آیا پیش از تپهها به وجود آمدهای؟
8آیا مشورت مخفی خدا را میشنوی، یا حکمت را به خود منحصر میگردانی؟
9چه میدانی که ما نمیدانیم؟ چه میفهمی که بر ما آشکار نیست؟
10در میان ما ریشسفیدان و پیران هستند که از پدر تو بزرگترند.
11آیا تسلیهای خدا برایت کم است، یا کلماتی که به ملایمت با تو سخن میگوید؟
12چرا دلت تو را میرُباید، و چرا چشمانت غضبناک است،
13که روح خود را بر ضد خدا برمیگردانی، و چنین سخنان از دهانت بیرون میآوری؟
14«انسان چیست که پاک باشد، و مولود زن، که پارسا به شمار آید؟
15اینک او به قُدسیانِ خود نیز اعتماد ندارد، و حتی آسمانها در نظرش پاک نیست؛
16چه رسد به انسانی که منفور و فاسد است، و شرارت برای او چون آب خوردن.
17«به من گوش فرا~ده تا برایت بیان کنم، بگذار تا آنچه را دیدهام برایت بازگویم،
18آنچه را فرزانگان گفتند و پنهان نداشتند از هرآنچه از پدران خویش دریافت کردند،
19آنان که زمین تنها به ایشان داده شد، و هیچ بیگانهای از میانشان عبور نکرد:
20مرد شریر در همۀ روزهایش از درد به خود میپیچد، مرد ظالم، در تمامی سالهایی که برایش مقرر است.
21صداهای وحشتناک در گوش اوست؛ در وقت آسایشْ غارتگر بر او هجوم میآورَد.
22به برگشتن از تاریکی اطمینانی ندارد؛ برای شمشیر مقرر شده است.
23برای نان به هر سو میگردد و میپرسد، ”کجاست؟“ میداند که روزِ تاریکی در یک قدمی اوست.
24تنگی و فشار او را میترسانَد، و همچون پادشاهی آمادۀ حمله، بر او چیره میشود،
25زیرا دست خویش بر ضد خدا برمیافرازد، و بر قادر مطلق تکبر مینماید؛
26با گردن افراشته بر او تاخت میآورَد، با سپری ضخیم و محکم،
27هرچند چهرۀ خویش به چربی پوشانده، و پیه بر کمرش گرد آورده است،
28و در شهرهای متروک ساکن است و در خانههایی که کسی در آنها سکونت نمیگزیند، خانههایی آمادۀ تبدیل به ویرانه.
29او دیگر دولتمند نخواهد بود و ثروتش پایدار نخواهد ماند، و اموالش بر زمین گسترده نخواهد شد.
30از تاریکی نخواهد رَست؛ آتش، جوانههایش را خواهد خشکانید، و به دَمِ دهانِ او از میان برداشته خواهد شد.
31«نباید بر بطالت توکل کرده خویشتن را بفریبد، زیرا بطالت مزد وی خواهد بود.
32پیش از موعدْ به او پرداخت خواهد شد، و شاخهاش سبز نخواهد ماند.
33همچون مو، غورۀ خود را خواهد فِشاند؛ مانند درخت زیتون، شکوفۀ خود را فرو~خواهد ریخت.
34زیرا جماعتِ خدانشناسانْ بیبَر است، و خیمههای رشوهخواران طعمۀ آتش خواهد شد.
35به شقاوت آبستن شده، معصیت میزایند، و رَحِمشان فریب تهیه میبیند.»
۱۲ دسامبر
14:1 «انسان که از زن زاده میشود، روزهایش اندک است و آکنده از مصیبت.
2همچون گُلی میرویَد و میپَژمُرَد؛ چون سایه میگریزد و نمیمانَد.
3آیا بر چنین کسی چشمان خود را میگشایی، و مرا با خود به محاکمه درمیآوری؟
4کیست که از چیز نجس، چیز طاهر بیرون آورَد؟ هیچکس!
5روزهای انسان مقدّر است و شمارِ ماههایش نزد توست، از برایش حدّ گذاشتهای که از آن در نتواند گذشت؛
6پس رویْ از وی بگردان تا آرام گیرد، و چون کارگری مزدبگیر از روز خود لذت بَرَد.
7«زیرا درخت را امیدی هست، که اگر بریده شود باز خواهد رویید، و جوانههایش از میان نخواهد رفت؛
8اگرچه ریشهاش در زمین کهنه شود، و تنۀ آن در خاک بمیرد،
9از بوی آب جوانه خواهد زد، و چون نهالی نو، شاخهها خواهد داد.
10اما انسان میمیرد و ساقط میشود؛ آدمی چون جان سپارد، کجاست؟
11چنانکه آبها از دریا زایل میشود، و نهرْ ضایع شده، خشک میگردد،
12همچنین انسان میخوابد و برنمیخیزد؛ و تا آسمانها باقی است بیدار نمیشود، و از خوابِ خویش برخیزانیده نمیگردد.
13«کاش که مرا در هاویه پنهان کنی، و تا غضبت فرو~نشیند، مرا مخفی سازی، و زمانی برایم تعیین کنی که مرا به یاد آوری!
14اگر انسان بمیرد، آیا بار دیگر خواهد زیست؟ در آن صورت، در همۀ روزهای زحمت خویش انتظار خواهم کشید، تا آنگاه که زمانِ تبدیل من فرا~رسد.
15تو خواهی خواند و من پاسخ خواهم داد، و مشتاق صنعتِ دستانِ خویش خواهی شد.
16زیرا آنگاه قدمهای مرا خواهی شمرد، و گناه مرا در نظرت نخواهی داشت؛
17نافرمانیام در کیسه مَمهور خواهد بود، و خطایم را خواهی پوشانید.
18«اما کوهی که فرو~میریزد فانی میشود، و صخره از جای خود منتقل میگردد؛
19آبْ سنگها را میساید، و سیلابها خاک زمین را میروبَد؛ به همین سان تو امید انسان را نقش بر آب میکنی.
20بر او تا به ابد چیره میشوی، و رَخت برمیبندد؛ چهرهاش را دگرگون میسازی و او را رهسپار میکنی.
21پسرانش به عزّت میرسند، اما او خبر نمییابد؛ پست میگردند، اما او نمیبیند.
22فقط دردِ بدن خودش را احساس میکند، جان او تنها برای خودش ماتم میگیرد.»
۱۱ دسامبر
13:1 «اینک چشمان من همۀ اینها را دیده، و گوش من آنها را شنیده و فهمیده است.
2آنچه شما میدانید، من نیز میدانم، و کمتر از شما نیستم؛
3اما سخن من با قادر مطلق است؛ آرزو دارم نزد او حُجّت بیاورم.
4و اما شما، به دروغها حقیقت را میپوشانید؛ براستی که جملگی، طبیبان بیخاصیتید!
5کاش که به کُل خاموش میشدید، که برای شما این حکمت میبود!
6تمنا اینکه حُجّت مرا بشنوید، و به دعوی لبهایم گوش فرا~دهید.
7آیا برای خدا به ناحق سخن خواهید گفت، و برای او سخن فریب بر زبان خواهید راند؟
8آیا میخواهید از او طرفداری کنید؟ آیا میخواهید از حق او دفاع کنید؟
9آیا برایتان نیکو خواهد شد اگر شما را بیازماید؟ آیا میتوانید او را فریب دهید، چنانکه انسانی را؟
10بهیقین شما را توبیخ خواهد کرد، اگر در نهان طرفداری کنید.
11آیا عظمت او شما را به هراس نمیافکنَد، و وحشت او بر شما مستولی نمیشود؟
12سخنان نغز شما، مَثَلهایی از غبار بیش نیست، و دفاعیات شما، دفاعیات گِلین است.
13«خاموش باشید و بگذارید سخن بگویم؛ بگذارید هر چه خواهد بر من بشود!
14چرا گوشت تن خویش به دندان گیرم، و جان خویش در کف نهم؟
15حتی اگر مرا بکُشد، بر او امید خواهم داشت؛ اما در برابر او از راههای خویش دفاع خواهم کرد.
16بهواقع این برای من نجات خواهد شد، زیرا شخص خدانشناس در برابر او حضور نتواند یافت.
17به سخنان من بهدقّت گوش فرا~دهید، و بیانات من به گوشهای شما برسد.
18اینک دادخواست خویش آماده کردهام، و میدانم که حقانیّتم به ثبوت خواهد رسید.
19کیست که بر من ادعا وارد آورد؟ زیرا آنگاه خاموش شده، جان را تسلیم خواهم کرد.
20«تنها دو چیز به من عطا فرما، که آنگاه خود را از حضور تو پنهان نخواهم کرد:
21دست خویش از من برگیر، و هیبتت مرا مترسانَد.
22آنگاه بخوان و من پاسخ خواهم داد، یا بگذار من بگویم، و تو مرا پاسخ دِه.
23خطایا و گناهانم چقدر است؟ نافرمانی و گناهم را بر من معلوم دار.
24چرا رویت را پنهان میکنی، و مرا دشمن خویش میشماری؟
25آیا برگی رانده از باد را میترسانی، و کاهِ خشکیده را تعقیب میکنی؟
26زیرا چیزهای تلخ بر ضد من مینویسی، و گناهان جوانیام را میراث من میگردانی.
27پاهایم را در کُنده مینهی، همۀ راههایم را زیر نظر داری، و بر کف پاهایم نشان میگذاری؛
28حال آنکه مانند چیز گندیده، و همچون جامۀ بیدخورده ضایع میشوم.
۱۰ دسامبر
12:1 آنگاه ایوب در پاسخ گفت:
2«بدرستی که شمایید مردمان فهیم، و حکمت با شما خواهد مرد!
3اما مرا نیز چون شما درک و فهمی هست، و از شما کمتر نیستم؛ کیست که چنین چیزها را نداند؟
4«مضحکۀ دوستان گشتهام، من که به درگاه خدا فریاد برآوردم و او مستجابم فرمود؛ آری، مَن که پارسا و بیعیبم، مضحکه گشتهام!
5شخص آسوده، بر مصیبت به دیدۀ حقارت مینگرد، آماده برای کسانی که پایشان میلغزد.
6در خیمههای راهزنان صلح و سلامت حکمفرماست، و آنان که خدا را به خشم میآورند ایمن هستند، همآنان که خدای خویش را بر دستانشان حمل میکنند!
7«اما حال از جانوران بپرس تا تو را بیاموزند، و از پرندگان آسمان، تا به تو بگویند؛
8با زمین سخن بگو تا تعلیمت دهد، و بگذار ماهیان دریا به تو خبر رسانند.
9کیست که از این همه درنیابد که دست خداوند آنها را به جا آورده است؟
10جانِ جمیع زندگان در دست اوست، و نَفَسِ تمامی افراد بشر.
11آیا چنانکه دهان خوراک خود را میچِشَد گوش سخنان را نمیسنجد؟
12حکمت نزد پیران است، و فهم در عمر دراز.
13«حکمت و قدرت نزد خداست؛ مشورت و فهم، از آنِ او.
14اگر ویران سازد، کسی را یارای بازسازی نیست؛ اگر انسان را در بند نهد، کسی را یارای رهانیدن نیست.
15اگر آبها را بازدارد، خشک میشوند؛ اگر آنها را رها سازد، زمین را به تمامی میپوشانند.
16قدرت و خردمندی نزد وی است، فریبخورده و فریبکار هر دو تحت اقتدار اویند.
17مُشیران را به تاراج میسپارد، و داوران را دیوانه میگردانَد.
18بندهای پادشاهان را میگشاید، و بر کمر ایشان کمربند میبندد.
19کاهنان را به غارت میسپارد، و قدرتمندان را سرنگون میسازد.
20مُعتمدان را از سخن گفتن بازمیدارد، و قوۀ تشخیص را از مشایخ میگیرد.
21اهانت را بر نجیبزادگان میریزد، و کمربندِ زورآوران را میگشاید.
22چیزهای ژرف از میان تاریکی آشکار میسازد، و تاریکیِ غلیظ را به روشناییْ بیرون میآورد.
23قومها را بزرگ میسازد، و آنها را نابود میکند؛ قومها را وسعت میبخشد، و آنها را به تبعید میفرستد.
24عقل رؤسای ملتهای جهان را میرباید، و آنان را در بیراهههای بیابان سرگردان میسازد.
25در تاریکی، بدون نور کورمال راه میروند، و ایشان را چون مستان، افتان و خیزان میگرداند.
۹ دسامبر
11:1 آنگاه صوفَرِ نَعَماتی در پاسخ گفت:
2«آیا کثرت سخنان را بیپاسخ باید گذاشت، و مردِ زیادهگو را برحق باید شمرد؟
3آیا یاوهگوییِ تو مردمان را ساکت کند؟ و چون ریشخند زنی، کسی شرمسارت نسازد؟
4تو به خدا میگویی: ”تعلیم من بیعیب است، و در نظر تو پاکم.“
5اما کاش خدا سخن گوید و لبهای خویش بر تو بگشاید،
6تا اَسرارِ حکمت را بر تو بنماید! زیرا خردمندی را دو جانب است. پس بدان که خدا کمتر از گناهانت تو را سزا داده است.
7«آیا عمقهای خدا را کشف توانیکرد؟ یا به کُنهِ قادر مطلق توانی رسید؟
8به بلندی آسمانهاست؛ چه توانی کرد؟ از هاویه ژرفتر است؛ چه توانی دانست؟
9طول آن از زمین درازتر است، و عرض آن از دریا وسیعتر.
10«اگر به میان آید و حبس کند، و به محاکمه کِشد، کیست که مانع شود؟
11زیرا او مردمان فریبکار را میشناسد، و چون شرارت بیند، آیا بدان توجه نخواهد کرد؟
12هرگاه کُرّه خرِ وحشیْ انسان زاده شود، مردِ تهیمغز نیز عاقل میشود!
13«و اما تو، اگر دل خویش آماده سازی، و دستانت را به سوی او دراز کنی،
14و اگر گناه دستانت را از خود دور کنی، و نگذاری شرارت در خیمههای تو ساکن شود،
15آنگاه بهیقین روی خود را بیعیب بر خواهی افراشت، و پایدار شده، نخواهی ترسید.
16مشقّت خویش را از یاد خواهی برد، و آن را چون آبِ رفته به یاد خواهی آورد.
17زندگی برایت روشنتر از روشنایی نیمروز خواهد بود، و تاریکی برایت همچون بامدادان.
18احساس امنیت خواهی کرد، زیرا که امید داری؛ به اطراف خواهی نگریست، و در امنیت خواهی آرَمید.
19خواهی آرَمید و کسی هراسانت نخواهد ساخت، و بسیاری تو را تملّق خواهند گفت.
20اما چشمان شریران تار خواهد شد؛ هیچ راه گریزی برای آنها نخواهد بود، و امیدشان جان دادنِ ایشان خواهد بود.»
۸ دسامبر
10:1 «از زندگی بیزارم؛ پس شِکوۀ خویش بیمهابا بیان خواهم داشت، و در تلخیِ جانِ خود سخن خواهم راند.
2به خدا خواهم گفت: مرا محکوم مکن؛ آگاهم ساز که چرا با من مجادله میکنی.
3آیا در نظرت نیکوست که ظلم کنی، و کارِ دست خویش خوار شماری، و بر مشورت شریران نظر لطف افکنی؟
4آیا تو را چشمان بشر است، و چون انسان خاکی مینگری؟
5آیا روزهایت همچون روزهای انسانِ خاکی است، و سالهایت مانند سالهای آدمی،
6که اینگونه خطاهایم را میجویی، و گناهانم را جستجو میکنی،
7هرچند میدانی که تقصیرکار نیستم، و کسی نیست که از دست تو رهایی توانَد داد؟
8«دستان تو مرا به تمامی بِسِرشت و بساخت؛ آیا اکنون هلاکم میکنی؟
9تمنا اینکه به یاد آری که مرا از گِل سِرشتی؛ آیا اکنون مرا به خاک برمیگردانی؟
10آیا مرا همچون شیر نریختی و همچون پنیر، منجمد نساختی؟
11مرا به پوست و گوشت پوشانیدی، و به استخوانها و پِیها بافتی.
12مرا حیات و محبت بخشیدی، و در عنایت خود روحِ مرا حفظ کردی.
13اما این چیزها را در دل خود پنهان داشتی، و میدانم که اینها در فکر تو بود:
14چون گناه ورزم مراقب منی، و مرا از تقصیرم تبرئه نمیکنی.
15اگر تقصیرکارم، وای بر من! و حتی اگر بیگناه، سر برنمیافرازم، زیرا که از شرم آکندهام و فلاکتِ خویش در نظر دارم.
16اگر سَرَم برافراشته شود، مرا چون شیر شکار خواهی کرد، و باز عجایب خویش بر ضد من نمایان خواهی ساخت.
17گواهانی تازه بر ضد من میآوری، و بر خشم خود نسبت به من میافزایی، سپاهیان تازهنفس بر ضد من برمیخیزانی.
18«چرا مرا از رَحِم بیرون آوردی؟ کاش جان میدادم و چشمی مرا نمیدید،
19و چنان میبودم که گویی هرگز نبودهام، و از رَحِم به گور برده میشدم.
20آیا روزهایم اندک نیست؟ پس مرا واگذار و رهایم کُن تا کمی شاد باشم،
21پیش از آنکه بدانجا روم که از آن بازگشتی نیست، به دیار ظلمت و تاریکی غلیظ.
22به دیارِ تیره و تار به سیاهیِ ظلمات، که در آن هیچ نظمی نیست؛ آنجا که حتی روشنایی همچون تاریکی است.»
۷ دسامبر
9:1 آنگاه ایوب در پاسخ گفت:
2«یقین میدانم که چنین است. اما آدمی چگونه نزد خدا پارسا شمرده شود؟
3اگر بخواهد با او بحث کند، یک از هزار نیز او را پاسخ نتوانَد داد.
4او در اندیشه، حکیم است و در قدرت، توانا؛ کیست که در برابرش ایستاده و کامیاب شده باشد؟
5اوست که کوهها را جابهجا میکند بیآنکه بدانند، و در خشم خود آنها را واژگون میسازد؛
6که زمین را از جایش میجنبانَد، و ستونهایش به لرزه درمیآیند؛
7که خورشید را فرمان میدهد، و طلوع نمیکند، و ستارگان را مُهر و موم مینماید؛
8که آسمانها را یکتنه میگسترانَد، و بر امواج دریا گام میزند؛
9اوست که دُبّ اکبر و جبّار را آفرید، و هم ثریا و صُوَر فَلَکیِ جنوب را؛
10که کارهای عظیم و کاوشناپذیر میکند، و هم عجایب بیشمار.
11هان از کنارم میگذرد و او را نمیبینم؛ عبور میکند و احساسش نمیکنم.
12چون میرُباید، کیست که او را بازدارد؟ و کیست که تواند گفت: ”چه میکنی؟“
13خدا خشم خود را بازنمیدارد؛ یاریدهندگانِ رَحَب زیر او خم میشوند.
14«پس من کیستم که او را پاسخ دهم، و چگونه کلمات خویش را برای مباحثه با او برگزینم؟
15هرچند بیگناهم، او را پاسخ نتوانم داد؛ بلکه باید از داورِ خویش ملتمسانه طلبِ رحمت کنم.
16حتی اگر او را میخواندم و پاسخم میداد، باور نمیکنم که به آوازم گوش فرا~میداد.
17زیرا به توفانی مرا خُرد میکند، و بیسبب بر زخمهایم میافزاید.
18نمیگذارد نَفَسی تازه کنم، بلکه به تلخیها مرا سیر میسازد.
19اگر سخن از قدرت باشد، اینک او قادر است! و اگر سخن از عدالت باشد، کیست که بتواند از او بازخواست کند؟
20حتی اگر بیگناه باشم، دهان خودم مرا محکوم میکند؛ و اگر بیعیب باشم، مرا خطاکار میشِمُرَد.
21من بیعیبم، اما خویشتن را کسی نمیپندارم، و از جان خویش کراهت دارم.
22هیچ فرق نمیکند؛ از همین روست که میگویم: او بیعیب و شریر را هلاک میسازد.
23آنگاه که بلا به ناگاه کشتار کند، او بر ناامیدیِ بیگناهان ریشخند میزند.
24جهان به دست شریران سپرده شده است، و او رویِ داوران جهان را میپوشانَد. اگر او نیست، پس کیست؟
25«روزهایم از دونده تیزروترند؛ میگریزند و روی سعادت نمیبینند؛
26همچون زورقهای نی بهسرعت میگذرند، همچون عقابی که بر طعمۀ خود هجوم میبرَد.
27اگر بگویم، ”شِکوِۀ خویش از یاد خواهم برد، و چهرۀ عبوس از خود به در کرده، شاد و خندان خواهم شد“،
28از همۀ دردهای خویش به وحشت میافتم، و میدانم مرا بیگناه نخواهی شمرد.
29آری، محکوم خواهم بود؛ پس تقلایِ بیهوده چرا؟
30حتی اگر خویشتن را به برف بشویم، و دستان خویش به قلیاب طاهر سازم،
31مرا در مَنجلاب فرو~خواهی برد، و حتی جامهام از من بیزار خواهد بود.
32زیرا او همچون من انسان نیست که پاسخش گویم، و تا با هم به مَحکمه رَویم.
33میان ما داوری نیست تا بر هر دوی ما دست بگذارد.
34کاش عصای خویش از من برگیرد، و هیبت او مرا نترسانَد!
35آنگاه سخن میگفتم و از او نمیترسیدم، اما حالْ من چنین نیستم.
۶ دسامبر
8:1 آنگاه بِلدَدِ شوحی پاسخ داد:
2«تا به کِی چنین چیزها خواهی گفت و سخنانِ دهانت بادِ فراوان خواهد بود؟
3آیا خدا عدالت را مخدوش میسازد؟ یا قادر مطلق انصاف را زیر پا میگذارد؟
4از آنجا که فرزندانت بدو گناه ورزیدهاند، او نیز ایشان را به دست عِصیانشان تسلیم کرده است.
5اگر تو بهجِدّ خدا را بجویی و دستِ تمنا به درگاه قادر مطلق دراز کنی،
6و اگر پاک و درستکار باشی، او نیز بهیقین برای تو بیدار خواهد شد، و تو را به جایگاه بَرحقّت باز خواهد گردانید؛
7اگرچه آغازت حقیر بود، سرانجامت بس عظیم خواهد شد.
8«تمنا اینکه از نسلهای پیشین بپرسی، و به آنچه پدران ایشان در آن تفحص کردهاند، توجه کنی.
9زیرا ما همین دیروز به دنیا آمدهایم و هیچ نمیدانیم، و روزهای عمرمان بر زمین سایهای بیش نیست!
10آیا ایشان تو را نخواهند آموخت و با تو سخن نخواهند گفت، و از خزینۀ دل خویش کلمات بیرون نخواهند آورد؟
11«آیا پاپیروسْ بیمرداب میروید؟ یا نِیْ بیآب نمو میکند؟
12آنگاه که هنوز سبز است و بریده نشده، پیش از هر گیاه دیگر خشک میشود.
13همچنین است طریق همۀ آنان که خدا را از یاد میبرند؛ امید مردِ خدانشناس بر باد خواهد شد.
14آنچه بر آن توکل دارد لرزان است، تکیهگاهش تار عنکبوت است.
15بر خانۀ خویش تکیه میزند، اما خانه تاب نمیآورَد. آن را به چنگ میگیرد، اما قائم نمیماند.
16او بسان گیاهی است سرسبز در برابر آفتاب، که شاخههایش را در سرتاسر باغِ خود میگسترد.
17ریشههایش لابهلای تودههای سنگ تنیده میشود، و خانهای را در میان سنگها جستجو میکند.
18اما چون از جای خود ریشهکن شود، آن مکان، او را انکار کرده، خواهد گفت: ”هرگز تو را ندیدهام.“
19آری، شادیِ طریقِ او همین است، و دیگران از دل خاک سَر بر خواهند کرد.
20«بهیقین خدا مرد بیعیب را طرد نخواهد کرد، و دست بدکاران را تقویت نخواهد نمود.
21او دیگر بار دهانت را از خنده پر خواهد ساخت، و لبانت را از فریاد شادمانی.
22نفرتکنندگانت به شرم پوشیده خواهند شد، و خیمۀ شریران دیگر نخواهد بود.»
۵ دسامبر
6:1 آنگاه ایوب در پاسخ گفت:
2«کاش اندوه من وزن میشد، و مصیبتم را به تمامی در ترازو مینهادند!
3زیرا آنگاه از ریگ دریا سنگینتر میشد؛ از همین روست که سخنانم شتابزده بوده است.
4زیرا تیرهای قادر مطلق در اندرون من است؛ روح من زهرشان را مینوشد، و دِهشَتهای خدا بر من صفآرایی کردهاند.
5آیا خرِ وحشی با داشتن علف عَرعَر میکند؟ یا گاو بر یونجۀ خود ماغ میکِشد؟
6آیا چیز بیمزه را بینمک توان خورد؟ و یا در سفیدۀ تخممرغ طعمی هست؟
7جان من از دست زدن به آنها کراهت دارد؛ آنها برایم همچون طعامِ چِندِشآور است.
8«کاش مسئلت من برآورده میشد، و خدا آرزویم را به من میداد!
9کاش خدا راضی میشد مرا لِه کند، و دست خویش برافراشته، مرا منقطع سازد!
10آنگاه دستِکم مرا این تسلی میبود، و در عذابِ بیامان شاد میگشتم، که کلمات آن قدوس را انکار نکردهام.
11«من چه قوّت دارم که انتظار بکشم؟ سرانجامِ من چیست که شکیبا باشم؟
12آیا قوّتِ من قوّتِ سنگ است، یا گوشتِ تنم، برنجین؟
13آیا در من توانی برای یاریِ خویش هست؟ آیا اِعانت یکسره از من رخت برنبسته است؟
14«شخص نومید سزاوار محبت دوست خویش است، حتی اگر ترسِ قادر مطلق را ترک گفته باشد.
15اما برادرانِ من همچون رودهای فصلی فریبکارند، همچون رودهایی که فقط برای مدتی روان میشوند،
16که به سبب یخ، سیهفامند، و برف در اندرونشان پنهان است،
17اما در فصول خشک بخار میشوند، و در گرما از مکان خود ناپدید میگردند.
18کاروانها مسیر خود را تغییر میدهند، و به بیابانِ بیآب و علف درمیآیند و هلاک میگردند.
19کاروانیانِ تیما نگریستند، قافلههای صَبا به امید آن بودند.
20ایشان از اطمینان خویش سرافکنده شدند؛ به آنجا رسیدند و شرمنده گشتند.
21اکنون شما نیز مانند آن رودها شدهاید؛ مصیبتِ مرا دیده و ترسان گشتهاید.
22آیا گفتم چیزی به من ببخشید؟ یا از ثروت خود هدیهای به من دهید؟
23یا از چنگ مخالفان رهایم سازید؟ یا از دست ظالمان فدیهام کنید؟
24«مرا تعلیم دهید، و خاموش خواهم شد؛ به من بفهمانید خطایم کجاست.
25سخنان راست چه دردناک است! اما استدلال شما چه چیزی را ثابت میکند؟
26آیا گمان میبرید سخنان مرا نکوهش توانید کرد؟ آیا سخنان مردی درمانده را بادی بیش نمیانگارید؟
27شما حتی بر یتیمان قرعه میافکنید، و دوست خود را چون کالا معامله میکنید!
28«اما اکنون لطف فرموده، بر من نظر کنید، تا ببینید آیا چشم در چشم شما دروغ خواهم گفت.
29تمنا اینکه بازایستید و بیانصافی نکنید. بازایستید، زیرا حقانیتِ من مطرح است.
30آیا در زبانم هیچ بیانصافی هست؟ آیا کامِ من فساد را تمییز نمیدهد؟
7:1 «آیا آدمی را بر زمین مجاهدهای سخت نیست؟ آیا روزهای او چون روزهای کارگری مزدبگیر نیست؟
2همچون بردهای که مشتاق سایهای است، و کارگر مزدبگیری که چشمانتظار اُجرت خویش است،
3من نیز ماههای بطالت به میراث یافتهام، و شبهای مشقت برایم مقرر گشته است.
4چون به بستر روم، گویم، ”چه وقت بر خواهم خاست؟“ اما شب دراز است و من تا سپیدهدم از پهلو به پهلو شدن خسته میشوم.
5تنم از کِرمها و زخمهای کِبِرهبسته پوشیده است؛ پوستِ تنم میشکافد و ترشحات از آن جاری میشود.
6روزهای عمرم از ماکوی بافندگی تیزروتر است، و بدون هیچ امیدی به انتها میرسد.
7«به یاد آر، که زندگی من نَفَسی بیش نیست، و دیدگانم دیگر هرگز روی سعادت نخواهد دید.
8چشمان آن که مرا میبیند دیگر بر من نخواهد نگریست؛ در همان حال که چشمانت بر من است، دیگر اثری از من نخواهد بود.
9همانگونه که ابر محو و نابود میگردد، آن که به هاویه فرود میشود نیز برنمیآید؛
10دیگر هرگز به منزل خویش بازنمیگردد، و مکانش دیگر او را نمیشناسد.
11«از این رو لب فرو~نخواهم بست؛ در تنگی روحِ خویش سخن خواهم گفت و در تلخیِ جانِ خود، شِکوِه خواهم کرد.
12آیا من دریا هستم یا هیولای ژَرفا، که بر من قراول قرار میدهی؟
13هرگاه بگویم، ”تختخوابم مرا تسلی خواهد داد و بسترم شکایت مرا رفع خواهد کرد“،
14آنگاه تو مرا به خوابها به وحشت میافکنی، و به رؤیاها هراسان میسازی،
15تا آنجا که جانم خفه شدن را خوشتر میدارد، و مرگ را، بیش از این استخوانهایم.
16از زندگی بیزارم؛ نمیخواهم تا ابد زنده بمانم. مرا به حال خود واگذار که روزهایم دَمی بیش نیست.
17انسان چیست که او را در شمار آوری، و دل بدو مشغول داری؟
18هر بامداد به سراغش آیی، و هر لحظه او را بیازمایی؟
19تا به کی چشم از من بر نخواهی گرفت؟ آیا لحظهای مرا به حال خود نخواهی گذاشت تا آب دهانم را فرو~برم؟
20اگر گناه کردهام، به تو چه کردهام، ای پاسبانِ آدمیان؟ چرا مرا هدف تیر خود ساختهای؟ آیا برای تو باری سنگین شدهام؟
21چرا نافرمانیام را عفو نمیکنی، و مَعصیتم را دور نمیسازی؟ زیرا اکنون در خاکِ زمین خواهم خفت؛ آنگاه مرا خواهی جُست و نخواهم بود.»
۴ دسامبر
5:1 «حال فریاد سَر دِه؛ آیا کسی هست که پاسخت گوید؟ از کدامین یک از مقدسان یاری خواهی جُست؟
2براستی که خشم، احمق را میکُشد، و حسد، سادهلوح را از پا درمیآورد.
3احمق را دیدم که ریشه میگرفت، اما به ناگاه مسکنِ او لعن شد.
4فرزندان او از امنیت به دورند؛ در محکمه پایمال میشوند، و ایشان را رهانندهای نیست.
5گرسنگان محصول او را میخورند، و آنها را حتی از میان خارها برمیچینند؛ و تشنگان برای ثروت او لَه لَه میزنند.
6زیرا مصیبت از خاک برنمیخیزد، و مشقت از زمین نمیروید؛
7بلکه آدمی برای مشقت زاده میشود، چنانکه شراره به بالا میجهد.
8«اگر من بودم، خدا را طلب میکردم، و دعویِ خویش به خدا میسپردم؛
9او که اعمال عظیم و تفحصناپذیر میکند، و عجایبِ بیشمار به عمل میآورَد:
10باران بر سطح زمین میبارانَد، و آب بر صحرا جاری میسازد.
11افتادگان را به جایگاه رفیع میرساند، و ماتمیان را به جای امن برمیافرازد.
12تدبیرهای حیلهگران را عقیم میگذارد، تا دستانشان موفقیتی کسب نکند.
13حکیمان را به تَرفندِ خودشان گرفتار میسازد، و نقشههای مکاران بهسرعت باطل میگردد.
14در روز به تاریکی میخورند، و به وقتِ ظهر چون شبْ کورمال راه میروند.
15اما نیازمندان را از شمشیرِ دهان ایشان میرهانَد، و آنان را از دست زورمندان نجات میبخشد.
16پس برای بینوایان امید هست، و ظلمْ دهان خویش فرو~میبندد.
17«خوشا به حالِ آن که خدا تأدیبش کند؛ پس تأدیب قادر مطلق را خوار مشمار.
18زیرا او مجروح میسازد، اما التیام نیز میدهد؛ زخمی میکند، اما دستش شفا نیز میبخشد.
19تو را از شش بلا خواهد رهانید، و در هفت بلا، گزندی به تو نخواهد رسید.
20در قحطی تو را از مرگ فدیه خواهد داد، و در جنگ، از دمِ شمشیر.
21از زخمِ زبان در امان خواهی بود، و چون هلاکت آید، از آن نخواهی ترسید.
22بر هلاکت و قحطی پوزخند خواهی زد، و از وحوش صحرا بیم نخواهی داشت.
23زیرا با سنگهای صحرا همپیمان خواهی بود، و وحوش صحرا با تو صلح خواهند کرد.
24از امنیتِ خیمهات مطمئن خواهی بود؛ آغلِ خود را بازرسی خواهی کرد و چیزی مفقود نخواهی یافت.
25خواهی دانست که نسلت کثیر خواهد بود، و فرزندانت چون علف زمین.
26در کهنسالی به گور خواهی رفت، چون بافۀ گندم که در موسمش برداشت شود.
27هان این را تفحّص کردهایم، و چنین است. پس آن را بشنو و خودْ فرا~گیر!»