CIL Recordings

Search Keywords
Authored on
Dates should be formatted CCYY-MM-DD

۲۳ دسامبر

31:1 «با چشمان خود عهد بسته‌ام؛ پس چگونه بر دوشیزه‌ای چشم بدوزم؟
2نصیبِ من از خدایی که در بالاست چه خواهد بود، و میراث من از قادر مطلق که در عرش برین است؟
3آیا مصیبت نصیبِ شریران نیست، و بلا میراث بدکاران نِی؟
4آیا او راههای مرا نمی‌بیند، و قدمهایم را به تمامی نمی‌شمارد؟
5«اگر با دروغ گام زده‌ام، و پاهایم برای فریفتن شتابان بوده است،
6باشد که به میزانِ درست سنجیده شوم، تا خدا کاملیت مرا بداند!
7اگر قدمهایم از راه منحرف گشته، یا دلم از پی چشمانم رفته، یا لکه‌ای به دستانم چسبیده است،
8باشد که من بکارم و دیگری بخورد، باشد که محصول من از ریشه کنده شود!
9«اگر دلم به زنی فریفته شده، یا نزد دَرِ همسایۀ خویش به کمین نشسته‌ام،
10باشد که زن من برای دیگری آسیاب کند، و دیگران بر وی خم شوند!
11زیرا که آن کارْ قباحت است؛ گناهی مستوجب مجازات؛
12آتشی است که تا اَبَدون می‌سوزانَد، و تمامی محصول مرا از ریشه برمی‌کَنَد.
13«اگر حق غلام یا کنیز خود را پایمال کرده‌ام، آنگاه که از من شکایت داشته‌اند،
14پس چون خدا به ضد من برخیزد، چه خواهم کرد؟ و چون بازخواست کند، او را چه جواب خواهم داد؟
15آیا آن که مرا در رَحِم آفرید، او را نیز نیافرید؟ آیا ما هر دو را یکی در رَحِم نسرشت؟
16«اگر آرزوی بینوایان را از ایشان دریغ کرده و چشمان بیوه‌زنان را از انتظار تار گردانیده‌ام،
17اگر لقمۀ خویش به تنهایی خورده، و آن را با یتیم قسمت نکرده‌ام -
18حال آنکه از جوانی یتیمان را چون پدرْ بزرگ کرده‌ام، و از رَحِم مادر، بیوه‌زنان را رَهنما بوده‌ام -
19اگر کسی را که از برهنگی تلف می‌شود، دیده‌ام یا نیازمندی را که بی‌جامه است،
20و جان او مرا برکت نداده، و از پشم گوسفندانم گرم نشده است،
21اگر دست خویش بر یتیم بلند کرده‌ام، از آن رو که از حمایت محکمه برخوردار بوده‌ام،
22باشد که بازویم از کتفم بیفتد، و ساعدم از آرنج قطع شود!
23زیرا که از بلای خدا وحشت دارم، و تاب تحمل کبریایی او را ندارم.
24«اگر اعتمادم به طلا بوده است، و به طلای ناب گفته‌ام: ”تو امنیت منی“،
25اگر از کثرت دارایی خویش شادمان بوده‌ام، و از اینکه دستم بسیار کسب کرده است،
26اگر بر درخشش آفتاب نظر کرده‌ام، یا بر خرامیدن تابناک ماه،
27و دل من در نهان فریفته شده است، و به دست خویش بوسه فرستاده‌ام،
28این نیز گناهی است مستوجب مجازات، زیرا خدای متعال را منکر شده‌ام.
29«اگر از مصیبتِ دشمن خویش شادی کرده‌ام، یا از بلایی که دامنگیرش شده به وجد آمده‌ام -
30حال آنکه زبان از گناه بازداشته و بر جانش لعنت نفرستاده‌ام -
31اگر اهل خیمۀ من نگفته‌اند: ”کیست که از خوراک او سیر نشده باشد؟“
32- غریب شب را در کوچه به سر نیاورده، زیرا درِ خانۀ من به روی مسافر باز بوده است -
33اگر چون آدمیان عِصیان خود را پوشانده‌ام و گناه خویش در سینه مخفی ساخته‌ام،
34از آن رو که از جماعتِ بزرگ ترسان بوده‌ام، و اهانت طوایف مرا هراسان ساخته است، چندان که لب فرو~بسته، از خانه بیرون نرفته‌ام -
35«(کاش کسی بود که سخنم را می‌شنید! هان، امضای من حاضر است؛ باشد که قادر مطلق مرا پاسخ گوید، و مدعی من ادعای خود را در کتابی بنگارد!
36زیرا به‌یقین آن را بر دوش خود برمی‌داشتم، و چون تاج بر سر خود می‌بستم.
37حساب همۀ قدمهایم را به او می‌دادم، و همچون امیران به او نزدیک می‌شدم.)
38«اگر زمینم بر ضد من فریاد برآورده است، و شیارهایش با هم گریسته‌اند،
39اگر محصول آن را بی بها خورده‌ام، و جان رعایای آن را تلف کرده‌ام،
40باشد که خارها به عوض گندم برویَد، و کرکاس به عوض جو!» سخنان ایوب به پایان رسید.

32:1 پس آن سه مرد از پاسخ دادن به ایوب بازایستادند، زیرا او در نظر خود پارسا بود.
2آنگاه خشم اِلیهو فرزند بَرَکئیلِ بوزی، از طایفۀ رام، افروخته شده، بر ایوب خشم گرفت، زیرا خود را برحق می‌شمرد، نه خدا را.
3او بر سه دوست ایوب نیز خشم گرفت، زیرا بی‌آنکه پاسخی بیابند، ایوب را محکوم می‌کردند.
4اِلیهو برای سخن گفتن با ایوب منتظر مانده بود، زیرا سایرین از او بزرگتر بودند.
5اما چون دید در دهان آن سه مرد پاسخی نیست، خشمش افروخته شد.
6پس اِلیهو فرزند بَرَکئیلِ بوزی به سخن آمده، گفت: «من جوانم و شما سپیدموی؛ پس ترسیدم و جرأت نکردم نظر خویش بیان کنم.
7گفتم، ”بگذار روزها سخن بگوید، و کثرت سالها حکمت را بیان دارد.“
8اما روحی که در انسان است، یعنی دمِ قادر مطلق، آن است که انسان را فهم می‌بخشد.
9ریش‌سفیدان نیستند که از حکمت برخوردارند، و نه پیران که آنچه را درست است، درمی‌یابند.
10پس می‌گویم به من گوش فرا~دهید؛ من نیز نظر خویش بیان خواهم کرد.
11«تا کنون درنگ کرده‌ام تا شما سخن گویید، و به بَراهین شما گوش فرا~داده‌ام، آنگاه که به کَند و کاو در سخنان پرداختید.
12من به‌دقّت به شما توجه کردم، اما هیچ‌یک نتوانستید بر خطا بودنِ ایوب را ثابت کنید، و هیچ‌یک سخنانش را پاسخ نگفتید.
13پس نگویید: ”حکمت را دریافته‌ایم؛ خداست که باید او را محکوم سازد، نه انسان.“
14ایوب سخنان خود را بر ضد من ترتیب نداده است، و من با سخنان شما او را پاسخ نخواهم داد.
15«ایشان درمانده‌اند و دیگر پاسخ نمی‌دهند، و سخنی برای گفتن ندارند.
16پس آیا باید انتظار بِکِشم از آن رو که سخن نمی‌گویند، از آن رو که بازایستاده‌اند، و دیگر پاسخ نمی‌دهند؟
17من نیز به سهم خود جواب خواهم داد، و نظر خویش بیان خواهم کرد.
18زیرا که مرا سخنْ بسیار است، و روح در اندرونم مرا ناگزیر می‌سازد.
19هان دل من چون شرابی است ناگشوده، و چون مَشکی تازه که نزدیک است بترکد.
20پس سخن خواهم گفت تا راحت یابم، و لب گشوده، پاسخ خواهم داد.
21از کسی جانبداری نخواهم کرد، و احدی را تملق نخواهم گفت.
22زیرا که تملق‌گویی نمی‌دانم، وگرنه آفریدگارم به‌زودی مرا برمی‌گرفت.

۲۲ دسامبر

29:1 ایوب در ادامۀ خطابۀ خود گفت:
2«کاش که چون ماههای گذشته می‌بودم، چون روزهایی که خدا از من مراقبت می‌کرد،
3آنگاه که چراغش بر سرم می‌تابید، و با نورِ او در تاریکی می‌خرامیدم؛
4آن‌سان که در روزهای کامرانی خود بودم، آنگاه که دوستیِ خدا بر خیمۀ من بود،
5آنگاه که قادر مطلق هنوز با من بود، و فرزندانم در اطرافم بودند،
6آنگاه که قدمهای خود را با سرشیر می‌شُستم، و صخره، نهرهای روغن برایم روان می‌ساخت!
7«چون به دروازۀ شهر بیرون می‌رفتم، و کرسی خود را در میدان شهر مهیا می‌ساختم،
8جوانان مرا دیده، خود را پنهان می‌کردند، و پیران بر پا شده، می‌ایستادند؛
9بزرگان از سخن گفتن باز‌ایستاده، دست بر دهان می‌گذاشتند؛
10آواز نجبا خاموش می‌گشت، و زبان به کامشان می‌چسبید.
11گوشی که مرا می‌شنید، مبارکم می‌خوانْد، چشمی که مرا می‌دید، تحسینم می‌کرد.
12زیرا فقیری را که فریاد برمی‌آورد می‌رهانیدم، و هم یتیمی را که یاوری نداشت.
13دعای خیرِ آن که در حال مرگ بود به من می‌رسید، و دلِ بیوه‌زن به سبب من شادمانه می‌سرایید.
14پارسایی را در بر کردم، و جامۀ من شد؛ عدالتخواهی همچون ردا و دستار من بود.
15کوران را چشم بودم، و لنگان را پای.
16برای نیازمندان پدر بودم، و به دفاع از حق بیگانه برمی‌خاستم.
17دندانهای نیش شریران را می‌شکستم، و شکار را از دندانهایشان می‌ربودم.
18«می‌گفتم: ”در آشیانۀ خویش چشم از جهان فرو~خواهم بست، و ایام خویش چون ریگْ پرشمار خواهم ساخت.
19ریشه‌هایم به سوی آبها خواهد گسترد، و شبنمْ شب را بر شاخه‌هایم به سر خواهد آورد.
20جلالم در من تر و تازه خواهد بود، و کمانم در دستم همواره نو خواهد ماند.“
21«مردمان به من گوش فرا~می‌دادند و انتظار می‌کشیدند، و برای شنیدن مشورت من خاموش می‌ماندند.
22پس از سخن گفتنِ من دیگر سخن نمی‌گفتند، و سخنانم بر ایشان فرو~می‌چکید.
23برایم انتظار می‌کشیدند، چنانکه برای باران، و دهان خویش می‌گشودند، آن‌سان که برای باران بهاری.
24آنگاه که متزلزل بودند بر ایشان تبسم می‌کردم، و نظر لطف مرا خوار نمی‌شمردند.
25راه را برای ایشان برگزیده، بر مسند رهبری تکیه می‌زدم، همچون پادشاهی بودم ساکن در میان لشکرش، همچون کسی که سوگواران را تسلی بخشد.

30:1 «اما اکنون آنها که از من جوان‌ترند، بر من ریشخند می‌زنند؛ همانها که کراهت داشتم پدرانشان را با سگان گلۀ خود بگذارم.
2نیروی بازوانشان مرا به چه کار می‌آمد، مردانی که توانی در ایشان باقی نبود؟
3شبانگاهان از فرط نیاز و گرسنگی، زمینِ خشک را در بیابان متروک می‌جَویدند؛
4در میان بوته‌ها علف‌شوره می‌چیدند، و ریشۀ شورگیاه خوراک ایشان بود.
5از میان جامعه رانده می‌شدند، و مردم از عقبشان فریاد برمی‌کشیدند، چنانکه از عقب دزدان.
6مجبور می‌شدند تَهِ درّه‌ها سکنی گزینند، در حفره‌های زمین و در دل صخره‌ها.
7در میان بوته‌ها عَرعَر می‌کنند، و زیرِ گَزَنِه‌ها با هم گرد می‌آیند.
8مردمانی نادان و بی‌نام و نشانند، که از سرزمین خویش طرد شده‌اند.
9«و حال من موضوع سرود تمسخرآمیز ایشان شده‌ام، و از برایشان ضرب‌المثل گردیده‌ام!
10از من کراهت دارند و دوری می‌گزینند؛ از آب دهان به رویم افکندن، ابایی ندارند.
11از آنجا که خدا زِهِ کمان مرا شُل کرده و مرا ذلیل ساخته است، ایشان در حضورم لجام‌گسیخته شده‌اند.
12به جانب راستم اراذل و اوباش بر من برخاسته‌اند؛ آنان سبب افتادن من می‌شوند، و راههای مُهلک خویش را بر ضد من مهیا می‌سازند.
13راه مرا خراب می‌کنند، و از مصیبت من سود می‌برند، بی‌آنکه به یاری کسی نیازمند باشند.
14گویی از میان شکافی عریض می‌آیند، و از میان ویرانه‌ها هجوم می‌آورند.
15ترس و وحشت بر من مستولی می‌شود؛ شأن و منزلتِ مرا چون باد تعقیب می‌کنند، و سعادت من همچون ابر می‌گذرد.
16«و حال جانم در اندرونم ریخته شده، و روزهای مصیبت، مرا گرفتار کرده است.
17شب استخوانهایم را سوراخ می‌کند، و دردِ جانکاهم را استراحتی نیست.
18به نیروی عظیم جامه‌ام را سخت گرفته است، مرا همچون گریبانِ پیراهنم تنگ می‌گیرد.
19مرا در گِل و لای افکنده است، و همچون خاک و خاکستر گردیده‌ام.
20«نزد تو فریاد بر‌می‌آورم، اما اجابتم نمی‌کنی؛ بر پا می‌ایستم، اما فقط نگاهم می‌کنی.
21با بیرحمی رو به سویم می‌کنی، به نیروی دستت با من دشمنی می‌ورزی.
22مرا برگرفته بر باد می‌نشانی، و در غُرش توفان به هر سو پرتاب می‌کنی.
23نیک می‌دانم که مرا به دیار مرگ خواهی آورد، به خانه‌ای که برای همۀ زندگان مقرر است.
24«به‌یقین کسی بر مرد نیازمند دست خویش دراز نمی‌کند، آنگاه که او در فلاکتِ خویش فریاد برمی‌آورد.
25آیا به حال آنان که درسختی‌اند، نمی‌گریستم، و جانم برای نیازمندان محزون نمی‌شد؟
26اما چون به امید نیکی بودم، بدی آمد، و آنگاه که برای نور انتظار کشیدم، تاریکی سر رسید!
27در اندرونم غوغایی بر پاست و آرامی نمی‌یابم؛ روزهای مصیبت به سراغم می‌آید.
28در تاریکی ره می‌سپارم، بدون آفتاب؛ در جماعت به پا می‌ایستم و فریاد برمی‌کشم.
29برادرِ شغالان گشته‌ام، و رفیقِ شترمرغان.
30پوستِ من بر تنم سیاه گشته است؛ استخوانهایم از تب می‌سوزد.
31نوای بربطِ من به نوحه‌گری بدل شده، و صدای نای من به آواز گریه‌کنندگان.

۲۱ دسامبر

28:1 «براستی که نقره را معدنی است، و طلا را مکانی که در آن قال گذاشته می‌شود.
2آهن از زمین استخراج می‌گردد، و مس از دل سنگِ گداخته بیرون می‌آید.
3آدمی تاریکی را روشن می‌کند، و تا دورترین حد آن را می‌کاود، در پی تکه سنگی در تاریکی و ظلمت غلیظ.
4دور از نقاط مسکونی، زمین را نَقْب می‌زند، در مکانهایی که پای کمتر کسی به آنجا می‌رسد؛ به دور از آدمیان، آویزان به این سو و آن سو تاب می‌خورَد.
5زمین، که از آن نان بیرون می‌آید، در اعماقش گویی به آتشْ واژگون می‌شود.
6سنگهایش مهدِ یاقوت کبود است، و خاکَش آغشته به طلا.
7«هیچ پرندۀ شکاری راه آن را نمی‌داند، و چشم شاهین آن را ندیده است.
8هیچ جانور مغروری بر آن پا ننهاده، و هیچ شیری بر آن گذر نکرده است.
9«آدمی بر سنگ خارا دست می‌بَرَد، و کوه‌ها را از اساس واژگون می‌سازد.
10درون صخره‌ها مجراها می‌کَنَد، و چشمانش هر چیز نفیس را می‌بیند.
11سرچشمۀ رودها را می‌کاوَد، و آنچه را نهان است به روشنایی بیرون می‌آورَد.
12«اما حکمت در کجا یافت می‌شود؟ و مکانِ فهم کجاست؟
13آدمی ارزش آن را نمی‌داند، و در دیار زندگان یافت نمی‌شود.
14ژرفا می‌گوید: ”در من نیست“، و دریا می‌گوید: ”نزد من نمی‌باشد“.
15آن را به زر خالص نتوان خرید، و بهایش را به نقره نتوان سنجید.
16به طلای نابِ اوفیر بر آن قیمت نتوان نهاد، و نه به عقیقِ گرانبها و یاقوت کبود.
17آن را با طلا و شیشه برابر نتوان کرد، و با زیورهای طلای ناب مبادله نشود.
18از مرجان و بلور ذکری به میان نتوان آورد؛ بهای حکمت از لعل فزونتر است.
19زِبَرجدِ کوش با آن برابری نتواند کرد، با طلای ناب بر آن قیمت نتوان نهاد.
20«پس حکمت از کجا می‌آید؟ و مکان فهم کجاست؟
21از چشم همۀ جانداران پنهان است، و بر مرغان هوا پوشیده.
22اَبَدون و موت می‌گویند: ”تنها آوازۀ آن به گوش ما رسیده است.“
23«فقط خداست که طریق آن را می‌داند؛ تنها اوست که از مکان آن آگاه است.
24زیرا او به کرانهای زمین می‌نگرد، و آنچه را زیر تمامی آسمان است می‌بیند.
25آنگاه که وزن از برای باد تعیین کرد، و آبها را به پیمانه سنجید،
26آنگاه که قانونی برای باران قرار داد، و مسیر رعد را مقرر ساخت،
27آنگاه آن را دید و بیان فرمود؛ استوار داشت و تفحص نمود.
28و به انسان گفت: ”اینک حکمت، ترس خداوند است، و فهم، دوری جستن از شرارت.“»

۲۰ دسامبر

25:1 آنگاه بِلدَدِ شوحی در پاسخ گفت:
2«حاکمیت و هیبت از آن خداست؛ او در مکانهای رفیع خویش آرامش برقرار می‌کند.
3آیا لشکریانِ او را می‌توان شمرد؟ کیست که نور او بر وی طلوع نکند؟
4آدمی چگونه نزد خدا پارسا شمرده شود؟ آن که از زن زاده شود چگونه پاک توانَد بود؟
5اینک حتی ماه نیز نوری ندارد، و ستارگان در نظرش پاک نیستند،
6چه رسد به آدمی که حشره‌ای بیش نیست، و بنی‌آدم که کرمی بیش نِی!»

26:1 ایوب در پاسخ گفت:
2«شخص بی‌قوّت را عجب یاری رسانده‌ای! بازوی ناتوان را عجب نجات داده‌ای!
3شخص بی‌حکمت را عجب مشورت داده‌ای! خردمندی را عجب به نمایش گذاشته‌ای!
4به یاریِ چه کسی چنین سخنان بر زبان رانده‌ای، و روحِ کیست که از طریق تو سخن گفته است؟
5«ارواح مردگان می‌لرزند، آنان که زیر آبهایند و همۀ ساکنانش.
6هاویه به حضور وی عریان است، و اَبَدون را پوششی نیست.
7شمال را بر خلاء می‌گسترانَد، و زمین را بر نیستی می‌آویزد.
8آبها را در ابرهای خود می‌پیچد، اما ابرها زیر بار آنها شکافته نمی‌شود.
9روی ماهِ تمام را می‌پوشانَد، و ابرهای خویش را بر آن می‌گسترانَد.
10دایره‌ای بر سطح آبها کشیده است، و آن را حدِ بین روشنایی و تاریکی قرار داده است.
11ستونهای آسمان می‌لرزد و از عتاب او حیران می‌ماند.
12به نیروی خویش دریا را آرام می‌سازد، و به حکمتِ خویش رَهَب را خُرد می‌کند.
13به روح او آسمانها زینت داده شده‌اند، و دست او مارِ تیزرو را سُفته است.
14براستی که اینها تنها حواشی طریقهای اوست، و چه نجوای آرامی از او می‌شنویم! اما رعدِ جَبَروتِ او را کیست که درک توانَد کرد؟»

27:1 و ایوب در ادامۀ خطابۀ خود، گفت:
2«قسم به حیات خدایی که حق مرا از من ربوده، و به قادر مطلق که جان مرا تلخ کرده،
3که تا جان در بدن دارم و نَفَسِ خدا در بینی‌ام است،
4لبهایم به بی‌انصافی سخن نخواهد گفت، و زبانم به فریب تکلم نخواهد کرد.
5حاشا از من که شما را تصدیق کنم، و تا زنده‌ام کاملیت خویش را انکار نخواهم کرد.
6همچنان بر پارسایی خود پای خواهم فشرد و از ایستادگی بر آن دست نخواهم کشید؛ دلم تا زنده‌ام مرا سرزنش نخواهد کرد.
7«دشمنانِ من مانند شریران باشند، و مخالفانم همچون بدکاران!
8زیرا امید شخص خدانشناس چیست آنگاه که خدا او را منقطع سازد؟ آنگاه که خدا جانش بستاند؟
9آیا خدا فریاد او را خواهد شنید آنگاه که تنگی بر او عارض شود؟
10آیا از قادر مطلق لذت خواهد برد؟ آیا در همۀ اوقات از خدا مسئلت خواهد کرد؟
11«به شما دربارۀ دست خدا تعلیم خواهم داد، و طریقهای قادر مطلق را پنهان نخواهم داشت.
12اینک شما خودْ همگی این را دیده‌اید؛ پس چرا سخنان باطل می‌گویید؟
13«این است نصیبِ مرد شریر از جانب خدا، و میراثی که ظالمان از قادر مطلق دریافت می‌کنند.
14اگر فرزندانش افزون شوند، شمشیر در انتظارشان است، و نسل او نان کافی نخواهند داشت.
15بازماندگانش از طاعون به گور فرود خواهند شد، و بیوه‌زنانش برای آنها نخواهند گریست.
16اگرچه به اندازۀ غبار نقره بیندوزد، و به فراوانیِ گِل، جامه فراهم سازد،
17فراهم خواهد ساخت اما پارسایان آن را خواهند پوشید، و بی‌گناهان نقره را میان خود تقسیم خواهند کرد.
18خانه‌ای که او بنا می‌کند به سستی خانۀ بید است، همچون سایه‌بانی که دید‌بان می‌سازد.
19او دولتمند به خواب می‌رود، اما دیگر چنین نخواهد کرد؛ چشم می‌گشاید و از ثروتش دیگر اثری نیست.
20ترس و وحشت چون سیلاب او را فرو~می‌گیرد، و گردبادْ شبانگاهان وی را درمی‌رباید.
21باد شرقی او را برمی‌گیرد و اثری از او باقی نمی‌ماند؛ آری، باد او را از مکانش می‌روبَد.
22بر او به شدّت می‌وزد و رحم نمی‌کند، و او سخت می‌کوشد تا از چنگش بگریزد.
23مردمان به سبب او بر پشت دست خود می‌زنند، و چون از مکانش رانده می‌شود انگشت به دهان می‌مانند.

۱۹ دسامبر

23:1 آنگاه ایوب در پاسخ گفت:
2«امروز نیز شکایتم تلخ است، و با وجود ناله‌ام، دست او بر من سنگین است.
3کاش می‌دانستم او را کجا بیابم، تا در مسکن او حاضر شوم!
4آنگاه دعوی خود به حضور او عرضه می‌داشتم، و دهان خویش از حُجتها آکنده می‌ساختم؛
5آنچه در پاسخم می‌گفت، درمی‌یافتم، و آنچه را به من بیان می‌کرد، می‌فهمیدم.
6آیا به عظمتِ قدرت خویش با من مجادله می‌کرد؟ نِی! بلکه به من توجه نشان می‌داد.
7آنجا مردِ صالح می‌توانست برای او حجت بیاورد، و من برای همیشه از دست داور خویش رهایی می‌یافتم.
8«اینک به سوی شرق می‌روم، و او آنجا نیست؛ به سوی غرب، اما او را نمی‌بینم؛
9چون در شمال به کار مشغول است، او را مشاهده نمی‌کنم؛ چون رو به سوی جنوب می‌نهد، او را نمی‌بینم.
10اما او راهی را که می‌روم می‌داند، و چون مرا بیازماید، مانند طلا بیرون خواهم آمد.
11در جای قدمهای او پا نهاده‌ام؛ طریق او را نگاه داشته، از آن منحرف نشده‌ام.
12از فرمان لبانِ او دور نگشته‌ام؛ سخنان دهانش را بیش از رِزق خود ذخیره کرده‌ام.
13اما او یگانه است؛ کیست که تغییرش دهد؟ او هرآنچه دلش بخواهد، انجام می‌دهد.
14آری، او آنچه را برای من مقدّر داشته به جا خواهد آورد، و چیزهای بسیار مانند این نزد وی است.
15از این رو از حضورش می‌هراسم، و چون بدین می‌اندیشم، از او می‌ترسم.
16خدا دلِ مرا ضعیف ساخته است؛ قادر مطلق مرا به هراس افکنده است.
17با این حال به واسطۀ تاریکی منقطع نگشته‌ام، و نه به سبب ظلمت غلیظی که روی مرا پوشانده است.

24:1 «چرا قادر مطلق زمانها به جهت داوری تعیین نمی‌کند، و چرا عارفانش هرگز روزهای او را به چشم نمی‌بینند؟
2برخی مرزها را جابه‌جا می‌کنند، و گله‌هایی را می‌چرانند که غصب کرده‌اند.
3الاغِ یتیمان را می‌رانند، و گاوِ بیوه‌زنان را به گرو می‌گیرند.
4نیازمندان را از راهْ برون می‌افکنند، و فقیران زمین جملگی خویشتن را پنهان می‌سازند.
5اینک آنان همچون خران وحشی در بیابان، به جهت کار خود در پی خوراک بیرون می‌روند، و بیابانِ بَرَهوت به فرزندان ایشان خوراک می‌رساند.
6علوفۀ خویش را در صحرا درو می‌کنند، و خوشه‌های پس‌مانده از تاکستانِ شریران را برمی‌چینند.
7برهنه و بی‌جامه شب را به سر می‌برند، و در سرما پوششی ندارند.
8از بارانِ کوهساران تَر می‌شوند، و از نبودِ سرپناه، صخره‌ها را در آغوش می‌گیرند.
9یتیم از پستان مادر ربوده می‌شود، و طفلِ شخصِ فقیر به جهت گرو اسیر می‌گردد.
10برهنه و بی‌جامه به هر سو سرگردانند؛ با شکم گرسنه بافه‌ها را حمل می‌کنند.
11در میان ردیفهای درختان زیتون روغن می‌گیرند؛ تشنه‌لب چَرخُشت را پایمال می‌کنند.
12نالۀ آنان که در حال مرگند از شهر بلند است، و جانهای مجروحان فریادِ کمک سر می‌دهد، اما خدا بدکرداریِ آدمیان را ملاحظه نمی‌کند.
13«هستند کسانی که در برابر نور طغیان می‌کنند، و راههای آن را نمی‌شناسند، و در طریقهایش نمی‌مانند.
14قاتل سحرگاهان برمی‌خیزد تا فقیر و نیازمند را بکُشد، و شبانگاهان چون دزد می‌شود.
15چشم شخص زناکار انتظار غروب را می‌کشد، و می‌گوید: ”چشمی مرا نخواهد دید“، و روی خود را می‌پوشاند.
16در تاریکی به خانه‌ها نَقْب می‌زنند و در روز، خویشتن را پنهان می‌کنند؛ ایشان با روشنایی بیگانه‌اند.
17برای جملۀ ایشان تاریکیِ غلیظ همچون صبح است، چراکه مونسِ ترسهای تاریکیِ غلیظند.
18«همچون کف بر روی آبهایند؛ نصیبِ ایشان بر زمین، ملعون است، و هیچ‌کس به تاکستان ایشان نمی‌رود.
19چنانکه خشکسالی و گرما آبِ برف را می‌رباید، همچنان هاویه نیز گنهکاران را.
20رَحِم، فراموششان می‌کند، و کِرم، نوش جانشان؛ دیگر ذکری از ایشان نیست، پس شرارت مانند درخت بریده می‌شود.
21«از زنِ نازای بی‌اولاد بهره‌کشی می‌کنند، و بیوه‌زنان را دستگیری نمی‌نمایند.
22اما خدا به نیروی خویش قدرتمندان را برمی‌کَنَد؛ چون او برمی‌خیزد، هیچ‌کس از حیات خود مطمئن نتواند بود.
23ایشان را امنیت می‌بخشد، و بر آن تکیه می‌کنند، اما چشمان او بر راههایشان است.
24چند صباحی سر‌افراز می‌شوند، و بعد نیست می‌گردند؛ پست می‌شوند، و مانند دیگران رخت برمی‌بندند، و همچون سَرِ سنبله‌های گندم بریده می‌شوند.
25اگر جُز این است، کیست که مرا تکذیب کند، و بطالت سخنم را آشکار سازد؟»

۱۸ دسامبر

22:1 آنگاه اِلیفازِ تیمانی در پاسخ گفت:
2«آیا آدمی به خدا منفعت تواند رسانید؟ آیا حتی مرد حکیم برای او سودمند تواند بود؟
3اگر تو پارسا باشی، چه لذتی نصیب قادر مطلق خواهد شد؟ اگر طریقهایت بی‌عیب باشد، چه نفعی به او خواهد رسید؟
4«آیا به سبب خداترسیِ توست که تأدیبت می‌کند، یا تو را به محاکمه می‌کشد؟
5آیا شرارت تو عظیم نیست، و گناهانت بی‌انتها نِی؟
6زیرا از برادرانت به ناحق گِرو گرفتی، و لباسِ برهنگان را برکَندی.
7به خستگان آب ندادی، و نان از گرسنگان دریغ داشتی.
8پنداشتی که قدرتمندانْ زمین را تصاحب می‌کنند، و بلندمرتبگان در آن زیست می‌نمایند.
9بیوه‌زنان را تهی‌دست روانه کردی، و بازوی یتیمان شکسته شد.
10از این روست که دامها از هر سو احاطه‌ات کرده، و وحشت به ناگاه تو را درگرفته است،
11که تاریکی نمی‌گذارد چیزی ببینی، و سِیلْ تو را می‌پوشانَد.
12«آیا خدا در جایهای رفیع آسمان نیست؟ ببین بلندترین ستارگان چه رفیع‌اند!
13و تو می‌گویی: ”خدا چه می‌داند؟ آیا می‌تواند از میانِ تاریکیِ غلیظ داوری کند؟
14ابرها مخفیگاه اوست، پس نمی‌بیند، او بر تارکِ آسمانها می‌خرامد.“
15آیا در طریق قدما همچنان پیش می‌روی، که مردمان شریر در آن گام زده‌اند؟
16همانها که پیش از وقتْ ربوده شدند، و بنیاد‌شان را سیلاب برد.
17که به خدا گفتند: ”از ما دور شو!“ یا ”قادر مطلق به ما چه توانَد کرد؟“
18حال آنکه او بود که خانه‌هایشان را به نعمات پر می‌ساخت، پس من از تدبیر شریران به دور می‌ایستم.
19پارسایان چون این را بینند، شادمان خواهند شد؛ بی‌گناهان ایشان را استهزا کرده، خواهند گفت:
20”به‌یقین مخالفان ما منقطع شدند، و دولتِ ایشان را آتش در کام کشید.“
21«پس تسلیم خدا باش که از صلح و سلامت برخوردار خواهی بود، و بدین‌گونه سعادت به تو روی خواهد کرد.
22تعلیم را از دهانِ او پذیرا شو، و سخنانش را در دلت جای ده.
23اگر نزد قادر مطلق بازگشت کنی، بنا خواهی شد، اگر ظلم را از خیمۀ خود دور سازی.
24اگر طلای خود را در خاک نَهی، و طلای اوفیر را میان سنگهای نهرها بگذاری،
25آنگاه قادر مطلق طلای تو خواهد بود، و نقرۀ خالصِ تو.
26زیرا آنگاه از قادر مطلق لذت خواهی برد، و روی خود را به سوی خدا بر خواهی افراشت.
27به درگاهش استدعا خواهی کرد و او تو را اجابت خواهد نمود، و تو نذرهای خویش را اَدا خواهی کرد.
28آنچه عزم کنی برایت برقرار خواهد شد، و روشنایی بر راههایت خواهد تابید.
29چون مردمان پست گردند، تو می‌گویی: ”سرافرازی باشد؛“ و او افتاده‌دلان را نجات خواهد بخشید.
30او کسانی را که بی‌گناه نیستند خواهد رهانید، و به پاکیِ دستان تو رهایی خواهند یافت.»

۱۷ دسامبر

21:1 آنگاه ایوب در پاسخ گفت:
2«سخنم را به‌دقّت بشنوید، این باشد تسلی شما به من.
3تحملم کنید تا سخن بگویم، و پس از سخن گفتنم به تمسخر ادامه دهید.
4«و اما من، آیا شکایت از آدمی دارم؟ پس چرا بی‌تاب نباشم؟
5بر من بنگرید و حیران شوید، و دست بر دهانتان نهید.
6هرگاه به یاد می‌آورم، به وحشت می‌افتم، و لرزه بر اندامم مستولی می‌شود.
7از چه رو شریران زنده می‌مانند، به سن پیری می‌رسند و در توانایی نیرومند می‌گردند؟
8فرزندان ایشان در حضورشان با ایشان استوار می‌شوند، نسل ایشان، در برابر دیدگانشان.
9خانه‌ها‌یشان از وحشت در امان است، و چوب خدا بالای سرشان نیست.
10گاو نرِ ایشان در جفتگیری خطا نمی‌کند؛ ماده‌گاوشان می‌زاید و سِقط نمی‌کند.
11کودکانشان را همچون گَله بیرون می‌فرستند، و فرزندانشان به رقص و پایکوبی می‌پردازند.
12به نوای دفّ و بربط می‌سرایند، و به آوازِ نِی شادی می‌کنند.
13روزگار خویش به سعادتمندی می‌گذرانند، و در آرامش به هاویه فرود می‌شوند.
14به خدا می‌گویند: ”از ما دور شو! ما خواهان شناخت طریقهای تو نیستیم.
15قادر مطلق کیست که عبادتش کنیم؟ از استدعا به درگاه او ما را چه سود؟“
16اما سعادتمندیِ ایشان در دست خودشان نیست، پس، از مشورت شریران به دور می‌ایستم.
17«چند بار دیده‌اید که چراغ شریران خاموش شود؟ یا مصیبت بر آنان نازل گردد؟ یا خدا در غضب خویش ایشان را به دردها گرفتار سازد؟
18چند بار دیده‌اید که چون کاه در برابر باد باشند، یا چون خَس که تندباد آن را بِرُبایَد؟
19می‌گویید: ”خدا مکافات ایشان را برای فرزندانشان می‌اندوزد.“ باشد که خودشان را سزا دهد تا بدانند!
20باشد که چشمان خودشان نظاره‌گرِ نابودیشان باشد، باشد که از غضبِ قادر مطلق بنوشند!
21زیرا او را از آنچه پس از او بر سرِ اهل خانه‌اش می‌آید چه باک، آنگاه که شمار ماههای زندگی‌اش قطع می‌گردد؟
22«آیا خدا را دانش توان آموخت؟ حال‌آنکه او خود والامرتبگان را داوری می‌کند.
23یکی در اوج قوّت می‌میرد، و در کمالِ آسایش و امنیت؛
24شکمش سیر است، و مغز استخوانهایش تر و تازه.
25دیگری در تلخی جان می‌میرد، و طعم سعادت را هرگز نمی‌چشد.
26هر دو در کنار هم در دل خاک می‌خوابند، و کرمها ایشان را می‌پوشاند.
27«اینک افکارتان را نیک می‌دانم، و تدبیرهایی را که برای آزار من می‌اندیشید.
28زیرا می‌گویید: ”کجاست خانۀ نجیب‌زاده؟ کجاست خیمه‌ای که شریران در آن ساکن بودند؟“
29آیا از رهگذران نپرسیده‌اید؟ و آیا شواهد ایشان را تصدیق نمی‌دارید؟
30اینکه مرد شریر در روز بلا مصون می‌ماند، و در روز غضب رهایی می‌یابد؟
31کیست که رفتار او را رو به رو تقبیح کند؟ و کیست که او را به سبب کرده‌هایش سزا دهد؟
32او را به گورستان حمل خواهند کرد، و بر مزار او پاس خواهند داد.
33کُلوخهای وادی برایش شیرین است؛ مردمان جملگی از پی‌اش می‌روند، و پیشاپیش او گروهی بی‌شمار روانند.
34پس چگونه مرا به سخنان باطل تسلی توانید داد؟ از جوابهایتان جز بی‌وفایی باقی نمی‌ماند.»

۱۶ دسامبر

20:1 آنگاه صوفَرِ نَعَماتی در پاسخ گفت:
2«افکار پریشانم مرا به پاسخ گفتن وا می‌دارد، زیرا که به‌غایت برانگیخته شده‌ام.
3سرزنشی می‌شنوم که اهانت‌آمیز است، و فهمِ من مرا به پاسخ گفتن برمی‌انگیزد.
4«آیا این را از قدیم ندانسته‌ای، از آن زمان که انسان بر زمین قرار داده شد،
5که شادیِ شریران اندک زمانی است، و خوشیِ خدانشناسان لحظه‌ای بیش نیست؟
6اگرچه تکبرش تا به آسمان برسد، و سر به ابرها بسایَد،
7اما مثلِ فضلۀ خود برای همیشه نابود خواهد شد، و آنان که او را دیده‌اند خواهند گفت: ”کجاست؟“
8همچون خواب می‌پرَد و دیگر یافت نمی‌شود؛ مانند رؤیای شب، محو و نابود می‌گردد.
9چشمی که او را دیده است، دیگر او را نخواهد دید، و مکانش دیگر بر او نخواهد نگریست.
10فرزندانش به بینوایان تاوان خواهند داد، و دستانش ثروت او را پس خواهد داد.
11استخوانهایش از نیروی جوانی پر است، اما با او در دلِ خاک خواهد آرامید.
12«اگرچه بدی به مذاق او شیرین است، و آن را زیر زبان خود پنهان می‌کند،
13از آن لذت می‌برد و رهایش نمی‌کند، بلکه آن را در دهان خود نگاه می‌دارد،
14اما خوراک او در شکمش تبدیل می‌شود، و در اندرونش به زهرِ مار بَدَل می‌گردد.
15ثروتی را که فرو~بلعیده، قِی خواهد کرد؛ خدا آن را از شکمش بیرون خواهد کشید.
16زهرِ مارها را خواهد مکید، و نیش افعی او را خواهد کشت.
17بر رودخانه‌ها نظر نخواهد کرد، و نه بر نهرهایی که به خامه و عسل جاری است.
18دسترنجِ خویش را پس خواهد داد، و از گلوی او پایین نخواهد رفت؛ از سود تجارت خود لذتی نخواهد برد.
19زیرا بینوایان را زیرِ پا لِه کرده و آنها را به حال خود واگذاشته است؛ خانه‌ای را که خود نساخته، غصب کرده است.
20«از آنجا که شکمش هیچ سیری نمی‌شناسد، نمی‌گذارد هیچ چیزی که مایۀ لذت اوست از چنگش به در رود.
21دیگر چیزی نمانده که نخورده باشد، از این رو کامروایی‌اش را دوامی نخواهد بود.
22در اوجِ رفاه خویش، در تنگی خواهد بود. دست همۀ مفلوکان بر او بلند خواهد شد.
23آنگاه که شکم خویش را پر می‌کند، خدا آتش خشمِ خویش را بر او خواهد فرستاد، و حینی که می‌خورَد آن را بر او خواهد بارانید.
24هرچند از سِلاح آهنین بگریزد، تیر برنجین او را خواهد سُفت.
25آن را بیرون می‌کِشد و از پشت او به در می‌آید؛ نوکِ برّاق آن از زهره‌اش خارج می‌شود. ترس و وحشت او را فرا~می‌گیرد؛
26تاریکی مطلق برای خزائنش مقرر است. آتشِ ندمیده او را در کام خواهد کشید، و آنچه را در خیمۀ او باقی است خواهد خورد.
27آسمانها تقصیر او را فاش خواهد کرد، و زمین به ضد او بر خواهد خاست.
28خانه‌اش را سیل خواهد برد، آبهای خروشان در روز غضب خدا.
29این است نصیب مرد شریر از جانب خدا، میراث مقدر برای او از سوی پروردگار.»

۱۵ دسامبر

18:1 آنگاه بِلدَدِ شوحی در پاسخ گفت:
2«تا به کِی به این سخنان ادامه خواهی داد؟ تأمل کن و آنگاه سخن خواهیم گفت.
3چرا همچون چارپایان به شمار آییم؟ چرا در نظرت ابله بنماییم؟
4ای که از خشم، خویشتن را می‌دَری، آیا زمین باید به خاطر تو متروک شود، یا صخره‌ها از جای خود منتقل گردند؟
5«براستی که روشناییِ شریران خاموش می‌شود و شعلۀ آتشِ ایشان نوری ندارد.
6نوری که در خیمۀ اوست تاریک می‌شود، و چراغ بالای سرش خاموش می‌گردد.
7قدمهای استوارش کوتاه شده، و تدبیرهایش او را به زیر افکنده است.
8زیرا به پای خود به دام می‌افتد، و بر روی تورها راه می‌رود.
9تله، پاشنه‌اش را می‌گیرد، و دام، او را محکم نگاه می‌دارد.
10طناب برایش بر زمین پنهان است، و تله برایش بر سر راه.
11ترسها از هر سو او را هراسان می‌سازد، و در هر قدم آزارش می‌دهد.
12قوایش رو به تحلیل است، و مصیبت انتظارِ لغزش او را می‌کِشد.
13بیماری پوستِ تن او را می‌خورَد، و نخست‌زادۀ مرگ، اعضای بدنِ او را.
14از خیمه‌ای که بر آن اعتماد داشت کنده شده، و به حضور پادشاهِ وحشت آورده شده است.
15ساکنان خیمۀ او هیچ‌یک از کسانِ او نیستند؛ بر مَسکن او گوگرد پاشیده شده است.
16ریشه‌هایش از زیر می‌خشکد، و شاخه‌اش از بالا قطع می‌شود.
17خاطره‌اش از زمین محو می‌گردد، و در کوچه‌ها نامی ندارد.
18از روشنایی به تاریکی بیرون رانده شده، و از جهان بیرون افکنده گشته است.
19او را در میان قومش نه اولادی است و نه نسلی، و نه در اقامتگاهش هیچ بازمانده‌ای.
20مغرب‌زمینیان از سرنوشتش در حیرتند، و مشرق‌زمینیان را وحشت درگرفته است.
21بدرستی که چنین است مسکنِ بدکاران، و اینچنین، منزلگه خدانشناسان.»

19:1 آنگاه ایوب در پاسخ گفت:
2«تا به کِی عذابم می‌دهید، و با سخنان خود مرا خُرد می‌کنید؟
3دهمین بار است که مرا سرزنش می‌کنید؛ آیا از بدرفتاری با من شرم ندارید؟
4حتی اگر براستی گمراه شده باشم، خطایم به زیان خودم تمام خواهد شد.
5اگر به‌واقع خود را برتر از من می‌پندارید، و رسوایی مرا بر ضدم به کار می‌گیرید،
6بدانید که خدا بر من بدی روا داشته، و مرا به دام خویش احاطه کرده است.
7هرچند فریاد سر می‌دهم: ”خشونت!“ پاسخی نیست. هرچند فریادِ کمک بلند می‌کنم، فریادرسی نیست.
8راهِ مرا مسدود کرده که عبور نتوانم کرد، و تاریکی را بر طریقهایم مستولی گردانیده است.
9آبرویم را از من گرفته، و تاج از سرم برداشته است.
10مرا از هر سو در هم می‌شکند، و نیست گردیده‌ام؛ امیدم را چون درختی ریشه‌کن کرده است.
11خشم خود را بر ضد من افروخته است، و مرا دشمن خود می‌شمارد.
12لشکریانش با هم پیش می‌آیند؛ بر ضد من سنگر می‌سازند، و گرداگردِ خیمه‌ام اردو می‌زنند.
13«برادرانم را از من دور کرده است، و آشنایانم به‌کلی با من بیگانه‌اند.
14خویشانم از من کناره جسته‌اند، و دوستانم مرا به فراموشی سپرده‌اند.
15میهمانانِ خانه و کنیزانم مرا غریبه می‌شمارند، و در نظرشان بیگانه‌ای بیش نیستم.
16غلام خود را فرا~می‌خوانم، اما پاسخم نمی‌دهد؛ باید به دهان خویش از او التماس کنم.
17نَفَسم برای زنم مشمئزکننده است، و وجودم برای فرزندانِ مادرم چندش‌آور.
18کودکان نیز مرا خوار می‌شمرند، و چون برمی‌خیزم بر ضد من سخن می‌گویند.
19محرمانِ رازم جملگی از من بیزارند، آنان که دوستشان می‌دارم بر ضد من برخاسته‌اند.
20پوستی بر استخوان بیش نیستم؛ به تارِ مویی بندم و بس.
21بر من ترحم کنید! بر من ترحم کنید، ای دوستان من! زیرا که دست خدا مرا زده است.
22چرا همچون خدا بر من جفا می‌کنید؟ آیا از خوردن گوشت تنم سیر نشده‌اید؟
23«کاش سخنانم نوشته می‌شد! کاش در کتابی ثبت می‌گردید!
24کاش با قلم آهنین و سُرب، بر صخره‌ای تا به ابد حَک می‌شد!
25اما من می‌دانم که ولیّ من زنده است، و در آخر بر زمین خواهد ایستاد.
26پس از آنکه پوست تنم اینچنین بگندد، با این همه، در جسم خویش خدا را خواهم دید!
27آری، من خودْ او را خواهم دید، و چشمان خودم بر او خواهد نگریست، نه دیگری. و دلم در اندرونم چه بی‌تاب است!
28«اگر گویید: ”چگونه شکارش کنیم، زیرا که ریشۀ مشکل در خودِ اوست؟“
29خود باید از شمشیر بترسید، زیرا که غضب، مجازاتِ شمشیر در پی دارد، تا بدانید که داوری هست.»

۱۴ دسامبر

16:1 ایوب در پاسخ گفت:
2«این‌گونه سخنان، بسیار شنیده‌ام؛ شما جملگی تسلی‌دهندگانِ مزاحم هستید.
3آیا سخنانِ پوچ را پایانی نیست؟ یا چه چیز تو را به پاسخگویی برمی‌انگیزد؟
4من نیز می‌توانستم چون شما سخن گویم، اگر شما در جای من می‌بودید؛ می‌توانستم سخنان بر ضدتان به هم ببافم، و بر شما سَر بجنبانم.
5اما به دهان خود دلگرمتان می‌کردم، و تسلای لبانم اندوهتان را رفع می‌کرد.
6«اگر سخن گویم، دردم تسکین نمی‌یابد، و اگر لب فرو~بندم، چگونه آن از من دور شود؟
7براستی که اکنون خدا مرا از پا درافکنده، و تمامی همنشینان مرا تباه کرده است.
8او مرا چروکانده، و این خود گواهی است بر ضد من؛ لاغریِ من به ضد من بر‌خاسته، روبه‌رویم شهادت می‌دهد.
9او در خشم خویش مرا دریده و با من دشمنی ورزیده است؛ دندانهایش را بر ضد من به هم فشرده است؛ دشمنم چشمان خود را بر من تیز کرده است.
10مردمان دهان خویش به ریشخند بر من گشوده‌اند، تحقیرکنان، سیلی به گونه‌ام زده‌اند؛ آنان جملگی بر ضد من گرد آمده‌اند.
11خدا مرا به دست ظالمان تسلیم کرده، و به چنگ شریرانم افکنده است.
12در آسایش بودم، اما او مرا در هم شکست؛ گردنم را گرفت و مرا خُرد کرد؛ مرا هدفِ تیر خود ساخت،
13و کمان‌گیرانش احاطه‌ام کردند. گُرده‌هایم را می‌شکافد و رحم نمی‌کند، و زَهرۀ مرا بر زمین می‌ریزد.
14مرا پی‌درپی می‌کوبد و باز می‌کوبد، و چون جنگاوری بر من یورش می‌آورَد.
15«بر پوستِ تنم پَلاس دوخته‌ام، شاخ خویش در خاک نهاده‌ام.
16روی من از گریستن سرخ شده، و بر مژگانم تاریکی غلیظ است،
17هرچند خشونتی در دستانم نیست، و دعایم پاک است.
18«ای زمین، خون مرا مپوشان؛ فریادِ مرا آرام نباشد.
19حتی اکنون نیز شاهد من در آسمان است، و گواه من در عرشِ برین.
20دوستانم مرا استهزا می‌کنند؛ چشمانم نزد خدا اشک می‌ریزد؛
21کاش که کسی میان من و خدا میانجیگری کند، چنانکه آدمی به جهت دوستانش!
22زیرا آنگاه که اندک سالی درگُذرَد، به راهی خواهم رفت که از آن بازگشتی نیست.

17:1 «روحم در هم شکسته، و روزهایم به سر آمده است؛ گور از برایم مهیاست.
2براستی که تمسخرگران نزد منند، و چشم من بر کینه‌توزیِ ایشان دوخته شده است.
3«تمنا اینکه نزد خود برایم وثیقه‌ای بگذاری، وگرنه کیست که برایم ضامن شود؟
4حال که دلشان را از فهم به دور داشته‌ای، پس نخواهی گذاشت که سربلند شوند.
5آن که در ازای پاداش، از دوست خویش بد بگوید، چشمان فرزندانش تار خواهد شد.
6«مرا نزد مردمان ضرب‌المثل ساخته است، و مانند کسی که به رویش آب دهان بیاندازند.
7دیدگانم از غم تار شده، و اعضای بدنم جملگی چون سایه‌ای گشته است.
8صالحان به سبب این، حیران می‌مانند، و شخص بی‌گناه، خود را بر ضد خدانشناسان برمی‌انگیزد.
9با این حال مرد پارسا راه خود را ثابت‌قدم پی می‌گیرد، و آن که دستش پاک است پیوسته قوی‌تر می‌شود.
10«اما همۀ شما، اکنون یک بار دیگر بکوشید، و با این همه، من در میانتان حکیمی نخواهم یافت.
11روزهایم سپری گشته، نقشه‌ها و آرزوهای دلم ناکام مانده است.
12اینان شب را روز جلوه می‌دهند، و با وجود تاریکی می‌گویند، ”روشنایی نزدیک است“.
13اگر امید داشته باشم که هاویه خانه‌ام باشد، و اگر بستر خویش در تاریکی بگسترانم،
14اگر به گور بگویم: ”تو پدر من هستی“، و به کِرم که: ”تو مادر و خواهر منی“،
15پس امید من کجاست؟ و کیست که امید مرا ببیند؟
16آیا تا به دروازه‌های هاویه نزول خواهد کرد؟ آیا با هم در دل خاک فرو~خواهیم رفت؟»