CIL Recordings
۲۷ می
13:1 یوشَع پیر و سالخورده شد، و خداوند به او گفت: «تو پیر و سالخورده شدهای و هنوز زمین بسیار برای تصرف باقی مانده است.
2این است زمینی که باقی مانده: تمامی مناطق فلسطینیان و جِشوریان،
3از نهر شیحور در شرقِ مصر تا سرحد عِقرون در شمال، که از آنِ کنعانیان شمرده میشود، یعنی قلمرو پنج حاکم فلسطینی در غزه، اَشدود، اَشقِلون، جَت و عِقرون، و سرزمین عَوّیان.
4و در جنوب، تمامی سرزمین کنعانیان، و مِعارَه که از آنِ صیدونیان است، تا اَفیق و تا سرحد اَموریان،
5و سرزمین جِبالیان و تمامی نواحی شرق لبنان، از بَعَلجاد در کوهپایۀ حِرمون تا لِبوحَمات؛
6تمامی ساکنان نواحی مرتفع از لبنان تا مِسرِفوتمایِم، یعنی همۀ صیدونیان. من خودْ آنان را از پیش روی بنیاسرائیل بیرون خواهم راند؛ اما تو بنا بر فرمانی که به تو دادهام، زمین را به حکم قرعه میان اسرائیل به ملکیت تقسیم کن.
7پس حال این سرزمین را میان نُه قبیله و نیمقبیلۀ مَنَسی به ملکیت تقسیم نما.»
8رِئوبینیان و جادیان همراه با نیمِ دیگر قبیلۀ مَنَسی مِلک خویش را که موسی در آن سوی اردن به سمت مشرق به ایشان داده بود دریافت کردند، همانگونه که موسی خدمتگزار خداوند بدیشان بخشیده بود:
9از عَروعیر در کنارۀ وادی اَرنون و شهری که در وسط وادی قرار دارد و تمامی فلاتِ میدِبا تا دیبون؛
10و همۀ شهرهای سیحون پادشاه اَموریان که در حِشبون سلطنت میکرد، تا سرحد عَمّونیان؛
11نیز جِلعاد، سرزمین جِشوریان و مَعَکیان، تمامی کوه حِرمون و تمامی باشان تا سَلِخَه؛
12و سرتاسر مملکت عوج در باشان، که در عَشتاروت و اِدرِعی سلطنت میکرد و تنها فرد باقیمانده از رِفائیان بود. موسی آنها را شکست داده و از سرزمینشان بیرون رانده بود.
13اما بنیاسرائیل جِشوریان و مَعَکیان را بیرون نراندند. پس ایشان تا به امروز در میان اسرائیل ساکنند.
14موسی تنها به قبیلۀ لاوی هیچ مِلکی نداد. هدایای اختصاصیِ تقدیمی به یهوه خدای اسرائیل، میراث ایشان است، چنانکه بدیشان گفته بود.
15موسی به قبیلۀ رِئوبین بر حسب طوایف ایشان میراث بخشید.
16قلمرو ایشان از عَروعیر در کنارۀ وادی اَرنون بود و شهر واقع در وسط وادی و سرتاسر فلاتی که در جوار میدِبا است،
17با حِشبون و تمامی شهرهایش که در فلات است یعنی دیبون، باموتبَعَل، بِیتبَعَلمِعون،
18یَهصَه، قِدیموت، میفَعَت،
19قَریهتایِم، سِبمَه، صِرِتشاخار که بر تپۀ وادی بود،
20بِیتفِعور، سراشیبی کوه پیسگاه و بِیتیِشیموت،
21یعنی تمامی شهرهای فلات و سرتاسر مملکت سیحون پادشاه اَموریان که در حِشبون سلطنت میکرد. موسی او و حاکمان مِدیان را شکست داده بود، یعنی اِوی، راقِم، صور، حور و رِبَع، و نیز امیران سیحون را که در آن سرزمین میزیستند.
22در میان آنانی که به شمشیر کشته شدند، بنیاسرائیل بَلعام پسر بِعور را نیز که فالگیری میکرد، کشتند.
23سرحد رِئوبینیان، اردن و کنارهاش بود. این شهرها و روستاهایشان، میراث رِئوبینیان بود بر حسب طوایفشان.
24موسی به قبیلۀ جاد بر حسب طوایف ایشان میراث بخشید.
25قلمرو ایشان یَعزیر بود و تمامی شهرهای جِلعاد و نصف سرزمین عَمّونیان تا عَروعیر که در مقابل رَبَّه است،
26و از حِشبون تا رامَتمِصفِه و بِطونیم، و از مَحَنایِم تا سرحد دِبیر،
27و در وادی بِیتهارام، بِیتنِمراه، سُکّوت، صافون و بقیۀ مملکت سیحون پادشاه حِشبون، اردن و کنارههایش، تا انتهای دریای کِنِرِت در آن سوی اردن به سمت شرق.
28این شهرها و روستاهایشان، میراث جادیان بود بر حسب طوایفشان.
29موسی به نیمقبیلۀ مَنَسی نیز میراث بخشید که برای نیمقبیلۀ مَنَسی بر حسب طوایفشان تعیین شد.
30حدود ایشان از مَحَنایِم بود، و تمامی باشان یعنی سرتاسر مملکت عوج پادشاه باشان، تمامی روستاهای یائیر در باشان یعنی شصت شهر،
31و نصف جِلعاد، و عَشتاروت و اِدرِعی، شهرهای مملکت عوج در باشان را شامل میشد. این شهرها برای نسل ماکیر، پسر مَنَسی بود، یعنی برای نیمی از نسل ماکیر بر حسب طوایفشان.
32اینهاست آنچه موسی در دشتهای موآب، در آن سوی اردن، در شرق اَریحا به ملکیت تقسیم کرد.
33اما موسی به قبیلۀ لاوی هیچ میراثی نداد؛ یهوه خدای اسرائیل، اوست میراث ایشان، چنانکه بدیشان گفته بود.
۲۶ می
12:1 اینانند پادشاهان آن سرزمین که بنیاسرائیل ایشان را شکست دادند و سرزمینشان را در فراسوی اردن، به سمت شرق، به تصرف درآوردند، یعنی از وادی اَرنون تا کوه حِرمون، با تمامی عَرَبَه به سوی شرق:
2سیحون، پادشاه اَموریان که در حِشبون ساکن بود و از عَروعیر واقع در کنارۀ وادی اَرنون یعنی از میانۀ وادی تا یَبّوق که مرز عَمّونیان بود، حکمرانی میکرد. این منطقه نیمی از جِلعاد را در بر داشت.
3نیز او بر عَرَبَه تا دریای کِنِروت به سمت شرق، و به سوی بِیتیِشیموت تا دریای عَرَبَه که همان دریای نمک است، و به سمت جنوب تا کوهپایههای پیسگاه حکمرانی میکرد؛
4و عوج پادشاه باشان، که از باقیماندگانِ رِفائیان بود، و در عَشتاروت و اِدرِعی سکونت داشت،
5و بر کوه حِرمون و سَلِخَه و تمامی باشان تا سرحدات جِشوریان و مَعَکیان و بر نصف جِلعاد تا سرحدات سیحون پادشاه حِشبون حکمرانی میکرد.
6موسی، خدمتگزار خداوند، و بنیاسرائیل آنان را شکست دادند. و موسی، خدمتگزار خداوند سرزمین ایشان را به رِئوبینیان، جادیان و نیمقبیلۀ مَنَسی به مِلکیت داد.
7اینانند پادشاهان آن سرزمین که یوشَع و بنیاسرائیل ایشان را در جانب غربی اردن شکست دادند، یعنی از بَعَلجاد در وادی لبنان تا کوه حالَق که به سوی سِعیر بالا میرود؛ و یوشَع زمینهای ایشان را بر حسب سهم قبیلههای اسرائیل به ملکیت آنان بخشید.
8این سرزمین شامل نواحی مرتفع، نواحی کمارتفاع، عَرَبَه، کوهپایهها، بیابان و نِگِب بود که سرزمینهای حیتّیان، اَموریان، کنعانیان، فِرِزّیان، حِویان و یِبوسیان بود:
9یکی پادشاه اَریحا؛ یکی پادشاه عای که مکانی در کنار بِیتئیل است؛
10یکی پادشاه اورشلیم؛ یکی پادشاه حِبرون؛
11یکی پادشاه یَرموت؛ یکی پادشاه لاکیش؛
12یکی پادشاه عِجلون؛ یکی پادشاه جازِر؛
13یکی پادشاه دِبیر؛ یکی پادشاه جادِر؛
14یکی پادشاه حُرما؛ یکی پادشاه عَراد؛
15یکی پادشاه لِبنَه؛ یکی پادشاه عَدُلّام؛
16یکی پادشاه مَقّیدَه؛ یکی پادشاه بِیتئیل؛
17یکی پادشاه تَپُّواَخ؛ یکی پادشاه خِفِر؛
18یکی پادشاه اَفیق؛ یکی پادشاه لَشارون؛
19یکی پادشاهِ مادون؛ یکی پادشاهِ حاصور؛
20یکی پادشاه شِمرونمِرون؛ یکی پادشاهِ اَکشاف؛
21یکی پادشاه تَعَناک؛ یکی پادشاه مِجِدّو؛
22یکی پادشاه قِدِش؛ یکی پادشاه یُقنِعام، در کَرمِل؛
23یکی پادشاه دُر، در نافَتدُر؛ یکی پادشاه گوییم، در جِلجال؛
24یکی پادشاه تِرصَه؛ بر روی هم سی و یک پادشاه.
۲۵ می
11:1 چون یابین پادشاه حاصور این را شنید، برای یوباب پادشاهِ مادون و برای پادشاهِ شِمرون و پادشاهِ اَکشاف پیغام فرستاد،
2و نیز برای پادشاهانی که در نواحی مرتفع شمالی بودند و برای پادشاهان عَرَبَه در جنوب کِنِروت، برای پادشاهان نواحی کمارتفاع و برای پادشاهان نافوتدُر در غرب،
3و برای کنعانیان در شرق و غرب، و برای اَموریان، حیتّیان، فِرِزّیان و یِبوسیان در نواحی مرتفع، و برای حِویان در کوهپایۀ حِرمون در سرزمین مِصفَه.
4و آنها با تمامی لشکریانشان که گروهی بیشمار همچون ریگهای کنار دریا بودند، و با اسبان و ارابههای بسیار زیاد، آمدند.
5همۀ این پادشاهان متحد شدند و آمده، با هم در کنار آبهای میرُوم اردو زدند تا با اسرائیل بجنگند.
6خداوند به یوشَع گفت: «از ایشان مترس، زیرا فردا کاری خواهم کرد که همۀ آنها تا همین وقت به حضور اسرائیل از پا درآمده باشند. تو باید اسبان ایشان را پی بزنی و ارابههایشان را به آتش بسوزانی.»
7پس یوشَع با تمامی جنگاوران، به ناگاه مقابل ایشان برآمده، در کنار آبهای میرُوم بر ایشان هجوم آورد.
8و خداوند ایشان را به دست اسرائیل تسلیم کرد، که بر ایشان تاخته، تا صیدونِ بزرگ و مِسرِفوتمایِم و به سمت شرق تا وادی مِصفَه تعقیبشان کردند، و ایشان را کشتند تا آنکه دیگر کسی باقی نماند.
9یوشَع با ایشان مطابق فرمان خداوند عمل کرد: اسبانشان را پی زد و ارابههایشان را به آتش سوزانید.
10آنگاه یوشَع بازگشته، حاصور را تسخیر کرد و پادشاهش را به شمشیر کشت. حاصور در گذشته بر همۀ این ممالک سَر بود.
11آنان هر که را در آنجا بود از دم تیغ گذراندند و همه را به نابودی کامل سپردند، و هیچ ذینَفَسی باقی نماند. و یوشَع حاصور را به آتش سوزانید.
12او تمامی شهرهای آن پادشاهان و همۀ پادشاهان آنها را گرفت و آنان را از دم تیغ گذرانده، به نابودی کامل سپرد، همانگونه که موسی خدمتگزار خداوند امر فرموده بود.
13با این حال، اسرائیل هیچیک از شهرهایی را که بر تلهای خود قرار داشتند نسوزانید، بهجز حاصور که یوشَع آن را به آتش سوزانید.
14بنیاسرائیل تمامی غنایم این شهرها و چارپایان را برای خود به تاراج بردند، اما تمامی مردم را از دم تیغ گذراندند تا آنکه همه را هلاک کردند و هیچ ذینَفَسی را باقی نگذاشتند.
15همانگونه که خداوند به خدمتگزار خود موسی فرمان داده بود، موسی نیز به یوشَع فرمان داد و یوشَع آن را به انجام رسانید. او از تمامی آنچه خداوند به موسی فرمان داده بود، چیزی را انجام نشده باقی نگذاشت.
16بدینگونه یوشَع سرتاسر آن سرزمین را تسخیر کرد: نواحی مرتفع و تمامی نِگِب، و تمامی منطقۀ جوشِن و نواحی کمارتفاع و عَرَبَه و نواحی مرتفع اسرائیل را همراه با نواحی کمارتفاعش،
17از کوه حالَق که به سوی سِعیر بالا میرود تا بَعَلجاد که در وادی لبنان در کوهپایۀ حِرمون است. او تمامی پادشاهان این مناطق را گرفته، ایشان را زد و کشت.
18یوشَع روزهای بسیار با تمامی این پادشاهان جنگ کرد.
19بهجز حِویان که در جِبعون میزیستند، هیچیک از این شهرها با بنیاسرائیل از در صلح درنیامد؛ اسرائیل تمامی آنها را در جنگ گرفت.
20زیرا از خداوند بود که دلهایشان را سخت ساخت تا به مقابله با اسرائیل به نبرد درآیند، تا آنکه به نابودی کامل سپرده شده، بر آنان رحم نشود بلکه هلاک گردند؛ همانگونه که خداوند به موسی فرمان داده بود.
21در آن زمان یوشَع رفته، عَناقیانرا از نواحی مرتفع، حِبرون، دِبیر، عَناب، تمامی نواحی مرتفع یهودا و همۀ نواحی مرتفع اسرائیل منقطع ساخت. یوشَع آنان را با شهرهایشان به نابودی کامل سپرد.
22کسی از عَناقیان در سرزمین بنیاسرائیل باقی نماند؛ تنها برخی در غزه، جَت و اَشدود باقی ماندند.
23بنابراین یوشَع تمامی آن سرزمین را بنا بر آنچه خداوند به موسی گفته بود، تسخیر کرد و آن را به اسرائیل بر حسب سهم قبیلههایشان به میراث بخشید. آنگاه زمین از جنگ بیاسود.
۲۴ می
10:1 چون اَدونیصِدِق پادشاه اورشلیم شنید که یوشَع عای را به تصرف آورده و به نابودی کامل سپرده است، و با عای و پادشاهش همان کرده که با اَریحا و پادشاهش کرده بود، و اینکه ساکنان جِبعون با اسرائیل صلح کردهاند و در میان ایشان ساکن شدهاند،
2بسیار ترسید زیرا جِبعون شهری بزرگ بود، همچون یکی از شهرهای پادشاهنشین، و از عای بزرگتر بود و مردانش همه جنگاور بودند.
3پس اَدونیصِدِق پادشاه اورشلیم برای هوهام پادشاه حِبرون، فِرآم پادشاه یَرموت، یافیَع پادشاه لاکیش و دِبیر پادشاه عِجلون پیغام فرستاده، گفت:
4«به یاریام برآیید تا به جِبعون حمله بریم، زیرا با یوشَع و بنیاسرائیل صلح کرده است.»
5پس آن پنج پادشاه اَموریان یعنی پادشاه اورشلیم، پادشاه حِبرون، پادشاه یَرموت، پادشاه لاکیش و پادشاه عِجلون گرد هم آمدند و با تمامی لشکریانشان پیش رفتند و بر ضد جِبعون اردو زده، با آن جنگ کردند.
6آنگاه مردان جِبعون برای یوشَع در اردوگاه جِلجال پیغام فرستادند که: «دست یاری خود را از خدمتگزارانت باز مدار. نزد ما بشتاب و نجاتمان ده. ما را مدد کن زیرا تمام پادشاهان اَموریان که در بلندیها ساکنند، به ضد ما گرد آمدهاند.»
7پس یوشَع با تمام مردان جنگی و دلاوران از جِلجال به راه افتاد.
8خداوند به یوشَع گفت: «از ایشان مترس؛ زیرا آنها را به دست تو دادهام. هیچیک از آنان را در برابر تو یارای ایستادگی نخواهد بود.»
9پس یوشَع که تمامی شب از جِلجال پیشروی کرده بود، به ناگاه بر ایشان یورش آورد.
10و خداوند ایشان را در برابر اسرائیل آشفته ساخت. اسرائیلیان آنان را در جِبعون به کشتاری عظیم کشتند، و از راه سربالایی بِیتحورون تعقیب کردند، و تا به عَزیقَه و مَقّیدَه ایشان را کشتند.
11چون ایشان از برابر اسرائیل میگریختند، و در سراشیبی بِیتحورون بودند، خداوند تا عَزیقَه بر آنان از آسمان تگرگهای بزرگ فرود آورد، و مردند. و شمار آنان که از تگرگ مردند، از کسانی که به شمشیر بنیاسرائیل کشته شدند بیشتر بود.
12در همان روز که خداوند اَموریان را تسلیم بنیاسرائیل کرد، یوشَع با خداوند تکلم کرد، و در حضور اسرائیل گفت: «ای خورشید، بر فراز جِبعون بازایست، و تو ای ماه بر درۀ اَیَلون!»
13پس خورشید بازایستاد، و ماه حرکت نکرد، تا قوم از دشمنان خویش انتقام گرفتند. مگر این در کتاب یاشَر مکتوب نیست که خورشید در میان آسمان بازایستاد و نزدیک به یک روز کامل برای پایین رفتن نشتافت؟
14نه پیش و نه پس از آن، روزی نبوده که خداوند اینچنین به صدای انسان گوش فرا~داده باشد، زیرا خداوند برای اسرائیل میجنگید!
15آنگاه یوشَع با تمامی اسرائیل به اردوی جِلجال بازگشتند.
16و اما آن پنج پادشاه گریختند و خود را در غار مَقّیدَه پنهان کردند.
17و به یوشَع خبر رسید که، «آن پنج پادشاه یافت شدهاند و در غار مَقّیدَه پنهانند.»
18یوشَع گفت: «سنگهایی بزرگ بر دهانۀ غار بغلتانید و مردانی چند در آنجا به نگهبانی ایشان بگمارید.
19اما خود در آنجا نمانید بلکه دشمنانتان را تعقیب کنید، و از عقب بر ایشان حمله برید و مگذارید به شهرهایشان داخل شوند، زیرا یهوه خدایتان آنان را به دست شما تسلیم کرده است.»
20پس از آنکه یوشَع و بنیاسرائیل از کشتن آنان به کشتاری بس عظیم فارغ شدند تا اینکه همگی ایشان را نابود ساختند، و چون آنانی از ایشان که جان به در برده بودند به شهرهای حصاردار درآمدند،
21آنگاه تمامی قوم به سلامتی نزد یوشَع به اردوی مَقّیدَه بازگشتند، و هیچکس زبان خود را بر اَحَدی از بنیاسرائیل تیز نساخت.
22سپس یوشَع گفت: «دهانۀ غار را بگشایید و آن پنج پادشاه را از غار نزد من بیرون آورید.»
23پس چنین کردند، و آن پنج پادشاه یعنی پادشاه اورشلیم، پادشاه حِبرون، پادشاه یَرموت، پادشاه لاکیش و پادشاه عِجلون را از غار نزد وی بیرون آوردند.
24چون آن پادشاهان را نزد یوشَع بردند، او تمامی مردان اسرائیل را فرا~خواند و به سرداران سپاه که با او آمده بودند، گفت: «نزدیک بیایید و پاهای خود را بر گردن این پادشاهان بگذارید.» پس نزدیک آمدند و پاهای خویش را بر گردن ایشان نهادند.
25یوشَع به ایشان گفت: «مترسید و هراسان مشوید. قوی و دلیر باشید، زیرا خداوند با همۀ دشمنانتان که با آنان میجنگید چنین خواهد کرد.»
26سپس یوشَع آن پادشاهان را زد و کشت و بر پنج درخت آویخت، و آنان تا عصر بر درختان آویخته بودند.
27به هنگام غروب آفتاب، به فرمان یوشَع آنان را از درختان به زیر آوردند و به درون همان غار که در آن پنهان شده بودند، افکندند. و بر دهانۀ غار سنگهایی بزرگ نهادند که تا به امروز باقی است.
28در آن روز یوشَع مَقّیدَه را تسخیر کرد و شهر و پادشاهش را از دم تیغ گذرانید، و همه را به نابودی کامل سپرده، کسی را باقی نگذاشت، و با پادشاه مَقّیدَه همان کرد که با پادشاه اَریحا کرده بود.
29آنگاه با تمامی اسرائیل از مَقّیدَه به لِبنَه پیشروی کرد و با آن جنگید.
30خداوند آن شهر و پادشاهش را نیز به دست اسرائیل تسلیم کرد. یوشَع شهر و هر که را در آن بود از دم تیغ گذرانید و کسی را در آن باقی نگذاشت، و با پادشاه آن همان کرد که با پادشاه اَریحا کرده بود.
31سپس یوشَع با تمامی اسرائیل از لِبنَه به لاکیش پیشروی کرد و بر ضد آن اردو زده، با آن جنگ کرد.
32خداوند لاکیش را به دست اسرائیل تسلیم کرد و یوشَع آن را در روز دوّم تسخیر نموده، شهر و هر که را در آن بود از دم تیغ گذراند، همانگونه که با لِبنَه کرده بود.
33حورام پادشاه جازِر به یاری لاکیش برآمد، اما یوشَع او و قومش را نیز شکست داد تا آنجا که کسی را باقی نگذاشت.
34آنگاه یوشَع با تمامی اسرائیل از لاکیش به عِجلون پیشروی کردند؛ آنها بر ضد آن اردو زده، با آن جنگیدند.
35ایشان آن شهر را در همان روز تسخیر کرده، از دم تیغ گذراندند، و یوشَع در آن روز هر که را در شهر بود به نابودی کامل سپرد، همانگونه که با لاکیش کرده بود.
36سپس یوشَع با تمامی اسرائیل از عِجلون به حِبرون پیشروی کرده، با آن جنگیدند.
37آنان شهر را تسخیر کردند و پادشاه، شهرهای آن و هر که را در آن بود از دم تیغ گذراندند. او مطابق هرآنچه با عِجلون کرده بود، کسی را باقی نگذاشت بلکه آن را با هر که در آن بود به نابودی کامل سپرد.
38آنگاه یوشَع با تمامی اسرائیل به سوی دِبیر دور زدند و با آن جنگیدند.
39او آن را با پادشاه و همۀ شهرهایش تسخیر کرد و ایشان آن را از دم تیغ گذرانده، هر که را در آن بود به نابودی کامل سپردند. یوشَع کسی را باقی نگذاشت، و با دِبیر و پادشاهش همان کرد که با حِبرون و لِبنَه و پادشاهش کرده بود.
40پس یوشَع تمامی آن سرزمین، یعنی کوهستان و نِگِب و پستیها و دامنهها را با همۀ پادشاهانش مغلوب کرد. او هیچکس را باقی نگذاشت بلکه هر ذینَفَسی را به نابودی کامل سپرد، همانگونه که یهوه خدای اسرائیل امر فرموده بود.
41و یوشَع ایشان را از قادِشبَرنِع تا غزه، و نیز تمامی سرزمین جوشِن را تا به جِبعون، شکست داد.
42او در یک زمان تمامی این پادشاهان و سرزمینهایشان را تسخیر کرد، زیرا یهوه خدای اسرائیل برای اسرائیل میجنگید.
43آنگاه یوشَع با تمامی اسرائیل به اردوی جِلجال بازگشتند.
۲۳ می
9:1 چون تمامی پادشاهان غرب اردن که در بلندیها و پستیها و در سرتاسر کرانۀ دریای بزرگ در مسیر لبنان بودند، یعنی پادشاهان حیتّیان، اَموریان، کنعانیان، فِرِزّیان، حِویان و یِبوسیان، دربارۀ این امور شنیدند،
2گرد هم آمده، همداستان شدند تا با یوشَع و اسرائیل بجنگند.
3اما چون ساکنان جِبعون شنیدند که یوشَع با اَریحا و عای چه کرده است،
4به حیله رفتار کردند و روانه شده، برای خود تدارکاتی دیدند و کیسههای مندرس برای الاغان خود و مشکهای فرسودۀ شراب که پاره و رفو شده بود، برگرفتند،
5و کفشهای کهنه و وصلهخورده به پا کردند، و جامههای مندرس پوشیدند، و تمامی توشۀ ایشان خشک و کپکزده بود.
6ایشان نزد یوشَع به اردوگاه جِلجال رفته، به او و مردان اسرائیل گفتند: «ما از سرزمینی دور آمدهایم، پس اکنون با ما پیمان ببندید.»
7مردان اسرائیل به حِویان گفتند: «شاید شما در میان ما ساکن باشید، پس چگونه میتوانیم با شما پیمان ببندیم؟»
8آنان به یوشَع گفتند: «ما خدمتگزاران تو هستیم.» یوشَع پرسید: «که هستید و از کجا میآیید؟»
9پاسخ دادند: «ما خدمتگزارانت، به سبب نام یهوه خدای تو از سرزمین بسیار دور آمدهایم. زیرا آوازۀ او و هرآنچه را که در مصر کرده است، شنیدهایم،
10و نیز هرآنچه را که بر سر آن دو پادشاه اَموریان در آن سوی اردن آورده است، یعنی سیحون پادشاه حِشبون و عوج پادشاه باشان که در عَشتاروت میزیست.
11پس مشایخ ما و تمامی ساکنان سرزمینمان به ما گفتند: ”توشۀ راه برگیرید و به دیدار ایشان بروید و به آنها بگویید: ’ما خدمتگزاران شماییم، پس اکنون با ما پیمان ببندید.“‘
12این است نان ما! روزی که آن را از خانههای خویش برای توشۀ راه برگرفتیم تا نزد شما بیاییم، هنوز گرم بود، اما حال بنگرید که خشک شده و کپک زده است.
13و این مشکهای شراب، وقتی آنها را پر کردیم نو بودند، و حال بنگرید که پاره شدهاند. و جامهها و کفشهایمان نیز از درازیِ سفر فرسوده شده است.»
14پس مردان اسرائیل از توشۀ ایشان به جهت وارسی گرفتند، اما از خداوند مشورت نطلبیدند.
15و یوشَع با آنان صلح کرد، و پیمان بست که ایشان را زنده بگذارد، و رهبران جماعت نیز برای آنان سوگند یاد کردند.
16و اما سه روز پس از آنکه با جِبعونیان پیمان بسته بودند، شنیدند که از همسایگانشان هستند و در میان آنها ساکنند.
17پس بنیاسرائیل روانه شدند و در روز سوّم به شهرهای ایشان، یعنی جِبعون، کِفیرَه، بِئیروت و قَریهیِعاریم رسیدند.
18اما بنیاسرائیل به آنان حمله نکردند، زیرا رهبران جماعت برای ایشان به یهوه خدای اسرائیل سوگند یاد کرده بودند. پس جماعت همگی علیه ناظران خود زبان به شکوه گشودند،
19اما رهبران جملگی به تمامی جماعت گفتند: «ما برای ایشان به یهوه خدای اسرائیل سوگند یاد کردهایم و اکنون نمیتوانیم دست بر ایشان بلند کنیم.
20پس با آنان چنین خواهیم کرد: میگذاریم زنده بمانند، مبادا به سبب سوگندی که برای ایشان یاد کردیم، غضب بر ما نازل شود.»
21و رهبران به آنها گفتند: «بگذارید زنده بمانند.» پس برای تمامی جماعت اسرائیل هیزمشکنی میکردند و آب از چاه میکشیدند، چنانکه ناظران به آنها فرموده بودند.
22یوشَع جِبعونیان را فرا~خوانده، بدیشان گفت: «چرا ما را فریفتید و گفتید: ”از شما بسیار دور هستیم،“ حال آن که نزدیک ما ساکنید؟
23پس اکنون شما ملعونید، و از شما همیشه برای خانۀ خدای من غلامان و هیزمشکنان و آبکِشندگان خواهند بود.»
24آنان به یوشَع پاسخ دادند: «از آنجا که به خدمتگزارانت بهواقع خبر رسید که یهوه خدای تو به خادمش موسی فرمان داده است که تمامی این سرزمین را به شما ببخشد و همۀ ساکنان آن را پیش روی شما نابود کند، پس به سبب جانهای خود سخت از شما ترسیدیم و چنین کردیم.
25اکنون در دست توییم. هر چه در نظرت نیکو و درست آید، با ما بکن.»
26پس یوشَع با ایشان چنین کرد و آنان را از دست بنیاسرائیل رهانید و آنها جِبعونیان را نکشتند.
27یوشَع در آن روز جِبعونیان را برای جماعت و همچنین برای مذبح خداوند، در جایی که خداوند برمیگزید، به هیزمشکنی و کشیدن آب از چاه برگماشت، و تا امروز به این کار مشغولند.
۲۲ می
8:1 آنگاه خداوند به یوشَع گفت: «مترس و هراسان مباش. به پا خیز و تمامی مردان جنگی را با خود برگرفته، به عای حمله کن؛ اینک من پادشاه عای را با مردمش و شهرش و زمینش به دست تو دادهام.
2با عای و پادشاهش همان کن که با اَریحا و پادشاه آن کردی، جز اینکه میتوانید غنایم و حیواناتش را برای خود به تاراج گیرید. پشت شهر کمین بگذارید.»
3پس یوشَع و همۀ مردان جنگی به پا خاستند تا به عای برآیند. یوشَع سی هزار تن از مردان دلاور را برگزید و ایشان را شبانه روانه کرد.
4و به آنان فرمان داده، گفت: «اینک پشت شهر کمین بگذارید و از شهر زیاد دور مشوید و همگی آماده باشید.
5من و تمامی قومی که همراه منند به شهر نزدیک خواهیم شد و چون مردان عای همچون پیشتر برای رویارویی با ما بیرون آیند، از برابرشان خواهیم گریخت.
6پس بیرون آمده، تعقیبمان خواهند کرد، تا وقتی که آنها را از شهر دور کرده باشیم. زیرا خواهند گفت: ”این بار نیز همچون قبل از ما میگریزند.“ بنابراین از آنها خواهیم گریخت.
7آنگاه شما از کمینگاه برخیزید و شهر را تصرف کنید. زیرا یهوه خدایتان آن را به دست شما خواهد داد.
8و چون شهر را گرفتید، آن را به آتش بکشید. مطابق سخن خداوند عمل کنید. این است فرمان من به شما.»
9سپس یوشَع ایشان را فرستاد، و آنان به کمینگاه رفتند، و در جایی میان بِیتئیل و عای، در جانب غربی عای، موضع گرفتند. اما یوشَع آن شب را در میان قوم به سر برد.
10صبح زود، یوشَع برخاسته، قوم را برای جنگ صفآرایی کرد، و او و مشایخ اسرائیل پیشاپیش قوم به سوی عای روانه شدند.
11تمامی مردان جنگی که همراه او بودند پیش رفته، به شهر نزدیک شدند و به مقابل آن رسیده، در جانب شمالی عای اردو زدند، جایی که میان آنها و عای درّهای بود.
12یوشَع حدود پنج هزار مرد را برگرفته، آنان را در میان بِیتئیل و عای، در جانب غربی شهر، در کمین نهاد.
13پس نیروها در جای خود مستقر شدند، متشکل از اردوی اصلی که در شمال شهر بود، و آنانی که پشت شهر به جانب غربی در کمین بودند. اما یوشَع آن شب را در درّه به سر برد.
14چون پادشاه عای این را دید، او و تمامی قومش، یعنی مردان شهر، صبح زود شتابان برخاستند و برای جنگ با بنیاسرائیل به مکان مقرر که روبهروی عَرَبَه بود، رفتند. اما او نمیدانست که پشت شهر برای او کمین گذاشتهاند.
15یوشَع و همۀ اسرائیل وانمود کردند که از آنان شکست خوردهاند، و به جانب بیابان گریختند.
16پس تمامی مردانی که در عای بودند به تعقیب ایشان فرا~خوانده شدند. و آنان یوشَع را تعقیب کرده، از شهر دور شدند.
17هیچ مردی در عای و بِیتئیل باقی نماند که به تعقیب اسرائیل بیرون نرفته باشد. آنان شهر را باز گذاشتند و به تعقیب اسرائیل رفتند.
18آنگاه خداوند به یوشَع گفت: «نیزهای را که در دست داری به سوی عای دراز کن، زیرا شهر را به دست تو خواهم داد.» پس یوشَع نیزهای را که در دست داشت به سوی شهر دراز کرد.
19به محض اینکه یوشَع دستش را دراز کرد، مردانی که در کمین بودند بیدرنگ از جای خود برخاستند و دویده، به شهر درآمدند و آن را تصرف کرده، شتابان به آتش کشیدند.
20مردان عای بر پشت سر نگریسته، دیدند که اینک دود از شهر به آسمان بالا میرود، و دیگر یارای آن نداشتند که به این سو و آن سو بگریزند، زیرا اسرائیلیانی نیز که به سوی بیابان گریخته بودند، بر تعقیبکنندگان برگشتند.
21چون یوشَع و تمامی اسرائیل دیدند که کمینکنندگان، شهر را گرفتهاند و دود از آن بلند است، برگشتند و بر مردان عای حملهور شدند.
22پس دیگر اسرائیلیان نیز از شهر به مقابله با مردان عای بیرون آمدند، و مردان عای در میان اسرائیلیان گرفتار آمدند، به گونهای که عدهای از آنها در یک طرف و عدهای در طرف دیگر آنها بودند. اسرائیلیان آنان را از دم تیغ گذراندند و نگذاشتند حتی یک تن زنده بماند یا بگریزد.
23اما پادشاه عای را زنده گرفتند و نزد یوشَع آوردند.
24پس از آنکه اسرائیلیان از کشتن همۀ ساکنان عای در دشت و صحرایی که ایشان را در آن تعقیب کرده بودند فارغ شدند، و همۀ آنها به دم شمشیر از پا درآمدند و بهتمامی هلاک گشتند، جملگی به عای بازگشتند و ساکنان آنجا را نیز از دم تیغ گذراندند.
25همۀ آنانی که در آن روز از مرد و زن کشته شدند دوازده هزار تن بودند، یعنی تمامی ساکنان عای.
26اما یوشَع دست خود را که بدان نیزه را دراز کرده بود پس نکشید، تا آنگاه که تمامی ساکنان عای را به نابودی کامل سپرد.
27اسرائیلیان بنا به فرمان خداوند به یوشَع، فقط حیوانات و غنایم شهر را برای خود به تاراج بردند.
28پس یوشَع عای را سوزانید و آن را به تلی ابدی بدل ساخت، به ویرانهای که تا به امروز باقی است.
29و پادشاه عای را تا شامگاه بر درختی آویخت و شامگاهان دستور داد تا جسدش را از درخت فرود آورند و در مدخل دروازۀ شهر افکنند. و بر آن تودهای عظیم از سنگ بر پا داشتند که تا به امروز باقی است.
30آنگاه یوشَع بر کوه عیبال مذبحی برای یهوه خدای اسرائیل بنا کرد،
31همانگونه که موسی خدمتگزار خداوند، بنیاسرائیل را امر فرموده بود. او آن را مطابق آنچه در کتاب تورات موسی نوشته شده بود ساخت، یعنی مذبحی از سنگهای نتراشیده که هیچگونه ابزار آهنین بر آن به کار نرفته بود. و بر آن، قربانیهای تمامسوز به خداوند تقدیم داشتند و قربانیهای رفاقت ذبح کردند.
32و آنجا در حضور بنیاسرائیل، یوشَع متن نسخهای از تورات را که موسی نگاشته بود، بر سنگها بازنویسی کرد.
33تمامی اسرائیل، از غریب و بومی، به اتفاق مشایخ، صاحبمنصبان و داوران خود، در دو سوی صندوق، مقابل لاویانِ کاهن که صندوق عهد خداوند را میبردند، ایستاده بودند، نیمی از قوم در برابر کوه جِرِزیم، و نیمی دیگر در برابر کوه عیبال، همانگونه که موسی خدمتگزار خداوند پیشتر برای برکت دادن قوم اسرائیل امر کرده بود.
34سپس یوشَع تمامی کلام شریعت را، از برکت و لعنت، مطابق آنچه در کتاب تورات نوشته شده، قرائت کرد.
35از تمام فرمانهای موسی، سخنی نبود که یوشَع آن را در حضور تمام جماعت اسرائیل و زنان و کودکان و غریبانی که در میان ایشان به سر میبردند، نخوانده باشد.
۲۱ می
7:1 اما بنیاسرائیل در آنچه حرام شده بود، خیانت ورزیدند. زیرا عَخان پسر کَرْمی پسر زَبْدی پسر زِراح از قبیلۀ یهودا، از آنچه حرام شده بود برگرفت. پس خشم خداوند بر بنیاسرائیل افروخته شد.
2و یوشَع مردانی را از اَریحا به عای در نزدیکی بِیتآوِن در شرق بِیتئیل گسیل داشته، فرمود: «بروید و آن منطقه را جاسوسی کنید.» پس آن مردان رفته، به جاسوسی در عای پرداختند،
3و نزد یوشَع بازگشته، گفتند: «همۀ قوم را به جنگ مفرست. دو یا سه هزار مرد برآیند و به عای حمله کنند. تمامی قوم را تا آنجا زحمت مده، زیرا شمار آنان بس اندک است.»
4پس حدود سه هزار تن از مردان قوم به آنجا رفتند. اما از برابر مردان عای گریختند،
5و مردان عای حدود سی و شش تن از آنان را کشتند. آنها از پیش دروازۀ شهر تا شِباریم، مردان اسرائیل را تعقیب کرده، ایشان را بر سراشیبی هلاک کردند. و دل قوم گداخته شده، مانند آب گردید.
6آنگاه یوشَع و همۀ مشایخ اسرائیل جامه از تن دریدند و در برابر صندوق خداوند تا شامگاه به رویْ بر زمین افتاده، خاک بر سرهای خود ریختند.
7و یوشَع گفت: «آه ای خداوندگارْ یهوه، چرا این قوم را از اردن عبور دادی تا ما را به دست اَموریان سپرده، هلاکمان سازی؟ کاش به سکونت در آن سوی اردن قناعت کرده بودیم!
8خداوندگارا، حال که اسرائیل در برابر دشمنان خود عقبنشینی کرده است، چه بگویم؟
9زیرا کنعانیان و دیگر ساکنان این مرز و بوم خواهند شنید و ما را محاصره کرده، نام ما را از روی زمین محو خواهند کرد. آنگاه تو برای نام بزرگ خود چه خواهی کرد؟»
10خداوند به یوشَع فرمود: «برخیز! چرا اینچنین به رویْ درافتادهای؟
11اسرائیل گناه ورزیده است؛ آنان از عهدی که ایشان را بدان امر فرمودم، تجاوز کردهاند و از چیزهای حرام برداشته، دزدی کردهاند و دروغ گفتهاند و فریبکارانه رفتار کرده، آنها را در میان اسباب خویش گذاشتهاند.
12از این روست که بنیاسرائیل را یارای ایستادگی در برابر دشمنانشان نیست. آنان در برابر دشمن عقبنشینی کردهاند، زیرا حرام شدهاند. اگر چیزهای حرام را از میان خود نابود نکنید، من دیگر با شما نخواهم بود.
13پس اکنون برخیز و قوم را تقدیس کرده، بدیشان بگو: ”خود را برای فردا تقدیس کنید، زیرا یهوه خدای اسرائیل چنین میفرماید: ’ای اسرائیل، چیزهای حرام در میان شماست. تا زمانی که این چیزهای حرام را از میان خود دور نکنید، یارای ایستادگی در برابر دشمنانتان را نخواهید داشت.‘
14پس بامدادان قبیله به قبیله نزدیک آیید. قبیلهای را که خداوند برگیرد، طایفه به طایفه نزدیک آیند. و طایفهای را که خداوند برگیرد، خاندان به خاندان نزدیک آیند. و از خاندانی که خداوند برگیرد، هر یک از مردان نزدیک آیند.
15کسی را که با چیزهای حرام گرفتار گردد، با هر چه دارد به آتش بسوزانید، زیرا که از عهد خداوند تجاوز کرده و در اسرائیل مرتکب عملی شرمآور شده است!“»
16پس یوشَع بامدادان برخاسته، قبیلههای اسرائیل را یکی پس از دیگری نزدیک آورد، و قبیلۀ یهودا برگرفته شد.
17و یوشَع طایفههای یهودا را نزدیک آورد، و طایفۀ زِراحیان برگرفته شد. پس طایفۀ زِراحیان را خاندان به خاندان نزدیک آورد، و خاندان زَبْدی برگرفته شد.
18سپس یوشَع مردان خانوادۀ او را یک به یک نزدیک آورد و عَخان پسر کَرْمی، پسر زَبْدی، پسر زِراح از قبیلۀ یهودا برگرفته شد.
19آنگاه یوشَع به عَخان گفت: «ای پسرم، یهوه خدای اسرائیل را جلال ده و نزد او اعتراف کن. مرا از آنچه کردهای باخبر ساز، و چیزی از من پنهان مدار.»
20عَخان یوشَع را پاسخ داد: «براستی من به یهوه خدای اسرائیل گناه ورزیدهام. این است آنچه کردهام:
21در میان غنایم ردایی نفیس از شِنعار، دویست مثقال نقره و یک شمش طلا به وزن پنجاه مثقال دیدم. پس طمع ورزیده، آنها را برگرفتم. و اینک در زمینِ درونِ خیمۀ من پنهان است و نقرهها زیر آنهاست.»
22پس یوشَع مأمورانی فرستاد. آنان دویده، به خیمه درآمدند، و اینک در خیمۀ او پنهان بود و نقره نیز زیر آن قرار داشت.
23پس آنها را از خیمه برگرفته، نزد یوشَع و تمامی بنیاسرائیل آوردند و در حضور خداوند گسترانیدند.
24آنگاه یوشَع و تمامی اسرائیل با وی، عَخان پسر زِراح را با آن نقره، ردا، و شمش طلا، و پسران و دخترانش، و گاوان، الاغان، و گوسفندانش، و خیمهاش، و تمامی داراییاش گرفته، به وادی عَخور بردند.
25یوشَع گفت: «چرا این مصیبت را بر ما وارد آوردی؟ پس امروز خداوند تو را به مصیبت گرفتار میسازد.» آنگاه تمامی اسرائیل او را سنگسار کردند؛ آنها ایشان را به آتش سوزاندند و سنگها بر ایشان افکندند،
26و بر روی عَخان تلی عظیم از سنگ بر پا داشتند، که تا به امروز باقی است. آنگاه آتش خشم خداوند فرو~نشست. به همین جهت، آن مکان تا به امروز وادی عَخور نامیده میشود.
۲۰ می
5:1 چون همۀ پادشاهان اَموری در غرب رود اردن، و همۀ پادشاهان کنعانی در سواحل دریا، شنیدند که خداوند آبهای اردن را پیش روی بنیاسرائیل خشکانید تا ما از آن بگذریم، دلهایشان گداخته شد و دیگر روحیهای برای مقابله با بنیاسرائیل در ایشان نماند!
2در آن هنگام، خداوند به یوشَع فرمود: «کاردها از سنگ چَخماق بساز و دیگر بار بنیاسرائیل را ختنه کن.»
3پس یوشَع کاردها از سنگ چخماق ساخت و بنیاسرائیل را در جِبعههاعَرَلوت ختنه کرد.
4او از آن رو چنین کرد که جملۀ مردان قوم که از مصر بیرون آمده بودند، یعنی همۀ مردان جنگی، پس از ترک مصر در طول راه در بیابان جان سپرده بودند.
5البته همۀ کسانی که از مصر بیرون آمدند، ختنه شده بودند، اما هیچیک از آنان که پس از ترک مصر در طول سفر در بیابان زاده شدند، ختنه نشده بود؛
6چراکه بنیاسرائیل چهل سال در بیابان راه میرفتند، تا سرانجام تمامی آن قوم، یعنی مردانی که در سن نبرد از مصر بیرون آمده بودند، درگذشتند، زیرا به صدای خداوند گوش نگرفته بودند. خداوند برای آنان سوگند یاد کرده بود که نخواهد گذاشت سرزمینی را که به پدرانشان سوگند خورده بود که به ما بدهد، ببینند؛ سرزمینی را که شیر و شهد در آن جاری است.
7اما به جای آنها، پسرانشان را برخیزانید و هماینان بودند که به دست یوشَع ختنه شدند؛ زیرا که نامختون بودند، از آن رو که در طول راه ختنه نشده بودند.
8چون ختنه کردن تمامی قوم به پایان رسید، در جاهای خود در اردوگاه ماندند تا بهبود یافتند.
9آنگاه خداوند به یوشَع گفت: «امروز ننگ مصر را از شما غلتانیدم.» به همین سبب، نام آن مکان تا به امروز جِلجال خوانده میشود.
10بنیاسرائیل عید پِسَخ را در شامگاه روز چهاردهم ماه، در حالی که در جِلجال واقع در دشت اَریحا اردو زده بودند، به جای آوردند.
11آنان درست یک روز پس از پِسَخ، از محصول زمین، یعنی از نانِ بیخمیرمایه و غَلۀ برشته، خوردند.
12و فردای روزی که قوم از محصول زمین خوردند، مَنّا قطع شد و بنیاسرائیل دیگر مَنّا نداشتند و در آن سال از محصول زمین کنعان میخوردند.
13و اما چون یوشَع در نزدیکی اَریحا بود، سر برافراشت و دید که اینک مردی با شمشیری برهنه در دستش، در برابر وی ایستاده است. یوشَع نزد او رفت و پرسید: «آیا تو از مایی یا از دشمنان ما؟»
14پاسخ داد: «هیچکدام. من سردار لشکر خداوندم که اکنون آمدهام.» یوشَع به رویْ بر زمین افتاده، سَجده کرد و از وی پرسید: «سَرورم به خادم خود چه میفرماید؟»
15سردار لشکر خداوند به یوشَع پاسخ داد: «کفش از پای به در آر، زیرا جایی که ایستادهای، مقدس است.» و یوشَع چنین کرد.
6:1 و اما شهر اَریحا به سبب بنیاسرائیل کاملاً بسته بود و هیچکس به آن رفت و آمد نمیکرد.
2و خداوند به یوشَع گفت: «بنگر که من اَریحا را با پادشاه و دلاورانش به دست تو دادهام.
3همۀ شما مردان جنگی، یک بار دور شهر بگردید. این کار را شش روز تکرار کنید،
4و هفت کاهن، هفت کَرِنای شاخ قوچ برگیرند و پیشاپیش صندوق بروند. روز هفتم، هفت بار دور شهر بگردید و کاهنان در کَرِناهای خود بدمند.
5و چون نفیر طولانی کَرِناها برخیزد و صدای آن را بشنوید، همۀ قوم فریادی بلند برکشند. آنگاه دیوار شهر فرو~خواهد افتاد. پس قوم به شهر برآیند، هریک مستقیمْ پیش روی خویش.»
6پس یوشَع پسر نون، کاهنان را فرا~خوانده، بدیشان گفت: «صندوق عهد را برگیرید و به هفت کاهن بگویید تا هفت کَرِنای شاخ قوچ برگرفته، پیشاپیش صندوق خداوند بروند.»
7و به قوم فرمان داده، گفت: «پیش روید و دور شهر بگردید. مردان مسلح پیشاپیش صندوق خداوند بروند.»
8چون یوشَع این را به قوم گفت، آن هفت کاهن که هفت کَرِنا را میبردند پیشاپیش خداوند به راه افتادند، و کَرِناها را نواختند و صندوق عهد خداوند از پیشان میآمد.
9مردان مسلح پیشاپیش کاهنانی که کَرِناها را مینواختند راه میرفتند، و سربازان از عقب، در پی صندوق میآمدند؛ و کَرِناها پیوسته نواخته میشد.
10یوشَع به قوم فرمان داد: «فریاد مکنید و آوازتان شنیده نشود، بلکه سخنی نیز از دهانتان بیرون نیاید تا روزی که به شما بگویم فریاد کنید. آنگاه فریاد کنید!»
11پس او صندوق خداوند را دور شهر گردانید و یک بار دور شهر گشت. آنگاه به اردوگاه بازگشته، شب را در آنجا به سر بردند.
12صبح زود، یوشَع برخاست و کاهنان صندوق خداوند را برگرفتند.
13هفت کاهنی که هفت کَرِنا را میبردند، پیشاپیش صندوق خداوند میرفتند و کَرِناها را مینواختند. مردان مسلح نیز پیشاپیش ایشان میرفتند و سربازان از عقب در پی صندوق خداوند میآمدند، و کَرِناها پیوسته نواخته میشد.
14بدینگونه، دوّمین روز نیز یک بار دور شهر گشتند و به اردوگاه بازگشتند، و تا شش روز چنین کردند.
15در هفتمین روز، صبح زود، هنگام سپیدهدم برخاستند و شهر را هفت بار به همان شکل دور زدند. تنها در این روز بود که هفت بار دور شهر گشتند.
16در مرتبۀ هفتم، پس از آن که کاهنان کَرِناها را نواختند، یوشَع به قوم فرمود: «فریاد برآورید، زیرا خداوند شهر را به شما داده است!
17این شهر و هرآنچه در آن است میباید به تمامی تقدیم خداوند شده، حرام گردد. فقط راحاب روسپی و همۀ کسانی که با او در خانهاش هستند زنده بمانند، زیرا او مأمورانی را که فرستادیم پنهان کرد.
18و اما شما از آنچه حرام شده است حذر کنید، مبادا با برداشتن از چیز حرام، خودْ حرام گردید و اردوگاه اسرائیل را حرام گردانیده، به بلا دچار سازید.
19اما تمامی نقره و طلا و همۀ اشیای برنجین و آهنین، وقف خداوندند و باید در خزانۀ او نهاده شوند.»
20پس قوم فریاد برآوردند و کَرِناها نواخته شد. هنگامی که مردم صدای کَرِنا را شنیدند، فریادی بلند برکشیدند و دیوار فرو~افتاد. پس قوم به شهر برآمدند، هر یک مستقیمْ پیش روی خویش، و شهر را تسخیر کردند.
21آنگاه هرآنچه را در شهر بود، از زن و مرد و پیر و جوان تا گاو و گوسفند و الاغ، همه را به دم شمشیر به نابودی کامل سپردند.
22اما یوشَع به دو مردی که زمین را جاسوسی کرده بودند، گفت: «به خانۀ آن روسپی بروید و طبق سوگندی که برایش خوردید، او را با همۀ بستگانش از آنجا بیرون آورید.»
23پس آن دو جوان جاسوس داخل شده، راحاب را با پدر و مادر و برادران و هر چه داشت، بیرون آوردند و همۀ خویشان او را بیرون از اردوگاه اسرائیل جا دادند.
24آنگاه شهر را با هرآنچه در آن بود سوزاندند، جز اینکه نقره و طلا و اشیای برنجین و آهنین را در خزانۀ خانه خداوند گذاشتند.
25و یوشَع، راحابِ روسپی و خانواده و همۀ متعلقاتش را زنده نگاه داشت، و او تا به امروز در میان اسرائیل ساکن است، زیرا مأمورانی را که یوشَع برای جاسوسی به اَریحا فرستاده بود، پنهان ساخت.
26آنگاه یوشَع آنان را چنین سوگند داد: «ملعون باد در حضور خداوند، هر آن که برخاسته، این شهر اَریحا را دوباره بنا کند. به بهای جان نخستزادهاش پِی آن را خواهد نهاد، و به بهای جان کوچکترین پسرش دروازههای آن را بر پا خواهد کرد.»
27خداوند با یوشَع میبود، و آوازۀ یوشَع در سرتاسر آن سرزمین پیچید.
۱۹ می
3:1 صبح زود یوشَع برخاست و با همۀ بنیاسرائیل از شِطّیم روانه شده، به اردن رسید. ایشان پیش از عبور، در آنجا اردو زدند.
2پس از سه روز، صاحبمنصبان قوم از میان اردوگاه گذشته،
3قوم را فرمان دادند: «چون صندوق عهدِ یهوه خدایتان را ببینید که لاویانِ کاهن آن را میبرند، از جای خود روانه شده، از پی آن بروید.
4آنگاه خواهید دانست از کدامین راه باید رفت، زیرا تا کنون هرگز از این راه نرفتهاید. اما بین شما و صندوق حدود دو هزار ذِراع فاصله باشد و نزدیک آن میایید.»
5سپس یوشَع به قوم گفت: «خود را تقدیس کنید، زیرا فردا خداوند در میان شما کارهای شگفتانگیز خواهد کرد.»
6و به کاهنان گفت: «صندوق عهد را برگیرید و پیشاپیش قوم بروید.» پس ایشان صندوق عهد را برگرفته، پیشاپیش قوم روانه شدند.
7و خداوند یوشَع را گفت: «امروز به بزرگ ساختن تو در برابر چشمان تمامی اسرائیل آغاز خواهم کرد تا بدانند چنانکه با موسی بودم، با تو نیز خواهم بود.
8پس تو کاهنانی را که صندوق عهد را میبرند امر کرده، بگو: ”چون به کنارۀ آبهای اردن رسیدید، در اردن بایستید.“»
9و یوشَع بنیاسرائیل را گفت: «نزدیک آمده، به سخنان یهوه خدایتان گوش فرا~دهید.»
10و یوشَع گفت: «از این خواهید دانست که خدای زنده در میان شماست، و او بهیقین کنعانیان، حیتّیان، حِویان، فِرِزّیان، جِرجاشیان، اَموریان و یِبوسیان را از پیش روی شما بیرون خواهد راند:
11هان، صندوق عهد خداوندگارِ تمامی زمین پیشاپیش شما به اردن داخل میشود.
12پس اکنون دوازده مرد از قبیلههای اسرائیل برگیرید، از هر قبیله یکی.
13چون کفِ پای کاهنانی که صندوق یهوه خداوندگار تمامی زمین را میبرند، در آب اردن قرار گیرد، آبهای اردن که از بالا میآید، بند آمده، همچون تودهای خواهد ایستاد.»
14پس چون قوم از خیمههای خود روانه شدند تا از اردن بگذرند، کاهنانی که صندوق عهد را میبردند، پیشاپیش آنها میرفتند.
15رود اردن در تمامی فصل برداشت در کنارههایش سیلاب میشود. اما چون کسانی که صندوق عهد را میبردند به اردن رسیدند و پای کاهنانی که صندوق را میبردند در لبۀ آب فرو~رفت،
16آبهایی که از بالا میآمد، بازایستاد و در مسافتی بسیار دور در شهری به نام آدَم واقع در جوار صَرِتان به صورت تودهای بر پا شد، و آبی که به جانب دریای عَرَبَه یعنی دریای نمک جاری بود، کاملاً قطع شد. آنگاه قوم مقابل اَریحا از رود عبور کردند.
17کاهنانی که صندوق عهد خداوند را میبردند، در میان رود اردن بر زمینِ خشک بیحرکت ایستادند، و اسرائیل همگی بر زمین خشک عبور کردند تا تمامی قوم کاملاً از اردن گذشتند.
4:1 چون تمامی قوم از اردن گذشتند، خداوند به یوشَع فرمود:
2«از میان قوم دوازده تن برگیر، از هر قبیله یکی.
3ایشان را امر کن که از میان رود اردن، درست همان جا که پاهای کاهنان قائم ایستاده بود، دوازده سنگ برگیرند و آنها را همراه تو آورده، در منزلگاهی که امشب در آنجا به سر خواهید برد، بنهند.»
4پس یوشَع آن دوازده مرد را که از میان بنیاسرائیل برگماشته بود، یعنی از هر قبیله یکی، فرا~خواند
5و بدیشان گفت: «پیش صندوق یهوه خدایتان به میان رود اردن بروید، و هر یک از شما یک سنگ به شمار قبیلههای اسرائیل بر دوش خود برگیرید
6تا نشانهای باشد در میان شما. در آینده هرگاه فرزندانتان از شما بپرسند: ”این سنگها برای شما چه معنایی دارد؟“
7به آنها بگویید که آبهای اردن در برابر صندوق عهد خداوند بند آمد. چون صندوق از اردن میگذشت، آبهای اردن از حرکت بازایستاد. پس این سنگها برای قوم اسرائیل یادبود ابدی خواهد بود.»
8پس بنیاسرائیل مطابق آنچه یوشَع بدیشان فرمان داده بود، کردند. آنان همانگونه که خداوند به یوشَع گفته بود، دوازده سنگ به شمار قبیلههای بنیاسرائیل از میان اردن برگرفته، با خود به اردوگاه خویش بردند و آنجا بر زمین نهادند.
9و یوشَع در میان اردن، همانجا که پاهای کاهنانی که صندوق عهد را میبردند ایستاده بود، دوازده سنگ بر پا کرد، که تا به امروز در آنجاست.
10اما کاهنانی که صندوق را میبردند در میان رود اردن ایستاده باقی ماندند، تا هرآنچه یوشَع به فرمان خداوند و مطابق دستور موسی به قوم گفته بود، به کمال کرده شد. قوم بهشتاب گذشتند،
11و پس از عبور تمامی قوم، صندوق خداوند و کاهنان در برابر دیدگان قوم گذشتند.
12مردان رِئوبین و مردان جاد و نیمقبیلۀ مَنَسی همانگونه که موسی گفته بود، مسلح پیشاپیش بنیاسرائیل گذشتند.
13نزدیک چهل هزار مرد، آمادۀ کارزار، در حضور خداوند از رود گذشته، برای جنگ عازم دشت اَریحا شدند.
14خداوند در آن روز یوشَع را در چشم تمامی اسرائیلیان بزرگ ساخت به گونهای که در همۀ روزهای زندگیاش او را حرمت مینهادند، همانگونه که موسی را حرمت نهاده بودند.
15آنگاه خداوند به یوشَع گفت:
16«کاهنانی را که صندوق شهادت را میبرند امر فرما تا از اردن برآیند.»
17پس یوشَع به کاهنان فرمان داد: «از اردن برآیید.»
18چون کاهنانی که صندوق عهد خداوند را میبردند از میان رود اردن برآمدند و بر خشکی قدم گذاشتند، آبهای اردن به جای نخست بازگشت و همچون گذشته بر تمامی کنارههایش سیلاب کرد.
19در روز دهم از ماه نخست، قوم از اردن برآمدند و در جِلجال واقع در سرحدات شرقی اَریحا اردو زدند.
20و یوشَع آن دوازده سنگ را که از اردن برگرفته بودند، در جِلجال بر پا کرد.
21آنگاه به بنیاسرائیل گفت: «در آینده هرگاه فرزندانتان از پدرانشان بپرسند: ”معنی این سنگها چیست؟“
22بدیشان تعلیم داده، بگویید: ”اسرائیل بر خشکی از این اردن گذشت.“
23زیرا یهوه خدایتان آبهای اردن را پیش روی شما خشکانید تا شما از آن گذشتید، همانگونه که دریای سرخ را خشکانید تا ما از آن گذشتیم؛
24او چنین کرد تا همۀ قومهای جهان بدانند که دست خداوند نیرومند است، و تا شما همواره از یهوه خدایتان بترسید.»
۱۸ می
2:1 آنگاه یوشَع پسر نون، در نهان دو جاسوس از شِطّیم فرستاد و گفت: «بروید و آن سرزمین، بخصوص اَریحا را، ببینید.» پس آنان رفتند و به خانۀ زنی روسپی به نام راحاب درآمدند و در آنجا خوابیدند.
2پادشاهِ اَریحا را خبر رسید که: «هان اسرائیلیانی چند، امشب بدینجا آمدهاند تا این سرزمین را تجسس کنند.»
3پس پادشاهِ اَریحا راحاب را پیغام داد: «مردانی را که نزد تو آمده و به خانهات داخل شدهاند، بیرون آور، زیرا به تجسس تمام این سرزمین آمدهاند.»
4اما راحاب آن دو مرد را برده، پنهان کرد و گفت: «آری، آن مردان نزد من آمدند، اما ندانستم از کجا بودند.
5آنان با تاریک شدن هوا، به هنگام بسته شدن دروازۀ شهر روانه شدند، اما نمیدانم کجا رفتند. به تعقیبشان بشتابید؛ شاید بدیشان برسید.»
6اما او آن دو مرد را به بام خانه برده، زیر ساقههای کتان که بر بام چیده بود، پنهان کرده بود.
7پس آن مردان در تعقیب ایشان، به راه اردن تا معبرها پیش رفتند. به محض بیرون رفتن تعقیبکنندگان، دروازه را بستند.
8پیش از آنکه جاسوسان بخوابند، راحاب بر بام برآمد
9و بدیشان گفت: «میدانم که خداوند این سرزمین را به شما داده و ترس شما بر ما مستولی گشته است، و همۀ ساکنان این سرزمین از حضور شما گداخته شدهاند.
10زیرا شنیدهایم که چگونه آنگاه که از مصر بیرون میآمدید، خداوند آب دریای سرخ را پیش روی شما خشکانید، و اینکه با سیحون و عوج، دو پادشاه اَموریان در شرق اردن چه کردید و چگونه آنان را به نابودی کامل سپردید.
11با شنیدن اینها دلهای ما گداخته شد، و دیگر روحیهای برای مقابله با شما در کسی باقی نماند. زیرا که یهوه خدای شما، هم بالا در آسمان و هم پایین بر زمین، خداست.
12پس حال، برایم به خداوند سوگند یاد کنید که همانگونه که من به شما محبت کردم، شما نیز بر خاندانم محبت روا خواهید داشت. به من نشانهای از حسننیت بدهید
13که پدر و مادرم، برادران و خواهرانم و هر چه را که دارند، زنده خواهید گذاشت و جان ما را از مرگ خواهید رهانید.»
14آن مردان به راحاب گفتند: «جان ما ضمانت جان شما! اگر دربارۀ این کار ما چیزی نگویی، هنگامی که خداوند این سرزمین را به ما بدهد، با شما به محبت و امانت رفتار خواهیم کرد.»
15پس آن زن ایشان را با طنابی از پنجره پایین فرستاد، زیرا خانۀ او در دیوار شهر بود و او در دیوار زندگی میکرد.
16او بدیشان گفت: «به کوهستان بروید، مبادا به تعقیبکنندگان برخورید. در آنجا سه روز خود را پنهان کنید تا ایشان بازگردند؛ آنگاه به راه خود بروید.»
17آنان به او گفتند: «از این سوگند که برای تو خوردیم مبرا خواهیم بود
18مگر آنکه چون به این سرزمین درآییم، این طناب سرخ را به پنجرهای که ما را از آن پایین فرستادی بسته باشی، و پدر، مادر، برادران و همۀ خانوادهات را در خانۀ خویش گرد آورده باشی.
19اگر کسی از دَرِ خانهات به کوچه بیرون رود، خونش بر گردن خودش خواهد بود و ما مبرا خواهیم بود. ولی اگر کسی بر آنان که در خانه با تو هستند دست دراز کند، خون آنان بر گردن ما خواهد بود.
20اما اگر دربارۀ کار ما با کسی سخن گویی، از این سوگند که برای تو خوردیم مبرا خواهیم بود.»
21زن پاسخ داد: «چنان باشد که گفتید.» پس ایشان را روانه کرد و برفتند. و زن آن طناب سرخ را بر پنجره بست.
22آنان آنجا را ترک کرده، به کوهستان رفتند و سه روز در آنجا ماندند تا تعقیبکنندگان بازگشتند. تعقیبکنندگان تمامی طول راه را جستجو کردند، اما چیزی نیافتند.
23آنگاه آن دو مرد بازگشتند. آنها از کوهستان فرود آمده، از معبر رود گذشتند و نزد یوشَع پسر نون رسیده، او را از هرآنچه برای آنها رخ داده بود، آگاه ساختند.
24به یوشَع گفتند: «براستی که خداوند تمامی این سرزمین را به دست ما داده است. بهعلاوه، همۀ ساکنان آن زمین از حضور ما گداخته شدهاند!»