۱۲ اکتبر

R11012
Category
اول تواریخ باب ۲۹

29:1 آنگاه داوودِ پادشاه به تمامی جماعت گفت: «پسرم سلیمان که خدا تنها او را برگزیده، جوان است و بی‌تجربه، و کارْ عظیم است، زیرا این کاخ نه برای انسان، که برای یهوه خداست.
2من برای خانۀ خدای خویش، در حدِ توان، تدارک دیده‌ام: طلا برای اشیاء زرین، نقره برای اشیاء سیمین، برنج برای اشیاء برنجین، آهن برای اشیاء آهنین، و چوب برای اشیاء چوبین؛ نیز سنگهای عقیق و فیروزه به جهت نشاندن تدارک دیده‌ام، و سنگهای سیاه و رنگین و همه گونه سنگهای گرانبها و مرمر، به مقدار فراوان.
3از این گذشته، به خاطر ارادتی که به خانۀ خدایم دارم، افزون بر هرآنچه برای خانۀ مقدس تدارک دیده‌ام، از طلا و نقره‌ای که جزو اموال شخصی‌ام است نیز به خانۀ خدایم تقدیم می‌کنم:
4سه هزار وزنه طلا از طلای اوفیر، هفت هزار وزنه نقرۀ ناب برای روکش دیوارهای بنا‌ها،
5و نیز طلا برای اشیاء زرین و نقره برای اشیاء سیمین، به جهت تمامی کاری که به دست صنعتگران انجام می‌شود. حال کیست که امروز خویشتن را به خوشی دل وقف خداوند کند؟»
6آنگاه سران خاندانها، رؤسای قبایل اسرائیل، و سردارانِ هزارها و صد‌ها به همراه ناظران کارهای پادشاه، داوطلبانه هدیه دادند.
7آنان به جهت خدمت خانۀ خدا، پنج هزار وزنه طلا، ده هزار سکۀ طلا، ده هزار وزنه نقره، هجده هزار وزنه برنج و یکصد هزار وزنه آهن تقدیم کردند.
8هر کس سنگهای قیمتی داشت، آنها را به خزانۀ خانۀ خداوند آورده، به دست یِحیئیلِ جِرشونی می‌سپرد.
9پس قوم چون به خوشی دل هدیه داده بودند، شادمان شدند، زیرا که به تمامی دل، داوطلبانه به خداوند داده بودند. داوودِ پادشاه نیز به‌غایت شادمان شد.
10آنگاه داوود در حضور تمامی جماعت خداوند را متبارک خوانده، گفت: «ای یهوه، خدای پدر ما اسرائیل، تو از ازل تا به ابد متبارک هستی!
11ای خداوند، عظمت و قدرت و جلال و پیروزی و شوکت از آنِ توست، زیرا هرآنچه در آسمان و زمین است متعلق به توست. ای خداوند، پادشاهی از آنِ توست، و تو بر همگان چون سَر متعال هستی.
12دولت و حرمت از تو می‌آید، و تو بر همگان حاکمی. قوّت و توانایی در دست توست؛ عظیم ساختن و نیرو بخشیدن به همگان، در دست توست.
13اکنون، ای خدای ما، تو را سپاس می‌گوییم و نام پرجلالت را می‌ستاییم.
14«اما من کیستم و قوم من چیست که بتوانیم چنین به خوشی دل هدیه بیاوریم؟ زیرا همه چیز از توست، و از دست توست که به تو داده‌ایم.
15زیرا ما نیز همچون همۀ نیاکانمان در حضور تو غریب و میهمانیم. روزهایمان بر زمین همچون سایه‌ای است که نمی‌پایَد.
16ای یهوه خدای ما، تمامی این ثروت که به جهت بنای خانه برای نام قدوس تو فراهم آورده‌ایم، از دست تو به ما رسیده و جملگی متعلق به خودِ توست.
17میدانم، ای خدایم، که تو دلها را می‌آزمایی و از صداقت خشنود می‌گردی. من با دلی صادق این همه را به خوشیِ دل داده‌ام، و اکنون قوم تو را که اینجا حاضرند دیده‌ام، که داوطلبانه و با شادمانی به تو داده‌اند.
18ای یهوه، خدای پدران ما ابراهیم، اسحاق و اسرائیل، این نیّت و فکر را همواره در دل قومت نگاه دار، و دلهایشان را به سوی خود متمایل گردان.
19به پسرم سلیمان نیز دلی کامل عطا فرما تا فرامین و شهادات و فرایض تو را نگاه دارد و تمامی این کارها را به عمل آورده، کاخی را که برایش تدارک دیده‌ام، بنا کند.»
20آنگاه داوود به تمامی جماعت گفت: «یهوه خدای خود را متبارک خوانید.» پس تمامی جماعت یهوه، خدای پدرانشان را متبارک خواندند، و سرهای خویش خم کرده، خداوند و پادشاه را تعظیم نمودند.
21آنان فردای آن روز قربانیها برای خداوند گذراندند و قربانیهای تمام‌سوز به خداوند تقدیم کردند، یعنی هزار گاو نر، هزار قوچ و هزار بره، همراه با هدایای ریختنی و قربانیهای بسیار دیگر به جهت تمامی اسرائیل.
22در آن روز ایشان با شادمانیِ عظیم، در حضور خداوند خوردند و نوشیدند. آنگاه سلیمان پسر داوود را برای بار دوّم به پادشاهی نصب کردند، و در حضور خداوند او را برای حکومت و صادوق را برای کهانت مسح نمودند.
23پس سلیمان بر تختِ خداوند نشست و به جای پدرش داوود، پادشاه شد. او کامروا بود و تمامی اسرائیل از او اطاعت می‌کردند.
24تمامی سروران و جنگاوران و نیز تمامی پسران داوودِ پادشاه، با سلیمانِ پادشاه بیعت کردند.
25خداوند سلیمان را در نظر تمامی اسرائیل بسیار معظم ساخت، و چنان عظمت شاهانه‌ای به او بخشید که پیش از او به هیچ پادشاهی در اسرائیل داده نشده بود.
26پس داوود پسر یَسا، بر تمامی اسرائیل پادشاهی کرد.
27مدت پادشاهی او بر اسرائیل چهل سال بود، که از این مدت هفت سال در حِبرون، و سی و سه سال در اورشلیم سلطنت کرد.
28داوود در کهنسالی، پس از طول عمر و ثروت و حرمتِ بسیار درگذشت، و پسرش سلیمان به جای او پادشاه شد.
29و اما کارهای داوودِ پادشاه، از ابتدا تا انتها، در تواریخ سموئیلِ نبی، تواریخ ناتانِ نبی و تواریخ جادِ نبی نوشته شده است،
30همراه با شرح تمامی سلطنت و عظمت او و وقایعی که بر او، بر اسرائیل، و بر تمامی حکومتهای ممالک گذشت.

Speaker
حزقیال باب ۳۸

38:1 کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
2«ای پسر انسان، روی به جانب جوج از زمین ماجوج، حاکم اعظم ماشِک و توبال کرده، بر ضد او نبوّت کن
3و بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: ای جوج، حاکم اعظم ماشِک و توبال، هان من بر ضد توام!
4من تو را برگردانیده، قلابها در آرواره‌هایت خواهم نهاد و تو را با تمامی لشکریان و اسبان و سوارانت که جملگی زره‌پوشند، یعنی جماعت عظیمی با سپرهای بزرگ و کوچک، که همگی به شمشیر مسلحند، بیرون خواهم آورد.
5پارس و کوش و فوط همراه آنانند، همگی با سپر و کلاهخود،
6و جومِر با تمامی لشکریانش و بِت‌توجَرمَه، از دورترین نواحی شمال، با تمامی لشکریانش - یعنی قومهای بسیارْ همراه تو.
7«تو و تمامی جماعتت که به اطراف تو گرد آمده‌اند، حاضر و آماده باشید و رهبری ایشان را به دست گیرید!
8پس از روزهای بسیار بسیج خواهی شد. و در سالهای آخر به ضد سرزمینی که از جنگ استرداد شده است، بر خواهی آمد، سرزمینی که مردمانش از میان قومهای بسیار بر کوههای اسرائیل، که خرابۀ دائمی بوده است، گرد آمده‌اند. آنان از میان قومها بیرون آورده شده‌اند و همگی اکنون در امنیت به سر می‌برند.
9تو همچون توفانی بِدان بر خواهی آمد و مانند ابری خواهی بود که زمین را می‌پوشاند، تو و همۀ لشکریانت و قومهای بسیاری که همراه تو هستند.
10«خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید: در آن روز چیزهایی به ذهن تو خطور خواهد کرد و تدبیری شریرانه خواهی اندیشید،
11و خواهی گفت: ”به ضد زمینِ روستاهای بی‌حصار بر خواهم آمد و بر مردمانِ آرامی که در امنیت ساکنند حمله خواهم برد، بر آنان که همگی بی‌حصار ساکنند و پشت‌بند و دروازه‌ای ندارند،“
12تا تاراج کنی و غنیمت بگیری و دست خود را به ضد خرابه‌هایی که اکنون آباد گردیده بلند کنی، به ضد مردمی که از میان ملل گرد آمده‌اند و اَحشام و اموال اندوخته‌اند و در مرکز عالَم ساکنند.
13صَبا و دِدان و بازرگانان تَرشیش و روستاهایش تو را خواهند گفت: ”آیا به جهت تاراج آمده‌ای؟ آیا جماعت خود را به جهت گرفتن غنیمت گرد آورده‌ای تا نقره و طلا و اَحشام و اموال با خود ببری، و غارت عظیم نمایی؟“
14«بنابراین، ای پسر انسان، نبوّت کن و به جوج بگو، خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید: در آن روز، هنگامی که قوم من اسرائیل در امنیت ساکنند، آیا تو به پا نخواهی خاست؟
15تو از دورترین نواحی شمال خواهی آمد، تو و قومهای بسیاری با تو، که همگی ایشان اسب‌سوارند، جماعتی عظیم و لشکری بی‌شمار.
16تو به ضد قوم من اسرائیل بر خواهی آمد، مانند ابری که زمین را می‌پوشانَد. ای جوج! در روزهای آخر تو را به ضد سرزمین خود خواهم آورد تا قومها، چون قدوسیت خویش را در برابر دیدگانِ ایشان از طریق تو آشکار سازم، مرا بشناسند.
17«خداوندگارْ یهوه چنین می‌گوید: آیا تو آن نیستی که در ایام پیشین به واسطۀ خادمان خود، انبیای اسرائیل، درباره‌اش سخن گفتم؟ همانان که در آن ایام، سالهای بسیار نبوّت می‌کردند که تو را به ضد ایشان بر خواهم انگیخت؟
18خداوندگارْ یهوه می‌گوید: در آن روز، آنگاه که جوج به ضد سرزمین اسرائیل برمی‌آید، آتشِ خشم من افروخته خواهد شد.
19زیرا در غیرت و آتشِ خشم خود اعلام می‌کنم که در آن روز به‌یقین زمین‌لرزه‌ای شدید در سرزمین اسرائیل واقع خواهد شد.
20ماهیانِ دریا و مرغانِ هوا، حیواناتِ صحرا و همۀ خزندگانی که روی زمین می‌خزند، و همۀ آدمیانی که بر پهنۀ زمینند، از حضور من به خود خواهند لرزید؛ کوهها سرنگون خواهند شد و صخره‌ها منهدم خواهند گردید و همۀ حصارها فرو~خواهند ریخت.
21و خداوندگارْ یهوه می‌گوید: من بر جمیع کوههای خود شمشیری را به ضد جوج فرا~خواهم خواند، و شمشیر هر کس به ضد برادرش خواهد بود.
22با طاعون و خون‌ریزی بدو مکافات خواهم رسانید، و بر او و لشکریانش و قومهای بسیاری که با اویند، بارانهای سیل‌آسا و تگرگ و آتش و گوگرد خواهم بارانید.
23بدین‌سان بزرگی و قدوسیت خود را آشکار خواهم ساخت و خویشتن را در برابر دیدگان قومهای بسیار خواهم شناسانید و خواهند دانست که من یهوه هستم.

Speaker
یوحنا باب ۴

4:1 چون عیسی دریافت که فَریسیان شنیده‌اند او بیش از یحیی پیرو یافته، تعمیدشان می‌دهد
2- شاگردان عیسی تعمید می‌دادند نه خودش -
3یهودیه را ترک گفت و دیگر بار رهسپار جلیل شد.
4و می‌بایست از سامِرِه بگذرد.
5پس به شهری از سامِرِه به نام سوخار رسید، نزدیک قطعه زمینی که یعقوب به پسر خود یوسف داده بود.
6چاه یعقوب در آنجا بود و عیسی خسته از سفر در کنار چاه نشست. حدود ساعتِ ششم از روز بود.
7در این هنگام، زنی از مردمان سامِرِه برای آب کشیدن آمد. عیسی به او گفت: «جرعه‌ای آب به من بده،»
8زیرا شاگردانش برای تهیۀ خوراک به شهر رفته بودند.
9زن به او گفت: «چگونه تو که یهودی هستی، از من که زنی سامِری‌ام آب می‌خواهی؟» زیرا یهودیان با سامِریان مراوده نمی‌کنند.
10عیسی در پاسخ گفت: «اگر موهبت خدا را درمی‌یافتی و می‌دانستی کیست که از تو آب می‌خواهد، تو خود از او می‌خواستی، و به تو آبی زنده عطا می‌کرد.»
11زن به او گفت: «سرورم، سطل نداری و چاه عمیق است، پس آب زنده از کجا می‌آوری؟
12آیا تو از پدر ما یعقوب بزرگتری که این چاه را به ما داد، و خود و پسران و گله‌هایش از آن می‌آشامیدند؟»
13عیسی گفت: «هر که از این آب می‌نوشد، باز تشنه می‌شود.
14امّا هر که از آن آب که من به او دهم بنوشد، هرگز تشنه نخواهد شد، بلکه آبی که من می‌دهم در او چشمه‌ای می‌شود که تا به حیات جاویدان جوشان است.»
15زن گفت: «سرورم، از این آب به من بده، تا دیگر تشنه نشوم و برای آب کشیدن به اینجا نیایم.»
16عیسی گفت: «برو، شوهرت را بخوان و بازگرد.»
17زن پاسخ داد: «شوهر ندارم.» عیسی گفت: «راست می‌گویی که شوهر نداری،
18زیرا پنج شوهر داشته‌ای و آن که هم‌اکنون داری، شوهرت نیست. آنچه گفتی راست است!»
19زن گفت: «سرورم، می‌بینم که نبی هستی.
20پدران ما در این کوه پرستش می‌کردند، امّا شما می‌گویید جایی که در آن باید پرستش کرد اورشلیم است.»
21عیسی گفت: «ای زن، باور کن، زمانی فرا~خواهد رسید که پدر را نه در این کوه پرستش خواهید کرد، نه در اورشلیم.
22شما آنچه را نمی‌شناسید می‌پرستید، امّا ما آنچه را می‌شناسیم می‌پرستیم، زیرا نجات به واسطۀ قوم یهود فراهم می‌آید.
23امّا زمانی می‌رسد، و هم‌اکنون فرا~رسیده است، که پرستندگانِ راستین، پدر را در روح و راستی پرستش خواهند کرد، زیرا پدر جویای چنین پرستندگانی است.
24خدا روح است و پرستندگانش باید او را در روح و راستی بپرستند.»
25زن گفت: «می‌دانم که مسیح (که معنی آن ’مسح شده‘ است) خواهد آمد؛ چون او آید، همه چیز را برای ما بیان خواهد کرد.»
26عیسی به او گفت: «من که با تو سخن می‌گویم، همانم.»
27همان دم، شاگردان عیسی از راه رسیدند و تعجب کردند که با زنی سخن می‌گوید. امّا هیچ‌یک نپرسید «چه می‌خواهی؟» یا «چرا با او سخن می‌گویی؟»
28آنگاه زن، کوزۀ خویش بر جای گذاشت و به شهر رفت و به مردم گفت:
29«بیایید مردی را ببینید که هرآنچه تا‌ کنون کرده بودم، به من بازگفت. آیا ممکن نیست او مسیح باشد؟»
30پس آنها از شهر بیرون آمده، نزد عیسی روان شدند.
31در این میان، شاگردان از او خواهش کرده، گفتند: «استاد، چیزی بخور.»
32امّا عیسی به آنان گفت: «من خوراکی برای خوردن دارم که شما از آن چیزی نمی‌دانید.»
33شاگردان به یکدیگر گفتند: «مگر کسی برای او خوراک آورده است؟»
34عیسی به ایشان گفت: «خوراک من این است که ارادۀ فرستندۀ خود را به جا آورم و کار او را به کمال رسانم.
35آیا این سخن را نشنیده‌اید که ”چهار ماهْ بیشتر به موسم درو نمانده است“؟ امّا من به شما می‌گویم، چشمان خود را بگشایید و ببینید که هم‌اکنون کشتزارها آمادۀ درو است.
36هم‌اکنون، دروگر مزد خود را می‌ستاند و محصولی برای حیات جاویدان گرد می‌آورد، تا کارنده و دروکننده با هم شادمان شوند.
37در اینجا این گفته صادق است که ”یکی می‌کارد و دیگری می‌دِروَد“.
38من شما را فرستادم تا محصولی را درو کنید که دسترنج خودتان نیست. دیگران محنت کشیدند و شما دسترنج آنان را برداشت می‌کنید.»
39پس در پی شهادت آن زن که گفته بود «هرآنچه تا‌ کنون کرده بودم، به من بازگفت،» بسیاری از سامِریانِ ساکنِ آن شهر به عیسی ایمان آوردند.
40چون آن سامِریان نزد عیسی آمدند، از او خواستند نزدشان بماند. پس دو روز در آنجا ماند.
41و بسیاری دیگر به سبب شنیدن سخنانش ایمان آوردند.
42ایشان به آن زن می‌گفتند: «دیگر تنها به‌خاطر سخن تو ایمان نمی‌آوریم، زیرا خودْ سخنان او را شنیده‌ایم و می‌دانیم که این مرد براستی نجات‌دهندۀ عالَم است.»
43پس از آن دو روز، عیسی از آنجا به جلیل رفت،
44زیرا خود گفته بود که «نبی را در دیار خود حرمتی نیست.»
45چون به جلیل رسید، جلیلیان او را به‌گرمی پذیرفتند، زیرا آنها نیز برای عید به اورشلیم رفته و آنچه را عیسی در آنجا کرده بود، دیده بودند.
46سپس دیگر بار به قانای جلیل رفت، همان‌جا که آب را شراب کرده بود. در آنجا یکی از درباریان بود که پسری بیمار در کَفَرناحوم داشت.
47چون شنید عیسی از یهودیه به جلیل آمده است، به دیدار او شتافت و تمنا کرد که فرود آید و پسر او را شفا دهد، زیرا در آستانۀ مرگ بود.
48عیسی به او گفت: «تا آیات و عجایب نبینید، ایمان نمی‌آورید.»
49آن مرد گفت: «سرورم، پیش از آنکه فرزندم بمیرد، بیا.»
50عیسی به او گفت: «برو؛ پسرت زنده می‌ماند.» آن مرد کلام عیسی را پذیرفت و به راه افتاد.
51هنوز در راه بود که خدمتکارانش به استقبال او آمده، گفتند: «پسرت زنده و تندرست است.»
52از آنها پرسید: «از چه ساعت رو به بهبود نهاد؟» گفتند: «دیروز، در هفتمین ساعت روز تبْ او را رها کرد.»
53آنگاه پدر دریافت که این همان ساعت بود که عیسی به او گفته بود: «پسرت زنده می‌ماند.» پس خود و همۀ اهل خانه‌اش ایمان آوردند.
54این دوّمین آیتی بود که عیسی هنگامی که از یهودیه به جلیل آمد، به ظهور رسانید.

Speaker
Suitable For