۱۸ جولای

R10718
Category
دوم سموییل باب ۲

2:1 پس از آن، داوود از خداوند مسئلت کرده، پرسید: «آیا به یکی از شهرهای یهودا برآیم؟» خداوند پاسخ داد: «برآی.» داوود پرسید: «به کدام شهر؟» گفت: «به حِبرون.»
2پس داوود با دو زنش، اَخینوعَمِ یِزرِعیلی و اَبیجایِل بیوۀ نابالِ کَرمِلی، بدان شهر برآمد.
3مردانی را نیز که همراهش بودند با خانواده‌هایشان آورد، و ایشان در شهرهای حِبرون ساکن شدند.
4آنگاه مردان یهودا نیز به حِبرون آمدند و داوود را در آنجا به پادشاهی بر خاندان یهودا مسح کردند. چون آنان به داوود گفتند مردان یابیش جِلعاد بودند که شائول را به خاک سپردند،
5قاصدان نزد ایشان فرستاده، بدیشان گفت: «خداوند شما را به‌خاطر این احسان که بر سرورتان شائول روا داشتید و او را به خاک سپردید، برکت دهد.
6خداوند محبت و وفا بر شما روا دارد، و من نیز به‌خاطر این کارتان به شما پاداش خواهم داد.
7پس اکنون دستانتان قوی باشد و شجاع باشید زیرا سرورتان شائول درگذشته و خاندان یهودا مرا به پادشاهی خود مسح کرده‌اند.»
8و اما اَبنیر، پسر نیر، فرماندۀ لشکر شائول، ایشبوشِت، پسر شائول را برگرفته، به مَحَنایِم برده بود،
9و او را بر جِلعاد، بر اَشوریان و یِزرِعیل، و بر اِفرایِم، بِنیامین و تمامی اسرائیل پادشاه ساخته بود.
10ایشبوشِت، پسر شائول چهل ساله بود که پادشاه اسرائیل شد، و دو سال سلطنت کرد. اما خاندان یهودا از داوود پیروی می‌کردند.
11داوود هفت سال و شش ماه در حِبرون بر خاندان یهودا سلطنت کرد.
12باری، اَبنیر، پسر نیر، و مردان ایشبوشِت، پسر شائول، از مَحَنایِم به جِبعون رفتند.
13یوآب، پسر صِرویَه و مردان داوود نیز بیرون آمده، نزد برکۀ جِبعون با آنان رویاروی شدند. اینان در یک سوی برکه و آنان در سوی دیگر نشستند.
14آنگاه اَبنیر به یوآب گفت: «بگذار جوانان برخیزند و پیشِ روی ما هماوردی کنند.» یوآب گفت: «برخیزند.»
15پس شماری از ایشان برخاستند و پیش رفتند: از طرف بِنیامین و ایشبوشِت پسر شائول دوازده تن، و از مردان داوود نیز دوازده تن.
16هر یک از آنان سر حریف خود را گرفته، شمشیر خویش را در پهلوی او فرو~برد، آن سان که با هم بر زمین افتادند. از این رو آن مکان را که در جِبعون است، ’حِلقَت‌هَصوریم‘ نامیدند.
17پس در آن روز جنگی سخت درگرفت، و اَبنیر و مردان اسرائیل از مردان داوود شکست خوردند.
18هر سه پسر صِرویَه در آنجا حضور داشتند، یعنی یوآب، اَبیشای و عَسائیل. عَسائیل بسان غزال وحشی، تیزپا بود.
19او اَبنیر را سخت تعقیب می‌کرد بی‌آنکه در تعقیب او به چپ یا راست متمایل شود.
20پس اَبنیر به پشت سر نگریسته، گفت: «آیا این تویی عَسائیل؟» عَسائیل پاسخ داد: «خودم هستم.»
21اَبنیر به او گفت: «به جانبِ راست یا چپِ خود متمایل شو و یکی از جوانان را گرفته، سلاحش را برگیر.» اما عَسائیل نخواست از تعقیب او دست برکشد.
22پس اَبنیر بار دیگر به عَسائیل گفت: «از تعقیب من بازایست! چرا تو را بر زمین افکنم؟ زیرا در آن صورت چگونه نزد برادرت یوآب سر بلند کنم؟»
23ولی عَسائیل از تعقیب او دست برنکشید. پس اَبنیر با تَهِ نیزه خود به شکم او زد، آن سان که نیزه از پشتش بیرون آمد، و او همان جا افتاد و مرد. و هر که به مکان افتادن و مردن عَسائیل می‌رسید، می‌ایستاد.
24اما یوآب و اَبیشای همچنان اَبنیر را تعقیب کردند. آنان هنگام غروب به تپۀ اَمَّه که پیش از جیَح در راه بیابان جِبعون است، رسیدند.
25مردان بِنیامین نیز پشت اَبنیر گرد آمدند و یک گروه شده، بر فراز تپه‌ای موضع گرفتند.
26پس اَبنیر، یوآب را صدا زد و گفت: «آیا شمشیر باید تا به ابد هلاک سازد؟ آیا نمی‌دانی که این به تلخی خواهد انجامید؟ پس تا به کی به مردانت فرمان نمی‌دهی که دست از تعقیب برادران خود برکشند؟»
27یوآب پاسخ داد: «قسم به حیات خدا که اگر سخن نمی‌گفتی، به‌یقین مردانم تا صبحگاهان از تعقیب برادران خود بازنمی‌ایستادند.»
28پس یوآب کَرِنا را نواخت، و تمامی مردانش بازایستاده، دیگر نه اسرائیل را تعقیب کردند و نه جنگیدند.
29اَبنیر و مردانش تمامی آن شب از میان عَرَبَه گذشته، از اردن عبور کردند و پس از آنکه تمامی صبح نیز راه پیمودند، به مَحَنایِم رسیدند.
30بدین‌سان، یوآب از تعقیب اَبنیر بازگشت. و چون تمامی لشکرِ خود را گرد آورد، از مردان داوود علاوه بر عَسائیل نوزده تن مفقود شده بودند.
31اما مردان داوود سیصد و شصت تن از بِنیامینیانی را که از مردان اَبنیر بودند، زده و کشته بودند.
32آنان عَسائیل را برگرفته، در مقبرۀ پدرش در بِیت‌لِحِم به خاک سپردند. سپس یوآب و مردانش تمامی شب راه پیموده، هنگام سپیده‌دم به حِبرون رسیدند.

Speaker
ارمیا باب ۸

8:1 «خداوند می‌فرماید: در آن زمان استخوانهای پادشاهان یهودا و استخوانهای صاحبمنصبانش، و استخوانهای کاهنان و استخوانهای انبیا و استخوانهای ساکنان اورشلیم را از قبرهایشان بیرون خواهند آورد؛
2و آنها را در برابر خورشید و ماه و تمامی لشکر آسمان که ایشان آنها را دوست داشته و عبادت و پیروی و جستجو و پرستش کرده‌اند، خواهند گسترد. آنها را جمع نخواهند کرد و به خاک نخواهند سپرد، بلکه بر روی زمینْ سِرگین خواهند بود.
3خداوند لشکرها می‌فرماید: تمامی باقیماندگانِ این طایفۀ شریر، در هر کجا که ایشان را بدان رانده باشم، مرگ را بر زندگی ترجیح خواهند داد.
4«به ایشان بگو، خداوند چنین می‌فرماید: آیا اگر کسی بیفتد، دیگر بر نخواهد خاست؟ آیا اگر کسی مرتد شود، دیگر بازگشت نخواهد کرد؟
5پس چرا این قوم به ارتدادِ دائمی مرتد شده‌اند؟ ایشان به فریب تَمَسُّک می‌جویند و از بازگشت سر باز می‌زنند.
6من به‌دقّت گوش فرا~دادم، اما ایشان به‌درستی سخن نمی‌گویند؛ هیچ‌یک از شرارت خویش توبه نمی‌کند، و نمی‌گوید: ”چه کرده‌‌ام؟“ بلکه هر یک همچون اسبی که به جنگ می‌تازد، به راه خود می‌رود.
7لک‌لک نیز در هوا موسم خود را می‌داند، و قُمری و پرستو و دُرنا زمان آمدن خویش را نگاه می‌دارند؛ اما قوم من قوانین خداوند را نمی‌دانند.
8«چگونه می‌توانید بگویید: ”حکیم هستیم زیرا شریعت خداوند با ماست“؟ حال آنکه قلمِ کاذبِ کاتبان، آن را به دروغی بَدَل ساخته است.
9این حکیمان شرمسار خواهند شد؛ هراسان خواهند گردید و گرفتار خواهند آمد. آنان کلام خداوند را نپذیرفتند، پس چگونه حکمتی دارند؟
10از این رو زنانِ ایشان را به دیگران خواهم داد، و مزرعه‌های ایشان را به غاصبان آنها، زیرا که از خُرد و بزرگ، جملگی در طمعِ سود نامشروعند؛ از نبی و کاهن، جملگی دغل‌کارند.
11جراحات قومِ عزیز مرا اندک شفایی داده، می‌گویند: ”سلامتی است! سلامتی است!“ حال آنکه سلامتی نیست!
12آیا از انجام کارهای کراهت‌آور شرم دارند؟ نه، هیچ شرمی ندارند؛ آنان بویی از شرم و حیا نبرده‌اند. از این رو در میان افتادگان خواهند افتاد، و هنگامی که مجازاتشان کنم، سرنگون خواهند شد؛» این است فرمودۀ خداوند.
13خداوند می‌فرماید: «من حصاد ایشان را از ایشان خواهم گرفت؛ نه انگور بر تاک یافت خواهد شد، نه انجیر بر درخت انجیر؛ حتی برگها خواهد پژمرد، و آنچه را بدیشان بخشیدم از دست خواهند داد.»
14چرا اینجا نشسته‌ایم؟ گرد آیید تا به شهرهای حصاردار درآییم، و در آنجا تلف شویم، زیرا یهوه خدای ما، ما را به مرگ محکوم کرده و به ما زهرابه نوشانیده است، از آن رو که به خداوند گناه ورزیده‌ایم.
15به امید سلامتی بودیم، اما خیری حاصل نشد؛ به امیدِ زمان شفا، اما اینک رُعب و وحشت بود.
16«خروش اسبان دشمن از دان به گوش می‌رسد؛ از صدای شیهۀ اسبانِ زورآورش تمامی این سرزمین به لرزه درآمده است. زیرا آمده‌اند تا این سرزمین را با هرآنچه در آن است، و شهر را با ساکنانش، فرو~بلعند.»
17خداوند می‌فرماید: «اینک میان شما مارها می‌فرستم، افعیانی که افسونشان نتوانید کرد، و آنها شما را خواهند گزید.»
18اندوه من تسلی‌ناپذیر است، دل من در اندرونم به درد آمده است؛
19این است فریاد قوم عزیز من که از سرزمین دور به گوش می‌رسد: «آیا خداوند در صَهیون نیست؟ آیا پادشاهش در آنجا نیست؟» «چرا خشم مرا به‌واسطۀ تمثالهای تراشیدۀ خویش و خدایان بیگانۀ خود برانگیختند؟»
20«موسمِ حصاد گذشت و تابستان به سر آمد، و ما نجات نیافته‌ایم!»
21به سبب جراحت قوم عزیزم دل من مجروح گشته است؛ به سوگ نشسته‌ام و بُهت و حیرت مرا فرو~گرفته است.
22آیا بَلَسان در جِلعاد نیست؟ آیا طبیبی در آن یافت نمی‌شود؟ پس چرا قوم عزیز من سلامت خود را باز نیافته است؟

Speaker
متی باب ۱۹

19:1 هنگامی که عیسی این سخنان را به پایان رسانید، جلیل را ترک گفت و از آن سوی رود اردن به نواحی یهودیه آمد.
2جمعیت انبوهی در پی او روانه شدند و او ایشان را در آنجا شفا بخشید.
3فَریسیان نزدش آمدند تا او را بیازمایند. آنان پرسیدند: «آیا جایز است که مرد زن خود را به هر علتی طلاق دهد؟»
4عیسی در پاسخ گفت: «مگر نخوانده‌اید که آفرینندۀ جهان در آغاز ”ایشان را مرد و زن آفرید“،
5و گفت ”از همین رو، مرد پدر و مادر خود را ترک کرده، به زن خویش خواهد پیوست و آن دو یک تن خواهند شد“؟
6بنابراین، از آن پس دیگر دو نیستند بلکه یک تن می‌باشند. پس آنچه را خدا پیوست، انسان جدا نسازد.»
7به وی گفتند: «پس چرا موسی امر فرمود که مرد به زن خویش طلاقنامه بدهد و او را رها کند؟»
8ایشان را گفت: «موسی به سبب سختدلی شما اجازه داد که زن خود را طلاق دهید، امّا در آغاز چنین نبود.
9به شما می‌گویم، هر که زن خود را به علتی غیر از خیانت در زناشویی طلاق دهد و زنی دیگر اختیار کند، زنا کرده است.»
10شاگردان به او گفتند: «اگر وضع مرد در قبال زن خود چنین است، پس ازدواج نکردن بهتر است!»
11عیسی گفت: «همه نمی‌توانند این کلام را بپذیرند، مگر کسانی که به ایشان عطا شده باشد.
12زیرا بعضی خواجه‌اند، از آن رو که از شکم مادر چنین متولد شده‌اند؛ بعضی دیگر به دست مردم مقطوع‌النسل گشته‌اند؛ و برخی نیز به‌خاطر پادشاهی آسمان از ازدواج چشم می‌پوشند. هر که می‌تواند این را بپذیرد، بگذار چنین کند.»
13آنگاه مردم کودکان را نزد عیسی آوردند تا بر آنان دست بگذارد و دعا کند. امّا شاگردان مردم را سرزنش کردند.
14عیسی گفت: «بگذارید کودکان نزد من آیند و ایشان را بازمدارید، زیرا پادشاهی آسمان از آن چنین کسان است.»
15پس بر آنان دست نهاد و از آنجا رفت.
16روزی مردی نزد عیسی آمد و پرسید: «استاد، چه کار نیکویی انجام دهم تا حیات جاویدان داشته باشم؟»
17پاسخ داد: «چرا دربارۀ کار نیکو از من سؤال می‌کنی؟ تنها یکی هست که نیکوست. اگر می‌خواهی به حیات راه یابی، احکام را به جای آور.»
18آن مرد پرسید: «کدام احکام را؟» عیسی گفت: «”قتل مکن، زنا مکن، دزدی مکن، شهادت دروغ مده،
19پدر و مادر خود را گرامی‌دار،“ و ”همسایه‌ات را همچون خویشتن محبت نما.“»
20آن جوان گفت: «همۀ این احکام را به جای آورده‌ام؛ دیگر چه کم دارم؟»
21عیسی پاسخ داد: «اگر می‌خواهی کامل شوی، برو و آنچه داری بفروش و به فقیران بده که در آسمان گنج خواهی داشت. آنگاه بیا و از من پیروی کن.»
22جوان چون این را شنید، اندوهگین شد و از آنجا رفت، زیرا ثروت بسیار داشت.
23آنگاه عیسی به شاگردان خود گفت: «آمین، به شما می‌گویم، راه یافتن ثروتمندان به پادشاهی آسمان بس دشوار است.
24باز تأکید می‌کنم که گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از راهیابی شخص ثروتمند به پادشاهی خدا.»
25شاگردان با شنیدن این مطلب بسیار شگفت‌زده شدند و پرسیدند: «پس چه کسی می‌تواند نجات یابد؟»
26عیسی بدیشان چشم دوخت و گفت: «این برای انسان ناممکن است، امّا برای خدا همه چیز ممکن است.»
27پطرس گفت: «اینک ما همه چیز را ترک گفته‌ایم و از تو پیروی می‌کنیم. چه چیزی نصیب ما خواهد شد؟»
28عیسی به ایشان گفت: «آمین، به شما می‌گویم، در جهان نوین، هنگامی که پسر انسان بر تخت شکوهمند خود بنشیند، شما نیز که از من پیروی کرده‌اید، بر دوازده تخت خواهید نشست و بر دوازده قبیلۀ اسرائیل داوری خواهید کرد.
29و هر که به‌خاطر نام من خانه یا برادر یا خواهر یا پدر یا مادر یا فرزند یا املاک خود را ترک کرده باشد، صد برابر خواهد یافت و حیات جاویدان را به دست خواهد آورد.
30امّا بسیاری که اوّلین هستند آخرین خواهند شد، و آخرینها اوّلین!

Speaker
Suitable For