۱۷ جولای

R10717
Category
دوم سموییل باب ۱

1:1 پس از مرگ شائول، چون داوود از شکست عَمالیقیان بازگشت، دو روز در صِقلَغ توقف نمود.
2در روز سوّم، ناگاه مردی با جامۀ دریده و خاک بر سر ریخته، از اردوگاهِ شائول آمد. چون نزد داوود رسید، به روی درافتاده، تعظیم کرد.
3داوود از او پرسید: «از کجا می‌آیی؟» مرد پاسخ داد: «از اردوگاه اسرائیل گریخته‌ام.»
4داوود گفت: «جریان امر را برایم بازگو.» گفت: «لشکریان از جنگ گریختند و بسیاری از ایشان نیز افتادند و مردند. شائول و پسرش یوناتان نیز مرده‌اند.»
5پس داوود به مرد جوانی که این خبر را آورده بود، گفت: «از کجا می‌دانی شائول و پسرش یوناتان مرده‌اند؟»
6مرد جوان پاسخ داد: «بر حسب اتفاق بر کوهِ جِلبواَع بودم که دیدم شائول بر نیزۀ خود تکیه زده، و ارابه‌ها و سواران دشمن هر دم به او نزدیکتر می‌شوند.
7چون شائول به عقب خود نگریست، مرا دید و مرا خواند. گفتم: ”گوش به فرمانم.“
8پرسید: ”کیستی؟“ گفتم: ”یک عَمالیقی.“
9پس مرا گفت: ”تمنا اینکه بر فرازم بایستی و مرا بکُشی. زیرا دردی جانکاه بر من چیره گشته، اما هنوز جان در بدنم باقیست.“
10پس بر فرازش ایستاده، او را کشتم، زیرا یقین داشتم از جراحت خود زنده نخواهد ماند. تاجی را که بر سر و بازوبندی را که بر بازویش بود، برگرفته، با خود بدین‌جا نزد سرورم آورده‌ام.»
11آنگاه داوود جامۀ خویش گرفته، آن را درید، و همراهانش نیز جملگی چنین کردند.
12آنان برای شائول و پسرش یوناتان، و برای قوم خداوند و خاندان اسرائیل که به دم شمشیر از پا درآمده بودند، ماتم گرفتند و گریستند، و تا شامگاه روزه داشتند.
13و داوود به جوانی که این خبر را برایش آورده بود، گفت: «اهل کجایی؟» پاسخ داد: «پسر مهاجری عَمالیقی‌ام.»
14داوود از او پرسید: «چگونه نترسیدی دست خود را بلند کرده، مسیح خداوند را هلاک سازی؟»
15آنگاه داوود یکی از مردان جوانش را فرا~خواند و گفت: «برو و او را بکُش!» پس او را به شمشیر زد، و او مرد.
16داوود به او گفت: «خونت بر گردن خودت باد، زیرا زبان خودت بر ضد تو شهادت داده، گفت: ”من مسیح خداوند را کشتم.“»
17داوود با این مرثیه، برای شائول و پسرش یوناتان سوگواری کرد،
18و فرمان داد آن را به مردم یهودا نیز تعلیم دهند؛ این مرثیه در کتاب یاشَر به ثبت رسیده است:
19«جلال تو، ای اسرائیل، بر بلندیهایت از پا درآمده، چگونه پهلوانان افتاده‌اند!
20در جَت این را بازمگویید، و در کوچه‌های اَشقِلون جار مزنید، مبادا دختران فلسطینیان شادمان شوند، و دختران ختنه‌ناشدگان به وجد آیند.
21«ای کوههای جِلبواَع، بر شما شبنم منشیند و باران مبارد، و نه از کشتزارهایتان هدایا به بار آید. زیرا در آنجا سپر پهلوانان بی‌حرمت شد، و سپر شائول به روغن جلا نیافت.
22«از خون مقتولان، و از پیه پهلوانان، کمان یوناتان روی برنمی‌تافت، و شمشیر شائول تهی برنمی‌گشت.
23«شائول و یوناتان، محبوب و نازنین، در زندگی و در مرگ، جدایی‌ناپذیر. از عقابها تیزپروازتر، از شیران نیرومندتر.
24«ای دختران اسرائیل، بر شائول بگریید، بر او که شما را به ارغوان و نفایس می‌پوشانید، و جامه‌هایتان را به زیورهای طلا می‌آراست.
25«چگونه پهلوانان در میدان کارزار افتاده‌اند؛ یوناتان بر بلندیهایت کشته افتاده است!
26به خاطرت پریشانحالم، ای یوناتان، ای برادرم؛ برایم بسیار عزیز بودی. محبت تو به من خارق‌العاده بود، بیشتر از محبت زنان.
27«چگونه پهلوانان افتاده‌اند، و جنگ‌افزارها تلف شده است!»

Speaker
ارمیا باب ۷

7:1 این است کلامی که از جانب خداوند بر اِرمیا نازل شد:
2«بر دروازۀ خانۀ خداوند بایست و این کلام را در آنجا ندا کرده، بگو: ای جمیع مردم یهودا که برای پرستش خداوند از این دروازه‌ها داخل می‌شوید، کلام خداوند را بشنوید!
3خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین می‌فرماید: طریقها و اعمالتان را اصلاح کنید و من شما را در این مکان ساکن خواهم کرد.
4به این سخنان فریبنده اعتماد مکنید که ”این است معبد خداوند! معبد خداوند! معبد خداوند!“
5زیرا اگر براستی طریقها و اعمالتان را اصلاح کنید و با یکدیگر به انصاف رفتار نمایید،
6اگر بر غریبان و یتیمان و بیوه‌زنان ستم نکنید و خون بی‌گناهان را در این مکان نریزید و خدایانِ غیر را به زیان خویش پیروی نکنید،
7آنگاه شما را در این مکان، در سرزمینی که تا ابد به پدرانتان بخشیدم، ساکن خواهم کرد.
8«اما شما به سخنان فریبنده که سودی ندارد، اعتماد می‌کنید!
9آیا دست به دزدی و قتل و زنا می‌زنید و به دروغ سوگند یاد می‌کنید؟ آیا برای بَعَل بخور می‌سوزانید و خدایانِ غیر را که نمی‌شناسید، پیروی می‌کنید
10و آنگاه آمده، در این خانه که نام من بر آن است، در حضور من می‌ایستید و می‌گویید: ”رهایی یافته‌ایم!“ تا رفته به این اعمال کراهت‌آور خود ادامه دهید؟
11آیا این خانه که نام من بر آن است، در نظر شما لانۀ راهزنان شده است؟ خداوند می‌فرماید: اینک من خود این را دیده‌ام!
12«حال به مکان من که در شیلوه بود و نام خود را نخست در آن ساکن گردانیده بودم، بروید و ببینید به سبب شرارت قوم خود اسرائیل با آن مکان چه کردم!
13و حال، خداوند می‌فرماید، از آن رو که شما همۀ این کارها را به عمل آوردید، و با آنکه بارها با شما سخن گفتم، نشنیدید، و چون شما را خواندم، پاسخ ندادید،
14پس من نیز با این خانه که نام من بر آن است و بر آن توکل دارید، و من آن را به شما و پدرانتان بخشیدم، همان خواهم کرد که با شیلوه کردم؛
15و شما را از حضور خود خواهم راند، درست همان‌گونه که جمیع برادرانتان یعنی همۀ نسل اِفرایِم را راندم.
16«پس تو برای این قوم دعا مکن و به جهت ایشان فریاد التماس برمیاور و نزد من شفاعت منما، زیرا تو را اجابت نخواهم کرد.
17آیا نمی‌بینی در شهرهای یهودا و کوچه‌های اورشلیم چه می‌کنند؟
18فرزندان هیزم گرد می‌آورند، پدران آتش می‌افروزند و زنان خمیر می‌سِرِشَند تا قرصهای نان برای ملکۀ آسمان بپزند؛ و هدایای ریختنی برای خدایانِ غیر می‌ریزند تا خشم مرا برانگیزند.
19خداوند می‌فرماید، آیا خشم مرا برمی‌انگیزند؟ آیا به خود زیان نمی‌رسانند تا رسوا شوند؟
20پس خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: اینک خشم و غضب من بر این مکان ریخته خواهد شد، بر انسان و حیوان و بر درختان صحرا و محصولِ زمین؛ آری، خشم من افروخته شده، خاموش نخواهد گردید.»
21خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین می‌فرماید: «قربانیهای تمام‌سوزتان را بر دیگر قربانیهای خویش بیفزایید و خودتان گوشت آن را بخورید!
22زیرا آن روز که پدرانتان را از سرزمین مصر بیرون آوردم، فقط دربارۀ قربانیهای تمام‌سوز و دیگر قربانیها بدیشان سخن نگفتم و فرمان ندادم.
23بلکه این فرمان را بدیشان داده، گفتم: ”از کلام من اطاعت کنید، و من خدای شما خواهم بود و شما قوم من. در همۀ راههایی که شما را حکم می‌کنم، گام بردارید تا سعادتمند شوید.“
24اما آنان اطاعت نکردند و گوش نسپردند، بلکه بر حسب نقشه‌ها و سرکشیِ دلِ شریر خود رفتار کرده، پس رفتند و نه پیش.
25از آن روز که پدرانتان از سرزمین مصر بیرون آمدند تا بدین روز، من پی در پی و بارها همۀ خادمان خویش انبیا را نزد ایشان فرستادم.
26اما نشنیدند و به من گوش نسپردند، بلکه گردن خود را سخت ساخته، از پدران خویش بدتر رفتار کردند.
27«پس تو همۀ این سخنان را بدیشان بگو، اما به تو گوش نخواهند گرفت، و ایشان را بخوان، اما تو را پاسخ نخواهند داد.
28پس بدیشان بگو: ”این است قومی که کلام یهوه خدای خود را نمی‌شنود و تأدیب نمی‌پذیرد. راستی از میان رفته و از دهانشان محو شده است.
29تو موی خود را بتراش و به دور افکن؛ بر بلندیهای خشک مرثیه‌ای بسرا، زیرا خداوند نسل مورد غضبِ خویش را طرد کرده و ترک گفته است.“
30«خداوند می‌فرماید: بنی‌یهودا آنچه را که در نظر من ناپسند است به جای آورده‌اند. آنان بتهای منفور‌شان را در خانه‌‌ای که نام من بر آن است، بر پا داشته‌اند و آن مکان را نجس ساخته‌اند.
31ایشان مکانهای بلندِ توفِت را در وادی بِن‌هِنّوم بنا کرده‌اند تا پسران و دختران خویش را در آتش بسوزانند، کاری که بدان امر نکرده و از خاطر خود نگذرانده بودم.
32بنابراین، خداوند می‌فرماید، هان روزهایی می‌آید که دیگر آن مکان را توفِت و وادی بِن‌هِنّوم نخواهند خواند، بلکه وادی کشتار. زیرا مردگانشان را در توفِت دفن خواهند کرد، از آن رو که دیگر جایی باقی نخواهد ماند.
33اجساد این مردم خوراک پرندگان هوا و جانوران زمین خواهد شد، و کسی نخواهد بود که آنها را براند.
34و من صدای شادی و سُرور و آوازِ عروس و داماد را از شهرهای یهودا و کوچه‌های اورشلیم قطع خواهم کرد، زیرا این سرزمین به ویرانه‌ای بَدَل خواهد شد.

Speaker
متی باب ۱۸

18:1 در آن هنگام، شاگردان نزد عیسی آمدند و پرسیدند: «چه کسی در پادشاهی آسمان بزرگتر است؟»
2عیسی کودکی را فرا~خواند و او را در میان ایشان قرار داد
3و گفت: «آمین، به شما می‌گویم، تا دگرگون نشوید و همچون کودکان نگردید، هرگز به پادشاهی آسمان راه نخواهید یافت.
4پس، هر که خود را همچون این کودک فروتن سازد، در پادشاهی آسمان بزرگتر خواهد بود.
5و هر که چنین کودکی را به نام من بپذیرد، مرا پذیرفته است.
6«امّا هر که سبب شود یکی از این کوچکان که به من ایمان دارند لغزش خورَد، او را بهتر آن می‌بود که سنگ آسیابی بزرگ به گردنش بسته، در اعماق دریا غرق شود!
7وای بر این جهان به سبب لغزشها! زیرا هرچند لغزشها اجتناب‌ناپذیرند، امّا وای بر آن که آنها را سبب گردد!
8«پس اگر دستت یا پایت تو را می‌لغزاند، آن را قطع کن و دور انداز، زیرا تو را بهتر آن است که لنگ یا شَل به حیات راه یابی تا آنکه با دو دست یا دو پا در آتش ابدی افکنده شوی.
9و اگر چشمت تو را می‌لغزاند، آن را به در آر و دور انداز، زیرا تو را بهتر آن است که با یک چشم به حیات راه یابی تا آنکه با دو چشم در آتش دوزخ افکنده شوی.
10«آگاه باشید که هیچ‌یک از این کوچکان را تحقیر نکنید، زیرا به شما می‌گویم که فرشتگان ایشان در آسمان همیشه روی پدر مرا که در آسمان است، می‌بینند. [
11زیرا پسر انسان آمده است تا گمشده را نجات بخشد.]
12چه گمان می‌برید؟ اگر مردی صد گوسفند داشته باشد و یکی از آنها گم شود، آیا آن نود و نه گوسفند را در کوهسار نمی‌گذارد و به جستجوی آن گمشده نمی‌رود؟
13آمین، به شما می‌گویم، که اگر آن را بیابد، برای آن یک گوسفند بیشتر شاد می‌شود تا برای نود و نه گوسفندی که گم نشده‌اند.
14به همین‌سان، ارادۀ پدر شما که در آسمان است این نیست که حتی یکی از این کوچکان از دست برود.
15«اگر برادرت به تو گناه ورزد، نزدش برو و میان خودت و او خطایش را به او گوشزد کن. اگر سخنت را پذیرفت، برادرت را بازیافته‌ای؛
16امّا اگر نپذیرفت، یک یا دو نفر دیگر را با خود ببر تا ”هر سخنی با گواهیِ دو یا سه شاهد ثابت شود.“
17اگر نخواست به آنان نیز گوش دهد، به کلیسا بگو؛ و اگر کلیسا را نیز نپذیرفت، آنگاه او را اَجنبی یا خَراجگیر تلقی کن.
18آمین، به شما می‌گویم، هرآنچه بر زمین ببندید، در آسمان بسته خواهد شد؛ و هرآنچه بر زمین بگشایید، در آسمان گشوده خواهد شد.
19باز به شما می‌گویم که هر گاه دو نفر از شما بر روی زمین دربارۀ هر مسئله‌ای که در خصوص آن سؤال می‌کنند با هم موافق باشند، همانا از جانب پدر من که در آسمان است برای ایشان به انجام خواهد رسید.
20زیرا جایی که دو یا سه نفر به نام من جمع شوند، من آنجا در میان ایشان حاضرم.»
21سپس پطرس نزد عیسی آمد و پرسید: «سرور من، تا چند بار اگر برادرم به من گناه ورزد، باید او را ببخشم؟ آیا تا هفت بار؟»
22عیسی پاسخ داد: «به تو می‌گویم نه هفت بار، بلکه هفتادْ هفت بار.
23«از این رو، می‌توان پادشاهی آسمان را به شاهی تشبیه کرد که تصمیم گرفت با خادمان خود تسویه حساب کند.
24پس چون شروع به حسابرسی کرد، شخصی را نزد او آوردند که ده هزار قنطار به او بدهکار بود.
25چون او نمی‌توانست قرض خود را بپردازد، اربابش دستور داد او را با زن و فرزندان و تمامی دارایی‌اش بفروشند و طلب را وصول کنند.
26خادم پیش پای ارباب به زانو درافتاد و التماس‌کنان گفت: ”مرا مهلت ده تا همۀ قرض خود را ادا کنم.“
27پس دل ارباب به حال او سوخت و قرض او را بخشید و آزادش کرد.
28امّا هنگامی که خادم بیرون می‌رفت، یکی از همکاران خود را دید که صد دینار به او بدهکار بود. پس او را گرفت و گلویش را فشرد و گفت: ”قرضت را ادا کن!“
29همکارش پیش پای او به زانو درافتاد و التماس‌کنان گفت: ”مرا مهلت ده تا همۀ قرض خود را بپردازم.“
30امّا او نپذیرفت، بلکه رفت و او را به زندان انداخت تا قرض خود را بپردازد.
31هنگامی که سایر خادمان این واقعه را دیدند، بسیار آزرده شدند و نزد ارباب خود رفتند و تمام ماجرا را بازگفتند.
32پس ارباب، آن خادم را نزد خود فرا~خواند و گفت: ”ای خادم شریر، مگر من محض خواهش تو تمام قرضت را نبخشیدم؟
33آیا نمی‌بایست تو نیز بر همکار خود رحم می‌کردی، همان‌گونه که من بر تو رحم کردم؟“
34پس ارباب خشمگین شده، او را به زندان افکند تا شکنجه شود و همۀ قرض خود را ادا کند.
35به همین‌گونه پدر آسمانی من نیز با هر یک از شما رفتار خواهد کرد، اگر شما نیز برادر خود را از دل نبخشید.»

Speaker
Suitable For