۲۲ ژوئن

R10622
Category
اول سماییل باب ۱

1:1 مردی بود از رامَه‌تایِم‌صوفیم، از کوهستان اِفرایِم، به نام اِلقانَه، پسر یِروحام، پسر اِلیهو، پسر توحو، پسر صوف. او اِفرایِمی بود.
2اِلقانَه دو زن داشت؛ نام یکی حَنّا و نام دیگری فِنِنَّه بود. فِنِنَّه فرزندان داشت، اما حَنّا را فرزندی نبود.
3آن مرد هر سال از شهر خود به شیلوه می‌رفت تا خداوند لشکرها را پرستش کند و به او قربانی تقدیم نماید. حُفنی و فینِحاس، پسران عیلی، در آنجا کاهنان خداوند بودند.
4اِلقانَه در روزی که قربانی تقدیم می‌کرد، به زنش فِنِنَّه و تمامی پسران و دختران او سهم‌ها می‌داد.
5اما به حَنّا سهم دوچندان می‌داد، زیرا او را دوست می‌داشت، هرچند خداوند رَحِم او را بسته بود.
6ولی از آنجا که خداوند رَحِم حَنّا را بسته بود، هَوویش فِنِنَّه او را سخت برمی‌افروخت تا آزرده‌اش سازد.
7و این سال به سال تکرار می‌شد. هر بار که حَنّا به خانۀ خداوند می‌رفت، هَوویش او را برمی‌افروخت و در نتیجه حَنّا می‌گریست و چیزی نمی‌خورد.
8شوهرش اِلقانَه به او می‌گفت: «حَنّا، چرا گریانی و چیزی نمی‌خوری؟ چرا دلت غمگین است؟ آیا من برای تو از ده پسر بهتر نیستم؟»
9یک بار، پس از آن که در شیلوه خوردند و نوشیدند، حَنّا از جای برخاست. عیلیِ کاهن نزد درگاه معبد خداوند بر مسند نشسته بود.
10حَنّا به تلخی جان نزد خداوند دعا کرد و زار زار بگریست.
11او نذر کرده، گفت: «ای خداوند لشکرها، اگر براستی بر مصیبت کنیز خود نظر افکنده، مرا به یاد آوری، و کنیزک خود را از یاد نبرده، پسری به او عطا فرمایی، او را در تمامی ایام عمرش به خداوند خواهم داد و تیغ هرگز بر سرش نخواهد آمد.»
12چون حَنّا دعای خود را در پیشگاه خداوند طول می‌داد، عیلی دهان او را ملاحظه کرد.
13حَنّا در دل خود سخن می‌گفت و لبانش فقط می‌جنبید بی‌آنکه صدایش شنیده شود. از این رو، عیلی گمان برد که مست است.
14بدو گفت: «میگساری تا به کی؟ شرابت از خود دور کن!»
15اما حَنّا پاسخ داد: «نه، آقایم، بلکه زنی شکسته‌دل هستم. شراب و مُسکِرات ننوشیده‌ام، بلکه جان خود را به حضور خداوند می‌ریختم.
16کنیزت را زنی فرومایه مپندار، زیرا تمام مدت از دغدغه و آزردگیِ بسیارم می‌گفتم.»
17آنگاه عیلی پاسخ داد: «به سلامت برو و خدای اسرائیل تمنایی را که از او داشتی، اجابت فرماید.»
18حَنّا گفت: «کنیزت در نظرت التفات یابد.» آنگاه به راه خود رفت و می‌خورد و دیگر غم بر چهره نداشت.
19آنان سحرگاهان برخاسته، در حضور خداوند پرستش کردند، و سپس به خانۀ خویش در رامَه بازگشتند. و اِلقانَه با همسر خود حَنّا همبستر شد، و خداوند حَنّا را به یاد آورد.
20پس از چندی حَنّا آبستن شده، پسری بزاد، و نامش را سموئیل نهاد، زیرا گفت: «او را از خداوند درخواست کردم.»
21آن مرد، اِلقانَه، با همۀ اهل خانۀ خویش رفت تا قربانی سالانه را به خداوند تقدیم کند و نذر خود را ادا نماید.
22اما حَنّا نرفت. او به شوهر خود گفت: «تا طفل از شیر بازگرفته نشود، نمی‌آیم. آنگاه او را خواهم آورد تا به حضور خداوند حاضر شده، برای همیشه آنجا بماند.»
23شوهرش اِلقانَه به او پاسخ داد: «آنچه در نظرت نیکوست، بکن. تا بازگرفتنش از شیر صبر کن. فقط خداوند کلام خود را استوار دارد.» پس آن زن ماند و پسرش را همچنان شیر داد تا اینکه او را از شیر بازگرفت.
24پس چون پسر را از شیر بازگرفت، او را با خود برداشته، به همراه گاو نری سه ساله و یک ایفَه آرد و مَشکی شراب به خانۀ خداوند در شیلوه برد. و آن پسر هنوز خردسال بود.
25آنگاه گاو را ذبح کردند و پسرک را نزد عیلی بردند،
26و حَنّا گفت: «ای آقایم! به جانت سوگند که من همان زنم که اینجا نزد تو ایستاده بود و به خداوند دعا می‌کرد.
27من برای این پسر دعا کردم و خداوند تمنایی را که از او داشتم، اجابت فرمود.
28من نیز او را به خداوند وقف کرده‌ام؛ تا زنده است، وقف خداوند خواهد بود.» و خداوند را در آنجا پرستش کردند.

Speaker
اشعیا باب ۴۶ , ۴۷

46:1 ’بِل‘ به زانو درمی‌آید و ’نِبو‘ خم می‌شود؛ بتهای ایشان بر حیوانات و چارپایان سوار است. اینها که حملشان می‌کنید، بر چارپایانِ خسته بار می‌شوند!
2آنها با هم خم شده، به زانو درمی‌آیند؛ ایشان را توان رهانیدنِ بار نیست، بلکه خود نیز به اسارت می‌روند.
3«ای خاندان یعقوب، به من گوش فرا~دهید، و ای تمام باقیماندگان خاندان اسرائیل! ای شما که از رَحِم حمل گشته‌اید، و از بطن، برگرفته شده‌اید.
4حتی تا به پیری‌‌تان من اویم، و تا به سپید‌‌مویی‌‌حملتان خواهم کرد. شما را من آفریده‌ام و حملتان نیز خواهم کرد؛ آری، من شما را حمل کرده، رهایی خواهم داد.
5«مرا به کِه مانند می‌کنید و با که برابر می‌سازید؟ مرا با کِه قیاس می‌کنید تا همانند باشیم؟
6آنان که طلا از کیسۀ خویش بیرون می‌ریزند، و نقره را به ترازو وزن می‌کنند، زر‌گری اجیر می‌کنند تا از آن خدایی بسازد، و سپس در برابرش سَجده کرده، آن را می‌پرستند!
7آن را بر دوش برگرفته، حمل می‌کنند، و در جایش می‌گذارند و آنجا می‌ایستد، و از جایش حرکت نتواند کرد. اگر کسی نزدش فریاد برآورد، پاسخ نتواند گفت و او را از تنگی نجات نتواند داد.
8«ای یاغیان، این را به یاد آورید؛ بدان بیندیشید و دلیر باشید.
9امور پیشین را از ایام کهن به یاد آورید؛ من خدا هستم و جز من کسی نیست؛ من خدا هستم و همانند من نیست.
10انتها را از ابتدا بیان می‌کنم و آنچه را که هنوز انجام نشده، از قدیم. می‌گویم: ”تدبیر من برقرار خواهد ماند، و تمامی خشنودی خود را به جا خواهم آورد.“
11پرندۀ شکاری را از شرق فرا~می‌خوانم، و مردی را که تدبیر مرا به جا می‌آورد، از دیار دوردست. سخن گفتم و به‌یقین به انجام خواهم رسانید، تدبیر کردم و آن را عملی خواهم ساخت.
12ای سخت‌دلان، به من گوش فرا~دهید! ای شما که از عدالت به‌دورید!
13اکنون عدالت خود را نزدیک می‌آورم؛ دور نیست، و نجات من تأخیر نخواهد کرد. نجات را به صَهیون ارزانی خواهم داشت، و فرّ و شکوه خویش را به اسرائیل.»

47:1 «ای دختر باکرۀ بابِل، فرود آی و بر خاک بنشین! ای دختر کَلدانیان، بر زمین، بی‌‌تخت بنشین! چراکه تو را دیگر ظریف و لطیف نخواهند خواند.
2دستاس گرفته، آرد را خرد کن؛ نقاب از چهره برگیر و ردا از تن به در آر؛ ساقها را عریان کن و از نهرها بگذر!
3برهنگی تو آشکار خواهد شد، و رسوایی‌ات عیان خواهد گردید. آری، من انتقام خواهم کشید، و بر کسی شفقت نخواهم کرد.»
4ولیّ ما که نامش خداوند لشکرهاست، هم اوست قدوس اسرائیل.
5«ای دختر کَلدانیان خاموش بنشین و به ظلمت درآی، زیرا که تو را دیگر ملکۀ ممالک نخواهند خواند.
6من از قوم خویش غضبناک بودم، پس میراث خود را بی‌حرمت ساختم؛ ایشان را به دست تو تسلیم کردم، و تو بر ایشان ذره‌ای رحم نکردی؛ حتی بر پیران یوغی بس سنگین نهادی،
7و گفتی: ”تا به ابد ملکه خواهم بود.“ تا بدان‌جا که در اینها تأمل نکردی، و به عاقبت کار نیندیشیدی.
8«پس حال ای که در ناز و نعمتی بشنو، ای که آسوده‌خاطر نشسته‌ای! ای تو که با خود می‌گویی: ”من هستم و جز من کسی نیست؛ هرگز بیوه نخواهم شد، و بی‌اولاد نخواهم گشت“:
9این هر دو بلای بیوِگی و بی‌اولادی، در یک روز و یک آن بر تو نازل خواهد شد! با وجود تمام جادوگری‌هایت و قدرت عظیم افسونگری‌هایت، این هر دو به‌شدت بر تو عارض خواهد گردید.
10زیرا که بر شرارت خویش اعتماد کرده‌ای، و گفته‌ای: ”کسی مرا نمی‌بیند“. به حکمت و دانش خود گمراه گشته‌ای، و در دل گفته‌ای: ”من هستم و جز من کسی نیست.“
11اما بلایی بر تو نازل خواهد شد که افسونت بر آن کارگر نخواهد بود. و مصیبتی بر تو وارد خواهد آمد که آن را دفع نتوانی کرد؛ و هلاکتی که به‌کل از آن بی‌خبری، به‌ناگاه بر تو نازل خواهد شد.
12حال در افسونگری‌ها و تمامی جادوگری‌هایت که از جوانی در آنها محنت کشیده‌ای، استوار باش! شاید که کامیاب شوی، شاید که رعب و وحشت بیافرینی!
13از همۀ مشورتهایی که گرفتی، تو را جز خستگی سودی نبوده است. بگذار تقسیم‌کنندگان افلاک و نظاره‌گرانِ ستارگان که در ابتدای هر ماه آنچه را بر تو واقع می‌شود اعلام می‌دارند، برخیزند و نجاتت دهند!
14به‌یقین آنان چون کاه‌‌‌ در آتش خواهند سوخت، و خود را از چنگ آتش رهایی نتوانند داد؛ آن آتش، آتشی نیست که کسی را گرم کند، آتشی که بخواهند در کنارش بنشینند.
15این است تمام آنچه آنان برایت خواهند بود، آنانی که با ایشان محنت کشیدی، و از جوانی‌ات با تو داد و ستد می‌کردند. آنان هریک به راه خود سرگردانند، و کسی نیست که تو را نجات دهد.»

Speaker
مکاشفه باب ۳ , ۴

3:1 «و به فرشتۀ کلیسای ساردِس بنویس: «آن که هفت روحِ خدا و هفت ستاره را دارد، چنین می‌گوید: از اعمال تو آگاهم. آوازۀ زنده بودنت بلند است، امّا مرده‌ای.
2بیدار شو و آنچه را بازمانده و در آستانۀ مرگ است، استوار گردان! چرا که اعمال تو را نزد خدایم کامل نیافتم.
3پس آنچه را یافته و شنیده‌ای، به یاد آر؛ آن را نگاه دار و توبه کن. اگر بیدار نشوی، دزدانه به سراغت خواهم آمد و تو آن ساعت را که به سراغت می‌آیم، نخواهی دانست.
4«امّا تَنی چند هنوز در ساردِس داری که دامنْ آلوده نکرده‌اند. اینان جامۀ سفید در بر، با من گام خواهند زد، زیرا که شایسته‌اند.
5هر که غالب آید، اینچنین به جامۀ سفید آراسته خواهد شد و نامش را هرگز از دفتر حیات نخواهم زدود، بلکه آن را در حضور پدرم و فرشتگانش بر زبان خواهم آورد.
6آن که گوش دارد بشنود که روح به کلیساها چه می‌گوید.
7«به فرشتۀ کلیسای فیلادِلفیه بنویس: «آن که قدّوس است و حق، آن که کلید داوود را دارد، آن که می‌گشاید و کس نخواهد بست، و می‌بندد و کس نخواهد گشود، چنین می‌گوید:
8اعمال تو را می‌دانم. اینک دری گشوده پیش روی تو نهاده‌ام که هیچ‌کس آن را نمی‌تواند بست. می‌دانم که توانت ناچیز است، امّا کلام مرا نگاه داشته‌ای و نام مرا انکار نکرده‌ای.
9اینک آنان را که از کنیسۀ شیطانند و خود را یهود می‌خوانند و نیستند، وا می‌دارم تا بیایند و به پای تو افتند و اِذعان کنند که من تو را دوست داشته‌ام.
10حال که فرمان مرا به پایداری نگاه داشته‌ای، من نیز تو را از ساعت آزمایشی که بر کل جهان خواهد آمد تا ساکنان زمین را بیازماید، در امان خواهم داشت.
11«به‌زودی می‌آیم. آنچه داری، محکم نگه دار تا کسی تاجت را نرباید.
12هر که غالب آید، او را ستونی در معبدِ خدایم خواهم ساخت، و دیگر آنجا را هرگز ترک نخواهد کرد. بر او نام خدایم را و نام شهر خدایم، اورشلیم جدید را که از جانب خدا از آسمان نازل می‌شود، و نام جدید خود را خواهم نوشت.
13آن که گوش دارد بشنود که روح به کلیساها چه می‌گوید.
14«به فرشتۀ کلیسای لائودیکیه بنویس: «آن آمین، آن شاهد امین و راست، آن که مبدأ آفرینش خداست، چنین می‌گوید:
15اعمال تو را می‌دانم؛ می‌دانم که نه سردی و نه گرم. و کاش یا این بودی یا آن.
16امّا چون ولرمی، نه گرم و نه سرد، چیزی نمانده که تو را چون تف از دهان بیرون بیندازم.
17می‌گویی: ”دولتمندم؛ مال اندوخته‌ام و به چیزی محتاج نیستم.“ و غافلی که تیره‌بخت و اسف‌انگیز و مستمند و کور و عریانی.
18تو را پند می‌دهم که زرِ نابِ گذشته از آتش از من بخری تا دولتمند شوی؛ و جامه‌های سفید، تا به تن کنی و عریانی شرم‌آورت دیده نشود؛ و مرهم، تا بر چشمان خود بگذاری و بینا شوی.
19«من کسانی را توبیخ و تأدیب می‌کنم که دوستشان می‌دارم. پس به غیرت بیا و توبه کن.
20هان بر در ایستاده می‌کوبم. کسی اگر صدای مرا بشنود و در به رویم بگشاید، به درون خواهم آمد و با او همسفره خواهم شد و او با من.
21«هر که غالب آید، او را حق نشستن با من بر تخت خودم خواهم بخشید، همان‌گونه که من غالب آمدم و با پدرم بر تخت او نشستم.
22آن که گوش دارد بشنود که روح به کلیساها چه می‌گوید.»

4:1 پس از آن نظر کردم و اینک پیش رویم دری گشوده در آسمان بود، و همان صدایِ چون بانگ شیپور که نخست بار با من سخن گفته بود، دیگر بار گفت: «بالا بیا، و من آنچه را بعد از این می‌باید واقع شود، بر تو خواهم نمود.»
2در دم در روح شدم و هان تختی پیش رویم در آسمان قرار داشت و بر آن تخت کسی نشسته بود.
3آن تخت‌نشین، ظاهری چون سنگِ یشم و عقیق داشت و دور تا دور تخت را رنگین‌کمانی زمرّدگون فرا~گرفته بود.
4گرداگرد تخت، بیست و چهار تخت دیگر بود و بر آنها بیست و چهار پیر نشسته بودند. آنان جامۀ سفید بر تن داشتند و تاج طلا بر سر.
5و از تخت، برق آذرخش برمی‌خاست و غریو غرّش رعد. پیشاپیش تخت، هفت مشعلِ مشتعل بود. اینها هفت روحِ خدایند.
6و پیش تخت، چیزی بود که به دریایی از شیشه می‌مانست، چون بلور. در آن میان، در اطراف تخت، چهار موجود زنده بود، پوشیده از چشم، از پیش و از پس.
7موجود زندۀ اوّل، به شیر می‌مانست و موجود زندۀ دوّم به گوساله. سوّمی، صورت انسان داشت و چهارمی، چونان عقابی بود در پرواز.
8آنها هر‌کدام شش بال داشتند و دور تا دور، حتی زیر بالها، پوشیده از چشم بودند، و شبانه‌روز بی‌وقفه می‌گفتند: «قدّوس، قدّوس، قدّوس است خداوندْ خدای قادر مطلق، او که بود و هست و می‌آید.»
9هر بار که آن موجودهای زنده، جلال و عزّت و سپاس نثار آن تخت‌نشین می‌کنند که جاودانه زنده است،
10آن بیست و چهار پیر پیش روی تخت‌نشین بر خاک می‌افتند و او را که جاودانه زنده است می‌پرستند و پیش تخت او تاج از سر فرو~می‌گذارند و می‌گویند:
11«ای خداوندْ خدای ما، تو سزاوار جلال و عزّت و قدرتی، زیرا که آفریدگار همه چیز تویی و همه چیز به خواست تو وجود یافت و به خواست تو آفریده شد.»

Speaker
Suitable For