۷ می

R10507
Category
تثنیه باب ۲۴

24:1 «چون کسی زنی اختیار کرده، با وی ازدواج کند، و سپس در نظرش پسند نیاید از آن رو که چیزی قبیح در او بیابد، و طلاقنامه‌ای نوشته به دستش دهد و او را از خانۀ خویش براند،
2و آن زن از خانۀ وی روانه شده، برود و زن مردی دیگر شود،
3و شوهر دوّم نیز از او ناخشنود شده، طلاق‌نامه‌ای به دستش بدهد و او را از خانۀ خود برانَد، یا شوهر دوّم که او را به زنی گرفته است بمیرد،
4در آن صورت، شوهر نخست که وی را رها کرده بود، نمی‌تواند پس از نجس شدن زن، او را دیگر بار به زنی بگیرد، زیرا خداوند از این کار کراهت دارد. پس بر سرزمینی که یهوه خدایتان به شما به میراث می‌بخشد، گناه میاورید.
5«مردی که به‌تازگی زن گرفته باشد، با لشکر بیرون نرود و مکلف به انجام وظیفۀ عمومی دیگری نیز نشود. او تا یک سال در خانۀ خود آزاد بماند و زنی را که گرفته است خوش بسازد.
6«هیچ‌کس آسیاب دستی، و یا سنگ رویین آسیاب را گرو نگیرد، زیرا این در حکم گرو گرفتن جان کسی است.
7«هرگاه کسی در حال رُبودن یکی از هموطنان اسرائیلیِ خود یافت شود و اگر با وی بدرفتاری کند و یا او را بفروشد، آن آدم‌رُبا باید کشته شود. بدین‌گونه بدی را از میان خود خواهید زدود.
8«دربارۀ بیماری جذام، به هوش باشید تا مطابق هرآنچه لاویان کاهن به شما تعلیم دهند، به‌دقّت عمل کنید. آری، مطابق آنچه بدیشان فرمان داده‌ام، به‌دقّت به عمل آورید.
9به یاد داشته باشید که یهوه خدایتان در راه با مریم چه کرد، آنگاه که از مصر بیرون می‌آمدید.
10«چون به همسایۀ خود هر گونه قرضی می‌دهی، نباید برای گرفتنِ گرو به خانۀ او داخل شوی.
11بلکه بیرون بایست تا کسی که به او قرض می‌دهی، گرو را نزد تو بیرون آورد.
12و اگر او مردی فقیر باشد، در گروِ او مخواب.
13بلکه هنگام غروب آفتاب گرو را به او بازگردان تا در آن بخوابد و برایت دعای خیر کند. و این در نظر یهوه خدایت برای تو پارسایی شمرده خواهد شد.
14«بر کارگرِ روزمزدی که فقیر و نیازمند است، خواه از برادرانت و خواه از غریبانی که در شهرهای سرزمین شما ساکنند، ظلم مکن.
15در همان روزِ کارش، تا آفتاب غروب نکرده، مزد او را بده، زیرا فقیر است و زندگی‌اش به همین مزد بسته است؛ مبادا بر ضد تو نزد خداوند فریاد برآوَرَد، و تقصیرکار گردی.
16«پدران به سبب فرزندانشان کشته نشوند، و نه فرزندان به سبب پدرانشان. هر کس برای گناه خودش کشته شود.
17«حق غریب یا یتیم را پایمال مکن، و جامۀ بیوه‌زن را گرو مگیر.
18به یاد داشته باش که خود در مصر غلام بودی و یهوه خدایت تو را از آنجا فدیه کرد؛ بنابراین، به تو فرمان می‌دهم چنین کنی.
19«چون محصول خود را در مزرعه‌ات درو می‌کنی، اگر بافه‌ای را در مزرعه فراموش کردی، برای برگرفتن آن باز مگرد؛ بگذار برای غریب و یتیم و بیوه‌زن باشد تا یهوه خدایت تو را در همۀ کارهای دستت برکت دهد.
20چون درخت زیتون خود را می‌تکانی، آن را برای بار دوّم متکان؛ بگذار برای غریب و یتیم و بیوه‌زن باشد.
21چون انگور تاکستان خود را می‌چینی، آن را برای بار دوّم مچین. بگذار برای غریب و یتیم و بیوه‌زن باشد.
22به یاد داشته باش که خود در سرزمین مصر غلام بودی. بنابراین، به تو فرمان می‌دهم چنین کنی.

Speaker
غزل سلیمان باب ۴

4:1 تو چه زیبایی، ای نازنین من، وَه که چه زیبایی! چشمان تو از پسِ روی‌بَندت به کبوتران مانَد. گیسوانت همچون گلۀ بزهاست که از دامنه‌های جِلعاد فرود آیند.
2دندانهایت به گله‌ای پشم‌بریده مانَد، که تازه از شستشو برآمده باشند؛ هر یک از آنها جفت خویش را دارند، و از ایشان یکی هم تنها نیست.
3لبانت غنچه‌ای است باریک و سرخ، و دهانت چه زیباست! شقیقه‌هایت از پسِ روی‌بَندِ تو، همچون پار‌ۀ انار است.
4گردنت برج داوود را مانَد، که به جهت اسلحه‌خانه بنا شده است. بر آن هزار سپر آویخته است، که جملگی چون سپرهای جنگاوران است.
5سینه‌هایت همچون دو بچه‌آهوست، همچون بره‌های توأمان غزال، به چَرا در میان سوسن‌زاران.
6پیش از آنکه سپیده بَردمد، و سایه‌ها دامن بَرکِشند، من به کوهِ مُر خواهم رفت و به تپۀ کُندُر.
7ای نازنین من، تو به‌تمامی زیبایی؛ در تو هیچ عیبی نیست.
8با من از لبنان بیا، ای عروسم؛ با من از لبنان بیا! از قُلۀ اَمانَه و از بلندای سِنیر و حِرمون، از کُنام شیران و کوه‌های پلنگان به زیر بیا!
9ای خواهرم و ای عروسم، تو دل مرا ربوده‌ای؛ تو به نگاهی دل مرا ربوده‌ای، به گوهری از گردنبندت!
10ای خواهرم و ای عروسم، عشقت چه دلنشین است! عشق تو از شراب بسی نیکوتر است، و رایحه‌ات از جمیع عطرها خوش‌تر!
11ای عروس من، از لبانت عسل می‌چکد؛ زیر زبانت، شیر و شهد است، و رایحۀ خوش جامه‌ات، همچون عطرِ لبنان!
12خواهر و عروس من، باغی است دربسته، چشمه‌ای است قفل‌شده، و سرچشمه‌ای است مَمهور!
13نهالهایش بوستان اَنار است، پر از میوه‌های گوارا، و حَنا و سُنبل؛
14پر از سُنبل و زعفران، نی و دارچین و انواع کُندُر، و مُر و عود و دل‌انگیزترین عطریات!
15تو چشمۀ باغهایی، برکۀ آب جاری، و نهرهای سرازیر از لبنان!
16ای باد شمال، برخیز! ای باد جنوب، بیا! بر باغ من بِوَز، تا عطرهایش بپراکند. باشد که دلداده‌ام به باغ خویش درآید، و از میوه‌های گوارایش کام یابَد.

Speaker
اعمال رسولان باب ۱۸ , ۱۹

18:1 پس از این، پولس آتن را ترک گفت و به قُرِنتُس رفت.
2در آنجا با مردی یهودی، آکیلا نام، از مردمان پونتوس آشنا شد که با همسرش پْریسکیلا به‌تازگی از ایتالیا آمده بود، زیرا کْلودیوسِ قیصر دستور داده بود که یهودیان همگی روم را ترک کنند. پولس به دیدار آنها رفت،
3و از آنجا که او نیز مانند ایشان پیشۀ خیمه‌دوزی داشت، نزدشان ماند و به کار مشغول شد.
4او هر شَبّات در کنیسه با یهودیان و یونانیان مباحثه می‌کرد و می‌کوشید آنان را مجاب سازد.
5چون سیلاس و تیموتائوس از مقدونیه آمدند، پولس خود را به تمامی، وقف موعظۀ کلام کرده، به یهودیان شهادت می‌داد که عیسی همان مسیح است.
6امّا چون با او بنای مخالفت گذاشتند و ناسزایش گفتند، به اعتراض، غبار جامه‌اش را تکاند و به آنها گفت: «خونتان بر گردن خودتان! من از آن مبرا هستم. از این پس، نزد غیریهودیان می‌روم.»
7سپس از کنیسه تغییر مکان داد و به خانۀ تیتوس یوستوس رفت که شخصی خداپرست بود و در جوار کنیسه منزل داشت.
8امّا کْریسپوس، رئیس کنیسه، با تمام اهل خانه‌اش به خداوند ایمان آوردند. همچنین بسیاری از اهالی قُرِنتُس چون پیام را شنیدند، ایمان آورده، تعمید گرفتند.
9شبی خداوند در رؤیا به پولس گفت: «مترس! سخن بگو و خاموش مباش!
10زیرا من با تو هستم و هیچ‌کس دست خود را بر تو دراز نخواهد کرد تا گزندی به تو برساند، چرا که در این شهر مرا خلق بسیار است.»
11پس، پولس یک سال و نیم در آنجا ماند و کلام خدا را به آنها تعلیم داد.
12امّا هنگامی که گالیو، والی اَخائیه بود، یهودیان همداستان شده، بر سر پولس تاختند و او را به محکمه کشانده،
13گفتند: «این شخص مردم را وامی‌دارد خدا را به شیوه‌ای خلاف شریعت عبادت کنند.»
14چون پولس خواست سخن بگوید، گالیو به یهودیان گفت: «اگر جرم یا جنایتی در میان بود، می‌بایست شکایت شما را بشنوم.
15امّا چون مسئله بر سر کلمات و نامها و شریعت خودتان است، پس خود به آن رسیدگی کنید. من نمی‌خواهم دربارۀ چنین اموری داوری کنم.»
16پس آنها را از مقابل مسند داوری راند.
17آنان نیز همگی به سوسْتِنِس، رئیس کنیسه حمله بردند و او را در مقابل مسند والی زدند. امّا گالیو هیچ اعتنا نکرد.
18پولس پس از اقامتی طولانی در قُرِنتُس، با برادران وداع کرد و از راه دریا عازم سوریه شد. در این سفر، پْریسکیلا و آکیلا نیز همراهش بودند. او در کِنخْریه سر خود را تراشید، زیرا چنین نذر کرده بود.
19چون به اَفِسُس رسیدند، همسفران خود را ترک گفت و خود به کنیسه رفته، با یهودیان به مباحثه پرداخت.
20از او خواستند مدتی بیشتر با ایشان بماند، امّا نپذیرفت
21و با ایشان وداع کرده، گفت: «اگر خدا بخواهد باز نزد شما خواهم آمد.» سپس سوار کشتی شد و اَفِسُس را ترک گفت.
22در قیصریه از کشتی فرود آمده، به اورشلیم رفت و پس از دیدار با کلیسا، راهی اَنطاکیه شد.
23چندی در آنجا ماند و باز عازم سفر شده، در سرتاسر دیار غَلاطیه و فْریجیه جا به جا می‌گشت و همۀ شاگردان را استوار می‌کرد.
24در آن ایام، فردی یهودی، آپولس نام، از مردمان اسکندریه، به اَفِسُس آمد. او سخنوری ماهر بود و دانشی وسیع از کتب مقدّس داشت؛
25در طریق خداوند آموزش یافته بود و با حرارت روح سخن می‌گفت و به‌دقّت دربارۀ عیسی تعلیم می‌داد، هرچند فقط از تعمید یحیی آگاهی داشت.
26او دلیرانه در کنیسه به سخن گفتن آغاز کرد. چون پْریسکیلا و آکیلا سخنانش را شنیدند، او را به خانۀ خود بردند و طریق خدا را دقیقتر به وی آموختند.
27چون آپولس قصد سفر به اَخائیه کرد، برادران تشویقش کردند و به شاگردان نوشتند که او را به‌گرمی پذیرا شوند. چون آپولس بدان‌جا رسید، کسانی را که به واسطۀ فیض ایمان آورده بودند، یاری فراوان داد.
28زیرا پیش روی همگان با یهودیان مباحثه کرده، عقاید آنان را با دلایل قوی رد می‌کرد، و با استناد به کتب مقدّس ثابت می‌نمود که عیسی همان مسیح است.

19:1 و امّا هنگامی که آپولس در قُرِنتُس بود، پولس پس از گذر از نواحی مرتفع مرکزی، به اَفِسُس رسید. در آنجا شاگردانی چند یافت
2و از ایشان پرسید: «آیا هنگامی که ایمان آوردید، روح‌القدس را یافتید؟» گفتند: «ما حتی نشنیده‌ایم که روح‌القدس هست.»
3به ایشان گفت: «پس چه تعمیدی یافتید؟» گفتند: «تعمید یحیی.»
4پولس گفت: «تعمید یحیی، تعمیدِ توبه بود. او به قوم می‌گفت به آن که پس از او می‌آمد ایمان بیاورند، یعنی به عیسی.»
5چون این را شنیدند، در نام خداوندْ عیسی تعمید گرفتند.
6و هنگامی که پولس دست بر آنان نهاد، روح‌القدس بر ایشان آمد، به گونه‌ای که به زبانهای غیر سخن گفتند و نبوّت کردند.
7آن مردان، جملگی حدود دوازده تن بودند.
8سپس پولس به کنیسه رفته، در آنجا سه ماه دلیرانه سخن می‌گفت و دربارۀ پادشاهی خدا مباحثه می‌کرد و دلایل قاطع می‌آورد.
9امّا بعضی سرسختی می‌کردند و ایمان نمی‌آوردند و پیش روی همگان، ’طریقت‘ را بد می‌گفتند. پس پولس از آنها کناره گرفت و شاگردان را با خود برداشته، همه روزه در تالار سخنرانی تیرانوس به بحث و گفتگو پرداخت.
10دو سال بدین منوال گذشت و در این مدت، همۀ سکنۀ ایالت آسیا، چه یهود و چه یونانی، کلام خداوند را شنیدند.
11خدا به دست پولس معجزات خارق‌العاده ظاهر می‌ساخت،
12به گونه‌ای که مردم دستمالها و پیشبندهایی را که با بدن او تماس یافته بود برای بیماران می‌بردند، و بیماری آنها بهبود می‌یافت و ارواح پلید از ایشان بیرون می‌رفت.
13پس تنی چند از جن‌گیرانِ دوره‌گرد یهودی نیز کوشیدند نام خداوند عیسی را بر کسانی که ارواح پلید داشتند، بخوانند. آنان می‌گفتند: «به آن عیسی که پولس به او موعظه می‌کند شما را قسم می‌دهیم!»
14کسانی که چنین می‌کردند، هفت پسر اِسکیوا، یکی از سران کاهنان یهود بودند.
15امّا روح پلید در پاسخ آنها گفت: «عیسی را می‌شناسم، پولس را هم می‌شناسم، امّا شما کیستید؟»
16پس مردی که روح پلید داشت بر آنها جَسته، بر همگی ایشان غلبه یافت و چنان آنها را زد که برهنه و زخمی از آن خانه گریختند.
17چون همۀ ساکنان اَفِسُس، چه یهودی و چه یونانی، از این امر آگاه شدند، ترس بر همۀ آنان مستولی گشت، به گونه‌ای که از آن پس نام خداوندْ عیسی را بسیار محترم می‌داشتند.
18و بسیار کسان که ایمان آورده بودند، پیش آمده، آشکارا به کارهای خود اعتراف کردند.
19بسیاری نیز که پیش از آن جادوگری می‌کردند، کتابهای خود را آوردند و در برابر همگان سوزاندند. چون بهای کتابها را حساب کردند، پنجاه هزار دِرْهَم بود.
20بدین‌گونه، کلام خداوند به‌طور گسترده منتشر می‌شد و قوّت می‌گرفت.
21پس از این وقایع، پولس در روح بر آن شد از راه مقدونیه و اَخائیه، به اورشلیم بازگردد. گفت: «پس از رفتنم به آنجا، باید از روم نیز دیدار کنم.»
22سپس دو تن از دستیاران خود، تیموتائوس و اِراستوس را به مقدونیه فرستاد و خود چندی در آسیا ماند.
23در این زمان، بلوای بزرگی دربارۀ ’طریقت‘ بر پا شد.
24نقره‌کاری دیمیتریوس نام که تمثالهای نقره‌ای از آرتِمیس می‌ساخت و از این راه درآمدی سرشار عاید صنعتگران کرده بود،
25ایشان و صاحبان این‌گونه حرفه‌ها را گرد آورد و به آنها گفت: «ای سروران، می‌دانید که این پیشه، مایۀ رونقِ روزیِ ماست.
26امّا چنانکه می‌بینید و می‌شنوید، این پولس نه تنها در اَفِسُس، بلکه به‌تقریب در سرتاسر آسیا، بسیاری را متقاعد و گمراه کرده است. او می‌گوید خدایانِ ساختۀ دست بشر، خدا نیستند.
27پس این خطر هست که نه تنها کسب ما از رونق بیفتد، بلکه معبد الهۀ بزرگمان آرتِمیس نیز حقیر گردد و او که در آسیا و در سرتاسر جهان پرستیده می‌شود، عظمت خود را از دست بدهد.»
28چون این را شنیدند، به‌غایت خشمگین شده، فریاد سر دادند که «بزرگ است آرتِمیسِ اَفِسُسیان!»
29در تمام شهر آشوبی به پا شد! مردم یکپارچه به سوی میدان مسابقات هجوم بردند و گایوس و آریستارخوس را که اهل مقدونیه و از همراهان پولس بودند، کشان‌کشان با خود می‌بردند.
30پولس خواست در برابر جمعیت ظاهر شود، امّا شاگردان نگذاشتند.
31حتی بعضی از مقامات ایالت آسیا که از دوستان وی بودند، برایش پیغام فرستاده، خواهش کردند پا به میدان مسابقات نگذارد.
32جمعیت آشفته بود. همه فریاد می‌زدند و هر کس چیزی می‌گفت و بیشتر مردم نمی‌دانستند برای چه گرد آمده‌اند.
33یهودیان، اسکندر را پیش انداخته بودند، و بعضی از میان جمعیت به او دستورهایی می‌دادند. او دست تکان داده، از مردم خواست خاموش باشند و کوشید دفاعی عرضه دارد.
34امّا چون مردم دریافتند یهودی است، همه یکصدا، حدود دو ساعت فریاد می‌زدند: «بزرگ است آرتِمیسِ اَفِسُسیان!»
35سرانجام، داروغۀ شهر جمعیت را آرام کرد و گفت: «ای مردان اَفِسُس، کیست که نداند شهر اَفِسُس نگهبان معبد آرتِمیسِ بزرگ و حافظِ تمثال اوست که از آسمان نازل شده است؟
36پس چون این حقایق انکارناپذیر است، باید آرام باشید و شتابزده کاری نکنید.
37این مردان که به اینجا آورده‌اید، نه به معبد ما دستبرد زده‌اند و نه به الهۀ ما کفر گفته‌اند.
38پس اگر دیمیتریوس و همکاران صنعتگرش از کسی شکایت دارند، درِ محکمه‌ها باز است و والیان نیز حاضرند. می‌توانند شکایات خود را به آنجا ببرند.
39امّا اگر مسئلۀ دیگری دارید، باید آن را در جلسات رسمی انجمن شهر حل و فصل کنید.
40زیرا بیم آن می‌رود که به‌خاطر وقایع امروز، به شورشگری متهم شویم. اگر چنین شود، نخواهیم توانست دلیلی برای توجیه این بلوا بیاوریم.»
41این را گفت و جماعت را متفرق ساخت.

Speaker
Suitable For