۱۹ آوریل

R10419
Category
تثنیه باب ۲

2:1 «پس برگشته مطابق آنچه خداوند به من گفته بود، از راه دریای سرخ، به بیابان کوچ کردیم و روزهای بسیار کوهستان سِعیر را دور زدیم.
2آنگاه خداوند به من گفت:
3”شما به اندازۀ کافی این کوهستان را دور زده‌اید. حال به سوی شمال بروید.
4قوم را فرمان داده بگو: ’شما از قلمرو برادرانتان، یعنی نسل عیسو می‌گذرید که در سِعیر ساکنند. آنان از شما خواهند ترسید. پس بسیار مراقب باشید.
5ایشان را تحریک مکنید، زیرا از سرزمین ایشان حتی به قدر کفِ پایی هم به شما نخواهم داد، چونکه کوهستان سِعیر را به عیسو به ملکیت بخشیده‌ام.
6خوراک را از ایشان به نقره خریده، بخورید و آب را از ایشان به نقره خریده، بنوشید.
7زیرا یهوه خدایتان شما را در همۀ کارهای دستتان برکت داده است. او از ره سپردن شما در این بیابان بزرگ آگاه است. در این چهل سال یهوه خدایتان با شما بوده است و چیزی کم نداشته‌اید.“‘
8پس ما به دور از برادران خود، بنی‌عیسو‌که در سِعیر ساکنند، از راه عَرَبه، از ایلَت و عِصیون‌جِبِر عبور کردیم. «سپس تغییر جهت داده، به راه بیابان موآب رفتیم.
9آنگاه خداوند مرا گفت: ”موآب را آزار مرسان و ایشان را به جنگ تحریک مکن، زیرا که از سرزمین ایشان هیچ نصیبی به شما نخواهم داد. چونکه عار را به بنی‌لوط به ملکیت داده‌ام.“
10ایمیان که قومی عظیم و کثیر و همچون عَناقیان بلندقامت بودند پیشتر در آنجا می‌زیستند.
11آنان نیز مانند عَناقیان، از رِفائیانِ غول‌پیکر محسوب می‌شوند، اما موآبیان ایشان را ایمیان می‌خوانند.
12حوریان نیز پیشتر در سِعیر می‌زیستند، اما بنی‌عیسو آنان را بیرون راندند و از پیش روی خویش هلاک کردند و در جای ایشان ساکن شدند، همان‌گونه که اسرائیل با سرزمین ملکیت خویش کردند، سرزمینی که خداوند به آنان بخشید.
13”حال برخیزید و از وادی زارِد بگذرید.“ پس، از وادی زارِد گذشتیم.
14از زمانی که از قادِش‌بَرنِع راه پیمودیم تا زمانی که از وادی زارِد گذشتیم، سی و هشت سال به طول انجامید، تا تمامی نسل مردان جنگی از میان اردوگاه تلف شدند، چنانکه خداوند برای ایشان قسم خورده بود.
15زیرا که به‌واقع دست خداوند بر ضد ایشان بود، تا تمامی ایشان را از میان اردوگاه هلاک کند.
16«پس چون تمامی مردان جنگی از میان قوم تلف شده، مردند،
17خداوند مرا خطاب کرده، گفت:
18”امروز باید از مرز موآب در عار بگذری.
19چون به قلمرو بنی‌عَمّون نزدیک شوی، آزارشان مرسان و تحریکشان مکن زیرا که از سرزمین عَمّونیان هیچ نصیبی به شما نخواهم داد، چون آن را به بنی‌لوط به ملکیت داده‌ام.“
20(آنجا نیز از سرزمینهای رِفائیانِ غول‌پیکر به شمار می‌آید. رِفائیان پیشتر در آنجا می‌زیستند، اما عَمّونیان آنان را زَمزُمّیان می‌خوانند،
21که قومی عظیم و کثیر، و همچون عَناقیان بلندقامت بودند. اما خداوند آنان را از حضور عَمّونیان هلاک کرد، و عَمّونیان ایشان را بیرون رانده، در جایشان ساکن شدند،
22چنانکه برای بنی‌عیسو که در سِعیر ساکنند نیز عمل کرد و حوریان را از حضورشان هلاک کرده، آنان را بیرون راند، به گونه‌ای که بنی‌عیسو تا به امروز در جای ایشان ساکنند.
23و اما عَوّیان که در روستاها تا به غزه سکونت داشتند به دست کَفتوریان که از کَفتور آمده بودند، هلاک شدند و کَفتوریان در جای ایشان ساکن شدند.)
24”پس برخیزید و عزیمت کرده، از وادی اَرنون بگذرید. بنگر که سیحونِ اَموری پادشاه حِشبون و سرزمینش را به دست شما داده‌ام؛ پس شروع به تصرف کن و با وی جنگ نما.
25امروز شروع کرده ترس و هراس شما را بر قومهای زیر تمام آسمان مستولی خواهم کرد و ایشان آوازۀ تو را شنیده، خواهند لرزید و به سبب تو مضطرب خواهند شد.“
26«پس فرستادگانی با سخنان صلح‌آمیز از بیابان قِدیموت نزد سیحون شاه حِشبون گسیل داشته، گفتم:
27”اجازه بده از سرزمینت بگذرم. از شاهراه خواهم رفت و به جانب راست یا چپ میل نخواهم کرد.
28خوراک را به نقره به من بفروش تا بخورم، و آب را به نقره به من بفروش تا بنوشم. فقط اجازه بده تا بر پایهای خود بگذرم؛
29چنانکه بنی‌عیسو که در سِعیر ساکنند و موآبیان که در عار ساکنند برای من کردند، تا از رودِ اردن به سرزمینی که یهوه خدای ما به ما می‌دهد بگذرم.“
30اما سیحون پادشاه حِشبون نخواست از سرحدش بگذریم، زیرا که یهوه خدای تو روح او را سخت و دل او را سنگ ساخت تا او را به دست تو تسلیم کند، چنانکه امروز کرده است.
31خداوند مرا گفت: ”اینک به تسلیم کردنِ سیحون و سرزمینش به دست تو آغاز کرده‌ام. پس شروع به تصرف کن تا سرزمین وی را مالک شوی.“
32آنگاه سیحون با تمامی قومش برای جنگ با ما به جانب یاهَص بیرون آمد.
33و یهوه خدای ما او را به دست ما تسلیم کرد و ما او را با پسرانش و تمامی قومش شکست دادیم.
34و در آن وقت، تمامی شهرهای او را تسخیر کرده، هر شهر را با مردان و زنان و کودکانش به نابودی کامل سپردیم و اَحَدی را باقی نگذاشتیم.
35تنها چارپایان را با غنیمت شهرهایی که تسخیر کرده بودیم برای خود به یغما بردیم.
36از عَروعیر در کنار وادی اَرنون، و شهری که در وادی است، تا جِلعاد، شهری نبود که برای ما تسخیرناپذیر باشد. یهوه خدایمان همه را به دست ما تسلیم کرد.
37اما به سرزمین بنی‌عَمّون یعنی سراسر کناره‌های رود یَبّوق و شهرهای ناحیۀ کوهستانی، و به هر جایی که یهوه خدایمان ما را منع کرده بود، نزدیک نشدیم.

Speaker
امثال سلیمان باب ۲۹

29:1 آن که با وجود توبیخهای بسیار سر خم نمی‌کند ناگهان خواهد شکست و علاجی نخواهد بود.
2با ترقی پارسایان، مردم شادی می‌کنند، با حکومت شریران، ناله!
3مردی که حکمت را دوست می‌دارد، مایۀ شادی پدر خویش است، اما رفیق فاحشه‌ها اموال را بر باد می‌دهد.
4پادشاهْ با عدالت، مملکت را استوار می‌سازد، اما مرد رشوه‌خوار آن را ویران می‌کند.
5آن که تملّق همسایه‌اش را بگوید، دامی برای پاهای وی می‌گسترد.
6بدکار در خلافکاری خود به دام می‌افتد، اما پارسا می‌تواند سرود بخواند و شادمان باشد.
7پارسا به حقوق بینوایان توجه دارد، اما شریر را چنین درکی نیست.
8تمسخرگران شهر را به آشوب می‌کشند، اما حکیمان خشم را فرو~می‌نشانند.
9چون حکیم و نادان علیه یکدیگر به محکمه روند، دمی برآشفتن خواهد بود و دمی تمسخر، اما بی‌حاصل!
10مردان خون‌ریز از مردِ راست نفرت دارند، اما صالحان در پی سلامت جان اویند.
11نادان همۀ خشم خود را بی‌مهابا بروز می‌دهد، اما حکیم آن را بازمی‌دارد.
12حاکمی که به سخنان دروغ گوش سپارد، خادمانش، همه شریر خواهند بود.
13فقیر و ظالم در این اشتراک دارند: نور چشم هر دو از خداوند است.
14پادشاهی که بر بینوایان به انصاف داوری کند، تختش تا به ابد برقرار می‌ماند.
15چوب و توبیخ، حکمت می‌بخشد، اما جوانی که به حال خود رها شود، مادرش را شرمسار می‌سازد.
16با ترقی شریران، نافرمانی هم ترقی می‌کند، اما پارسایان سقوط آنان را خواهند دید.
17فرزندِ خود را ادب کن که تو را آسودگی خواهد بخشید، و مایۀ خشنودی جانت خواهد بود.
18آنجا که رؤیا نباشد، مردم افسارگسیخته می‌شوند؛ اما مبارک است آن که شریعت را نگاه می‌دارد.
19غلام تنها با نصیحت ادب نمی‌شود؛ زیرا آن را می‌فهمد، اما به جا نمی‌آورد.
20آیا کسی را دیده‌ای که در سخن گفتن عجول باشد؟ به نادان بیش از او امید هست.
21آن که غلام خود را از جوانی به ناز پروَرَد، سرانجام او را وارث خویش خواهد یافت!
22مرد کج‌خُلق نزاع برمی‌انگیزد، و شخص تندخو، گناهان بسیار مرتکب می‌شود.
23غرور آدمی او را خوار می‌سازد، اما شخص افتاده‌دل عزّت می‌یابد.
24شریک دزد، دشمن جان خویش است؛ او قسم داده می‌شود، اما هیچ نمی‌گوید.
25ترس از انسان دام می‌شود، اما آن که بر خداوند توکل کند، ایمن می‌ماند.
26بسیاری جویای نظر لطف حاکمند، اما خداوند است که آدمیان را دادرسی می‌کند.
27پارسایان از آنان که راه خود را کج می‌سازند، کراهت دارند، شریران، از آنان که در راه راست استوار می‌مانند.

Speaker
یوحنا باب ۱۲

12:1 شش روز پیش از عید پِسَخ، عیسی به بِیت‌عَنْیا، محل زندگی ایلعازَر آمد، همان که عیسی او را از مردگان برخیزانیده بود.
2در آنجا برای تجلیل او شام دادند. مارتا پذیرایی می‌کرد و ایلعازَر از جمله کسانی بود که با عیسی بر سفره نشسته بود.
3در آن هنگام، مریم عطری گرانبها از سنبل خالص را که حدود یک لیترا بود برگرفت و پاهای عیسی را با آن عطرآگین کرد و با گیسوانش خشک نمود، چنانکه خانه از رایحۀ عطر آکنده شد.
4امّا یهودای اَسخَریوطی، یکی از شاگردان عیسی، که بعدها او را تسلیم دشمن کرد، گفت:
5«چرا این عطر به سیصد دینار فروخته نشد، تا بهایش به فقرا داده شود؟»
6او این را نه از سر دلسوزی برای فقرا، بلکه از آن رو می‌گفت که دزد بود؛ او مسئول دخل و خرج بود و از پولی که نزدش گذاشته می‌شد، می‌دزدید.
7پس عیسی گفت: «او را به حال خود بگذارید! زیرا این عطر را برای روز دفن من نگاه داشته بود.
8فقیران را همیشه با خود دارید، امّا مرا همیشه ندارید.»
9گروهی بی‌شمار از یهودیان، چون شنیدند عیسی آنجاست، آمدند تا نه تنها عیسی، بلکه ایلعازَر را نیز که زنده کرده بود، ببینند.
10پس، سران کاهنان بر آن شدند ایلعازَر را نیز بکشند،
11زیرا سبب شده بود بسیاری از یهودیان از ایشان رویگردان شده، به عیسی ایمان آورند.
12بامدادان، جمعیتی کثیر که برای عید آمده بودند، چون شنیدند عیسی به اورشلیم می‌آید،
13شاخه‌های نخل در دست به پیشباز او رفتند. آنان فریادکنان می‌گفتند: «هوشیعانا! مبارک است آن که به نام خداوند می‌آید، مبارک است پادشاه اسرائیل!»
14آنگاه عیسی کره الاغی یافت و بر آن سوار شد؛ چنانکه نوشته شده است:
15«مترس! ای دختر صَهیون، هان پادشاه تو می‌آید، سوار بر کره الاغی!»
16شاگردان او نخست این چیزها را درنیافتند، امّا چون عیسی جلال یافت، به یاد آوردند که اینها همه دربارۀ او نوشته شده بود و همان‌گونه نیز با او به عمل آورده بودند.
17آن جماعت که به هنگام فرا~خواندن ایلعازَر از قبر و برخیزانیدنش از مردگان با عیسی بودند، همچنان بر این واقعه شهادت می‌دادند.
18بسیاری از مردم نیز به همین سبب به پیشباز او رفتند، زیرا شنیده بودند چنین آیتی از او به ظهور رسیده است.
19پس فَریسیان به یکدیگر گفتند: «ببینید که راه به جایی نمی‌برید؛ بنگرید که همۀ دنیا از پی او رفته‌اند.»
20در میان کسانی که برای عبادت در عید آمده بودند، شماری یونانی بودند.
21آنها نزد فیلیپُس، که اهل بِیت‌صِیْدای جلیل بود، آمدند و به او گفتند: «سَروَرا، می‌خواهیم عیسی را ببینیم.»
22فیلیپُس آمد و به آندریاس گفت، و آنها هر دو رفتند و به عیسی گفتند.
23عیسی به آنان گفت: «ساعتِ جلال یافتن پسر انسان فرا~رسیده است.
24آمین، آمین، به شما می‌گویم، اگر دانۀ گندم در خاک نیفتد و نمیرد، تنها می‌ماند؛ امّا اگر بمیرد بارِ بسیار می‌آورد.
25کسی که جان خود را دوست بدارد، آن را از دست خواهد داد. امّا کسی که در این جهان از جان خود نفرت داشته باشد، آن را تا حیات جاویدان حفظ خواهد کرد.
26آن که بخواهد مرا خدمت کند، باید از من پیروی کند؛ و جایی که من باشم، خادم من نیز خواهد بود. کسی که مرا خدمت کند، پدرم او را سرافراز خواهد کرد.
27«اکنون جان من مضطرب است. چه بگویم؟ آیا بگویم، ”پدر! مرا از این ساعت رهایی ده“؟ امّا برای همین منظور به این ساعت رسیده‌ام.
28پدر، نام خود را جلال ده!» آنگاه ندایی از آسمان در رسید که: «جلال داده‌ام و باز جلال خواهم داد.»
29پس مردمی که آنجا بودند و این را شنیدند، گفتند: «رعد بود.» دیگران گفتند: «فرشته‌ای با او سخن گفت.»
30عیسی گفت: «این ندا برای شما بود، نه برای من.
31اکنون زمان داوری بر این دنیاست؛ اکنون رئیس این جهان بیرون افکنده می‌شود.
32و من چون از زمین برافراشته شوم، همه را به سوی خود خواهم کشید.»
33او با این سخن، به چگونگی مرگی اشاره می‌کرد که انتظارش را می‌کشید.
34مردم گفتند: «بنا بر آنچه از تورات شنیده‌ایم، مسیح تا ابد باقی خواهد ماند، پس چگونه است که می‌گویی پسر انسان باید برافراشته شود؟ این پسر انسان کیست؟»
35عیسی به ایشان گفت: «تا اندک زمانی دیگر، نور با شماست. پس تا زمانی که هنوز نور را دارید، راه بروید، مبادا تاریکی شما را فرو~گیرد. آن که در تاریکی راه می‌رود، نمی‌داند کجا می‌رود.
36تا زمانی که نور را دارید، به نور ایمان آورید تا فرزندان نور گردید.» چون این سخنان را گفت، از آنجا رفت و خود را از ایشان پنهان کرد.
37با اینکه عیسی آیاتی چنین بسیار در برابر چشمان آنان به ظهور رسانیده بود، به او ایمان نیاوردند.
38بدین‌سان سخنان اِشعیای نبی به حقیقت پیوست که گفته بود: «چه کسی، ای خداوند، پیام ما را باور کرده، و بازوی خداوند بر کِه مکشوف گشته است؟»
39همان‌گونه که اِشعیای نبی خود در جایی دیگر بیان کرده است، آنان نتوانستند ایمان آورند، زیرا:
40«او چشمان ایشان را کور، و دلهایشان را سخت کرده است، تا با چشمان خود نبینند، و با دلهای خود درنیابند، و بازگشت نکنند تا شفایشان بخشم.»
41اِشعیا از آن رو این را بیان کرد که جلال او را دید و دربارۀ او سخن گفت.
42با این همه، حتی بسیاری از بزرگان قوم نیز به عیسی ایمان آوردند، امّا از ترس فَریسیان، ایمان خود را اقرار نمی‌کردند، مبادا از کنیسه اخراجشان کنند.
43زیرا تحسین مردم را بیش از تحسین خدا دوست می‌داشتند.
44آنگاه عیسی ندا در داد و گفت: «هر که به من ایمان آوَرَد، نه به من، بلکه به فرستندۀ من ایمان آورده است.
45هر که مرا دید، فرستندۀ مرا دیده است.
46من چون نوری به جهان آمده‌ام تا هر که به من ایمان آوَرَد، در تاریکی نماند.
47اگر کسی سخنان مرا بشنود، امّا از آن اطاعت نکند، من بر او داوری نمی‌کنم؛ زیرا نیامده‌ام تا بر جهانیان داوری کنم، بلکه آمده‌ام تا آنها را نجات بخشم.
48برای کسی که مرا رد کند و سخنانم را نپذیرد، داوریْ دیگر هست؛ همان سخنانی که گفتم در روز بازپسین او را محکوم خواهد کرد.
49زیرا من از جانب خود سخن نگفته‌ام، بلکه پدری که مرا فرستاد به من فرمان داد که چه بگویم و از چه سخن برانم.
50و من می‌دانم که فرمان او حیات جاویدان است. پس آنچه من می‌گویم درست همان چیزی است که پدر گفته است تا بگویم.»

Speaker
Suitable For