۱۷ آوریل

R10417
Category
اعداد باب ۳۶

36:1 روزی سران خاندانهای طایفۀ بنی‌جِلعاد پسر ماکیر، پسر مَنَسی که از طایفه‌های بنی‌یوسف بودند، نزدیک آمدند و در حضور موسی و رهبران، یعنی سران خاندانهای بنی‌اسرائیل، عرض کرده،
2گفتند: «خداوند به سرور ما فرمان داد تا این سرزمین را به حکم قرعه به بنی‌اسرائیل به میراث دهد، و سرور ما از خداوند فرمان یافت که میراث برادرمان صِلُفِحاد را به دخترانش دهد.
3اکنون اگر ایشان با یکی از مردان سایر قبایل بنی‌اسرائیل وصلت کنند، ارث ایشان از میراث اجدادی ما کسر شده، به میراثِ قبیله‌ای که ایشان بدان داخل شوند، افزوده خواهد شد. بدین‌سان، از سهم میراث ما کاسته خواهد شد.
4حتی با فرا~رسیدن یوبیل بنی‌اسرائیل نیز میراث ایشان به میراث قبیله‌ای که بدان داخل شوند، افزوده خواهد شد، و از میراث قبیلۀ اجدادی ما کسر خواهد گردید.»
5آنگاه موسی بنا به گفتۀ خداوند بنی‌اسرائیل را امر فرموده، گفت: «قبیلۀ بنی‌یوسف درست می‌گویند.
6این است آنچه خداوند دربارۀ دختران صِلُفِحاد امر می‌فرماید: ”آنان را به هر که در نظرشان پسند آید به زنی بدهید، فقط به شرط آن که با مردی از طوایف قبیلۀ پدرشان ازدواج کنند.
7میراث بنی‌اسرائیل نباید از قبیله‌ای به قبیله دیگر منتقل شود، زیرا هر یکی از بنی‌اسرائیل، میراث قبیلۀ پدرانش را نگاه خواهد داشت.
8هر دختری که صاحب میراثی در یکی از قبایل بنی‌اسرائیل باشد، باید با مردی از طوایف قبیلۀ پدرش ازدواج کند، تا بدین‌سان هر یکی از بنی‌اسرائیل صاحب میراث پدران خود گردد.
9پس هیچ میراثی نباید از قبیله‌ای به قبیلۀ دیگر منتقل شود، زیرا هر قبیلۀ بنی‌اسرائیل باید میراث خود را نگاه دارد.“»
10پس دختران صِلُفِحاد طبق آنچه خداوند به موسی فرمان داده بود، عمل کردند.
11دختران صِلُفِحاد، یعنی مَحلَه، تِرصَه، حُجلَه، مِلکَه و نوعَه با پسر عموهای خود ازدواج کردند.
12آنان با کسانی از طوایف بنی‌مَنَسی پسر یوسف ازدواج کردند، و میراثشان در قبیلۀ طایفۀ پدری‌شان باقی ماند.
13این است فرمانها و قوانینی که خداوند به واسطۀ موسی در همواریهای موآب، نزد اردن، مقابل اَریحا، به بنی‌اسرائیل امر فرمود.

Speaker
امثال سلیمان باب ۲۷

27:1 دربارۀ فردا فخر مکن، زیرا نمی‌دانی روز چه خواهد زایید.
2بگذار دیگری تو را بستاید، نه دهان خودت؛ غریبه‌ای، نه زبان خودت.
3سنگ، سنگین است و ریگ، گران، اما تحریک به دست نادان، از هر دو سنگینتر است!
4خشم، خانمان‌سوز است و غضب، سیل‌آسا، اما کیست که در برابر حسد تاب آورد؟
5توبیخِ آشکار، بِه از محبت پنهان.
6زخمی هم که از دوست رسد وفادار است، اما به صد بوسۀ دشمن هم نتوان اعتماد کرد.
7شکمِ سیر از شانِ عسل کراهت دارد، اما برای شکم گرسنه، هر تلخی هم شیرین است!
8مردی که از خانه‌اش آواره شود، پرنده‌ای را مانَد که از لانه‌اش آواره شده باشد.
9عطر و بوی خوش، دل را شاد می‌سازد، مشورت خالص، به دوستی شیرینی می‌بخشد.
10دوست خود و دوست پدر خود را ترک مکن، و به هنگام مصیبت به خانۀ برادرت مرو؛ همسایۀ نزدیک بِه از برادر دور است.
11پسرم، حکیم باش، و دل مرا شاد کن؛ آنگاه ملامت‌کنندگان خود را پاسخ توانم داد.
12عاقل، خطر را می‌بیند و پنهان می‌شود، اما ساده‌لوح پیش می‌رود و تاوانش را می‌دهد!
13جامۀ کسی را که ضامن غریبه می‌شود، بگیر! لباس کسی را که برای زن بیگانه ضمانت می‌کند، گرو نگاه دار.
14آن که صبح زود همسایۀ خود را به صدای بلند برکت دهد، به منزلۀ لعنت محسوب می‌شود.
15چکیدنِ پیوستۀ آب در روز بارانی و زن ستیزه‌جو مشابه‌اند؛
16بازداشتن او همچون بازداشتن باد است، یا گرفتن روغن با دست.
17آهن آهن را تیز می‌کند، مرد، مرد را.
18آن که از درخت انجیری نگهداری کند، از میوه‌اش خواهد خورد؛ و آن که از سَرور خود مراقبت نماید، عزّت خواهد یافت.
19آب، چهرۀ انسان را منعکس می‌کند، دل انسان، خودِ او را!
20هاویه و اَبَدون سیری‌ناپذیرند، نیز چنین است چشمان آدمی.
21بوته برای نقره و کوره برای طلاست، ستایش نیز برای آزمایش آدمی!
22اگر احمق را چون گندم نیز در هاون بکوبی، حماقتش را از او دور نخواهی کرد!
23از وضع گله‌هایت نیک آگاه باش از رمه‌هایت به‌دقّت مراقبت کن؛
24زیرا ثروت ابدی نیست، و نه حتی تاج و تخت، باقی از نسلی به نسل دیگر.
25پس چون علفها را بزنند و علفِ تازه بروید، و علوفۀ تپه‌ها جمع گردد،
26بره‌ها جامۀ تو خواهند شد و بزها بهای زمینت.
27شیر بزها برای خوراک تو کافی خواهد بود، و برای خوراک خانواده و معیشت کنیزانت.

Speaker
یوحنا باب ۹ , ۱۰

9:1 در راه که می‌رفت، کوری مادرزاد دید.
2شاگردانش از او پرسیدند: «استاد، گناه از کیست که این مرد کور به دنیا آمده است؟ از خودش یا از والدینش؟»
3عیسی پاسخ داد: «نه از خودش، و نه از والدینش؛ بلکه چنین شد تا کارهای خدا در او نمایان شود.
4تا روز است باید کارهای فرستندۀ مرا به انجام رسانیم؛ شب نزدیک می‌شود، که در آن کسی نمی‌تواند کار کند.
5تا زمانی که در جهان هستم، نور جهانم.»
6این را گفت و آبِ دهان بر زمین افکنده، گِل ساخت و آن را بر چشمان آن مرد مالید
7و او را گفت: «برو و در حوض سْیلوآم (که به معنی ’فرستاده‘ است) شستشوی کن.» پس رفت و شستشوی کرده، از آنجا بینا بازگشت.
8همسایگان و کسانی که پیشتر او را در حال گدایی دیده بودند، پرسیدند: «مگر این همان نیست که می‌نشست و گدایی می‌کرد؟»
9بعضی گفتند: «همان است.» دیگران گفتند: «شبیه اوست.» امّا او خود به تأکید می‌گفت: «من همانم.»
10پس، از او پرسیدند: «چگونه چشمانت باز شد؟»
11پاسخ داد: «مردی عیسی نام، گِلی ساخت و بر چشمانم مالید و گفت ”به حوض سْیلوآم برو و شستشوی کن.“ پس رفته، شستشوی کردم و بینا گشتم.»
12از او پرسیدند: «او کجاست؟» پاسخ داد: «نمی‌دانم.»
13پس آن مرد را که پیشتر کور بود، نزد فَریسیان آوردند.
14آن روز که عیسی گِل ساخته و چشمان او را باز کرده بود، شَبّات بود.
15آنگاه فَریسیان نیز از او پرس و جو کردند که چگونه بینایی یافته است. پاسخ داد: «بر چشمانم گِل مالید و شستم و اکنون بینا شده‌ام.»
16پس بعضی فَریسیان گفتند: «آن مرد از جانب خدا نیست، زیرا شَبّات را نگاه نمی‌دارد.» امّا دیگران گفتند: «چگونه شخصی گناهکار می‌تواند چنین آیاتی پدیدار سازد؟» و بین آنها اختلاف افتاد.
17پس دیگر بار از آن کور پرسیدند: «تو خود دربارۀ او چه می‌گویی؟ زیرا او چشمان تو را گشود.» پاسخ داد: «پیامبری است.»
18امّا یهودیان هنوز باور نداشتند که او کور بوده و بینا شده است، تا اینکه والدینش را فرا~خواندند
19و از آنان پرسیدند: «آیا این پسر شماست، همان که می‌گویید نابینا زاده شده است؟ پس چگونه اکنون می‌تواند ببیند؟»
20پاسخ دادند: «می‌دانیم که پسر ماست، و نیز می‌دانیم که نابینا به دنیا آمده است.
21امّا این را که چگونه بینا شده، و یا چه کسی چشمان او را گشوده است، ما نمی‌دانیم. از خودش بپرسید. او بالغ است و خود دربارۀ خویشتن سخن خواهد گفت.»
22ایشان از آن سبب چنین گفتند که از یهودیان می‌ترسیدند. زیرا یهودیان پیشتر همداستان شده بودند که هر کس اعتراف کند عیسی همان مسیح است، او را از کنیسه اخراج کنند.
23از همین رو بود که والدینش گفتند، «او بالغ است؛ از خودش بپرسید.»
24پس بار دیگر آن مرد را که پیشتر کور بود، فرا~خوانده، به او گفتند: «خدا را تجلیل کن! ما می‌دانیم که او مردی گناهکار است.»
25پاسخ داد: «گناهکار بودنش را نمی‌دانم. تنها یک چیز می‌دانم، و آن اینکه کور بودم، و اکنون بینا گشته‌ام.»
26پرسیدند: «با تو چه کرد؟ چگونه چشمانت را گشود؟»
27پاسخ داد: «من که به شما گفتم، امّا شما گوش نمی‌دهید؛ چرا می‌خواهید دوباره بشنوید؟ مگر شما نیز می‌خواهید شاگرد او شوید؟»
28ایشان دشنامش داده، گفتند: «تو خود شاگرد اویی! ما شاگرد موساییم.
29ما می‌دانیم خدا با موسی سخن گفته است. امّا این شخص، نمی‌دانیم از کجاست.»
30آن مرد در پاسخ ایشان گفت: «شگفتا! با اینکه چشمان مرا گشوده، نمی‌دانید از کجاست.
31ولی ما می‌دانیم که خدا دعای گناهکاران را نمی‌شنود، امّا اگر کسی خداترس باشد و ارادۀ او را به جا آورد، خدا دعای او را می‌شنود.
32از آغاز جهان تا کنون شنیده نشده که کسی چشمان کوری مادرزاد را گشوده باشد.
33اگر این مرد از جانب خدا نبود، کاری از وی برنمی‌آمد.»
34ایشان در پاسخ او گفتند: «تو سراپا در گناه زاده شده‌ای. حال، به ما هم درس می‌دهی؟» پس او را اخراج کردند.
35چون عیسی شنید که آن مرد را اخراج کرده‌اند، او را یافت و از وی پرسید: «آیا به پسر انسان ایمان داری؟»
36پاسخ داد: «سرورم، بگو کیست تا به او ایمان آورم.»
37عیسی به وی گفت: «تو او را دیده‌ای! همان است که اکنون با تو سخن می‌گوید.»
38گفت: «سرورم، ایمان دارم.» و در برابرش روی بر زمین نهاد.
39عیسی گفت: «من برای داوری به این جهان آمده‌ام، تا کوران بینا و بینایان کور شوند.»
40بعضی از فَریسیان که نزد او بودند، چون این را شنیدند، پرسیدند: «آیا ما نیز کوریم؟»
41عیسی به ایشان گفت: «اگر کور بودید گناهی نمی‌داشتید؛ امّا حال که ادعا می‌کنید بینایید، گناهکار باقی می‌مانید.

10:1 «آمین، آمین، به شما می‌گویم، آن که از در به آغل گوسفندان داخل نشود، بلکه از راهی دیگر بالا رود، دزد و راهزن است.
2امّا آن که از در به درون آید، شبان گوسفندان است.
3دربان، در بر او می‌گشاید و گوسفندان به صدای او گوش فرا~می‌دهند؛ او گوسفندان خویش را به نام می‌خواند، و آنها را بیرون می‌برد.
4چون همۀ گوسفندان خود را بیرون بَرَد، پیشاپیش آنها گام برمی‌دارد و گوسفندان از پی او می‌روند، زیرا صدایش را می‌شناسند.
5امّا هرگز از پی بیگانه نمی‌روند، بلکه از او می‌گریزند، زیرا صدای بیگانگان را نمی‌شناسند.»
6عیسی این تمثیل را برایشان بیان کرد، امّا آنان درنیافتند بدیشان چه می‌گوید.
7پس بار دیگر بدیشان گفت: «آمین، آمین، به شما می‌گویم، من برای گوسفندان، ’در‘ هستم؛
8آنان که پیش از من آمدند، همگی دزد و راهزنند، امّا گوسفندان به آنان گوش فرا~ندادند.
9من ’در‘ هستم؛ هر که از راه من داخل شود نجات خواهد یافت، و آزادانه به درون خواهد آمد و بیرون خواهد رفت و چراگاه خواهد یافت.
10دزد نمی‌آید جز برای دزدیدن و کشتن و نابود کردن؛ من آمده‌ام تا ایشان حیات داشته باشند و از آن به فراوانی بهره‌مند شوند.
11«من شبان نیکو هستم. شبان نیکو جان خود را در راه گوسفندان می‌نهد.
12مزدور، چون شبان نیست و گوسفندان از آنِ او نیستند، هر گاه بیند گرگ می‌آید، گوسفندان را واگذاشته می‌گریزد و گرگ بر آنها حمله می‌برد و آنها را می‌پراکَنَد.
13مزدور می‌گریزد، چرا که مزدوری بیش نیست و به گوسفندان نمی‌اندیشد.
14من شبان نیکو هستم. من گوسفندان خود را می‌شناسم و گوسفندان من مرا می‌شناسند،
15همان‌گونه که پدر مرا می‌شناسد و من پدر را می‌شناسم. من جان خود را در راه گوسفندان می‌نهم.
16گوسفندانی دیگر نیز دارم که از این آغل نیستند. آنها را نیز باید بیاورم و آنها نیز به صدای من گوش فرا~خواهند داد. آنگاه یک گله خواهند شد با یک شبان.
17پدر، مرا از این رو دوست می‌دارد که من جان خود را می‌نهم تا آن را بازستانم.
18هیچ‌کس آن را از من نمی‌گیرد، بلکه من به میل خود آن را می‌دهم. اختیار دارم آن را بدهم و اختیار دارم آن را بازستانم. این حکم را از پدر خود یافته‌ام.»
19به سبب این سخنان، دیگر بار میان یهودیان اختلاف افتاد.
20بسیاری از ایشان گفتند: «او دیوزده و دیوانه است؛ چرا به او گوش می‌دهید؟»
21امّا دیگران گفتند: «اینها سخنان یک دیوزده نیست. آیا دیو می‌تواند چشمان کوران را بگشاید؟»
22زمان برگزاری عید وقف در اورشلیم فرا~رسیده بود. زمستان بود
23و عیسی در محوطۀ معبد، در ایوان سلیمان راه می‌رفت.
24یهودیان بر او گرد آمدند و گفتند: «تا به کِی می‌خواهی ما را در تردید نگاه داری؟ اگر مسیح هستی، آشکارا به ما بگو.»
25عیسی پاسخ داد: «به شما گفتم، امّا باور نمی‌کنید. کارهایی که من به نام پدر خود می‌کنم، بر من شهادت می‌دهند.
26امّا شما ایمان نمی‌آورید، زیرا از گوسفندان من نیستید.
27گوسفندان من به صدای من گوش فرا~می‌دهند؛ من آنها را می‌شناسم و آنها از پی من می‌آیند.
28من به آنها حیات جاویدان می‌بخشم، و به‌یقین هرگز هلاک نخواهند شد. کسی آنها را از دست من نخواهد ربود.
29پدر من که آنها را به من بخشیده از همه بزرگتر است، و هیچ‌کس نمی‌تواند آنها را از دست پدر من برُباید.
30من و پدر یکی هستیم.»
31آنگاه بار دیگر یهودیان سنگ برداشتند تا سنگسارش کنند.
32عیسی به ایشان گفت: «کارهای نیکِ بسیار از جانب پدر خود به شما نمایانده‌ام. به سبب کدامین یک از آنها می‌خواهید سنگسارم کنید؟»
33پاسخ دادند: «به سبب کار نیک سنگسارت نمی‌کنیم، بلکه از آن رو که کفر می‌گویی، زیرا انسانی و خود را خدا می‌خوانی.»
34عیسی به آنها پاسخ داد: «مگر در تورات شما نیامده است که ”گفتم، شما خدایانید“؟
35اگر آنان که کلام خدا به ایشان رسید، ’خدایان‘ خوانده شده‌اند - و هیچ بخش از کتب مقدّس از اعتبار ساقط نمی‌شود -
36چگونه می‌توانید به کسی که پدر وقف کرده و به جهان فرستاده است، بگویید ”کفر می‌گویی،“ تنها از آن رو که گفتم پسر خدا هستم؟
37اگر کارهای پدرم را به جا نمی‌آورم، کلامم را باور نکنید.
38امّا اگر به جا می‌آورم، حتی اگر کلامم را باور نمی‌کنید، دستِ‌کم به آن کارها ایمان آورید تا بدانید و باور داشته باشید که پدر در من است و من در پدر.»
39آنگاه دیگر بار خواستند گرفتارش کنند، امّا از دست ایشان به در شد.
40سپس باز به آن سوی رود اردن رفت، آنجا که یحیی پیشتر تعمید می‌داد، و در آنجا ماند.
41بسیاری نزدش آمدند. ایشان می‌گفتند: «هرچند یحیی هیچ معجزه نکرد، امّا هرآنچه دربارۀ این شخص گفت، راست بود.»
42پس بسیاری در آنجا به او ایمان آوردند.

Speaker
Suitable For