۱۴ آوریل

R10414
Category
اعداد باب ۳۳

33:1 این است مراحل کوچ بنی‌اسرائیل هنگامی که به دست موسی و هارون، با لشکریان خود از سرزمین مصر بیرون آمدند.
2موسی بنا به فرمایش خداوند نقطۀ آغاز سفرها را مرحله به مرحله ثبت کرد. این است مراحل کوچ ایشان بر حسب نقطۀ آغاز آنها:
3در ماه اوّل از رَمِسیس کوچ کردند، در روز پانزدهم ماه. یک روز پس از پِسَخ، بنی‌اسرائیل در نظر تمامی مصریان با پیروزی بیرون آمدند،
4در آن هنگام که مصریان همۀ نخست‌زادگان خود را که خداوند آنان را در میان ایشان زده بود، دفن می‌کردند. خداوند بر خدایان ایشان نیز داوری کرد.
5پس بنی‌اسرائیل از رَمِسیس کوچ کردند و در سُکّوت اردو زدند.
6و از سُکّوت کوچ کرده، در ایتام که کنار بیابان است، اردو زدند.
7و از ایتام کوچ کرده، به فی‌هاحیروت که در شرق بَعَل‌صِفون است، بازگشتند و مقابل مِجدُل اردو زدند.
8و از فی‌هاحیروت کوچ کرده، از میان دریا به بیابان عبور کردند و در بیابانِ ایتام سفر سه روز کرده، در مارَه اردو زدند.
9و از مارَه کوچ کرده، به ایلیم آمدند؛ در ایلیم دوازده چشمۀ آب و هفتاد درخت نخل بود، و در آنجا اردو زدند.
10و از ایلیم کوچ کرده، کنار دریای سرخ اردو زدند.
11و از دریای سرخ کوچ کرده، در بیابان سین اردو زدند.
12و از بیابان سین کوچ کرده، در دُفقَه اردو زدند.
13و از دُفقَه کوچ کرده، در اَلوش اردو زدند.
14و از اَلوش کوچ کرده، در رِفیدیم اردو زدند که در آنجا آب نبود که قوم بنوشند.
15و از رِفیدیم کوچ کرده، در بیابان سینا اردو زدند.
16و از بیابان سینا کوچ کرده، در قِبروت‌هَتّاوَه اردو زدند.
17و از قِبروت‌هَتّاوَه کوچ کرده، در حَضیروت اردو زدند.
18و از حَضیروت کوچ کرده، در ریتمَه اردو زدند.
19و از ریتمَه کوچ کرده، در رِمّون‌فِرِص اردو زدند.
20و از رِمّون‌فِرِص کوچ کرده، در لِبنَه اردو زدند.
21و از لِبنَه کوچ کرده، در ریسَّه اردو زدند.
22و از ریسَّه کوچ کرده، در قِهیلاتَه اردو زدند.
23و از قِهیلاتَه کوچ کرده، نزد کوه شافِر اردو زدند.
24و از کوه شافِر کوچ کرده، در حَرادَه اردو زدند.
25و از حَرادَه کوچ کرده، در مَقهیلوت اردو زدند.
26و از مَقهیلوت کوچ کرده، در تاحَت اردو زدند.
27و از تاحَت کوچ کرده، در تارَح اردو زدند.
28و از تارَح کوچ کرده، در میتقَه اردو زدند.
29و از میتقَه کوچ کرده، در حَشمونَه اردو زدند.
30و از حَشمونَه کوچ کرده، در مُسیروت اردو زدند.
31و از مُسیروت کوچ کرده، در بِنی‌یَعَقان اردو زدند.
32و از بِنی‌یَعَقان کوچ کرده، در حورهاجِدجاد اردو زدند.
33و از حورهاجِدجاد کوچ کرده، در یُطباتا اردو زدند.
34و از یُطباتا کوچ کرده، در عَبرونَه اردو زدند.
35و از عَبرونَه کوچ کرده، در عِصیون‌جِبِر اردو زدند.
36و از عِصیون‌جِبِر کوچ کرده، در بیابان صین که قادِش باشد، اردو زدند.
37و از قادِش کوچ کرده، نزد کوه هور، در سرحد سرزمین اَدوم اردو زدند.
38هارونِ کاهن بنا به فرمایش خداوند از کوه هور بالا رفت و در آنجا، در چهلمین سالِ خروج بنی‌اسرائیل از سرزمین مصر، در نخستین روزِ ماه پنجم، درگذشت.
39هارون صد و بیست و سه ساله بود که در کوه هور وفات یافت.
40پادشاه کنعانیِ عَراد که در نِگِب در سرزمین کنعان ساکن بود، از آمدن بنی‌اسرائیل آگاهی یافت.
41پس، آنها از کوه هور کوچ کرده، در صَلمونَه اردو زدند.
42و از صَلمونَه کوچ کرده، در فونون اردو زدند.
43و از فونون کوچ کرده، در اوبوت اردو زدند.
44و از اوبوت کوچ کرده، در عیِه‌عَباریم در قلمرو موآب اردو زدند.
45و از عییم کوچ کرده، در دیبون‌جاد اردو زدند.
46و از دیبون‌جاد کوچ کرده، در عَلمون‌دِبلاتایِم اردو زدند.
47و از عَلمون‌دِبلاتایِم کوچ کرده، در کوههای عَباریم در مقابل نِبو اردو زدند.
48و از کوههای عَباریم کوچ کرده، در همواریهای موآب، نزد اردن، و مقابل اَریحا اردو زدند؛
49آنان در کنار اردن، از بِیت‌یِشیموت تا آبِل‌شِطّیم در همواریهای موآب اردو زدند.
50خداوند موسی را در همواریهای موآب، نزد اردن، مقابل اَریحا، خطاب کرده، گفت:
51«بنی‌اسرائیل را خطاب کرده، به ایشان بگو: چون از اردن عبور کرده، به سرزمین کنعان بروید،
52تمامی ساکنان آن سرزمین را از برابر خود بیرون برانید و تمامی تندیسها و تمثالهای ریخته‌شدۀ ایشان را نابود کرده، همۀ مکانهای بلندشان را ویران سازید.
53و آن سرزمین را به تصرف درآورده، در آن ساکن شوید، زیرا من آن را به شما داده‌ام تا مالک آن باشید.
54آن سرزمین را بر حسب طایفه‌های خود به حکم قرعه وارث گردید؛ به قبیلۀ بزرگتر، میراثی بزرگتر بدهید و به قبیلۀ کوچکتر، میراثی کوچکتر. هر جا که قرعۀ کسی بدان افتَد، آنجا از آن او باشد. بر حسب قبایل اجدادی خود زمین را به میراث یابید.
55اما اگر ساکنان آن سرزمین را از برابر خود بیرون نرانید، کسانی که از ایشان باقی می‌گذارید، در چشمان شما خار و در پهلوهایتان تیغ خواهند بود. آنها در سرزمینی که در آن ساکن می‌شوید، باعث زحمت شما خواهند بود.
56آنگاه با شما همان خواهم کرد که می‌خواستم با ایشان کنم!»

Speaker
امثال سلیمان باب ۲۴

24:1 بر مردانِ شریر حسد مبر، و مشتاق همنشینی با آنها مباش؛
2چه، دلهایشان در اندیشۀ خشونت است و لبهایشان از آزار سخن می‌گوید.
3حکمت است که خانه را بنا می‌کند، و فهم است که آن را مستحکم می‌سازد؛
4دانش غرفه‌هایش را می‌آکَنَد، از اموال گرانبها و نفایس.
5مرد حکیم را نیرویی عظیم است، و مرد دانا قدرت را می‌افزاید؛
6با تدبیرهای نیکو می‌توان به جنگ رفت، و با مشاوران بسیار می‌توان پیروز شد.
7دست نادان به حکمت نمی‌رسد؛ در مجلس بزرگان، او را چیزی برای گفتن نیست.
8آن که بدی در سر می‌پروراند، دسیسه‌گر شناخته خواهد شد.
9تدبیر جاهلانه گناه است، مردمان از تمسخرگر کراهت دارند.
10اگر در روز فاجعه سستی کردی، چه اندک قدرتی داری!
11آنان را که به سوی مرگ برده می‌شوند، برهان؛ آنان را که افتان و خیزان برای کشته شدن می‌روند، بازدار.
12اگر گویی: «ولی این را نمی‌دانستیم»، آیا او که آزمایندۀ دلها است، آن را درنمی‌یابد؟ آیا دیدبانِ جان تو نمی‌داند؟ آیا او به هر کس بر حسب کارهایش جزا نخواهد داد؟
13پسرم، عسل بخور چراکه نیکوست؛ عسل از شانه به کامت شیرین خواهد بود.
14و بدان که حکمت نیز از بهر جان تو چنین است؛ اگر آن را بیابی، آینده‌ای روشن خواهی داشت و امیدت زایل نخواهد شد.
15ای شریر، در کمین منزلگاه مرد پارسا منشین، و استراحتگاه او را تاراج مکن؛
16زیرا حتی اگر مرد پارسا هفت بار نیز بیفتد، باز بر خواهد خاست؛ اما شریران در بلا سرنگون خواهند شد.
17از فرو~افتادن دشمنت شادمان مباش، و چون بلغزد دلشاد مشو؛
18مبادا خداوند ببیند و در نظرش ناپسند آید و غضبش را از او بگرداند.
19به سبب بدکاران خویشتن را آزرده مساز و بر شریران حسد مبر،
20زیرا بدکاران را آینده‌ای نخواهد بود، و چراغ شریران خاموش خواهد شد.
21پسرم، از خداوند و از پادشاه بترس، و با آنان که جز این می‌کنند همنشینی مکن.
22زیرا ناگهان به مصیبت گرفتار خواهند آمد، و کیست که بداند چه بلاهایی از دست آن دو نازل تواند شد؟
23اینها نیز گفته‌های حکیمان است: جانبداری در قضاوت نشاید:
24هر که به مجرم گوید: «تو بی‌گناهی!» نزد قومها ملعون است و نزد ملتها محکوم.
25اما برای آنان که مجرم را نکوهش کنند، نیکو خواهد شد و برکت بسیار خواهند یافت.
26پاسخ سرراست بوسه است بر لبها.
27نخست کسب و کاری رو به راه کن، سپس خانه و خانواده تشکیل ده.
28علیه همنوع خود بی‌سبب شهادت مده و لبهایت را برای فریب به کار مبر.
29مگو: «با او چنان خواهم کرد که با من کرده است؛ آنچه را آن مَرد کرده، تلافی خواهم کرد.»
30از مزرعۀ مرد کاهل گذر کردم و از تاکستان مرد کم‌عقل گذشتم؛
31همه جا را خار گرفته بود، علفِ هرز زمین را پوشانده بود، و دیوار سنگی ویران گشته بود.
32در آنچه دیدم تأمل کردم، و از آنچه دیدم عبرت آموختم:
33اندکی خواب، اندکی چشم بر هم نهادن و اندکی دست بر دست گذاشتن برای استراحت،
34و فقر همچون راهزن بر تو خواهد تاخت و ناداری، همچون مردی مسلح.

Speaker
یوحنا باب ۶

6:1 چندی بعد، عیسی به آن سوی دریاچۀ جلیل که همان دریاچۀ تیبِریه است، رفت.
2گروهی بسیار از پی او روانه شدند، زیرا آیاتی را که با شفای بیماران به ظهور می‌رسانید، دیده بودند.
3پس عیسی به تپه‌ای برآمد و با شاگردان خود در آنجا بنشست.
4عید پِسَخِ یهود نزدیک بود.
5چون عیسی نگریست و دید که گروهی بسیار به سویش می‌آیند، فیلیپُس را گفت: «از کجا نان بخریم تا اینها بخورند؟»
6این را گفت تا او را بیازماید، زیرا خود نیک می‌دانست چه خواهد کرد.
7فیلیپُس پاسخ داد: «دویست دینار نان نیز کفافشان نمی‌کند، حتی اگر هر یک فقط اندکی بخورند.»
8یکی دیگر از شاگردان به نام آندریاس، که برادر شَمعون پطرس بود، گفت:
9«پسرکی اینجاست که پنج نان جو و دو ماهی دارد، امّا این کجا این گروه را کفایت می‌کند؟»
10عیسی گفت: «مردم را بنشانید.» در آنجا سبزۀ بسیار بود. پس ایشان که نزدیک پنج هزار مرد بودند، نشستند.
11آنگاه عیسی نانها را برگرفت، و پس از شکرگزاری، میان نشستگان تقسیم کرد، و ماهیها را نیز، به قدری که خواستند.
12چون سیر شدند، به شاگردان گفت: «پاره‌نانهای باقی‌مانده را جمع کنید تا چیزی هدر نرود.»
13پس آنها را جمع کردند و از پاره‌های باقی‌ماندۀ آن پنج نان جو که جماعت خورده بودند، دوازده سبد پر شد.
14مردم با دیدن این آیت که از عیسی به ظهور رسید، گفتند: «براستی که او همان پیامبر است که می‌باید به جهان بیاید.»
15عیسی چون دریافت که قصد دارند او را برگرفته، به‌زور پادشاه کنند، آنجا را ترک گفت و بار دیگر تنها به کوه رفت.
16هنگام غروب، شاگردانش به سوی دریا فرود آمدند
17و سوار قایق شده، به آن سوی دریا، به جانب کَفَرناحوم روانه شدند. هوا تاریک شده بود، امّا عیسی هنوز به آنان نپیوسته بود.
18در این حین، دریا به سبب وزش بادی شدید به تلاطم آمد.
19چون به اندازۀ بیست و پنج یا سی پرتاب تیر پارو زده بودند، عیسی را دیدند که بر روی دریا راه می‌رود و به قایق نزدیک می‌شود. پس به هراس افتادند.
20امّا او به آنها گفت: «من هستم؛ مترسید.»
21آنگاه خواستند او را سوار قایق کنند، که قایق همان دم به جایی که عازمش بودند، رسید.
22روز بعد، جماعتی که آن سوی دریا مانده بودند، دریافتند که به‌جز یک قایق، قایقی دیگر در آنجا نبوده است، و نیز می‌دانستند که عیسی با شاگردانش سوار آن نشده بود، بلکه شاگردان به تنهایی رفته بودند.
23آنگاه قایقهای دیگری از تیبِریه آمدند و نزدیک جایی رسیدند که آنها پس از شکرگزاریِ خداوند، نان خورده بودند.
24چون مردم دریافتند که نه عیسی آنجاست و نه شاگردانش، بر آن قایقها سوار شدند و در جستجوی عیسی به کَفَرناحوم رفتند.
25چون او را آن سوی دریا یافتند، به وی گفتند: «استاد، کِی به اینجا آمدی؟»
26عیسی پاسخ داد: «آمین، آمین، به شما می‌گویم، مرا می‌جویید نه به سبب آیاتی که دیدید، بلکه به سبب آن نان که خوردید و سیر شدید.
27کار کنید، امّا نه برای خوراک فانی، بلکه برای خوراکی که تا حیات جاویدان باقی است، خوراکی که پسر انسان به شما خواهد داد. زیرا بر اوست که خدای پدر مُهر تأیید زده است.»
28آنگاه از او پرسیدند: «چه کنیم تا کارهای پسندیدۀ خدا را انجام داده باشیم؟»
29عیسی در پاسخ گفت: «کار پسندیدۀ خدا آن است که به فرستادۀ او ایمان آورید.»
30گفتند: «چه آیتی به ما می‌نمایانی تا با دیدن آن به تو ایمان آوریم؟ چه می‌کنی؟
31پدران ما در بیابان مَنّا خوردند، چنانکه نوشته شده است: ”او از آسمان به آنها نان داد تا بخورند.“»
32عیسی پاسخ داد: «آمین، آمین، به شما می‌گویم، موسی نبود که آن نان را از آسمان به شما داد، بلکه پدر من است که نان حقیقی را از آسمان به شما می‌دهد.
33زیرا نان خدا آن است که از آسمان نازل شده، به جهان حیات می‌بخشد.»
34پس گفتند: «این نان را همواره به ما بده.»
35عیسی به آنها گفت: «نان حیات من هستم. هر که نزد من آید، هرگز گرسنه نشود، و هر که به من ایمان آوَرَد هرگز تشنه نگردد.
36ولی چنانکه به شما گفتم، هرچند مرا دیده‌اید، امّا ایمان نمی‌آورید.
37هرآنچه پدر به من بخشد، نزد من آید؛ و آن که نزد من آید، او را هرگز از خود نخواهم راند.
38زیرا از آسمان فرود نیامده‌ام تا به خواست خود عمل کنم، بلکه آمده‌ام تا ارادۀ فرستندۀ خویش را به انجام رسانم.
39و ارادۀ فرستندۀ من این است که از آن کسان که او به من بخشیده، هیچ‌یک را از دست ندهم، بلکه آنان را در روز بازپسین برخیزانم.
40زیرا ارادۀ پدر من این است که هر که به پسر بنگرد و به او ایمان آوَرَد، از حیات جاویدان برخوردار شود، و من در روز بازپسین او را بر خواهم خیزانید.»
41آنگاه یهودیان دربارۀ او همهمه آغاز کردند، چرا که گفته بود «مَنَم آن نان که از آسمان نازل شده است.»
42می‌گفتند: «مگر این مرد، عیسی پسر یوسف نیست که ما پدر و مادرش را می‌شناسیم؟ پس چگونه می‌گوید، ”از آسمان نازل شده‌ام“؟»
43عیسی در پاسخ گفت: «با یکدیگر همهمه مکنید.
44هیچ‌کس نمی‌تواند نزد من آید مگر آنکه پدری که مرا فرستاد او را جذب کند، و من در روز بازپسین او را بر خواهم خیزانید.
45در کتب پیامبران آمده است که ”همه از خدا تعلیم خواهند یافت.“ پس هر که از خدا بشنود و از او تعلیم یابد، نزد من می‌آید.
46نه اینکه کسی پدر را دیده باشد، مگر آن کس که از خداست؛ او پدر را دیده است.
47آمین، آمین، به شما می‌گویم، هر که ایمان دارد، از حیات جاویدان برخوردار است.
48من نان حیاتم.
49پدران شما، مَنّا را در بیابان خوردند، و با این حال مردند.
50امّا نانی که از آسمان نازل می‌شود چنان است که هر که از آن بخورَد، نخواهد مرد.
51مَنَم آن نان زنده که از آسمان نازل شد. هر کس از این نان بخورَد، تا ابد زنده خواهد ماند. نانی که من برای حیات جهان می‌بخشم، بدن من است.»
52پس جدالی سخت در میان یهودیان درگرفت که «این مرد چگونه می‌تواند بدن خود را به ما بدهد تا بخوریم؟»
53عیسی به ایشان گفت: «آمین، آمین، به شما می‌گویم، که تا بدن پسر انسان را نخورید و خون او را ننوشید، در خود حیات ندارید.
54هر که بدن مرا بخورَد و خون مرا بنوشد، حیات جاویدان دارد، و من در روز بازپسین او را بر خواهم خیزانید.
55زیرا بدن من خوردنی حقیقی و خون من آشامیدنی حقیقی است.
56کسی که بدن مرا می‌خورَد و خون مرا می‌نوشد، در من ساکن می‌شود و من در او.
57همان‌گونه که پدرِ زنده مرا فرستاد و من به پدرْ زنده‌ام، آن که مرا می‌خورد نیز به من زنده خواهد بود.
58این است نانی که از آسمان نازل شد؛ نه مانند آنچه پدران شما خوردند، و با این حال مردند؛ بلکه هر کس از این نان بخورد، تا ابد زنده خواهد ماند.»
59عیسی این سخنان را زمانی گفت که در کنیسه‌ای در کَفَرناحوم تعلیم می‌داد.
60بسیاری از شاگردان او با شنیدن این سخنان گفتند: «این تعلیم سخت است، چه کسی می‌تواند آن را بپذیرد؟»
61عیسی، آگاه از اینکه شاگردانش در این باره همهمه می‌کنند، بدیشان گفت: «آیا این سبب لغزش شما می‌شود؟
62پس اگر پسر انسان را ببینید که به جای نخست خود صعود می‌کند، چه خواهید کرد؟
63روح است که زنده می‌کند؛ جسم را فایده‌ای نیست. سخنانی که من به شما گفتم، روح و حیات است.
64امّا برخی از شما هستند که ایمان نمی‌آورند.» زیرا عیسی از آغاز می‌دانست چه کسانی ایمان نمی‌آورند و کیست آن که او را تسلیم دشمن خواهد کرد.
65سپس افزود: «از همین رو به شما گفتم که هیچ‌کس نمی‌تواند نزد من آید، مگر آنکه از جانب پدر به او عطا شده باشد.»
66از این زمان، بسیاری از شاگردانش برگشته، دیگر او را همراهی نکردند.
67پس عیسی به آن دوازده تن گفت: «آیا شما نیز می‌خواهید بروید؟»
68شَمعون پطرس پاسخ داد: «سرور ما، نزد که برویم؟ سخنان حیات جاویدان نزد توست.
69و ما ایمان آورده و دانسته‌ایم که تویی آن قدّوسِ خدا.»
70عیسی به آنان پاسخ داد: «مگر شما دوازده تن را من برنگزیده‌ام؟ با این حال، یکی از شما ابلیسی است.»
71او به یهودا، پسر شَمعون اَسخَریوطی، اشاره می‌کرد، زیرا او که یکی از آن دوازده تن بود، پس از چندی عیسی را تسلیم دشمن می‌کرد.

Speaker
Suitable For