۱۷ مارس

R10317
Category
لاویان باب ۲۵

25:1 خداوند در کوه سینا به موسی گفت:
2«بنی‌اسرائیل را خطاب کرده، بدیشان بگو: چون به زمینی که من به شما می‌دهم داخل شدید، آن زمین باید برای خداوند شَبّات نگاه دارد.
3شش سال مزرعۀ خود را بکارید، و شش سال تاکستان خود را هَرَس کنید و محصولش را گرد آورید؛
4اما سال هفتم، شَبّاتِ فراغت برای زمین باشد، یعنی شَبّات برای خداوند. مزرعۀ خود را مکارید و تاکستانتان را هَرَس مکنید.
5آنچه را خودروی است از مزرعۀ خود درو مکنید، و انگورِ تاکِ هَرَس نشدۀ خویش را مچینید. این سال، سالِ فراغت برای زمین باشد.
6محصول شَبّاتِ زمین، برای شما خوراک خواهد بود، یعنی خوراک شما، خوراکِ غلامان و کنیزانتان، خوراکِ خدمتکار روزمزدتان، و خوراکِ غریبی که با شما ساکن است؛
7نیز خوراکِ چارپایانتان و خوراکِ وحوشی که در زمین شما باشند: همۀ محصولِ آن به جهتِ خوراک خواهد بود.
8«برای خود هفت شَبّات از سالها بشمارید، یعنی هفت هفت سال، و این هفت شَبّات از سالها، برای شما چهل و نُه سال خواهد بود.
9آنگاه در روز دهم از ماه هفتم، به صدای بلند کَرِنا بنوازید؛ در روز کفّاره در سرتاسر سرزمینتان کَرِنا بنوازید.
10سال پنجاهم را تقدیس کنید و در سرتاسر زمین، برای همۀ ساکنانش به آزادی اعلام نمایید. این برای شما یوبیل باشد، و هر یک از شما به مِلک خود و نزد طایفۀ خویش بازگردد.
11سال پنجاهم برای شما سال یوبیل باشد. در آن نه زراعت کنید، نه آنچه را که خودروی است درو کنید، و نه انگور تاکهای هرس نشده را بچینید.
12زیرا یوبیل است و باید برای شما مقدس باشد؛ فقط می‌توانید از محصولِ مزرعه بخورید.
13«در این سال یوبیل، هر یک از شما باید به مِلک خود بازگردد.
14اگر زمینی به همسایۀ خود می‌فروشید یا زمینی از همسایۀ خود می‌خرید، بر یکدیگر بی‌انصافی روا مدارید.
15با در نظر گرفتن شمار سالهای گذشته از یوبیل به همسایۀ خود بپردازید، و او نیز بر حسب شمار سالهای محصول به شما بفروشد.
16اگر سالها بسیار باشد، بر بها بیفزایید، و اگر سالها اندک باشد، از بها بِکاهید، زیرا آنچه به شما می‌فروشد تعداد محصول است.
17بر یکدیگر بی‌انصافی روا مدارید، بلکه از خدای خود بترسید؛ زیرا من یهوه خدای شما هستم.
18«پس فرایض مرا به جا آورید و قوانین مرا نگاه داشته، به آنها عمل کنید تا در زمین در امنیت ساکن شوید.
19آنگاه زمین ثمر خود را خواهد داد، و شما سیر خواهید خورد و در زمین در امنیت خواهید زیست.
20اگر بگویید: ”پس در سال هفتم چه بخوریم، زیرا نه می‌توانیم بکاریم و نه می‌توانیم محصول خود را گرد آوریم؟“
21من در سال ششم برکت خود را بر شما امر خواهم کرد، و محصول زمین برای سه سال کافی خواهد بود.
22چون در سال هشتم می‌کارید، از محصول کهنه تا سال نهم بخورید؛ یعنی تا محصول برسد، از کهنه بخورید.
23«زمین را نمی‌توان برای همیشه فروخت، زیرا زمین از آنِ من است، و شما نزد من غریب و میهمان هستید.
24در تمام زمینِ مِلک شما، امکان بازخریدِ زمین فراهم باشد.
25«اگر برادرت فقیر شود و قسمتی از مِلک خود را بفروشد، باید ولیّ یعنی نزدیکترین خویشِ او بیاید و آنچه را که برادرش فروخته است، بازخرید کند.
26اگر کسی ولیّ‌ای نداشته باشد، اما وضع خود او بهتر شود و از عهدۀ بازخرید آن برآید،
27باید سالهایی را که از فروش آن گذشته بشمارد، و مابه‌التفاوت را به شخصی که زمین را از او خریده بود بپردازد؛ آنگاه می‌تواند به مِلک خود بازگردد.
28اما اگر یارای باز پس گرفتن آن نداشته باشد، آنگاه آنچه فروخته است تا سال یوبیل نزد خریدار باقی خواهد ماند. و در یوبیل، آزاد خواهد شد، و او خواهد توانست به مِلک خود بازگردد.
29«اگر کسی خانۀ مسکونی در شهر حصاردار بفروشد، تا یک سال پس از فروش، حقِ بازخرید آن را خواهد داشت؛ او تا یک سال حق بازخرید دارد.
30اگر تا یک سالِ تمام آن را بازخرید نکرد، خانۀ مسکونی واقع در شهرِ حصاردار به‌طور دائم و نسل اندر نسل از آنِ خریدار خواهد بود، و در سال یوبیل آزاد نخواهد شد.
31اما خانه‌های روستاها که حصار گرد خود ندارند، جزو مزارع شمرده خواهند شد. آنها را می‌توان بازخرید کرد، و باید در سال یوبیل آزاد گردند.
32و اما در خصوص شهرهای لاویان، آنان می‌توانند خانه‌های واقع در شهرهای متعلق به خود را هر زمان بازخرید کنند.
33هرآنچه از مایملک لاویان قابل بازخرید باشد، یعنی خانۀ فروخته شده در شهرهای متعلق به ایشان، در سال یوبیل آزاد خواهد شد؛ زیرا خانه‌های واقع در شهرهای لاویان، مایملک ایشان در میان بنی‌اسرائیل است.
34اما چراگاههای حومۀ شهرهای لاویان نباید فروخته شود، زیرا مِلک ابدی ایشان است.
35«اگر برادرت فقیر شود و محتاج تو گردد، از او مانند غریب و میهمان دستگیری کن تا بتواند در جوار تو زندگی کند.
36از او رِبا و سود مَسِتان، بلکه از خدای خود بترس، تا برادرت بتواند در جوار تو زیست کند.
37نقد خود را به رِبا به او مده و نه خوراک خود را به سود.
38من یهوه خدای شما هستم، که شما را از سرزمین مصر بیرون آوردم تا زمین کنعان را به شما ببخشم، و خدای شما باشم.
39«اگر برادرت نزد تو فقیر شود و خود را به تو بفروشد، او را به خدمت غلامی مگمار؛
40بلکه چون کارگرِ مزدبگیر و میهمان نزد تو باشد، و تا سال یوبیل نزد تو خدمت کند.
41آنگاه از نزد تو بیرون رود، او و فرزندانش، و نزد طایفۀ خود و به ملکِ پدران خویش بازگردد.
42زیرا آنان غلامان منند، که ایشان را از سرزمین مصر بیرون آوردم؛ پس نباید به غلامی فروخته شوند.
43بر او بی‌رحمانه حکم مَران، بلکه از خدای خود بترس.
44«و اما در خصوص غلامان و کنیزانتان، که به شما تعلق دارند، آنها باید از اقوام پیرامون شما باشند؛ از آنها می‌توانید غلامان و کنیزان برای خود بخرید.
45نیز می‌توانید از فرزندان بیگانگانی که نزد شما غربت گزیده‌اند و از طایفه‌های آنها که نزد شما هستند و در سرزمین شما زاده شده‌اند، غلامان و کنیزان بخرید؛ و آنان جزو اموال شما خواهند بود.
46می‌توانید ایشان را پس از خود برای پسرانتان واگذارید تا دارائی موروثی باشند و آنها را تا ابد به غلامی بگیرید. اما در خصوص برادرانتان بنی‌اسرائیل، کسی نباید بر دیگری بی‌رحمانه حکم براند.
47«اگر غریب یا میهمانی نزد شما دولتمند گردد، و برادرت نزد او فقیر شود و خود را به غریب یا میهمانی که نزد شماست و یا به یکی از طایفۀ آن غریب بفروشد،
48پس از فروخته شدن، حق بازخرید خواهد داشت. یکی از برادرانش می‌تواند او را بازخرید کند،
49یا عمو یا پسرعمویش می‌تواند او را بازخرید کند؛ یا خویشاوندی نزدیک از طایفه‌اش می‌تواند او را بازخرید کند؛ یا اگر خود دولتمند شود، می‌تواند خود را بازخرید کند.
50با خریدار خود از سالی که خود را به او فروخت تا سال یوبیل حساب کند، و بهای او بسته به شمار سالها باشد؛ با او باید بر حسب روزهای کار یک کارگر مزدبگیر حساب شود.
51اگر هنوز سالهای زیادی باقی مانده باشد، باید به همان اندازه مقداری از بهای فروش خود را جهت بازخریدِ خود بپردازد.
52و اگر سالهای کمی تا سال یوبیل باقی مانده باشد، باید به اندازۀ سالهای خدمتش حساب کرده، جهت بازخریدِ خود بپردازد.
53او باید با وی همچون کارگر مزدبگیری که سال به سال استخدام می‌شود رفتار کند؛ و نباید در نظر شما بی‌رحمانه بر وی حکم براند.
54اگر از این راهها بازخرید نشود، او و فرزندانش با وی باید در سال یوبیل آزاد گردند؛
55زیرا مَنَم آن که بنی‌اسرائیل غلام اویند. آنان غلامان منند، که ایشان را از سرزمین مصر بیرون آوردم: من یهوه خدای شما هستم.

Speaker
مزامیر باب ۱۳۵ , ۱۳۶

135:1 هَلِلویاه! نام خداوند را بستایید! ای خدمتگزاران خداوند، ستایش کنید؛
2ای شما که در خانۀ خداوند به خدمت می‌ایستید، در صحنهای خانۀ خدای ما!
3خداوند را بستایید، زیرا خداوند نیکوست؛ نام او را بسرایید، زیرا که دلپسند است.
4زیرا خداوند یعقوب را برای خود برگزید، و اسرائیل را، چون مُلکِ خاص خویش.
5می‌دانم که خداوندْ بزرگ است؛ خداوندگار ما برتر است از تمامی خدایان.
6خداوند هرآنچه را که بخواهد، به انجام می‌رساند، در آسمان و بر زمین، در دریاها و همۀ ژرفناها!
7اوست که ابرها را از کرانهای زمین برمی‌آورَد؛ که برای باران برقها می‌سازد و باد را از مخزنهای خویش بیرون می‌آورَد.
8اوست که نخست‌زادگان مصر را کشت، هم از آدمیان، هم از حیوانات.
9آیات و عجایب خود را در میان تو ای مصر فرستاد، بر ضد فرعون و تمامی خادمانش!
10قومهای بسیار را زد و شاهان مقتدر را کُشت:
11سیحون، شاه اَموریان، عوج، شاه باشان، و جمله ممالک کنعان را.
12و سرزمین ایشان را به میراث بخشید، به میراث قوم خود اسرائیل.
13خداوندا، نام تو جاودانه است، و آوازه‌ات، ای خداوند، در همۀ نسلها!
14زیرا خداوند قوم خود را دادرسی خواهد کرد، و بر خادمانش شفقت خواهد فرمود.
15بتهای قومها طلا و نقره بیش نیستند، کار دستهای انسان.
16دهان دارند، اما سخن نمی‌گویند، چشم دارند، اما نمی‌بینند؛
17گوش دارند، اما نمی‌شنوند، و در دهانشان نَفَسی نیست.
18سازندگان آنها مانند خودشان خواهند شد، و هر که بر آنها توکل کند.
19ای خاندان اسرائیل، خداوند را متبارک خوانید! ای خاندان هارون، خداوند را متبارک خوانید!
20ای خاندان لاوی، خداوند را متبارک خوانید! ای ترسندگان او، خداوند را متبارک خوانید!
21خداوند از صَهیون متبارک باد، او که در اورشلیم مسکن دارد! هَلِلویاه!

136:1 خداوند را سپاس گویید زیرا که نیکوست، و محبت او جاودانه است.
2خدای خدایان را سپاس گویید، زیرا که محبت او جاودانه است.
3رَبّ‌الارباب را سپاس گویید، زیرا که محبت او جاودانه است؛
4او را که تنها شگفتیهای عظیم می‌کند، زیرا که محبت او جاودانه است؛
5او را که به خردمندی آسمانها را آفرید، زیرا که محبت او جاودانه است؛
6او را که زمین را بر آبها گسترانید، زیرا که محبت او جاودانه است؛
7او را که نورافشانهای بزرگ آفرید، زیرا که محبت او جاودانه است؛
8خورشید را برای سلطنت بر روز، زیرا که محبت او جاودانه است؛
9ماه و ستارگان را برای سلطنت بر شب، زیرا که محبت او جاودانه است؛
10او را که نخست‌زادگان مصر را زد، زیرا که محبت او جاودانه است؛
11و اسرائیل را از میان ایشان بیرون آورد، زیرا که محبت او جاودانه است؛
12با دستی مقتدر و بازویی دراز، زیرا که محبت او جاودانه است؛
13او را که دریای سرخ را به دو نیم کرد، زیرا که محبت او جاودانه است؛
14و اسرائیل را از میان آن عبور داد، زیرا که محبت او جاودانه است؛
15اما فرعون و لشکرش را به دریای سرخ افکند، زیرا که محبت او جاودانه است؛
16او را که قوم خویش را در بیابان رهبری کرد، زیرا که محبت او جاودانه است؛
17او را که پادشاهان بزرگ را زد، زیرا که محبت او جاودانه است؛
18او را که شاهان مقتدر را کُشت، زیرا که محبت او جاودانه است؛
19سیحون شاه اَموریان را، زیرا که محبت او جاودانه است؛
20و عوج شاه باشان را، زیرا که محبت او جاودانه است؛
21و زمین ایشان را به میراث داد، زیرا که محبت او جاودانه است؛
22میراثی برای خادم خود اسرائیل، زیرا که محبت او جاودانه است؛
23او را که ما را در ذلّتمان به یاد آورد، زیرا که محبت او جاودانه است؛
24و ما را از چنگ خصمانمان در ربود، زیرا که محبت او جاودانه است؛
25او را که همۀ جانداران را خوراک می‌دهد، زیرا که محبت او جاودانه است.
26خدای آسمانها را سپاس گویید، زیرا که محبت او جاودانه است.

Speaker
لوقا باب ۸

8:1 پس از آن، عیسی شهر به شهر و روستا به روستا می‌گشت و به پادشاهی خدا بشارت می‌داد. آن دوازده تن نیز با وی بودند،
2و نیز شماری از زنان که از ارواح پلید و بیماری شفا یافته بودند: مریم معروف به مَجدَلیّه که از او هفت دیو اخراج شده بود،
3یوآنّا همسر خوزا، مباشر هیرودیس، سوسن و بسیاری زنان دیگر. این زنان از دارایی خود برای رفع نیازهای عیسی و شاگردانش تدارک می‌دیدند.
4چون مردم از بسیاری شهرها به دیدن عیسی می‌آمدند و جمعیتی انبوه گرد ‌آمد، او این مَثَل را آورد:
5«روزی برزگری برای پاشیدن بذرِ خود بیرون رفت. چون بذر می‌پاشید، برخی در راه افتاد و لگدمال شد و پرندگان آسمان آنها را خوردند.
6برخی دیگر در زمین سنگلاخ افتاد، و چون رویید، خشک شد، چرا که رطوبتی نداشت.
7برخی نیز میان خارها افتاد و خارها با بذرها نمو کرده، آنها را خفه کرد.
8امّا برخی از بذرها در زمین نیکو افتاد و نمو کرد و صد چندان بار آورد.» چون این را گفت، ندا در داد: «هر که گوش شنوا دارد، بشنود!»
9شاگردانش معنی این مَثَل را از او پرسیدند.
10گفت: «درک رازهای پادشاهی خدا به شما عطا شده است، امّا با دیگران در قالب مَثَل سخن می‌گویم، تا: «”بنگرند، امّا نبینند؛ بشنوند، امّا نفهمند.“
11«معنی مَثَل این است: بذر، کلام خداست.
12بذرهایی که در راه می‌افتد، کسانی هستند که کلام را می‌شنوند، امّا ابلیس می‌آید و آن را از دلشان می‌رباید، تا نتوانند ایمان آورند و نجات یابند.
13بذرهایی که بر زمین سنگلاخ می‌افتد کسانی هستند که چون کلام را می‌شنوند، آن را با شادی می‌پذیرند، امّا ریشه نمی‌دوانند. اینها اندک زمانی ایمان دارند، امّا به هنگام آزمایش، ایمان خود را از دست می‌دهند.
14بذرهایی که در میان خارها می‌افتد، کسانی هستند که می‌شنوند، امّا چون می‌روند نگرانیها، ثروت و لذات زندگی آنها را خفه می‌کند و به‌ثمر نمی‌رسند.
15امّا بذرهایی که بر زمین نیکو می‌افتد، کسانی هستند که کلام را با دلی پاک و نیکو می‌شنوند و آن را نگاه داشته، پایدار می‌مانند و ثمر می‌آورند.
16«هیچ‌کس چراغ را برنمی‌افروزد تا سرپوشی بر آن نهد یا آن را زیر تخت بگذارد! بلکه چراغ را بر چراغدان می‌گذارند تا هر که داخل شود، روشنایی را ببیند.
17زیرا هیچ چیزِ پنهانی نیست که آشکار نشود و هیچ چیز نهفته‌ای نیست که معلوم و هویدا نگردد.
18پس دقّت کنید چگونه می‌شنوید، زیرا به آن که دارد بیشتر داده خواهد شد و از آن که ندارد، همان هم که گمان می‌کند دارد، گرفته خواهد شد.»
19در این هنگام، مادر و برادران عیسی آمدند تا او را ببینند، امّا ازدحام جمعیت چندان بود که نتوانستند به او نزدیک شوند.
20پس به وی خبر دادند که: «مادر و برادرانت بیرون ایستاده‌اند و می‌خواهند تو را ببینند.»
21در پاسخ گفت: «مادر و برادران من کسانی هستند که کلام خدا را می‌شنوند و به آن عمل می‌کنند.»
22روزی عیسی به شاگردان خود گفت: «به آن سوی دریاچه برویم.» پس سوار قایق شدند و به پیش راندند.
23و چون می‌رفتند، عیسی به خواب رفت. ناگاه تندبادی بر دریا وزیدن گرفت، چندان که قایق از آب پر می‌شد و جانشان به خطر افتاد.
24شاگردان نزد عیسی رفتند و او را بیدار کرده، گفتند: «ای استاد، ای استاد، چیزی نمانده غرق شویم!» عیسی بیدار شد و بر باد و امواج خروشان نهیب زد. توفان فرو~نشست و آرامش برقرار شد.
25پس به ایشان گفت: «ایمانتان کجاست؟» شاگردان با بهت و وحشت از یکدیگر می‌پرسیدند: «این کیست که حتی به باد و آب فرمان می‌دهد و از او فرمان می‌برند.»
26پس به ناحیۀ جِراسیان رسیدند که آن سوی دریا، مقابل جلیل قرار داشت.
27چون عیسی قدم بر ساحل نهاد، مردی دیوزده از مردمان آن شهر بدو برخورد که دیرگاهی لباس نپوشیده و در خانه‌ای زندگی نکرده بود، بلکه در گورها به سر می‌برد.
28چون او عیسی را دید، نعره برکشید و به پایش افتاد و با صدای بلند فریاد برآورد: «ای عیسی، پسر خدای متعال، تو را با من چه کار است؟ تمنا دارم عذابم ندهی!»
29زیرا عیسی به روح پلید دستور داده بود از او به در آید. آن روح بارها او را گرفته بود و با آنکه دست و پایش را به زنجیر می‌بستند و از او نگهبانی می‌کردند، بندها را می‌گسست و دیو او را به جایهای نامسکون می‌کشاند.
30عیسی از او پرسید: «نامت چیست؟» پاسخ داد: «لِژیون،» زیرا دیوهای بسیار به درونش رفته بودند.
31آنها التماس‌کنان از عیسی خواستند که بدیشان دستور ندهد به هاویه روند.
32در آن نزدیکی، گلۀ بزرگی خوک در دامنۀ تپه مشغول چرا بود. دیوها از عیسی خواهش کردند اجازه دهد به درون خوکها روند، و او نیز اجازه داد.
33پس، دیوها از آن مرد بیرون آمدند و به درون خوکها رفتند، و خوکها از سراشیبی تپه به درون دریا هجوم بردند و غرق شدند.
34چون خوکبانان این را دیدند، گریختند و در شهر و روستا، ماجرا را بازگفتند.
35پس مردم بیرون آمدند تا آنچه را روی داده بود ببینند، و چون نزد عیسی رسیدند و دیدند آن مرد که دیوها از او به در آمده بودند، جامه به تن کرده و عاقل پیش پاهای عیسی نشسته است، ترسیدند.
36کسانی که ماجرا را به چشم دیده بودند، برای ایشان بازگفتند که مرد دیوزده چگونه شفا یافته بود.
37پس همۀ مردمِ ناحیۀ جِراسیان از عیسی خواستند از نزدشان برود، زیرا ترسی عظیم بر آنان چیره شده بود. او نیز سوار قایق شد و رفت.
38مردی که دیوها از او بیرون آمده بودند، از عیسی تمنا کرد بگذارد با وی همراه شود، امّا عیسی او را روانه کرد و گفت:
39«به خانۀ خود برگرد و آنچه خدا برایت کرده است، بازگو.» پس رفت و در سرتاسر شهر اعلام کرد که عیسی برای او چه کرده است.
40چون عیسی بازگشت، مردم به گرمی از او استقبال کردند، زیرا همه چشم به راهش بودند.
41در این هنگام، مردی یایروس نام، که رئیس کنیسه بود، آمد و به پای عیسی افتاده، التماس کرد به خانه‌اش برود،
42زیرا تنها دخترش که حدود دوازده سال داشت، در حال مرگ بود. هنگامی که عیسی در راه بود، جمعیت سخت بر او ازدحام می‌کردند.
43در آن میان، زنی بود که دوازده سال دچار خونریزی بود و [با اینکه تمام دارایی خود را صرف طبیبان کرده بود،] کسی را توانِ درمانش نبود.
44او از پشت سر به عیسی نزدیک شد و لبۀ ردای او را لمس کرد. در دم خونریزی‌اش قطع شد.
45عیسی پرسید: «چه کسی مرا لمس کرد؟» چون همه انکار کردند، پطرس گفت: «استاد، مردم از هر سو احاطه‌ات کرده‌اند و بر تو ازدحام می‌کنند!»
46امّا عیسی گفت: «کسی مرا لمس کرد! زیرا دریافتم نیرویی از من صادر شد!»
47آن زن چون دید نمی‌تواند پنهان بماند، ترسان و لرزان پیش آمد و به پای او افتاد و در برابر همگان گفت که چرا او را لمس کرده و چگونه در دَم شفا یافته است.
48عیسی به او گفت: «دخترم، ایمانت تو را شفا داده است. به سلامت برو.»
49عیسی هنوز سخن می‌گفت که کسی از خانۀ یایروس، رئیس کنیسه، آمد و گفت: «دخترت مرد، دیگر استاد را زحمت مده.»
50عیسی چون این را شنید، به یایروس گفت: «مترس! فقط ایمان داشته باش! دخترت شفا خواهد یافت.»
51هنگامی که به خانۀ یایروس رسید، نگذاشت کسی جز پطرس و یوحنا و یعقوب و پدر و مادر دختر با او به خانه درآیند.
52همۀ مردم برای دختر شیون و زاری می‌کردند. عیسی گفت: «زاری مکنید، زیرا نمرده بلکه در خواب است.»
53آنها ریشخندش کردند، چرا که می‌دانستند دختر مرده است.
54امّا عیسی دست دخترک را گرفت و گفت: «دخترم، برخیز!»
55روح او بازگشت و در دَم از جا برخاست. عیسی فرمود تا به او خوراک دهند.
56والدین دختر غرق در حیرت بودند، امّا او بدیشان امر فرمود که ماجرا را به کسی بازنگویند.

Speaker
Suitable For