۱۳ مارس

R10313
Category
لاویان باب ۲۱

21:1 خداوند به موسی گفت: «کاهنان، یعنی پسران هارون را خطاب کرده، بدیشان بگو: هیچ‌کس از شما نباید برای مردگانِ قوم خود، خویشتن را نجس سازد،
2مگر برای خویشان نزدیکِ خود مانند مادر، پدر، پسر، دختر و یا برادر خود؛
3و نیز برای خواهر باکره‌اش که به او نزدیک است زیرا شوهر ندارد؛ برای او می‌تواند خود را نجس سازد.
4اما برای خویشان همسرش نباید خود را نجس سازد و بدین‌گونه تقدس خویش را خدشه‌دار سازد.
5آنان نباید قسمتهایی از سر خود را طاس کنند یا گوشه‌های ریش خود را بتراشند، و یا بدنشان را بِبُرند.
6آنان باید برای خدای خود مقدس باشند و نام خدای خویش را بی‌حرمت نسازند. زیرا هدایای اختصاصی خداوند و نان خدای خویش را تقدیم می‌کنند؛ پس باید مقدس باشند.
7نباید زن فاحشه یا زنی را که بی‌عصمت شده است اختیار کنند، و یا زنی را که شوهرش او را طلاق داده است، زیرا کاهن برای خدای خویش مقدس است.
8پس او را تقدیس نمایید، زیرا نانِ خدایتان را تقدیم می‌کند؛ او باید برای شما مقدس باشد، زیرا من، یهوه، که شما را تقدیس می‌کنم، قدوسم.
9دختر هر کاهن که با خودفروشی، خویشتن را بی‌عصمت سازد، تقدس پدر خود را خدشه‌دار ساخته است و باید به آتش سوزانده شود.
10«کاهنی که در میان برادرانش کاهن اعظم است، و بر سرش روغن مسح ریخته شده و تخصیص گردیده است تا جامۀ کهانت اعظم بر تن کند، نباید موهای سر خود را باز کند و جامۀ خویش را چاک زند.
11او نباید به هیچ جنازه‌ای نزدیک شود، یا خویشتن را حتی برای پدر یا مادر خود نجس سازد.
12نباید از قُدس بیرون رود، تا قُدسِ خدای خود را بی‌حرمت نسازد، زیرا تقدیسِ روغن مسح خدایش بر اوست: من یهوه هستم.
13او باید زنی باکره اختیار کند.
14نباید با زن بیوه، یا طلاق داده شده، یا بی‌عصمت، یا فاحشه ازدواج کند. بلکه باید باکره‌ای از قوم خود را به زنی بگیرد،
15تا تقدس نسل خویش را در میان قومش خدشه‌دار نسازد، زیرا من یهوه هستم که او را تقدیس می‌کنم.»
16خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
17«هارون را بگو: هیچ‌یک از فرزندان تو، در همۀ نسلهایشان، که عیبی داشته باشد نباید برای تقدیم نانِ خدای خود نزدیک آید.
18زیرا هر که عیب دارد نباید نزدیک آید: نه مرد کور و نه لنگ، و نه آن که صورتش معیوب است، یا آن که عضو بیش ازحد بلند دارد،
19و نه کسی که دست یا پایش شکسته است،
20و نه گوژپشت یا کوتوله، یا کسی که چشمش معیوب است یا بیماریِ گری یا جَرَب دارد، و نه کوفته بیضه‌.
21هیچ‌کس از نسل هارونِ کاهن که عیبی دارد نباید برای تقدیمِ هدایای اختصاصی خداوند نزدیک آید؛ از آنجا که معیوب است، نباید نزدیک آید تا نان خدای خویش را تقدیم کند.
22او می‌تواند نانِ خدای خود را بخورد، خواه از بسیار مقدس و خواه از مقدس،
23اما نباید به حجاب داخل شود یا به مذبح نزدیک گردد، تا قُدسهای مرا بی‌حرمت نسازد، چونکه معیوب است؛ زیرا من یهوه هستم که آنها را تقدیس می‌کنم.»
24پس موسی اینها را به هارون و پسرانش و به همۀ بنی‌اسرائیل گفت.

Speaker
مزامیر باب ۱۲۰ , ۱۲۱ , ۱۲۲, ۱۲۳ , ۱۲۴

120:1 در تنگی خود خداوند را می‌خوانم، و مرا اجابت می‌فرماید.
2خداوندا، رهایی‌ام دِه از لبانِ دروغگو و زبانِ حیله‌گر!
3ای زبانِ حیله‌گر، او با تو چه کند؟ بیش از این تو را چه دهد؟
4تیرهای تیزِ مرد دلاور را، با اخگرهای سوزانِ درخت رُتَم!
5وای بر من که در ماشِک اقامت گزیده‌ام، و در میان خیمه‌های قیدار ساکن شده‌ام!
6چه به طول انجامید سکونت من با مردمانی که صلح را دشمن می‌دارند!
7من مردِ صلح‌ام؛ اما چون دهان به سخن می‌گشایم، ایشان سرِ جنگ دارند!

121:1 چشمان خود را به سوی کوهها برمی‌افرازم؛ یاریِ من از کجا می‌رسد؟
2یاری من از سوی خداوند است که آسمان و زمین را آفرید.
3او نخواهد گذاشت پای تو بلغزد؛ او که حافظ توست، چشم بر هم نخواهد گذاشت!
4آری، او که حافظ اسرائیل است چشم بر هم نخواهد گذاشت و به خواب نخواهد رفت!
5خداوند حافظ توست! خداوند به دست راستت سایۀ توست!
6آفتاب در روز به تو آزار نخواهد رسانید؛ و نه ماهتاب در شب.
7خداوند تو را از هر بدی حفظ خواهد کرد؛ او حافظ جان تو خواهد بود!
8خداوند آمد و شد تو را پاس خواهد داشت، از اکنون و تا به ابد!

122:1 شادمان می‌شدم آنگاه که مرا می‌گفتند: «به خانۀ خداوند برویم!»
2پاهای ما ایستاده است بر دروازه‌هایت، ای اورشلیم!
3اورشلیم بسان شهری بنا شده است که یکسره به هم پیوسته است.
4بدان‌جا قبیله‌ها برمی‌آیند، قبیله‌های خداوند؛ تا نام خداوند را بستایند، بنا بر شهادتی که به اسرائیل سپرده شد.
5آنجا تختهای داوری بر پاست، تختهایِ خاندان داوود!
6برای صلح و سلامت اورشلیم دعا کنید: «باشد که دوستدارانت در آسایش باشند!
7در میان برجهایت امنیت حکمفرما باشد، و در میان باروهایت، صلح و سلامت!»
8به‌خاطر برادران و یارانم می‌گویم: «صلح و سلامت بر تو باد!»
9به‌خاطرِ خانۀ یهوه خدای ما، بهروزی تو ر‌ا خواهانم!

123:1 به سوی تو چشمان خود را برمی‌افرازم، به سوی تو که در آسمانها بر تخت نشسته‌ای!
2همچون چشم دوختن غلامان به دست سرور خویش، و چشم دوختن کنیزان به دست بانوی خود، چشمان ما نیز بر یهوه، خدای ما دوخته شده است، تا ما را فیض ببخشاید.
3ما را فیض ببخشا، ای خداوند، ما را فیض ببخشا. زیرا تحقیرِ بسیار بر ما رفته است!
4جان ما بس سیر شده است از تمسخرِ آسودگان و تحقیر متکبران!

124:1 اگر خداوند با ما نمی‌بود - بگذار اسرائیل بگوید -
2اگر خداوند با ما نمی‌بود، آنگاه که آدمیان بر ما حمله آوردند،
3و هنگامی که خشمشان بر ما افروخته شد، ما را زنده فرو~می‌بلعیدند.
4آنگاه سیل ما را در کام می‌کشید، و آبها از سَرِ ما می‌گذشت؛
5آری، آبهای خروشان ما را غرق می‌کرد!
6متبارک باد خداوند که ما را طعمۀ دندانهای ایشان نساخت.
7همچون پرنده‌ای جان ما از دام صیاد رهایی یافت! دام پاره شد و ما رَستیم.
8یاری ما در نام خداوند است که آسمان و زمین را آفرید!

Speaker
لوقا باب ۴

4:1 عیسی پر از روح‌القدس، از رود اردن بازگشت و روح، او را در بیابان هدایت می‌کرد.
2در آنجا ابلیس چهل روز او را وسوسه کرد. در آن روزها چیزی نخورد، و در پایان آن مدت، گرسنه شد.
3پس ابلیس به او گفت: «اگر پسر خدایی، به این سنگ بگو نان شود.»
4عیسی پاسخ داد: «نوشته شده است که ”انسان تنها به نان زنده نیست.“»
5سپس ابلیس او را به مکانی بلند برد و در دَمی همۀ حکومتهای جهان را به او نشان داد
6و گفت: «من همۀ این قدرت و تمامی شکوه اینها را به تو خواهم بخشید، زیرا که به من سپرده شده است و مختارم آن را به هر که بخواهم بدهم.
7بنابراین، اگر در برابرم سَجده کنی، این همه از آن تو خواهد شد.»
8عیسی پاسخ داد: «نوشته شده است، «”خداوند، خدای خود را بپرست و تنها او را عبادت کن.“»
9آنگاه ابلیس او را به شهر اورشلیم برد و بر فراز معبد قرار داد و گفت: «اگر پسر خدایی، خود را از اینجا به زیر افکن.
10زیرا نوشته شده است: «”دربارۀ تو به فرشتگان خود فرمان خواهد داد تا نگاهبان تو باشند.
11آنها تو را بر دستهایشان خواهند گرفت مبادا پایت را به سنگی بزنی.“»
12عیسی به او پاسخ داد: «گفته شده است، ”خداوند، خدای خود را میازما.“‌»
13چون ابلیس همۀ این وسوسه‌ها را به پایان رسانید، او را تا فرصتی دیگر ترک گفت.
14عیسی به نیروی روح به جلیل بازگشت و خبر او در سرتاسر آن نواحی پیچید.
15او در کنیسه‌های ایشان تعلیم می‌داد، و همه وی را می‌ستودند.
16پس به شهر ناصره که در آن پرورش یافته بود، رفت و در روز شَبّات، طبق معمول به کنیسه درآمد. و برخاست تا تلاوت کند.
17طومار اِشعیای نبی را به او دادند. چون آن را گشود، قسمتی را یافت که می‌فرماید:
18«روح خداوند بر من است، زیرا مرا مسح کرده تا فقیران را بشارت دهم و مرا فرستاده تا رهایی را به اسیران و بینایی را به نابینایان اعلام کنم، و ستمدیدگان را رهایی بخشم،
19و سال لطف خداوند را اعلام نمایم.»
20سپس طومار را فرو~پیچید و به خادم کنیسه سپرد و بنشست. همه در کنیسه به او چشم دوخته بودند.
21آنگاه چنین سخن آغاز کرد: «امروز این نوشته، هنگامی که بدان گوش فرا~می‌دادید، جامۀ عمل پوشید.»
22همه از او نیکو می‌گفتند و از کلام فیض‌آمیزش در شگفت بودند و می‌گفتند: «آیا این پسر یوسف نیست؟»
23عیسی به ایشان گفت: «بی‌گمان این مَثَل را بر من خواهید آورد که ”ای طبیب خود را شفا ده! آنچه شنیده‌ایم در کَفَرناحوم کرده‌ای، اینجا در زادگاه خویش نیز انجام بده.“‌»
24سپس افزود: «آمین، به شما می‌گویم که هیچ پیامبری در دیار خویش پذیرفته نیست.
25یقین بدانید که در زمان ایلیا، هنگامی که آسمان سه سال و نیم بسته شد و خشکسالیِ سخت سرتاسر آن سرزمین را فرا~گرفت، بیوه‌زنان بسیار در اسرائیل بودند.
26امّا ایلیا نزد هیچ‌یک فرستاده نشد مگر نزد بیوه‌زنی در شهر صَرِفَه در سرزمین صیدون.
27در زمان اِلیشَع نبی نیز جذامیان بسیار در اسرائیل بودند، ولی هیچ‌یک از جذام خود پاک نشدند مگر نَعَمانِ سُریانی.»
28آنگاه همۀ کسانی که در کنیسه بودند، از شنیدن این سخنان برآشفتند
29و برخاسته، او را از شهر بیرون کشیدند و بر لبۀ کوهی که شهر بر آن بنا شده بود، بردند تا از آنجا به زیرش افکنند.
30امّا او از میانشان گذشت و رفت.
31سپس عیسی به کَفَرناحوم، شهری در جلیل، فرود شد و در روز شَبّات به تعلیم مردم پرداخت.
32آنان از تعلیم او در شگفت شدند، زیرا در کلامش اقتدار بود.
33امّا در کنیسه، مردی دیوزده بود که روح پلید داشت. او به آواز بلند فریاد برآورد:
34«ای عیسای ناصری، تو را با ما چه کار است؟ آیا آمده‌ای نابودمان کنی؟ می‌دانم کیستی؛ تو آن قدوس خدایی!»
35عیسی روح پلید را نهیب زد و گفت: «خاموش باش و از او بیرون بیا!» آنگاه دیو، آن مرد را در حضور همگان بر زمین زد و بی‌آنکه آسیبی به او برساند، از او بیرون آمد.
36مردم همه شگفت‌زده به یکدیگر می‌گفتند: «این چه کلامی است؟ او با اقتدار و قدرت به ارواح پلید فرمان می‌دهد و بیرون می‌آیند!»
37بدین‌گونه خبر کارهای او در سرتاسر آن نواحی پیچید.
38آنگاه عیسی کنیسه را ترک گفت و به خانۀ شَمعون رفت. و امّا مادرزن شَمعون را تبی سخت عارض گشته بود. پس، از عیسی خواستند یاری‌اش کند.
39او نیز بر بالین وی خم شد و تب را نهیب زد، و تبش قطع شد. او بی‌درنگ برخاست و مشغول پذیرایی از آنها شد.
40هنگام غروب، همۀ کسانی که بیمارانی مبتلا به امراض گوناگون داشتند، آنان را نزد عیسی آوردند، و او نیز بر یکایک ایشان دست نهاد و شفایشان داد.
41دیوها نیز از بسیاری بیرون می‌آمدند و فریادکنان می‌گفتند: «تو پسر خدایی!» امّا او آنها را نهیب می‌زد و نمی‌گذاشت سخنی بگویند، زیرا می‌دانستند مسیح است.
42بامدادان، عیسی به مکانی دورافتاده رفت. امّا مردم او را می‌جُستند و چون به جایی که بود رسیدند، کوشیدند نگذارند ترکشان کند.
43ولی او گفت: «من باید پادشاهی خدا را در شهرهای دیگر نیز بشارت دهم، چرا که به همین منظور فرستاده شده‌ام.»
44پس به موعظه در کنیسه‌های یهودیه ادامه داد.

Speaker
Suitable For