۱۱ ژانویه

R10111
Category
پیدایش باب ۲۰ , ۲۱

20:1 باری، ابراهیم از آنجا به سوی منطقۀ نِگِب کوچ کرد و میان قادِش و شور ساکن شد و مدتی در جِرار غربت پذیرفت.
2او دربارۀ همسرش سارا گفت که «او خواهر من است.» و اَبیمِلِک پادشاه جِرار فرستاده، سارا را گرفت.
3اما شبی خدا در خواب به اَبیمِلِک ظاهر گشت و به او گفت: «اینک به سبب زنی که گرفته‌ای می‌میری، چراکه او زنی شوهردار است.»
4و اَبیمِلِک هنوز به سارا نزدیک نشده بود؛ پس گفت: «خداوندگارا، آیا قومی بی‌گناه را هلاک خواهی کرد؟
5مگر ابراهیم به من نگفت: ”او خواهر من است“؟ و مگر سارا نیز نگفت: ”او برادر من است“؟ من این کار را با راست‌دلی و پاک‌دستی کردم.»
6آنگاه خدا در خواب به او گفت: «آری، می‌دانم که این کار را با راست‌دلی کردی، و من بودم که تو را بازداشتم تا به من گناه نورزی. از همین روست که نگذاشتم او را لمس کنی.
7پس اکنون همسر آن مرد را به او بازگردان، زیرا او نبی است، و برایت دعا خواهد کرد و زنده خواهی ماند. اما اگر همسرش را بازنگردانی، بدان که تو و هر که از آنِ تو باشد، به‌یقین خواهید مرد.»
8بامدادان، اَبیمِلِک زود برخاست و همۀ خادمان خویش را فرا~خواند، و همۀ این امور را بدیشان بازگفت. آنان بسیار ترسیدند.
9آنگاه اَبیمِلِک ابراهیم را فرا~خواند و به او گفت: «این چیست که به ما کردی؟ چه گناهی به تو ورزیده بودم که من و مملکتم را به تقصیری بزرگ آلوده ساختی و کارهای ناکردنی با من کردی؟»
10و اَبیمِلِک از ابراهیم پرسید: «چه دیدی که این کار را کردی؟»
11ابراهیم پاسخ داد: «با خود گفتم: ”در این مکان هیچ ترسی از خدا نیست، و مرا به سبب همسرم خواهند کشت.“
12وانگهی، او براستی خواهر من و دختر پدرم است، ولی نه دختر مادرم؛ و همسر من گشت.
13و هنگامی که خدا مرا از خانۀ پدرم آواره کرد، به همسرم گفتم: ”محبتی که باید در حق من بکنی این است که هر جا برویم، دربارۀ من بگویی: او برادر من است.“»
14پس اَبیمِلِک گوسفندان و گاوان و غلامان و کنیزان گرفته، به ابراهیم بخشید، و همسرش سارا را به وی بازگردانید.
15و اَبیمِلِک گفت: «اینک سرزمین من پیش روی توست؛ هر جا که می‌پسندی، ساکن شو.»
16و به سارا گفت: «به برادرت هزار پاره نقره دادم. این نشان بی‌گناهی توست در برابر چشمان همۀ کسانی که با تو هستند؛ تو نزد همگان مبرا هستی.»
17آنگاه ابراهیم نزد خدا دعا کرد، و خدا اَبیمِلِک و همسرش و همۀ کنیزانش را شفا بخشید تا باز صاحب فرزندان شدند،
18زیرا خداوند به‌خاطر سارا همسر ابراهیم، رَحِم همۀ اهل خانۀ اَبیمِلِک را بسته بود.

21:1 و اما خداوند چنانکه گفته بود، به یاری سارا آمد؛ و خداوند آنچه را که وعده داده بود، برای سارا به جا آورد.
2پس سارا باردار شد و برای ابراهیم در پیریِ او پسری به دنیا آورد، در همان زمان که خدا به او وعده داده بود.
3ابراهیم پسر خود را که سارا برایش زاده بود، اسحاق نامید؛
4و ابراهیم پسرش اسحاق را در هشت‌روزگی ختنه کرد، چنانکه خدا به او فرمان داده بود.
5ابراهیم صد ساله بود که پسرش اسحاق برای او زاده شد.
6و سارا گفت: «خدا خنده برایم ساخت، و هر که بشنود، با من خواهد خندید.»
7و نیز گفت: «چه کسی می‌توانست به ابراهیم بگوید که سارا فرزندان را شیر خواهد داد؟ با این حال، در سن پیری او پسری برایش زادم.»
8باری، کودک بزرگ شد و او را از شیر بازگرفتند؛ و در روزی که اسحاق را از شیر بازگرفتند، ابراهیم جشنی بزرگ بر پا کرد.
9و اما سارا دید پسری که هاجَر مصری برای ابراهیم زاده بود، تمسخر می‌کند؛
10پس به ابراهیم گفت: «این کنیز را با پسرش بیرون کن، زیرا پسر این کنیز با پسر من اسحاق میراث نخواهد برد.»
11اما این امر در نظر ابراهیم به‌خاطر پسرش بس ناپسند آمد.
12ولی خدا به ابراهیم فرمود: «به‌خاطر پسر و کنیزت ناخشنود مباش. سخن سارا را در هرآنچه به تو می‌گوید بشنو، زیرا نسل تو از اسحاق خوانده خواهد شد.
13از پسر کنیز نیز قومی پدید خواهم آورد، زیرا که او نیز نسل توست.»
14پس ابراهیم صبح زود برخاست، و نان و مَشکی آب برگرفت و به هاجَر داد. او آنها را بر دوش هاجَر نهاد و سپس او را با پسر روانه کرد. هاجَر رفته، در بیابان بِئِرشِبَع می‌گشت.
15چون آب مَشک تمام شد، هاجَر پسرش را زیر بوته‌ای نهاد.
16سپس به مسافت پرتاب تیری از او دور شد و در جایی مقابل آنجا که او بود نشست، چون با خود گفت: «مردن پسر را نبینم.» و در همان حال که آنجا نشسته بود، صدایش را بلند کرد و بگریست.
17خدا صدای پسر را شنید، و فرشتۀ خدا از آسمان هاجَر را صدا زد و به او گفت: «هاجَر، تو را چه شده است؟ مترس، زیرا خدا صدای پسر را در آنجا که اوست، شنیده است.
18برخیز و پسر را برداشته، محکم به دست خود بگیر، زیرا قومی بزرگ از او پدید خواهم آورد.»
19آنگاه خدا چشمان هاجَر را گشود، و او چاه آبی دید. پس رفت و مَشک را از آب پر کرد و پسر را نوشانید.
20باری، خدا با آن پسر بود و او بزرگ شد. او در صحرا سکونت اختیار کرد و تیراندازی ماهر گشت.
21او در صحرای فاران زندگی می‌کرد و مادرش زنی از سرزمین مصر برایش گرفت.
22در آن زمان، اَبیمِلِک و فیکول، فرماندۀ سپاهش، به ابراهیم گفتند: «خدا در هرآنچه می‌کنی، با توست.
23اکنون در اینجا برای من به خدا سوگند یاد کن که به من و فرزندان و نوادگانم خیانت نکنی؛ بلکه چنانکه من به تو محبت کردم تو نیز با من و سرزمینی که در آن غربت گزیده‌ای، همان‌گونه رفتار کنی.»
24ابراهیم گفت: «سوگند می‌خورم.»
25آنگاه ابراهیم دربارۀ چاه آبی که خادمان اَبیمِلِک از او غصب کرده بودند، اَبیمِلِک را سرزنش کرد.
26اَبیمِلِک گفت: «نمی‌دانم چه کسی این کار را کرده است. تو به من چیزی نگفتی و تا امروز این را نشنیده بودم.»
27باری، ابراهیم گوسفندان و گاوان برگرفت و به اَبیمِلِک داد، و آن دو با هم پیمان بستند.
28ابراهیم هفت برۀ ماده از گله جدا کرد،
29و اَبیمِلِک به ابراهیم گفت: «این هفت برۀ ماده که جدا کردی، چیست؟»
30او پاسخ داد: «این هفت برۀ ماده را از دست من بپذیر، تا شهادتی باشد بر این که من این چاه را کنده‌ام.»
31پس آن مکان را بِئِرشِبَع نامید، زیرا که آن دو مرد در آنجا برای یکدیگر سوگند خوردند.
32پس از بستن آن پیمان در بِئِرشِبَع، اَبیمِلِک با فرماندۀ سپاه خویش فیکول، به سرزمین فلسطینیان بازگشتند.
33ابراهیم در بِئِرشِبَع درختچۀ گزی کاشت، و در آنجا نام خداوند، خدای سرمدی، را خواند.
34و ابراهیم مدتی دراز در سرزمین فلسطینیان غربت اختیار کرد.

Speaker
مزامیر باب ۲۳ , ۲۴ , ۲۵

23:1 خداوند شبان من است؛ محتاج به هیچ چیز نخواهم بود.
2در چراگاههای سرسبز مرا می‌خواباند؛ نزد آبهای آرامبخش رهبری‌ام می‌کند.
3جان مرا تازه می‌سازد، و به‌خاطر نام خویش، به راه‌های درست هدایتم می‌فرماید.
4حتی اگر از تاریکترین وادی نیز بگذرم، از بدی نخواهم ترسید، زیرا تو با منی؛ عصا و چوبدستی تو قوّت قلبم می‌بخشند.
5سفره‌ای برای من در برابر دیدگان دشمنانم می‌گسترانی! سَرَم را به روغن تدهین می‌کنی و پیاله‌ام را لبریز می‌سازی.
6همانا نیکویی و محبت، تمام روزهای زندگی‌ام در پی من خواهد بود، و سالیان دراز در خانۀ خداوند ساکن خواهم بود.

24:1 زمین و هرآنچه در آن است از آن خداوند است، جهان و همۀ ساکنانش.
2زیرا که او اساسِ آن را بر دریاها نهاد و بر آبها آن را استوار ساخت.
3کیست که به کوه خداوند برآید؟ و کیست که در مکان مقدس او بایستد؟
4آن که پاک‌دست و صاف‌دل باشد، که جان خود را به سوی آنچه باطل است، برنیفرازد، و قسم دروغ نخورد.
5او برکت را از خداوند خواهد یافت، و عدالت را از خدای نجات خویش.
6اینچنین‌اند مردمان جویندۀ او، جویندگان روی تو، ای خدای یعقوب. سِلاه
7ای دروازه‌ها، سرهای خود را برافرازید! ای در‌های قدیمی، برافراشته شوید، تا شاه جلال داخل شود!
8این شاه جلال کیست؟ خداوندِ نیرومند و دلاور، خداوند که در جنگ، دلاور است!
9ای دروازه‌ها، سرهای خود را برافرازید؛ ای درهای قدیمی، برافراشته شوید، تا شاه جلال داخل شود.
10این شاه جلال کیست؟ خداوندِ لشکرها، اوست شاه جلال! سِلاه

25:1 خداوندا، جان خود را به سوی تو برمی‌افرازم؛
2ای خدای من، بر تو توکل می‌دارم؛ مگذار سرافکنده شوم، و دشمنانم بر من فخر کنند.
3آری، کسی که برای تو انتظار بکشد هرگز سرافکنده نخواهد شد؛ کسانی سرافکنده خواهند شد که بی‌سبب خیانت می‌ورزند.
4خداوندا، راههای خویش را بر من بنما، و طریقهای خود را به من بیاموز!
5مرا در راستی خود سالک گردان و مرا بیاموز، زیرا که تو خدای نجات من هستی؛ همۀ روز، منتظر تو هستم!
6خداوندا، رحمت و محبت خود را به یاد آر، زیرا که آنها از ازل بوده است.
7گناهان جوانی‌ام را به یاد میاور،‌ و نه نافرمانیهایم را! بر حسب محبت خود مرا یاد کن، به‌خاطر نیکویی خود، ای خداوند.
8خداوند نیکو و راست است؛ از این رو، راه را بر گمراهان می‌نماید.
9او فروتنان را در طریق عدالت سالک می‌گرداند، و راه خویش را به افتادگان می‌آموزد.
10همۀ راههای خداوند محبت و وفا است، برای آنان که عهد و شهادات او را نگاه می‌دارند.
11خداوندا، به‌خاطر نام خود تقصیر مرا بیامرز، زیرا که بزرگ است!
12کیست آن که از خداوند بترسد؟ خداوند راه برگزیدۀ خویش را بر او خواهد نمود.
13جان او در نیکویی به سر خواهد برد، و نسل او وارث زمین خواهند شد.
14محرم اسرار خداوند، ترسندگان اویند؛ او عهد خویش را بدیشان می‌نماید.
15چشمان من همواره بر خداوند است، زیرا اوست که پاهای مرا از دام می‌رهاند.
16به من روی کن و مرا فیض ببخشا، زیرا که بی‌کس و ستمدیده‌ام.
17تنگیهای دل من بسیار گشته؛ مرا از مشقتهایم برهان.
18ستمدیدگی و رنج مرا ببین، و همۀ گناهانم را بیامرز.
19بر دشمنانم بنگر که چه بسیار گشته‌اند و چه خشونتگرانه بر من کینه می‌ورزند.
20جانم را حفظ کن و مرا رهایی ده! مگذار سرافکنده شوم، زیرا که در تو پناه جُسته‌ام!
21باشد که صداقت و درستی، مرا پاس دارند، زیرا که منتظر تو هستم!
22خدایا، اسرائیل را از همۀ تنگیهایش فدیه کن.

Speaker
متی باب ۱۳

13:1 همان روز، عیسی از خانه بیرون آمد و کنار دریا بنشست.
2امّا چنان جماعت بزرگی او را احاطه کردند که سوار قایقی شد و بنشست، در حالی که مردم در ساحل ایستاده بودند.
3سپس بسیار چیزها با مَثَلها برایشان بیان کرد. گفت: «روزی برزگری برای بذرافشانی بیرون رفت.
4چون بذر می‌پاشید، برخی در راه افتاد و پرندگان آمدند و آنها را خوردند.
5برخی دیگر بر زمین سنگلاخ افتاد که خاک چندانی نداشت؛ پس زود سبز شد، چرا که خاک کم‌عمق بود.
6امّا چون خورشید برآمد، بسوخت و چون ریشه نداشت، خشکید.
7برخی میان خارها افتاد، و خارها نمو کرده، آنها را خفه کرد.
8امّا بقیۀ بذرها بر زمین نیکو افتاد و بار آورد: بعضی صد برابر، بعضی شصت و بعضی سی.
9هر که گوش دارد، بشنود.»
10آنگاه شاگردان نزد او آمده، پرسیدند: «چرا با این مردم با مَثَلها سخن می‌گویی؟»
11پاسخ داد: «درک رازهای پادشاهی آسمان به شما عطا شده است، امّا نه به آنان.
12زیرا به آن که دارد، بیشتر داده خواهد شد تا به‌فراوانی داشته باشد، و از آن که ندارد، همان که دارد نیز گرفته خواهد شد.
13از این رو با ایشان به مَثَلها سخن می‌گویم، زیرا: «می‌نگرند، امّا نمی‌بینند؛ گوش می‌کنند، امّا نمی‌شنوند و نمی‌فهمند.
14نبوّت اِشعیا در مورد آنها تحقق می‌یابد که می‌گوید: «”به گوش خود خواهید شنید، امّا هرگز نخواهید فهمید؛ به چشم خود خواهید دید، امّا هرگز درک نخواهید کرد.
15زیرا دل این قوم سخت شده، گوشهایشان سنگین گشته، و چشمان خود را بسته‌اند، مبادا با چشمانشان ببینند، و با گوشهایشان بشنوند و در دلهای خود بفهمند و بازگشت کنند و من شفایشان بخشم.“
16امّا خوشا به حال چشمان شما که می‌بینند و گوشهای شما که می‌شنوند.
17آمین، به شما می‌گویم، بسیاری از انبیا و پارسایان مشتاق بودند آنچه را شما می‌بینید، ببینند و ندیدند، و آنچه را شما می‌شنوید، بشنوند و نشنیدند.
18«پس شما معنی مَثَل برزگر را بشنوید:
19هنگامی که کسی کلام پادشاهی آسمان را می‌شنود امّا آن را درک نمی‌کند، آن شَریر می‌آید و آنچه را در دل او کاشته شده، می‌رباید. این همان بذری است که در راه کاشته شد.
20و امّا بذری که بر زمین سنگلاخ افتاد کسی است که کلام را می‌شنود و بی‌درنگ آن را با شادی می‌پذیرد،
21امّا چون در خود ریشه ندارد، تنها اندک زمانی دوام می‌آورَد. وقتی به سبب کلام، سختی یا آزاری بروز می‌کند، در دم می‌افتد.
22بذری که در میان خارها کاشته شد، کسی است که کلام را می‌شنود، امّا نگرانیهای این دنیا و فریبندگی ثروت، آن را خفه می‌کند و بی‌ثمر می‌سازد.
23امّا بذری که در زمین نیکو کاشته شد کسی است که کلام را می‌شنود و آن را می‌فهمد و بارور شده، صد، شصت یا سی برابر ثمر می‌آورد.»
24عیسی مَثَل دیگری نیز برایشان آورد: «پادشاهی آسمان همانند مردی است که در مزرعۀ خود بذرِ خوب پاشید.
25امّا هنگامی که مردمان در خواب بودند، دشمن وی آمد و در میان گندم، علفِ هرز کاشت و رفت.
26چون گندم سبز شد و خوشه آورد، علف هرز نیز ظاهر شد.
27غلامان صاحبخانه نزد او رفتند و گفتند: ”آقا، مگر تو بذر خوب در مزرعه‌ات نکاشتی؟ پس علف هرز از کجا آمد؟“
28در جواب گفت: ”این کارِ دشمن است.“ غلامان از او پرسیدند: ”آیا می‌خواهی برویم و آنها را جمع کنیم؟“
29گفت: ”نه! اگر بخواهید علفهای هرز را جمع کنید، ممکن است گندم را نیز با آنها از ریشه برکنید.
30بگذارید هر دو تا فصل درو با هم نمو کنند. در آن زمان به دروگران خواهم گفت که نخست علفهای هرز را جمع کرده دسته کنند تا سوزانده شود، سپس گندمها را گرد آورده، به انبار من بیاورند.“‌»
31عیسی برای آنها مَثَلی دیگر آورد: «پادشاهی آسمان همچون دانۀ خردلی است که کسی آن را گرفت و در مزرعه‌اش کاشت.
32با اینکه دانۀ خردل از همۀ دانه‌ها کوچکتر است، امّا چون می‌روید بزرگتر از همۀ گیاهان باغ شده، به درختی بدل می‌شود، چندان که پرندگان آسمان آمده، در شاخه‌هایش آشیانه می‌سازند.»
33سپس برایشان مَثَلی دیگر آورده، گفت: «پادشاهی آسمان همچون خمیرمایه‌ای است که زنی برگرفت و با سه کیسۀ بزرگ آرد مخلوط کرد تا تمام خمیر وَر‌آمد.»
34عیسی همۀ این مطالب را با مَثَلها برای جماعت بیان کرد و بدون مَثَل به آنها هیچ نگفت.
35این واقع شد تا کلام نبی به انجام رسد که گفته بود: «دهان خود را به مَثَلها خواهم گشود، و آنچه را از آغاز جهان مخفی مانده است، بیان خواهم کرد.»
36سپس عیسی جمعیت را ترک گفت و به داخل خانه رفت. آنگاه شاگردانش نزد او آمدند و گفتند: «مَثَل علفهای هرز مزرعه را برای ما شرح بده.»
37او در پاسخ گفت: «شخصی که بذر خوب در مزرعه می‌کارد، پسر انسان است.
38مزرعه، این جهان است؛ و بذر خوب، فرزندان پادشاهی آسمانند. علفهای هرز، فرزندان آن شَریرند؛
39و دشمنی که آنها را می‌کارد، ابلیس است. فصل درو، پایان این عصر است؛ و دروگران، فرشتگانند.
40همان‌گونه که علفهای هرز را جمع کرده در آتش می‌سوزانند، در پایان این عصر نیز چنین خواهد شد.
41پسر انسان فرشتگان خود را خواهد فرستاد و آنها هر چه را که باعث گناه می‌شود و نیز تمام بدکاران را از پادشاهی او جمع خواهند کرد
42و آنها را در کورۀ آتش خواهند افکند، جایی که گریه و دندان به دندان ساییدن خواهد بود.
43آنگاه پارسایان در پادشاهی پدر خود، همچون خورشید خواهند درخشید. هر که گوش دارد، بشنود.
44«پادشاهی آسمان همچون گنجی است پنهان در دل زمین که شخصی آن را می‌یابد، سپس دوباره پنهانش می‌کند و از شادمانی می‌رود و آنچه دارد، می‌فروشد و آن زمین را می‌خرد.
45«همچنین پادشاهی آسمان مانند تاجری است جویای مرواریدهای نفیس.
46پس چون مروارید بسیار باارزشی می‌یابد، می‌رود و آنچه دارد، می‌فروشد و آن مروارید را می‌خرد.
47«و باز پادشاهی آسمان مانند توری است که به دریا افکنده می‌شود و همه‌گونه ماهی داخل آن می‌گردد.
48هنگامی که تور پر می‌شود، آن را به ساحل می‌کشند. سپس می‌نشینند و خوبها را در سبد جمع می‌کنند، امّا بدها را دور می‌اندازند.
49در پایان این عصر نیز چنین خواهد بود. فرشتگان خواهند آمد و بدکاران را از میان درستکاران بیرون خواهند کشید
50و آنها را در کورۀ آتش خواهند افکند، جایی که گریه و دندان به دندان ساییدن خواهد بود.»
51سپس پرسید: «آیا همۀ این مطالب را درک کردید؟» پاسخ دادند: «بله!»
52عیسی فرمود: «پس، هر عالِمِ دین که دربارۀ پادشاهی آسمان تعلیم گرفته باشد، همچون صاحبخانه‌ای است که از خزانۀ خود چیزهای نو و کهنه بیرون می‌آورد.»
53چون عیسی این مَثَلها را به پایان رسانید، آن مکان را ترک گفت
54و به شهر خود رفته، در کنیسه به تعلیم مردم پرداخت. مردم در شگفت شده، می‌پرسیدند: «این مرد چنین حکمت و قدرتِ انجام معجزات را از کجا کسب کرده است؟
55مگر او پسر آن نجّار نیست؟ مگر نام مادرش مریم نیست؟ و برادرانش یعقوب و یوسف و شَمعون و یهودا نیستند؟
56مگر همۀ خواهرانش در میان ما زندگی نمی‌کنند؟ پس این چیزها را از کجا کسب کرده است؟»
57پس به نظرشان ناپسند آمد. امّا عیسی به آنان گفت: «نبی بی‌حرمت نباشد جز در شهر خود و خانۀ خویش!»
58و در آنجا به‌علت بی‌ایمانی ایشان، معجزات زیادی نکرد.

Speaker
Suitable For