برنامه مطالعه روزانه

۱۴ اکتبر

دوم تواریخ باب ۳ , ۴

3:1 آنگاه سلیمان بنای خانۀ خداوند را بر کوه موریا در اورشلیم آغاز کرد، آنجا که خداوند بر پدرش داوود ظاهر شده بود، یعنی مکانی که داوود در خرمنگاه اُرنانِ یِبوسی تعیین کرده بود.
2او کار بنا را در روز دوّمِ ماه دوّم از چهارمین سال سلطنت خویش آغاز کرد.
3این است زیربنایی که سلیمان برای بنای خانۀ خدا تعیین کرد: درازای آن بر حسب ذِراع قدیم، شصت ذِراع، و پهنای آن بیست ذِراع بود.
4درازای ایوان مقابل خانه، برابر با پهنای خانه، بیست ذِراع بود، و بلندای آن یکصد و بیست ذِراع. سلیمان آن را از درون با طلای ناب پوشانید.
5او تالار اصلی را با چوب صنوبر پوشانید و آن را به طلای ناب زراندود کرده، درختان نخل و حلقه‌های زنجیر بر آن نقش نمود.
6سلیمان خانه را به سنگهای گرانبها بیاراست، و طلای آن طلای فَرْوایِم بود.
7تیرهای خانه، آستانه‌ها، دیوارها و درهای خانه را نیز به طلا پوشانید، و نقش کروبیان را بر دیوارها حک کرد.
8سلیمان قُدس‌الاقداس را بساخت، که درازای آن همچون پهنای خانه بیست ذِراع بود، و پهنای آن نیز بیست ذِراع. او آن را با ششصد وزنه طلای ناب زراندود کرد.
9وزن طلای میخهای آن، پنجاه مثقال بود. سلیمان بالاخانه‌‌ها را نیز به طلا پوشانید.
10او در قُدس‌الاقداس، دو تندیس تراشیدۀ کروبیان بساخت و آنها را به طلا پوشانید.
11طول بالهای دو کروبی بر روی هم بیست ذِراع بود. یک بال کروبیِ اوّل پنج ذِراع درازا داشت و به دیوار خانه می‌رسید، و بال دیگرش که طول آن نیز پنج ذِراع بود به بال کروبی دیگر برمی‌خورد.
12به همین ترتیب، یک بال کروبی دیگر نیز پنج ذِراع درازا داشت و به دیوار دیگرِ خانه می‌رسید، و بال دیگرش که آن هم پنج ذِراع بود به بال کروبی اوّل برمی‌خورد.
13طول بالهای دو کروبی بر روی هم بیست ذِراع بود، و آنها رو به سوی تالار اصلی، بر پاهای خود ایستاده بودند.
14سلیمان حجاب را از پارچه‌های آبی و ارغوانی و سرخ، و از کتان نازک دوخت، و کروبیان را بر آن نقش زد.
15مقابل خانه دو ستون ساخت به بلندای سی و پنج ذِراع، و بالای هر یک تاجی به طول پنج ذِراع قرار داد.
16همچنین حلقه‌هایی از زنجیر ساخت و آنها را بر ستونها نهاد، و یکصد انار نیز ساخته، آنها را به زنجیرها متصل کرد.
17او این ستونها را جلوی معبد، یکی را در طرف راست و دیگری را در طرف چپ بر پا داشت. ستون طرف راست را یاکین، و ستون طرف چپ را بوعَز نامید.

4:1 سلیمان مذبحی برنجین بنا کرد به درازای بیست ذِراع، پهنای بیست ذِراع، و بلندی ده ذِراع.
2و حوضی گِرد از برنجِ ریخته شده ساخت که قطر آن از لبه تا لبه، ده ذِراع و عمق آن پنج ذِراع بود. و ریسمانی به طول سی ذِراع دور آن را می‌توانست بگیرد.
3گرداگردِ زیر حوض، نقش‌هایی از کدو در دو ردیف قرار داشت، ده کدو در هر ذِراع، که با خود حوضْ از برنج ریخته شده بود.
4حوض بر دوازده مجسمۀ گاو قائم بود، که از آنها روی سه گاو به سوی شمال، روی سه گاو به سوی مغرب، روی سه گاو به سوی جنوب و روی سه گاو به سوی مشرق بود. حوض بر این گاوها قرار داشت، و پشت گاوها به طرف مرکز حوض بود.
5ضخامت دیوارۀ حوض به پهنای کف دست بود. لبۀ آن مانند لبۀ جام به شکل گُل سوسن ساخته شده بود. گنجایش آن سه هزار بَت بود.
6همچنین ده تشت به جهت شستشو ساخته، پنج تشت را در جانب راست و پنج تشت را در جانب چپ نهاد. آنچه را که به قربانیهای تمام‌سوز مربوط می‌شد در این تشت‌ها می‌شستند، اما کاهنان برای شستشو از حوض استفاده می‌کردند.
7سلیمان ده چراغدان طلا مطابق دستورالعمل داده شده ساخت، و پنج چراغدان را در جانب راست و پنج را در جانب چپ معبد قرار داد.
8ده میز نیز ساخت، و پنج میز را در جانب راست و پنج را در جانب چپ معبد قرار داد. همچنین یکصد کاسۀ زرین ساخت.
9او صحن کاهنان و صحن بزرگ و درهای صحن را ساخت، و درها را با برنج پوشانید.
10و حوض را به جانب راست، در ضلع جنوب شرقیِ معبد نهاد.
11حورام همچنین تشت‌ها و خاک‌اندازها و پیاله‌ها ساخت. پس حورام کارِ خانۀ خدا را که برای سلیمان پادشاه انجام می‌داد، به پایان رسانید:
12دو ستون؛ دو تاج به شکل پیاله بر سرِ ستونها؛ دو شبکه برای پوشانیدن دو تاجِ پیاله‌شکلِ واقع بر سرِ ستونها؛
13چهارصد انار برای آن دو شبکه، یعنی دو ردیف انار برای هر شبکه، جهت پوشانیدن تاجهای پیاله‌شکلِ سرِ ستونها؛
14پایه‌ها و تشت‌های روی آنها؛
15حوض و دوازده گاو زیر آن.
16دیگها و خاک‌اندازها و چنگالها و تمامی لوازم مربوط به آنها را حورام‌اَبی برای سلیمان پادشاه به جهت خانۀ خداوند از برنج صیقل‌یافته ساخت.
17پادشاه در دشت اردن مابین سُکّوت و صِرِداه، تمامی این اسباب را در گِلِ رُس به قالب ریخت.
18همۀ این اسباب که سلیمان بساخت چندان زیاد بود که وزن برنج آن را نتوانستند تعیین کنند.
19پس سلیمان همۀ اسباب خانۀ خدا را ساخت: مذبح طلا؛ میزها که نان حضور بر آنها بود؛
20چراغدانها و چراغهایشان که از طلای ناب بود، تا مطابق دستورالعمل داده شده، مقابل محراب درونی افروخته شوند؛
21گُلها و چراغها و اَنبُرها، همگی از طلای ناب؛
22گُلگیرها و کاسه‌ها و ملاقه‌ها و مَجمرها، همه از طلای ناب؛ همچنین لولاهای معبد برای درهای درونی قُدس‌الاقداس، و نیز برای درهای تالار اصلی معبد، همگی از طلا.

حزقیال باب ۴۰

40:1 در بیست و پنجمین سال تبعید ما، یعنی چهارده سال پس از تسخیر شهر، در آغاز سال، در روز دهم ماه، آری درست در همان روز، دست خداوند بر من قرار گرفت، و مرا به شهر درآورد.
2در رؤیاهای خدا، مرا به سرزمین اسرائیل آورد و بر کوهی بسیار بلند قرار داد که بر جانب جنوبی آن بنایی مانند شهر بود.
3چون مرا به آنجا آورد، هان مردی را دیدم که منظری برنجین داشت، و ریسمانی از کتان و نیِ اندازه‌گیری به دست او بود، و نزد دروازه ایستاده بود.
4آن مرد مرا گفت: «ای پسر انسان، به چشمان خود ببین و به گوشهای خود بشنو، و به هرآنچه به تو نشان می‌دهم، توجه کن زیرا به اینجا آورده شده‌ای تا آنها را به تو نشان دهم. پس هرآنچه را که می‌بینی، به خاندان اسرائیل اعلام نما.»
5اینک بیرونِ معبد، دور تا دور، دیواری بود. و بلندی نیِ اندازه‌گیری که آن مرد به دست داشت شش ذِراع بود که بلندی هر ذِراع آن یک ذِراع و یک کف دست بود. پس ضخامت و بلندی دیوار را اندازه گرفت که هر کدام به اندازۀ یک نی بود.
6سپس به دروازه‌ای که رو به جانب شرق داشت داخل شد و از پله‌های آن بالا رفت و آستانۀ بیرونی دروازه را اندازه گرفت، که یک نی عمق داشت.
7اتاقکهای کناری یک نی درازا و یک نی پهنایشان بود، و میانِ اتاقکها پنج ذِراع فاصله بود؛ آستانۀ درونیِ دروازه به جانبِ ایوان، یک نی بود.
8سپس ایوانِ دروازه را اندازه گرفت
9که هشت ذِراع بود، و تیرهای آن نیز دو ذِراع. ایوان دروازه به طرف داخل بود.
10دروازۀ شرقی در هر طرف سه اتاقک داشت که هر سه به یک اندازه بودند و فاصلۀ بین اتاقکها نیز در دو طرف به یک اندازه بود.
11سپس عرض دهانۀ دروازه را اندازه گرفت که ده ذِراع بود، و عرض دالان دروازه را، که سیزده ذِراع بود.
12جلوی اتاقکها در هر طرف نرده‌ای قرار داشت به بلندی یک ذِراع. اتاقکها نیز شش ذِراع در شش ذِراع بودند.
13سپس عرضِ کلِ دروازه را از دیوار پشتی یک اتاقک تا دیوار پشتی اتاقک دیگر اندازه گرفت و آن بیست و پنج ذِراع بود، دهانۀ یکی مقابل دهانۀ دیگری.
14همچنین دیوارهای درونی دالان دروازه را تا سر ایوانِ صحن، دور تا دور اندازه گرفت، که پنجاه ذِراع بود.
15از جلوی مدخل دروازه تا انتهای ایوان به سمت داخل، پنجاه ذِراع بود.
16اتاقکها و دیوارهای بین آنها در اندرونِ دروازه، دور تا دور، پنجره‌های مُشّبَک داشت و ایوان نیز دور تا دور به سمت داخلْ پنجره داشت، و بر چارچوبها درختان نخل نقش شده بود.
17سپس مرا به صحنِ بیرونی آورد و اینک اتاقها در آنجا بود و سنگ‌فرشی که دور تا دور برای صحن ساخته شده بود، و سی اتاق بر آن سنگ‌فرش‌بود.
18این سنگ‌فرش، یعنی سنگ‌فرش پایینی، در امتداد دو طرف دروازه‌ها قرار داشت، و عرض آن به اندازۀ طول دروازه‌ها بود.
19آنگاه فاصلۀ دروازۀ پایینی تا سرحدِ بیرونیِ صحنِ درونی را اندازه گرفت، که به سمت مشرق و شمال، یکصد ذِراع بود.
20سپس طول و عرض آن دروازۀ صحنِ بیرونی را که رو به سوی شمال داشت، اندازه گرفت.
21این دروازه سه اتاقک در هر طرف داشت. دیوارهای بین اتاقکهای این دروازه و نیز ایوانِ آن، به همان اندازۀ دروازۀ نخست بود. طول آن پنجاه ذِراع، و عرض آن بیست و پنج ذِراع بود.
22پنجره‌ها و ایوان و درختان نخلِ این دروازه هم به اندازۀ پنجره‌ها و ایوان و درختان نخل دروازه‌ای بود که رو به سوی مشرق داشت، و با بالا رفتن از هفت پله بدان برمی‌آمدند و ایوانِ آن پیش روی ایشان بود.
23روبه‌روی دروازۀ شمالی نیز مانند دروازۀ شرقی، دروازه‌ای به صحنِ درونی بود. او فاصلۀ میان دو دروازه را اندازه گرفت، که یکصد ذِراع بود.
24سپس مرا به سمت جنوب برد، و اینک دروازه‌ای در جنوب قرار داشت. او دیوارهای بین اتاقکها و ایوان آن را اندازه گرفت، و اندازۀ آنها با دروازه‌های دیگر یکسان بود.
25دروازۀ جنوبی و ایوان آن دور تا دور، پنجره‌هایی همچون پنجره‌هایِ دیگر دروازه‌ها داشت. طول آن دروازه پنجاه ذِراع، و عرض آن بیست و پنج ذِراع بود.
26از هفت پله بدان برمی‌آمدند، و ایوانِ آن پیش روی ایشان بود، و بر هر دو تیرِ آن درختان نخل نقش شده بود.
27صحنِ درونی به طرف جنوب دروازه‌ای داشت. آن مرد فاصلۀ این دروازه را تا دروازۀ بیرونی به جانب جنوب اندازه گرفت، که یکصد ذِراع بود.
28سپس مرا از دروازۀ جنوبی به صحن درونی برد، و دروازۀ جنوبی را اندازه گرفت، و آن به اندازۀ دروازه‌های دیگر بود.
29اتاقکهای کناری و دیوارهای بین اتاقکها و ایوان آن به اندازۀ اتاقکهای کناری و دیوارهای بین اتاقکها و ایوان دروازه‌های دیگر بود؛ این دروازه و ایوان آن نیز دور تا دور، پنجره داشت. طول این دروازه، پنجاه ذِراع و عرض آن، بیست و پنج ذِراع بود.
30ایوان دروازه‌های دورِ صحن درونی، به طول بیست و پنج ذِراع و عرض پنج ذِراع بود.
31ایوان دروازۀ جنوبی رو به سوی صحن بیرونی داشت، و بر تیرهای آن درختان نخل نقش شده بود، و پلکانش هشت پله داشت.
32سپس مرا به جانب شرقیِ صحنِ درونی برد، و دروازه را اندازه گرفت، و آن به اندازۀ دروازه‌های دیگر بود.
33اتاقکهای کناری و دیوارهای بین اتاقکها و ایوان آن به اندازۀ اتاقکها و دیوارهای بین اتاقکها و ایوان دروازه‌های دیگر بود. این دروازه و ایوانِ آن نیز دور تا دور، پنجره داشت. طول این دروازه نیز پنجاه ذِراع و عرضش بیست و پنج ذِراع بود.
34ایوان دروازۀ شرقی نیز رو به سوی صحن بیرونی داشت، و بر هر دو تیرِ آن درختان نخل نقش شده بود، و پلکانش هشت پله داشت.
35آنگاه مرا به دروازۀ شمالی برد، و آن را اندازه گرفت، و آن به اندازۀ دروازه‌های دیگر بود.
36اتاقکهای کناری و دیوارهای بین اتاقکها و ایوان آن به اندازۀ اتاقکها و دیوار بین اتاقکها و ایوان دروازه‌های دیگر بود. این دروازه و ایوان آن نیز دور تا دور پنجره داشت. طول این دروازه نیز پنجاه ذِراع و پهنایش بیست و پنج ذِراع بود.
37ایوان دروازۀ شمالی نیز رو به سوی صحن بیرونی داشت، و بر هر دو تیر آن درختان نخل نقش شده بود، و پلکانش هشت پله داشت.
38در ایوانِ دروازه‌های درونی اتاقی بود با درگاهش که در آن قربانی تمام‌سوز را می‌شستند.
39در ایوان دروازه، به هر طرف دو میز بود که بر آن قربانی تمام‌سوز و قربانی گناه و قربانی جبران را ذبح می‌کردند.
40بیرون ایوان، در یک طرفِ پله‌های مدخلِ دروازۀ شمالی دو میز بود، و در طرفِ دیگر پله‌ها، دو میز دیگر.
41بدین‌سان، چهار میز در هر طرفِ دروازه بود، یعنی هشت میز که بر آنها قربانی ذبح می‌کردند.
42و چهار میز از سنگِ تراشیده برایِ قربانی تمام‌سوز بود که طول هر کدام یک ذِراع و نیم، عرضش یک ذِراع و نیم، و بلندی‌اش یک ذِراع بود. بر آنها آلاتِ ذبحِ قربانیهای تمام‌سوز و قربانیهای دیگر را می‌نهادند.
43دور تا دور میزها لبه‌ای به بلندی یک کف دست نصب شده بود؛ و گوشت قربانی باید بر میزها گذاشته می‌شد.
44بیرونِ دروازۀ درونی، دو اتاق در صحنِ درونی بود، یکی بر جانب دروازۀ شمالی، که رو به سمت جنوب داشت، و دیگری بر جانب دروازۀ جنوبی، که رو به سمت شمال داشت.
45آنگاه مرا گفت، این اتاق که رو به سمت جنوب دارد، برای کاهنانی است که مسئول نگهداری از معبدند،
46و اتاقی که رو به سمت شمال دارد، برای کاهنانی است که مسئول نگهداری از مذبحند. اینانند پسران صادوق، تنها کسان از بنی‌لاوی که می‌توانند به خداوند نزدیک آیند تا او را خدمت کنند.
47سپس صحن را اندازه گرفت که مربع بود و یکصد ذِراع درازا و پهنا داشت. و مذبح، مقابل معبد قرار داشت.
48آنگاه مرا به ایوان معبد آورد و چارچوب درگاهِ ایوان را اندازه گرفت. عرض هر یک از تیرهای عمودیِ آن، یکی به این طرف و یکی به آن طرف، پنج ذِراع بود. عرض درگاه چهارده ذِراع، و دیواره‌های طرفین درگاه به هر طرف، سه ذِراع بود.
49طولِ ایوان بیست ذِراع و عرض آن دوازده ذِراع بود، و از ده پله بدان برمی‌آمدند. کنار تیرهای عمودی دو ستون قرار داشت، یک ستون به هر طرف.

یوحنا باب ۶

6:1 چندی بعد، عیسی به آن سوی دریاچۀ جلیل که همان دریاچۀ تیبِریه است، رفت.
2گروهی بسیار از پی او روانه شدند، زیرا آیاتی را که با شفای بیماران به ظهور می‌رسانید، دیده بودند.
3پس عیسی به تپه‌ای برآمد و با شاگردان خود در آنجا بنشست.
4عید پِسَخِ یهود نزدیک بود.
5چون عیسی نگریست و دید که گروهی بسیار به سویش می‌آیند، فیلیپُس را گفت: «از کجا نان بخریم تا اینها بخورند؟»
6این را گفت تا او را بیازماید، زیرا خود نیک می‌دانست چه خواهد کرد.
7فیلیپُس پاسخ داد: «دویست دینار نان نیز کفافشان نمی‌کند، حتی اگر هر یک فقط اندکی بخورند.»
8یکی دیگر از شاگردان به نام آندریاس، که برادر شَمعون پطرس بود، گفت:
9«پسرکی اینجاست که پنج نان جو و دو ماهی دارد، امّا این کجا این گروه را کفایت می‌کند؟»
10عیسی گفت: «مردم را بنشانید.» در آنجا سبزۀ بسیار بود. پس ایشان که نزدیک پنج هزار مرد بودند، نشستند.
11آنگاه عیسی نانها را برگرفت، و پس از شکرگزاری، میان نشستگان تقسیم کرد، و ماهیها را نیز، به قدری که خواستند.
12چون سیر شدند، به شاگردان گفت: «پاره‌نانهای باقی‌مانده را جمع کنید تا چیزی هدر نرود.»
13پس آنها را جمع کردند و از پاره‌های باقی‌ماندۀ آن پنج نان جو که جماعت خورده بودند، دوازده سبد پر شد.
14مردم با دیدن این آیت که از عیسی به ظهور رسید، گفتند: «براستی که او همان پیامبر است که می‌باید به جهان بیاید.»
15عیسی چون دریافت که قصد دارند او را برگرفته، به‌زور پادشاه کنند، آنجا را ترک گفت و بار دیگر تنها به کوه رفت.
16هنگام غروب، شاگردانش به سوی دریا فرود آمدند
17و سوار قایق شده، به آن سوی دریا، به جانب کَفَرناحوم روانه شدند. هوا تاریک شده بود، امّا عیسی هنوز به آنان نپیوسته بود.
18در این حین، دریا به سبب وزش بادی شدید به تلاطم آمد.
19چون به اندازۀ بیست و پنج یا سی پرتاب تیر پارو زده بودند، عیسی را دیدند که بر روی دریا راه می‌رود و به قایق نزدیک می‌شود. پس به هراس افتادند.
20امّا او به آنها گفت: «من هستم؛ مترسید.»
21آنگاه خواستند او را سوار قایق کنند، که قایق همان دم به جایی که عازمش بودند، رسید.
22روز بعد، جماعتی که آن سوی دریا مانده بودند، دریافتند که به‌جز یک قایق، قایقی دیگر در آنجا نبوده است، و نیز می‌دانستند که عیسی با شاگردانش سوار آن نشده بود، بلکه شاگردان به تنهایی رفته بودند.
23آنگاه قایقهای دیگری از تیبِریه آمدند و نزدیک جایی رسیدند که آنها پس از شکرگزاریِ خداوند، نان خورده بودند.
24چون مردم دریافتند که نه عیسی آنجاست و نه شاگردانش، بر آن قایقها سوار شدند و در جستجوی عیسی به کَفَرناحوم رفتند.
25چون او را آن سوی دریا یافتند، به وی گفتند: «استاد، کِی به اینجا آمدی؟»
26عیسی پاسخ داد: «آمین، آمین، به شما می‌گویم، مرا می‌جویید نه به سبب آیاتی که دیدید، بلکه به سبب آن نان که خوردید و سیر شدید.
27کار کنید، امّا نه برای خوراک فانی، بلکه برای خوراکی که تا حیات جاویدان باقی است، خوراکی که پسر انسان به شما خواهد داد. زیرا بر اوست که خدای پدر مُهر تأیید زده است.»
28آنگاه از او پرسیدند: «چه کنیم تا کارهای پسندیدۀ خدا را انجام داده باشیم؟»
29عیسی در پاسخ گفت: «کار پسندیدۀ خدا آن است که به فرستادۀ او ایمان آورید.»
30گفتند: «چه آیتی به ما می‌نمایانی تا با دیدن آن به تو ایمان آوریم؟ چه می‌کنی؟
31پدران ما در بیابان مَنّا خوردند، چنانکه نوشته شده است: ”او از آسمان به آنها نان داد تا بخورند.“»
32عیسی پاسخ داد: «آمین، آمین، به شما می‌گویم، موسی نبود که آن نان را از آسمان به شما داد، بلکه پدر من است که نان حقیقی را از آسمان به شما می‌دهد.
33زیرا نان خدا آن است که از آسمان نازل شده، به جهان حیات می‌بخشد.»
34پس گفتند: «این نان را همواره به ما بده.»
35عیسی به آنها گفت: «نان حیات من هستم. هر که نزد من آید، هرگز گرسنه نشود، و هر که به من ایمان آوَرَد هرگز تشنه نگردد.
36ولی چنانکه به شما گفتم، هرچند مرا دیده‌اید، امّا ایمان نمی‌آورید.
37هرآنچه پدر به من بخشد، نزد من آید؛ و آن که نزد من آید، او را هرگز از خود نخواهم راند.
38زیرا از آسمان فرود نیامده‌ام تا به خواست خود عمل کنم، بلکه آمده‌ام تا ارادۀ فرستندۀ خویش را به انجام رسانم.
39و ارادۀ فرستندۀ من این است که از آن کسان که او به من بخشیده، هیچ‌یک را از دست ندهم، بلکه آنان را در روز بازپسین برخیزانم.
40زیرا ارادۀ پدر من این است که هر که به پسر بنگرد و به او ایمان آوَرَد، از حیات جاویدان برخوردار شود، و من در روز بازپسین او را بر خواهم خیزانید.»
41آنگاه یهودیان دربارۀ او همهمه آغاز کردند، چرا که گفته بود «مَنَم آن نان که از آسمان نازل شده است.»
42می‌گفتند: «مگر این مرد، عیسی پسر یوسف نیست که ما پدر و مادرش را می‌شناسیم؟ پس چگونه می‌گوید، ”از آسمان نازل شده‌ام“؟»
43عیسی در پاسخ گفت: «با یکدیگر همهمه مکنید.
44هیچ‌کس نمی‌تواند نزد من آید مگر آنکه پدری که مرا فرستاد او را جذب کند، و من در روز بازپسین او را بر خواهم خیزانید.
45در کتب پیامبران آمده است که ”همه از خدا تعلیم خواهند یافت.“ پس هر که از خدا بشنود و از او تعلیم یابد، نزد من می‌آید.
46نه اینکه کسی پدر را دیده باشد، مگر آن کس که از خداست؛ او پدر را دیده است.
47آمین، آمین، به شما می‌گویم، هر که ایمان دارد، از حیات جاویدان برخوردار است.
48من نان حیاتم.
49پدران شما، مَنّا را در بیابان خوردند، و با این حال مردند.
50امّا نانی که از آسمان نازل می‌شود چنان است که هر که از آن بخورَد، نخواهد مرد.
51مَنَم آن نان زنده که از آسمان نازل شد. هر کس از این نان بخورَد، تا ابد زنده خواهد ماند. نانی که من برای حیات جهان می‌بخشم، بدن من است.»
52پس جدالی سخت در میان یهودیان درگرفت که «این مرد چگونه می‌تواند بدن خود را به ما بدهد تا بخوریم؟»
53عیسی به ایشان گفت: «آمین، آمین، به شما می‌گویم، که تا بدن پسر انسان را نخورید و خون او را ننوشید، در خود حیات ندارید.
54هر که بدن مرا بخورَد و خون مرا بنوشد، حیات جاویدان دارد، و من در روز بازپسین او را بر خواهم خیزانید.
55زیرا بدن من خوردنی حقیقی و خون من آشامیدنی حقیقی است.
56کسی که بدن مرا می‌خورَد و خون مرا می‌نوشد، در من ساکن می‌شود و من در او.
57همان‌گونه که پدرِ زنده مرا فرستاد و من به پدرْ زنده‌ام، آن که مرا می‌خورد نیز به من زنده خواهد بود.
58این است نانی که از آسمان نازل شد؛ نه مانند آنچه پدران شما خوردند، و با این حال مردند؛ بلکه هر کس از این نان بخورد، تا ابد زنده خواهد ماند.»
59عیسی این سخنان را زمانی گفت که در کنیسه‌ای در کَفَرناحوم تعلیم می‌داد.
60بسیاری از شاگردان او با شنیدن این سخنان گفتند: «این تعلیم سخت است، چه کسی می‌تواند آن را بپذیرد؟»
61عیسی، آگاه از اینکه شاگردانش در این باره همهمه می‌کنند، بدیشان گفت: «آیا این سبب لغزش شما می‌شود؟
62پس اگر پسر انسان را ببینید که به جای نخست خود صعود می‌کند، چه خواهید کرد؟
63روح است که زنده می‌کند؛ جسم را فایده‌ای نیست. سخنانی که من به شما گفتم، روح و حیات است.
64امّا برخی از شما هستند که ایمان نمی‌آورند.» زیرا عیسی از آغاز می‌دانست چه کسانی ایمان نمی‌آورند و کیست آن که او را تسلیم دشمن خواهد کرد.
65سپس افزود: «از همین رو به شما گفتم که هیچ‌کس نمی‌تواند نزد من آید، مگر آنکه از جانب پدر به او عطا شده باشد.»
66از این زمان، بسیاری از شاگردانش برگشته، دیگر او را همراهی نکردند.
67پس عیسی به آن دوازده تن گفت: «آیا شما نیز می‌خواهید بروید؟»
68شَمعون پطرس پاسخ داد: «سرور ما، نزد که برویم؟ سخنان حیات جاویدان نزد توست.
69و ما ایمان آورده و دانسته‌ایم که تویی آن قدّوسِ خدا.»
70عیسی به آنان پاسخ داد: «مگر شما دوازده تن را من برنگزیده‌ام؟ با این حال، یکی از شما ابلیسی است.»
71او به یهودا، پسر شَمعون اَسخَریوطی، اشاره می‌کرد، زیرا او که یکی از آن دوازده تن بود، پس از چندی عیسی را تسلیم دشمن می‌کرد.