CIL Recordings

Search Keywords
Authored on
Dates should be formatted CCYY-MM-DD

۷ آوریل

24:1 باری، چون بَلعام دید که خداوند از برکت دادن اسرائیل خشنود است، همچون بارهای گذشته به افسونگری توسل نجُست، بلکه رو به سوی بیابان نهاد.
2بَلعام چشمان خود را برافراشته، اسرائیل را دید که بر حسب قبایل خود اردو زده‌اند. روح خدا بر وی نازل شد
3و او خطابۀ خود را آغاز کرده، گفت: «وحی بَلعام پسر بِعور، وحی مردی که چشمانش باز می‌شود،
4وحی آن که سخنان خدا را می‌شنود، و رؤیای قادر مطلق را می‌بیند، که فرو~می‌افتد و چشمانش گشوده می‌شود:
5چه زیباست خیمه‌هایت، ای یعقوب، و مسکنهایت، ای اسرائیل!
6همچون وادیهای گسترده تا به دوردستها، همچون باغهایی بر کنار رودخانه، مانند درختان عودی که خداوند کاشته باشد، مانند سروهای آزاد بر کنار آبها.
7آب از دَلوهای او روان خواهد شد، نسل او را آب بسیار خواهد بود. پادشاه او بزرگتر از اَجاج خواهد بود، پادشاهی‌اش بلندمرتبه خواهد بود.
8خدا او را از مصر بیرون می‌آورد، او را شاخها مانند شاخهای گاو وحشی است؛ قومهای دشمن را فرو~خواهد بلعید، و استخوانهای آنها را خُرد خواهد کرد، و ایشان را به تیرهای خود مجروح خواهد ساخت.
9او کمین می‌کند و همچون شیر نر لَم می‌دهد، به‌سان ماده شیر، کیست که او را تواند برخیزانید؟ مبارکند آنان که تو را برکت دهند، و ملعونند آنان که تو را لعن کنند.»
10آنگاه خشم بالاق بر بَلعام افروخته شد و دستان خود را بر هم کوفته، بَلعام را گفت: «تو را فرا~خواندم تا دشمنانم را لعن کنی، اما تو ایشان را سه بار برکت تمام دادی.
11پس حال به مکان خود بگریز. گفته بودم ”تو را حرمت بسیار خواهم نهاد،“ اما اینک خداوند تو را از این حرمت به دور داشته است.»
12بَلعام به بالاق پاسخ داد: «آیا به‌واقع به فرستادگانی که نزد من گسیل داشتی، نگفتم:
13”حتی اگر بالاق خانۀ خویش را پر از نقره و طلا به من بخشد، نمی‌توانم از فرمان خداوند تجاوز کرده، به میل خود کاری خوب یا بد انجام دهم؛ بلکه آنچه خداوند گوید، همان را خواهم گفت“؟
14اینک نزد قوم خود می‌روم، ولی بیا تا تو را آگاه سازم که این قوم در ایام آینده با قوم تو چه خواهند کرد.»
15آنگاه بَلعام خطابۀ خود را آغاز کرده، گفت: «وحی بَلعام پسر بِعور، وحی مردی که چشمانش باز می‌شود،
16وحی آن که سخنان خدا را می‌شنود، و معرفت آن متعال را درک می‌کند؛ که رؤیای قادر مطلق را می‌بیند، و فرو~می‌افتد و چشمانش گشوده می‌شود:
17او را می‌بینم، اما نه اکنون؛ بر او می‌نگرم، اما نه نزدیک. ستاره‌ای از یعقوب ظهور خواهد کرد، و عصایی از اسرائیل بر خواهد خاست؛ او شقیقۀ موآب را خرد خواهد کرد، و پسران شِیث را جملگی سرنگون خواهد نمود.
18اَدوم به تصرف در خواهد آمد، و سِعیر را دشمنانش تسخیر خواهند کرد؛ اما اسرائیل همچنان مظفر خواهد شد.
19حاکمی از یعقوب بر خواهد خاست و باقیماندگان شهر را هلاک خواهد کرد.»
20آنگاه بَلعام بر عَمالیق نگریست و گفتار خود را آغاز کرده، گفت: «عَمالیق سرآمدِ قومها بود، ولی سرانجامِ او چیزی جز نابودی نیست.»
21و به قینیان نظر افکند و گفتار خود را آغاز کرده، گفت: «مسکن تو پا برجاست و آشیانۀ تو در دل صخره نهاده شده.
22اما قائن تباه خواهد شد، آنگاه که آشور تو را به اسیری بَرَد.»
23و باز گفتار خود را آغاز کرده، گفت: «وای! چون خدا چنین کند، کیست که زنده بماند؟
24کشتیها از سواحل کِتّیم خواهند آمد، و آشور و عِبِر را ذلیل خواهند ساخت؛ اما آنها نیز به هلاکت خواهند رسید.»
25آنگاه بَلعام برخاسته به مکان خود بازگشت، و بالاق نیز راه خود را در پیش گرفت.

25:1 در ایامی که اسرائیل در شِطّیم اقامت گزیده بودند، قوم با دختران موآب زناکاری آغاز کردند.
2ایشان قوم را به قربانیهای خدایانشان دعوت می‌کردند، و قوم می‌خوردند و خدایان ایشان را پرستش می‌کردند.
3بدین‌سان اسرائیل به بَعَلِ فِعور پیوستند، و خشم خداوند بر اسرائیل افروخته شد.
4خداوند به موسی گفت: «همۀ رؤسای قوم را گرفته، ایشان را در حضور خداوند زیر آفتاب به دار آویز تا شدّت خشم خداوند از اسرائیل برگردد.»
5پس موسی به داوران اسرائیل گفت: «هر یک از شما مردان خود را که به بَعَلِ فِعور پیوسته‌اند، بکشید.»
6اینک در برابر چشمان موسی و در نظر تمامی جماعت بنی‌اسرائیل که به در خیمۀ ملاقات می‌گریستند، مردی اسرائیلی آمد و زنی مِدیانی را نزد خویشان خود آورد.
7چون فینِحاس پسر اِلعازار، پسر هارونِ کاهن این را دید، از میان جماعت برخاسته، نیزه‌ای به دست گرفت
8و از پیِ مرد اسرائیلی به درون خیمه رفت و نیزه را به یکباره به تن هر دو، یعنی مرد اسرائیلی و شکم زن فرو~برد. و بلا از سر بنی‌اسرائیل رفع شد.
9با این حال، آنان که در اثر بلا مردند، بیست و چهار هزار تن بودند.
10خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
11«فینِحاس پسر اِلعازار، پسر هارونِ کاهن، غضب مرا از بنی‌اسرائیل برگردانید، زیرا با غیرت من در میان ایشان به غیرت آمد، تا بنی‌اسرائیل را در غیرت خود هلاک نسازم.
12پس بگو، ”اینک من عهد سلامتی خود را به وی می‌بخشم،
13که برای او و برای نسل او، پس از او، عهدِ کهانت جاودان خواهد بود، زیرا که برای خدای خود غیور بود و برای بنی‌اسرائیل کفّاره کرد.“»
14نام مردِ اسرائیلی که با زن مِدیانی کشته شد، زِمری پسر سَلو، رهبر خاندانی از قبیلۀ شمعون بود.
15و نام زن مِدیانی که کشته شد کُزبی دختر صور، رئیس طایفه‌ای از خاندان مِدیان بود.
16خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
17«مِدیانیان را دشمن داشته، مغلوب سازید،
18زیرا که ایشان به ترفندهای خود، در ماجرای فِعور و در ماجرای خواهر خود کُزبی، دختر حاکم مِدیان، که در روز بلای ناشی از فِعور کشته شد، با شما دشمنی ورزیدند.»

۶ آوریل

22:1 آنگاه بنی‌اسرائیل کوچ کرده، در همواریهای موآب در آن سوی اردن، مقابل اَریحا، اردو زدند.
2بالاق پسر صِفّور، تمامی آنچه را اسرائیل با اَموریان کرده بودند، دید.
3موآبیان از قوم بسیار هراسناک شدند، از آن رو که بی‌شمار بودند، و وحشت بنی‌اسرائیل بر موآب مستولی گشت.
4پس موآبیان به مشایخ مِدیان گفتند: «این ایل هرآنچه را که اطراف ماست خواهند لیسید، همچون گاوی که علف صحرا را بلیسد!» پس بالاق پسر صِفّور که در آن زمان پادشاه موآب بود،
5فرستادگانی به فِتور در سرزمین قوم خویش در کنارۀ نهر گسیل داشت تا بَلعام پسر بِعور را فرا~خوانده بگویند: «اینک قومی از مصر بیرون آمده‌اند که تمامی روی زمین را پوشانیده‌اند و در برابر من ساکنند.
6تمنا اینکه اکنون بیایی و این قوم را برای من لعن کنی، زیرا از من نیرومندترند؛ شاید بتوانم ایشان را شکست داده، از این سرزمین برانم. زیرا می‌دانم هر که را تو برکت دهی مبارک خواهد بود، و هر که را تو لعن کنی، ملعون.»
7پس مشایخ موآب و مشایخ مِدیان مزد فالگیری را به دست گرفته، روانه شدند. آنان نزد بَلعام رسیدند و سخنان بالاق را به او بازگفتند.
8او به ایشان گفت: «امشب را در اینجا بمانید و من چنانکه خداوند مرا گوید، به شما باز خواهم گفت.» پس سروران موآب نزد بَلعام ماندند.
9و خدا نزد بَلعام آمده، گفت: «این مردانی که با تو‌اند، کیستند؟»
10بَلعام به خدا گفت: «بالاق پسر صِفّور، پادشاه موآب، برایم چنین پیغام فرستاده است:
11”اینک قومی از مصر بیرون آمده‌اند که تمامی روی زمین را پوشانیده‌اند. اکنون بیا و ایشان را برای من لعن کن؛ شاید بتوانم با ایشان جنگیده، بیرونشان برانم.“»
12اما خدا به بَلعام گفت: «همراه ایشان مرو و آن قوم را لعن مکن زیرا مبارکند.»
13پس بامدادان بَلعام برخاست و به سروران بالاق گفت: «به سرزمین خود بروید، زیرا خداوند اجازه نمی‌دهد با شما بیایم.»
14آنگاه سروران موآب برخاسته، نزد بالاق رفتند و او را گفتند: «بَلعام از آمدن با ما اِبا نمود.»
15دیگر بار بالاق سروران پرشمارتر و محترمتر از آنان گسیل داشت.
16ایشان نزد بَلعام آمدند و به او گفتند: «بالاق پسر صِفّور چنین می‌گوید: ”تمنا اینکه مگذاری چیزی مانع از آمدنت نزد من شود،
17زیرا به‌یقین تو را حرمت بسیار خواهم نهاد، و هرآنچه بگویی به جا خواهم آورد. تمنا اینکه بیایی و این قوم را برای من لعن کنی.“»
18ولی بَلعام به خادمان بالاق پاسخ داده، گفت: «حتی اگر بالاق خانۀ خویش را پر از نقره و طلا به من بخشد، نمی‌توانم از فرمان یهوه خدایم تجاوز کنم و کمتر یا بیشتر انجام دهم.
19اکنون تمنا اینکه شما نیز امشب را در اینجا بمانید، و من در خواهم یافت که خداوند دیگر به من چه خواهد گفت.»
20خدا شبانگاه نزد بَلعام آمد و به او گفت: «اگر این مردان برای فرا~خواندن تو آمده‌اند، برخیز و همراه ایشان برو، ولی فقط آنچه را من به تو می‌گویم به عمل آور.»
21پس بَلعام بامدادان برخاسته، الاغ خود را زین کرد و همراه سروران موآب روانه شد.
22اما خشم خدا به سبب رفتن بَلعام برافروخته شد و فرشتۀ خداوند بر سر راه برای مقابله با وی موضع گرفت. بَلعام بر الاغ خویش سوار بود و دو نوکر او نیز همراهش بودند.
23چون الاغ، فرشتۀ خداوند را دید که شمشیر برهنه به دست بر سر راه ایستاده است، از راه منحرف شده، به مزرعه‌ای درآمد. اما بَلعام الاغ را زد تا او را به راه بازگرداند.
24آنگاه فرشتۀ خداوند در راهی باریک میان دو تاکستان، که در هر دو سوی آن دیواری بود، بایستاد.
25چون الاغ، فرشتۀ خداوند را دید، خود را به دیوار چسبانید و پای بَلعام را به دیوار فشرد. پس او بار دیگر الاغ را زد.
26آنگاه فرشتۀ خداوند پیشتر رفته، در جایی تنگ ایستاد که نه امکان رفتن به سمت راست بود و نه به چپ.
27چون الاغ، فرشتۀ خداوند را دید، زیر بَلعام بر زمین دراز کشید. و خشم بَلعام افروخته شده، الاغ را با چوبدستیِ خود زد.
28آنگاه خداوند دهان الاغ را گشود، و الاغ به بَلعام گفت: «به تو چه کرده‌ام که مرا این سه بار زدی؟»
29بَلعام به الاغ گفت: «چون تو مرا مسخره کرده‌ای! اگر شمشیری در دست من بود، هم‌اکنون تو را می‌کشتم.»
30الاغ به بَلعام گفت: «آیا من همان الاغت نیستم که تمام ایام عمرم تا به امروز بر آن سوار شده‌ای؟ آیا عادت من این بوده که با تو چنین کنم؟» بَلعام گفت: «نه.»
31آنگاه خداوند چشمان بَلعام را گشود و او فرشتۀ خداوند را دید که شمشیر برهنه به دست، بر سر راه موضع گرفته بود. پس بَلعام خم شده، روی بر زمین نهاد.
32فرشتۀ خداوند به وی گفت: «چرا الاغ خود را این سه بار زدی؟ اینک به مقابله با تو بیرون آمدم، زیرا راه تو را نزد خویش فاسد یافتم.
33الاغ مرا دید و این سه بار از حضور من راه خود را کج کرد. اگر راه خود را از حضور من کج نکرده بود، به‌یقین هم‌اکنون تو را کشته و او را زنده گذاشته بودم.»
34آنگاه بَلعام به فرشتۀ خداوند گفت: «گناه کردم، زیرا نمی‌دانستم بر سر راه به مقابله با من موضع گرفته‌ای. حال اگر رفتنم در نظرت ناپسند است، باز خواهم گشت.»
35فرشتۀ خداوند به بَلعام گفت: «با این مردان برو، ولی کلامی را که من به تو می‌گویم، همان را بگو و بس.» پس بَلعام همراه سروران بالاق رفت.
36چون بالاق شنید که بَلعام می‌آید، به استقبال او به شهر موآب بیرون رفت. آن شهر در مرز اَرنون در منتهی‌الیه قلمرو او واقع بود.
37بالاق به بَلعام گفت: «آیا نزد تو نفرستادم تا تو را فرا~خوانم؟ چرا نزدم نیامدی؟ آیا براستی توانِ آن ندارم که تو را حرمت نهم؟»
38بَلعام به بالاق گفت: «اینک، اکنون نزدت حاضرم! آیا به‌واقع توان آن دارم که کلمه‌ای بر زبان آورم؟ کلامی را که خدا در دهانم بگذارد، همان را خواهم گفت.»
39آنگاه بَلعام همراه بالاق رفت و آنها به قَریَت‌حُصوت آمدند.
40بالاق گاوان و گوسفندان قربانی کرد و قدری از آن را برای بَلعام و سرورانی که با او بودند، فرستاد.
41بامدادان، بالاق بَلعام را برگرفته، او را به باموت‌بَعَل آورد، و بَلعام از آنجا حاشیۀ بیرونی قوم را دید.

23:1 بَلعام به بالاق گفت: «اینجا هفت مذبح برای من بساز و هفت گاو نر و هفت قوچ برایم آماده کن.»
2بالاق به گونه‌ای که بَلعام گفته بود به عمل آورد، و بالاق و بَلعام یک گاو و یک قوچ بر هر مذبح تقدیم کردند.
3بَلعام به بالاق گفت: «در کنار قربانی تمام‌سوزِ خود بایست تا من بروم؛ شاید خداوند به ملاقات من بیاید. آنگاه هرآنچه را که به من بنماید، به تو باز خواهم گفت.» پس بَلعام به فراز تلی برآمد.
4خدا با بَلعام ملاقات کرد، و بَلعام به او گفت: «هفت مذبح بر پا داشته‌ام و گاوی و قوچی بر هر مذبح تقدیم کرده‌ام.»
5آنگاه خداوند در دهان بَلعام کلامی نهاد و گفت: «نزد بالاق بازگرد و چنین بگو.»
6پس بَلعام نزد بالاق بازگشت و اینک او با تمامی سروران موآب، کنار قربانی تمام‌سوزِ خود ایستاده بود.
7آنگاه بَلعام خطابۀ خود را آغاز کرده، گفت: «بالاق مرا از اَرام برگرفت، پادشاه موآب مرا از کوههای مشرق آورد. گفت: ”بیا و یعقوب را برایم لعن کن، بیا و اسرائیل را نفرین نما!“
8چگونه لعن کنم او را که خدا لعن نکرده است؟ چگونه نفرین کنم کسی را که خداوند نفرین نکرده است؟
9زیرا از فراز صخره‌ها او را می‌بینم، و از بالای کوهها نظاره‌اش می‌کنم. هان قومی که جدا از دیگران مسکن دارد، و خود را از دیگر اقوام نمی‌شمارد!
10کیست که غبار یعقوب را تواند شمرد، یا ربع اسرائیل را حساب تواند کرد؟ باشد که به مرگ صالحان بمیرم، و سرانجامی چون آنان داشته باشم!»
11بالاق به بَلعام گفت: «با من چه کردی؟ تو را آوردم تا دشمنانم را لعن کنی، اما تو ایشان را برکت تمام دادی!»
12بَلعام او را پاسخ داد: «آیا نمی‌بایست به هوش باشم تا آنچه را خداوند در دهانم می‌گذارد، بگویم؟»
13آنگاه بالاق وی را گفت: «تمنا اینکه با من به مکانی دیگر بیایی که از آنجا ایشان را ببینی. تنها حاشیۀ بیرونی ایشان را خواهی دید، و نه همگی‌شان را. از آنجا ایشان را برایم لعن کن.»
14پس او را به صحرای صوفیم بر فراز کوه پیسگاه برد و هفت مذبح ساخته، بر هر مذبح گاوی و قوچی تقدیم کرد.
15آنگاه بَلعام به بالاق گفت: «در کنار قربانی تمام‌سوزِ خود بایست تا من در آنجا با خداوند ملاقات کنم.»
16خداوند با بَلعام ملاقات کرد و کلامی در دهان او نهاد و گفت: «نزد بالاق بازگرد و چنین بگو.»
17پس بَلعام نزد بالاق آمد و اینک او با سروران موآب کنار قربانی تمام‌سوزِ خود ایستاده بود. بالاق از او پرسید: «خداوند چه گفت؟»
18آنگاه بَلعام خطابۀ خود را آغاز کرده، گفت: «ای بالاق، برخیز و بشنو؛ ای پسر صِفّور، به من گوش فرا~ده:
19خدا انسان نیست که دروغ گوید، و نه بنی‌آدم که از تصمیم خود منصرف شود. آیا او سخنی گفته که بدان عمل نکرده باشد؟ یا کلامی بر زبان آورده که به انجام نرسانده باشد؟
20هان فرمان یافتم که برکت دهم؛ او برکت داده، و آن را باطل نتوانم کرد.
21او تیره‌بختی در یعقوب ندیده، و مشقتی در اسرائیل مشاهده نکرده است. یهوه خدایش با اوست، و غریوِ درود بر شاه، در میان او.
22خدا او را از مصر بیرون می‌آورد، او وی را همچون شاخهای گاو وحشی است.
23به‌یقین هیچ افسونی بر ضد یعقوب کارگر نیست، و نه هیچ فالی بر علیه اسرائیل. اکنون دربارۀ یعقوب و اسرائیل خواهند گفت: ”بنگرید که خدا چه‌ها کرده است!“
24اینک قومی همچون شیر ماده برمی‌خیزد، و چون شیر نر خویشتن را بر پا می‌دارد. تا شکار را نخورد و خون کشتگان را ننوشد، نمی‌خوابد.»
25آنگاه بالاق به بَلعام گفت: «ایشان را نه لعن کن و نه برکت ده.»
26اما بَلعام پاسخ داده، به بالاق گفت: «آیا تو را نگفتم، ”هرآنچه خداوند بفرماید، همان را باید انجام دهم“؟»
27آنگاه بالاق به بَلعام گفت: «تمنا اینکه بیایی تا تو را به مکانی دیگر بَرم. شاید در نظر خدا پسند آید که ایشان را از آنجا برایم لعن کنی.»
28پس بالاق بَلعام را بر فراز فِعور که مشرف بر بیابان است، برد.
29بَلعام به بالاق گفت: «در اینجا هفت مذبح برای من بساز و هفت گاو نر و هفت قوچ برایم آماده کن.»
30بالاق به گونه‌ای که بَلعام گفته بود، به عمل آورد و یک گاو و یک قوچ بر هر مذبح تقدیم کرد.

۵ آوریل

20:1 تمامی جماعت بنی‌اسرائیل در ماه نخست به بیابان صین رسیدند و در قادِش ماندند. آنجا مریم درگذشت و به خاک سپرده شد.
2و برای جماعت آب نبود؛ پس آنها بر ضد موسی و هارون گرد آمدند.
3قوم با موسی مجادله کرده، گفتند: «کاش آنگاه که برادران ما در حضور خداوند مردند، ما نیز مرده بودیم!
4چرا جماعت خداوند را به این بیابان آوردید؟ آیا تا ما و چارپایانمان را در اینجا به کشتن دهید؟
5چرا ما را از مصر به این جای بد آوردید؟ در اینجا نه غَله است و نه انجیر، نه تاک و نه انار، و نه حتی آب برای آشامیدن!»
6آنگاه موسی و هارون از نزد جماعت به در خیمۀ ملاقات رفتند و به روی درافتادند، و جلال خداوند بر ایشان پدیدار شد.
7خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
8«چوبدستی را برگیر، و تو و برادرت هارون، جماعت را گرد آورید و در برابر چشمان آنان به این صخره بگویید که آب خود را بدهد. پس آب برای ایشان از صخره بیرون آورده، جماعت و چارپایانشان را بنوشان.»
9آنگاه موسی بنا به فرمان خداوند، چوبدستی را از حضور وی برگرفت.
10سپس موسی و هارون جماعت را مقابل صخره گرد آوردند و موسی بدیشان گفت: «ای یاغیان گوش فرا~دهید: آیا باید از این صخره آب برای شما بیرون آوریم؟»
11پس موسی دست خود را بلند کرده، با چوبدستی‌خویش دو بار بر صخره زد و آب فراوان بیرون آمد و جماعت و چارپایانشان از آن آشامیدند.
12ولی خداوند به موسی و هارون گفت: «چون به من ایمان نداشتید تا در نظر بنی‌اسرائیل قدوسیت مرا حرمت نهید، شما این جماعت را به سرزمینی که به ایشان داده‌ام، نخواهید برد.»
13این است آبهای مِریبَه، جایی که بنی‌اسرائیل با خداوند مجادله کردند، و او قدوسیت خویش را در میان آنان نمایان ساخت.
14موسی قاصدانی از قادِش نزد پادشاه اَدوم فرستاد که، «برادرت اسرائیل چنین می‌گوید: تو از تمامی مشقاتی که بر ما گذشته، آگاهی:
15اینکه پدران ما به مصر رفتند، و مدتی مدید در مصر ساکن بودیم و مصریان با ما و با پدرانمان بدرفتاری کردند.
16اما چون نزد خداوند فریاد برآوردیم، او صدایمان را شنید و فرشته‌ای فرستاده، ما را از مصر به در آورد. اکنون در قادِش، شهری در سرحدِ قلمرو تو هستیم.
17تمنا اینکه از سرزمین تو بگذریم. از هیچ مزرعه و تاکستانی نخواهیم گذشت و از هیچ چاهی آب نخواهیم نوشید، بلکه از شاهراه خواهیم رفت و راه خود را به طرف چپ یا راست کج نخواهیم کرد، تا زمانی که از قلمرو تو بگذریم.»
18اما اَدوم به وی گفت: «از سرزمین من نخواهی گذشت، زیرا اگر چنین کنی، با شمشیر به مقابله با تو بیرون خواهم آمد.»
19بنی‌اسرائیل به او گفتند: «از جادۀ اصلی خواهیم رفت و اگر ما و چارپایانمان از آب تو بنوشیم، بهایش را خواهیم پرداخت. فقط بگذار پیاده از اینجا بگذریم و بس!»
20اما اَدوم گفت: «نمی‌توانید بگذرید.» پس اَدوم با لشکری بزرگ و دست قوی به مقابله با ایشان بیرون آمد.
21بدین‌گونه اَدوم به اسرائیل اجازۀ عبور از قلمرو خویش نداد، پس اسرائیل از او روی برتافت.
22تمامی جماعت بنی‌اسرائیل از قادِش کوچ کرده، به کوه هور آمدند.
23خداوند بر کوه هور، در سرحد سرزمین اَدوم، به موسی و هارون گفت:
24«هارون به قوم خود خواهد پیوست، زیرا او به سرزمینی که به بنی‌اسرائیل داده‌ام داخل نخواهد شد، چونکه شما نزد آبهای مِریبَه از فرمان من سرپیچی کردید.
25پس هارون و پسرش اِلعازار را برگیر و ایشان را به فراز کوه هور بیاور.
26جامه‌های هارون را از تنش به در آورده، بر پسرش اِلعازار بپوشان، زیرا هارون در آنجا به قوم خویش پیوسته، خواهد مرد.»
27موسی مطابق فرمان خداوند عمل کرد و آنان در نظر تمامی جماعت به فراز کوه هور برآمدند.
28و موسی جامه‌های هارون را به در آورد و آنها را بر پسر او اِلعازار پوشانید. هارون آنجا بر بالای کوه درگذشت. آنگاه موسی و اِلعازار از کوه به زیر آمدند.
29و چون همۀ جماعت دیدند که هارون جان سپرده است، تمامی خاندان اسرائیل سی روز برای او گریستند.

21:1 چون پادشاه کنعانیِ عَراد که در نِگِب ساکن بود شنید که اسرائیل از راهِ اَتاریم می‌آید، با اسرائیل جنگ کرد و برخی از آنان را به اسارت گرفت.
2آنگاه اسرائیل برای خداوند نذر کرده، گفت: «اگر به‌واقع این قوم را به دست من تسلیم کنی، شهرهایشان را به نابودیِ کامل خواهم سپرد.»
3و خداوند درخواست اسرائیل را اجابت فرمود و کنعانیان را تسلیم کرد. اسرائیل آنان و شهرهایشان را به نابودی کامل سپرد؛ از این رو آن مکان حُرما نامیده شد.
4بنی‌اسرائیل از کوه هور به راه دریای سرخ کوچ کردند تا سرزمین اَدوم را دور زنند. اما قوم در بین راه ناشکیبا شده،
5بر ضد خدا و موسی گفتند: «چرا ما را از مصر برآوردید تا در بیابان بمیریم؟ زیرا اینجا نه نان هست و نه آب، و جان ما از این خوراک ناچیز کراهت دارد.»
6آنگاه خداوند مارهای آتشین در میان قوم فرستاد و آنها قوم را نیش زدند به گونه‌ای که شمار بسیاری از اسرائیل مردند.
7پس قوم نزد موسی آمده، گفتند: «ما گناه ورزیده‌ایم، زیرا بر ضد خداوند و بر ضد تو سخن گفته‌ایم. پس نزد خداوند دعا کن تا مارها را از ما دور کند.» و موسی برای قوم دعا کرد.
8خداوند به موسی گفت: «ماری آتشین بساز و آن را بر تیرکی قرار ده؛ هر مارگزیده‌ای که بر آن بنگرد، زنده خواهد ماند.»
9پس موسی ماری برنجین ساخت و آن را بر تیرکی نهاد. و چنین شد که اگر مار کسی را می‌گزید، او بر مار برنجین می‌نگریست، و زنده می‌ماند.
10بنی‌اسرائیل کوچ کرده، در اوبوت اردو زدند.
11سپس از اوبوت کوچ کرده، در عیِه‌عَباریم اردو زدند، در بیابانی که مقابلِ موآب به جانب طلوع آفتاب است.
12و از آنجا نیز کوچ کرده، در وادی زارِد اردو زدند.
13سپس از آنجا نیز کوچ کردند و در آن سوی اَرنون، یعنی در بیابانی که از سرحد اَموریان آغاز می‌شود، اردو زدند. اَرنون سرحد موآب است و مابین موآب و اَموریان قرار دارد.
14از این روست که در کتاب جنگهای خداوند گفته شده است: «واهیب در سوفَه و وادیهای اَرنون؛
15و سراشیبی‌وادیها که تا مسکن عار گسترده است، و بر سرحد موآب تکیه می‌زند.»
16از آنجا به بِئِر کوچ کردند، همان چاهی که خداوند درباره‌اش به موسی گفته بود: «قوم را گرد آور تا به ایشان آب دهم.»
17آنگاه اسرائیل این سرود را سرایید: «ای چاه، به جوشش آی! برایش سرود خوانید!
18چاهی که سروران کندند، و بزرگانِ قوم حفر کردند، سروران و بزرگانی با چوگانها و عصاها.» آنگاه از بیابان به مَتّانَه کوچ کردند،
19و از مَتّانَه به نَحَلیئیل، و از نَحَلیئیل به باموت،
20و از باموت به درّه‌ای در صحرای موآب، نزدیک قُلۀ پیسگاه که مشرف بر بیابان است.
21آنگاه اسرائیل فرستادگانی نزد سیحون، پادشاه اَموریان گسیل داشته، گفت:
22«بگذار از سرزمینت عبور کنم. راه خود را به هیچ مزرعه یا تاکستانی کج نخواهیم کرد و از هیچ چاهی آب نخواهیم نوشید. از شاهراه خواهیم رفت، تا زمانی که از قلمرو تو بگذریم.»
23اما سیحون اجازه نداد اسرائیل از قلمرو او عبور کند. او تمامی قوم خود را گرد آورد و به مقابله با اسرائیل به بیابان بیرون آمد و چون به یاهَص رسید، با اسرائیل جنگ کرد.
24اما اسرائیل او را به دم شمشیر زده، سرزمینش را از اَرنون تا یَبّوق، تا به سرحد عَمّونیان به تصرف درآورد، زیرا که سرحد عَمّونیان مستحکم بود.
25اسرائیل تمامی شهرهای اَموریان را گرفت و در همۀ آنها ساکن شد، یعنی در حِشبون و در تمامی دهاتش.
26حِشبون، شهر سیحون پادشاه اَموریان بود. او قبل از آن با پادشاه پیشینِ موآب جنگیده و تمامی سرزمین او را تا به اَرنون از دستش به در آورده بود.
27از همین رو تصنیف‌سرایان می‌گویند: «به حِشبون بیایید، بگذارید بنا شود؛ بگذارید شهر سیحون احیا گردد.
28زیرا آتش از حِشبون برآمد، و شعله‌ای از شهر سیحون. عارِ موآب را سوزانید، و بلندیهای اصلی اَرنون را.
29وای بر تو ای موآب! تو هلاک شدی، ای قوم کِموش! کِموش پسران خود را چون فراریان تسلیم نمود، و دختران خویش را چون اسیران، به سیحون، پادشاه اَموریان.
30پس سرنگونشان کردیم، و حِشبون تا به دیبون نابود شد؛ آنها را تا به نوفَخ منهدم کردیم و ویرانی تا به میدِبا رسید.»
31بدین‌سان اسرائیل در سرزمین اَموریان اقامت گزید.
32موسی کسانی برای جاسوسی یَعزیر فرستاد. آنان دهات آنجا را گرفتند و اَموریانی را که در آنجا بودند، بیرون راندند.
33آنگاه برگشته، از راه باشان رفتند. و عوج، پادشاه باشان با تمامی قوم خود به مقابله با ایشان بیرون آمد تا در اِدرِعی با ایشان بجنگد.
34اما خداوند به موسی گفت: «از او مترس، زیرا او را با تمامی قوم و سرزمینش به دست تو داده‌ام. با او همان کن که با سیحون، پادشاه اَموریان که ساکن حِشبون بود، کردی.»
35پس آنان او را با پسران و تمامی قومش شکست دادند تا جایی که کسی برایش باقی نماند، و سرزمین او را تصرف کردند.

۴ آوریل

19:1 خداوند به موسی و هارون گفت:
2«این است فریضه‌ای که خداوند در شریعت خود بدان امر فرموده است: بنی‌اسرائیل را بگویید گوسالۀ مادۀ سرخ و بی‌عیبی که هرگز زیر یوغ نرفته باشد نزد شما بیاورند.
3آن را به اِلعازار کاهن بدهید تا بیرون از اردوگاه برده شده، در حضور او ذبح شود.
4آنگاه اِلعازار کاهن به انگشت خویش از خون آن برگیرد، و آن را هفت بار به سمت جلوی خیمۀ ملاقات بپاشد.
5و گوساله در برابر چشمان وی سوزانده شود؛ پوست و گوشت و خون با فضولات آن سوزانده شود.
6و کاهن چوب سرو با زوفا و پارچۀ قرمز گرفته، آنها را در شعلۀ گوساله بیفکند.
7سپس کاهن جامۀ خود را بشوید و بدنش را به آب غسل دهد. پس از آن می‌تواند به اردوگاه داخل شود، ولی تا شامگاه نجس باشد.
8مردی که گوساله را سوزانده است نیز جامۀ خود را به آب بشوید و بدن خود را به آب غسل دهد، و او نیز تا شامگاه نجس باشد.
9آنگاه شخصی طاهر، خاکسترِ گوساله را جمع کند و آن را بیرون از اردوگاه در جای طاهر قرار دهد. و آن به جهت جماعت بنی‌اسرائیل، برای آبِ تطهیر نگاه داشته شود. این برای طهارت از گناه است.
10کسی که خاکستر گوساله را جمع‌آوری می‌کند نیز جامۀ خود را بشوید، و تا شامگاه نجس باشد. این برای بنی‌اسرائیل و نیز برای غریبی که در میان ایشان ساکن است، فریضۀ ابدی خواهد بود.
11«هر که جنازۀ کسی را لمس کند، تا هفت روز نجس باشد.
12او خود را در روز سوّم و روز هفتم بدان آب تطهیر کند، و طاهر خواهد بود. اما اگر خود را در روز سوّم و روز هفتم تطهیر نکند، طاهر نخواهد بود.
13هر که جنازه یعنی بدن انسانی را که مرده است لمس کند اما خود را تطهیر ننماید، مسکن خداوند را نجس ساخته است. آن شخص باید از میان اسرائیل منقطع شود، زیرا آب تطهیر بر او پاشیده نشده است. او نجس خواهد بود و نجاستش بر او می‌ماند.
14«اگر کسی در خیمه‌ای بمیرد، این قانون رعایت شود: هر که بدان خیمه درآید و هر که در آن خیمه باشد، هفت روز نجس خواهد بود.
15و هر ظرفِ باز نیز که سرپوشی بر آن بسته نشده باشد، نجس خواهد بود.
16هر که در صحرای باز کسی را که به شمشیر کشته شده یا به مرگ طبیعی مرده باشد لمس کند، و یا استخوان آدمی یا قبری را، تا هفت روز نجس باشد.
17برای شخص نجس، قدری از خاکستر قربانی گناه که سوخته شده است بگیرند و در ظرفی بر آن آب روان بریزند.
18آنگاه شخصی طاهر زوفا برگیرد و در آن آب فرو~بَرَد، و بر خیمه و همۀ اسباب و کسانی که در آن بوده‌اند، بپاشد، و نیز بر هر کسی که استخوان یا شخص کشته شده یا مُرده به مرگ طبیعی یا قبر را لمس کرده باشد.
19پس شخص طاهر در روز سوّم و روز هفتم از آن بر شخص نجس بپاشد. بدین‌سان در روز هفتم او را تطهیر کند، و او جامۀ خود را شسته، به آب غسل کند، و شامگاهان طاهر خواهد بود.
20اما اگر کسی که نجس است خود را تطهیر نکند، آن شخص باید از میان جماعت منقطع شود، زیرا قُدس خداوند را نجس کرده است. آب تطهیر بر او پاشیده نشده، و او نجس است.
21«این برای آنها فریضۀ ابدی خواهد بود. کسی که آب تطهیر را می‌پاشد، باید جامۀ خود را بشوید، و هر که آب تطهیر را لمس می‌کند تا شامگاه نجس خواهد بود.
22هر چه را که شخص نجس لمس کند، نجس خواهد بود، و هر که آن چیز نجس را لمس کند تا شامگاه نجس خواهد بود.»

۳ آوریل

17:1 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
2«با بنی‌اسرائیل سخن بگو و از ایشان عصاها بگیر، یک عصا برای هر خاندان از هر یک از رهبران ایشان، یعنی دوازده عصا بر حسب خاندانهای ایشان. و نام هر کس را بر عصای او بنویس.
3بر عصای لاوی نام هارون را بنویس، زیرا باید برای هر یک از سران خاندانها، عصایی باشد.
4سپس آنها را در خیمۀ ملاقات مقابل شهادت قرار ده، جایی که من با شما ملاقات می‌کنم.
5عصای کسی که من بر‌گزینم، جوانه خواهد زد، و این‌گونه من خود را از همهمۀ دائمی بنی‌اسرائیل بر ضد شما خلاص خواهم کرد.»
6پس موسی با بنی‌اسرائیل سخن گفت و همۀ رهبران ایشان او را عصاها دادند، یک عصا برای هر رهبر؛ یعنی دوازده عصا، بر حسب خاندانهای ایشان. عصای هارون نیز در میان عصاهای آنان بود.
7موسی عصاها را در پیشگاه خداوند در خیمۀ شهادت قرار داد.
8فردای آن روز چون موسی به خیمۀ شهادت درآمد، اینک دید عصای هارون که برای خاندان لاوی بود، نه تنها جوانه زده و شکوفه آورده و گل داده، بلکه بادام رسیده نیز بار آورده است!
9پس موسی همۀ عصاها را از حضور خداوند نزد همۀ بنی‌اسرائیل بیرون آورد، و آنان نگاه کرده، هر یک عصای خود را گرفتند.
10و خداوند به موسی گفت: «عصای هارون را باز مقابل شهادت بگذار تا چون نشانه‌ای برای طغیانگران حفظ گردد، تا این‌گونه همهمۀ ایشان را بر من پایان دهی، مبادا بمیرند.»
11پس موسی چنین کرد و طبق آنچه خداوند او را امر فرموده بود، عمل نمود.
12بنی‌اسرائیل به موسی گفتند: «اینک کارمان تمام است و هلاک خواهیم شد؛ آری، همگی ما هلاک خواهیم شد.
13هر که نزدیک آید، هر که به مسکن خداوند نزدیک آید، خواهد مرد. آیا همه هلاک خواهیم شد؟»

18:1 پس خداوند به هارون گفت: «تو و پسران و خاندانت با تو، تقصیرات مربوط به قُدس را بر خواهید گرفت، و تو و پسرانت با تو، تقصیرات مربوط به کهانت خویش را بر خواهید گرفت.
2برادران خود یعنی قبیلۀ لاوی را که قبیلۀ آبای توست، با خود نزدیک بیاور تا به تو ملحق شوند و در حینی که تو و پسرانت جلوی خیمۀ شهادت هستید، تو را خدمت کنند.
3آنان خدمتگزار تو و تمامی خیمه خواهند بود، اما نباید به ظروف قُدس یا مذبح نزدیک شوند، مبادا هم خودشان بمیرند و هم شما.
4آنها به شما ملحق شوند و خدمتگزارِ خیمۀ ملاقات در همۀ کارهای مربوط به خیمه باشند؛ و هیچ شخص عادی به شما نزدیک نشود.
5بر شماست که در خدمت قُدس و مذبح انجام وظیفه کنید، تا دیگر غضب بر بنی‌اسرائیل نازل نشود.
6اینک من خودْ برادران شما، لاویان را از میان بنی‌اسرائیل برگزیده‌ام. آنان هدیه‌ای برای شما هستند که وقف خداوند شده‌اند تا خدمت خیمۀ ملاقات را انجام دهند.
7و اما در خصوص تو و پسرانت با تو، شما وظایف کهانت خود را در قبال امور مذبح و درون حجاب انجام دهید. من خدمت کهانت را چون هدیه به شما می‌بخشم. هر شخص دیگر که نزدیک بیاید، باید کشته شود.»
8آنگاه خداوند به هارون گفت: «من خودْ مسئولیت هدایای وقف شده به خود یعنی تمامی هدایای مقدس بنی‌اسرائیل را به شما سپردم؛ آنها را به تو و پسرانت به عنوان سهم شما به فریضۀ ابدی دادم.
9از هدایای بسیار مقدس که بر آتش نهاده نمی‌شود، سهم تو این خواهد بود: هر هدیۀ ایشان، یعنی هر هدیۀ آردی و هر قربانی گناه و هر قربانی جبران که به عنوان هدایای بسیار مقدس به من اهدا کنند، سهم تو و پسرانت خواهد بود.
10آنها را به عنوان هدایای بسیار مقدس بخورید؛ هر ذکور از آنها بخورد و برای تو مقدّس باشد.
11این نیز از آن توست: هدایایی که بنی‌اسرائیل به دستان خود تقدیم می‌کنند، یعنی همۀ هدایای تکان‌دادنی آنها. من این را نیز به تو و به پسران و دخترانت به عنوان فریضۀ ابدی بخشیده‌ام. هر که در خانۀ تو طاهر باشد، می‌تواند از آنها بخورد.
12بهترین روغن و بهترین شراب و غله یعنی نوبر محصول را نیز که به خداوند تقدیم می‌کنند، به تمامی به تو بخشیده‌ام.
13نخستین محصولات زمین ایشان نیز که برای خداوند می‌آورند، از آنِ تو خواهد بود. هر که در خانۀ تو طاهر باشد، می‌تواند از آنها بخورد.
14هر چیز وقف شده در اسرائیل از آنِ تو خواهد بود.
15هر چه رَحِم را بگشاید، از همۀ جاندارانی که به خداوند تقدیم می‌گردد، خواه انسان و خواه حیوان، از آنِ تو خواهد بود. اما نخست‌زادۀ انسان را البته فدیه بده، همچنین نخست‌زادۀ چارپایان نجس را.
16در خصوص فدیۀ آنها چنین کنید: چون یک ماهه شوند، آنها را بر حسب برآورد انجام شده به پنج مثقال نقره، مطابقِ مثقال قُدس، که بیست قیراط است، فدیه دهید.
17اما نخست‌زادۀ گاو یا نخست‌زادۀ گوسفند یا نخست‌زادۀ بز را فدیه ندهید، زیرا آنها مقدّسند. خون آنها را بر مذبح بپاشید و چربی آنها را به عنوان هدیۀ اختصاصی به جهت رایحۀ خوشایند برای خداوند بسوزانید.
18اما گوشت آنها، همچون سینۀ هدیۀ تکان‌دادنی و ران راست، از آنِ تو خواهد بود.
19از هدایای مقدّسی که بنی‌اسرائیل به خداوند تقدیم می‌کنند، هرآنچه را که کنار گذاشته می‌شود به عنوان فریضۀ ابدی به تو و به پسران و دخترانت با تو، بخشیده‌ام. این به حضور خداوند برای تو و برای نسل تو با تو، تا به ابد عهد نمک خواهد بود.»
20و خداوند به هارون گفت: «تو میراثی در زمین ایشان نخواهی داشت و در میان ایشان تو را نصیبی نخواهد بود؛ نصیب و میراث شما در میان بنی‌اسرائیل من هستم.
21«اینک به لاویان، در عوض خدمتی که می‌کنند، یعنی خدمت خیمۀ ملاقات، تمامی ده‌یکِ اسرائیل را به میراث بخشیده‌ام.
22از این پس، بنی‌اسرائیل به خیمۀ ملاقات نزدیک نیایند، مبادا متحمل جزای گناه شده، بمیرند!
23اما لاویان خدمت خیمۀ ملاقات را انجام خواهند داد و تقصیرات ایشان را بر خواهند گرفت. این در تمامی نسلهای شما فریضۀ ابدی خواهد بود. ایشان را در میان بنی‌اسرائیل میراثی نخواهد بود.
24زیرا ده‌یکِ بنی‌اسرائیل را که به عنوان هدیه به خداوند تقدیم می‌کنند، به لاویان به میراث بخشیده‌ام. بنابراین، دربارۀ ایشان گفتم که ایشان را در میان بنی‌اسرائیل میراثی نخواهد بود.»
25خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
26«نیز لاویان را بگو، ”چون ده‌یکی را که به عنوان میراث به شما بخشیده‌ام، از بنی‌اسرائیل می‌گیرید، هدیه‌ای از آن به خداوند تقدیم کنید، یعنی ده‌یکِ ده‌یک را.
27هدایای شما برایتان همچون غلۀ خرمن و شرابِ چَرخُشت محسوب خواهد شد.
28این‌گونه شما نیز از همۀ ده‌یک‌هایی که از بنی‌اسرائیل می‌گیرید، هدیه‌ای به خداوند تقدیم خواهید کرد. هدیۀ خود به خداوند را از آن ده‌یک‌ها به هارون کاهن بدهید.
29هدیۀ شما به خداوند باید از نیکوترین قسمتِ همۀ هدایایی که دریافت می‌کنید، یعنی قسمت مقدس آنها باشد.“
30بنابراین، لاویان را بگو: ”آنگاه که نیکوترین قسمت آن را تقدیم کردید، مابقی آن همچون محصول خرمن و محصول چَرخُشت برای شما محسوب خواهد شد.
31شما و اهل خانۀ شما می‌توانید آن را در هر کجا که خواستید بخورید، زیرا که این است آنچه در ازای خدمت خود در خیمۀ ملاقات دریافت می‌کنید.
32چون نیکوترین قسمت هدایا را تقدیم می‌کنید، به سبب آنها متحمل گناه نخواهید شد؛ اما نباید هدایای مقدّسِ بنی‌اسرائیل را بی‌حرمت سازید، مبادا بمیرید.“»

۲ آوریل

16:1 قورَح پسر یِصهار، پسر قُهات، پسر لاوی با تنی چند از رِئوبینیان، یعنی داتان و اَبیرام پسران اِلیاب، و اون پسر فِلِت، مردانی را بر‌گرفته،
2با شماری از بنی‌اسرائیل، یعنی دویست و پنجاه تن از رهبران جماعت که برگزیدگان شورا و مردانی سرشناس بودند، بر ضد موسی قیام کردند.
3آنان نزد موسی و هارون گرد آمده، بدیشان گفتند: «شما از حد خود پا فراتر می‌گذارید. زیرا همۀ جماعت، یعنی هر یک از ایشان، مقدسند و خداوند در میان ایشان است. پس چرا خود را بر جماعت خداوند برمی‌افرازید؟»
4موسی چون این را شنید، به روی در‌افتاد،
5و به قورَح و تمامی همراهانش، گفت: «صبحگاهان خداوند نشان خواهد داد که چه کسی از آنِ وی و چه کسی مقدّس است، و آن شخص را نزدیک خود خواهد آورد. آن کس را که خداوند برای خود برگزیند، او را نزدیک خود خواهد آورد.
6پس ای قورَح، تو و تمامی همراهانت چنین کنید: آتشدانها برای خود برگیرید
7و در آنها آتش نهاده، فردا در پیشگاه خداوند بر آنها بخور بگذارید. مردی که خداوند بر‌گزیند، هم اوست که مقدّس خواهد بود. ای پسران لاوی، شمایید که از حد خود پا فراتر نهاده‌اید!»
8موسی همچنین به قورَح گفت: «اکنون ای پسران لاوی گوش فرا~دهید!
9آیا این برای شما چیز کوچکی است که خدای اسرائیل شما را از جماعت اسرائیل ممتاز ساخته است تا شما را نزدیک خویش بیاورد تا خدمت مسکن خداوند را انجام دهید و به حضور جماعت به خدمت بایستید؟
10و اینکه او تو و تمامی برادرانت یعنی پسران لاوی را با تو نزدیک خود آورده است؟ حال آیا در پی کهانت نیز هستید؟
11بنابراین، تو و همۀ همراهانت بر ضد خداوند گرد آمده‌اید! و اما هارون، او کیست که بر ضد او همهمه کنید؟»
12آنگاه موسی فرستاد تا داتان و اَبیرام، پسران اِلیاب را فرا~خوانند، اما آنان گفتند: «نمی‌آییم!
13آیا کافی نیست که ما را از سرزمینی که شیر و شهد در آن جاری بود بیرون آوردی تا در این صحرا به کشتن دهی، که می‌خواهی بر ما سروری نیز بکنی؟
14از این گذشته، ما را هم به سرزمینی که شیر و شهد در آن جاری است، درنیاوردی و میراثی از مزرعه‌ها و تاکستانها به ما ندادی. آیا حال می‌خواهی چشمان این مردمان را نیز به در آوری؟ نه، نخواهیم آمد.»
15پس موسی بسیار خشمگین شد و به خداوند گفت: «هدیۀ ایشان را منظور مفرما. من حتی یک الاغ از ایشان نستانده‌ام و زیانی به هیچ‌یک از ایشان نرسانده‌ام.»
16و موسی به قورَح گفت: «تو و تمامی همراهانت فردا به حضور خداوند حاضر شوید؛ تو و ایشان، و هارون نیز.
17هر یک از شما آتشدان خود را برگرفته، بخور بر آن بگذارید. و همۀ شما آتشدانهای خود، یعنی دویست و پنجاه آتشدان را به حضور خداوند بیاورید. تو و هارون نیز هر یک آتشدان خود را بیاورید.»
18پس هر کس آتشدان خود را برگرفته، آتش در آن نهاد و بخور بر آن گذاشته، با موسی و هارون به دَرِ خیمۀ ملاقات ایستادند.
19آنگاه قورَح تمامی جماعت را بر ضد ایشان به دَرِ خیمۀ ملاقات گرد آورد، و جلال خداوند بر تمامی جماعت ظاهر شد.
20خداوند موسی و هارون را خطاب کرده، گفت:
21«از میان این جماعت دور شوید تا ایشان را در دم هلاک سازم.»
22اما آنها به روی درافتاده، گفتند: «خدایا، ای خدای ارواح تمامی بشر، اگر یک تن گناه ورزد، آیا تو بر همۀ جماعت خشم می‌گیری؟»
23خداوند موسی را گفت:
24«جماعت را خطاب کرده، بگو: از اطراف مسکن قورَح، داتان و اَبیرام دور شوید.»
25پس موسی برخاسته، نزد داتان و اَبیرام رفت و مشایخ اسرائیل نیز از پی او رفتند.
26او جماعت را خطاب کرده، گفت: «تمنا دارم که از خیمه‌های این مردمان شریر دور شوید و به هیچ‌یک از اموال ایشان دست مزنید، مبادا شما نیز به سبب تمامی گناهان ایشان هلاک شوید.»
27پس آنان از اطراف مسکنهای قورَح، داتان و اَبیرام دور شدند، و داتان و اَبیرام بیرون آمده، به همراه زنان، فرزندان و کودکانشان به در خیمه‌های خود ایستادند.
28آنگاه موسی گفت: «از این خواهید دانست که خداوند مرا فرستاده تا همۀ این کارها را بکنم، و به خواست من نبوده است:
29اگر این مردمان به مرگ طبیعی بمیرند و به سرنوشت تمامی آدمیان دچار شوند، پس خداوند مرا نفرستاده است.
30اما اگر خداوند کاری تازه انجام دهد و زمین دهان گشوده، ایشان را با هرآنچه دارند فرو~بلعد و زنده‌به‌گور شوند، آنگاه خواهید دانست که این مردمان خداوند را اهانت کرده‌اند.»
31به مجرد اینکه موسی از گفتن این سخنان فارغ شد، زمینِ زیر پای ایشان شکافته شد،
32و زمین دهان گشوده، ایشان را با اهل خانۀ آنها، و همۀ کسان قورَح را با تمامی اموالشان فرو~بلعید.
33ایشان با هرآنچه داشتند زنده‌به‌گور شدند و زمین بر ایشان فرو~‌بسته شد، و از میان جماعت هلاک شدند.
34همۀ اسرائیلیانی که اطراف ایشان بودند، از فریاد ایشان گریختند زیرا گفتند، «مبادا زمین ما را نیز فرو~بلعد!»
35و آتش از جانب خداوند نازل شده، آن دویست و پنجاه تن را که بخور تقدیم می‌کردند، سوزانید.
36آنگاه خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
37«به اِلعازار پسر هارونِ کاهن بگو آتشدانها را از میان شعله‌ها برگیرد، زیرا آنها مقدس شده‌اند، و آتشِ آنها را دورتر بپاشد.
38و در خصوص آتشدانهای این مردمان که به بهای جان خویش گناه ورزیدند، از آنها ورقه‌های چکش‌کاری شده برای پوشش مذبح تهیه شود، زیرا چونکه آنها را به حضور خداوند تقدیم کرده‌اند، آتشدانها مقدس گشته‌اند. بدین‌سان، نشانه‌ای برای بنی‌اسرائیل خواهند بود!»
39پس اِلعازارِ کاهن آتشدانهای برنجینی را که سوخته‌شدگان به کار برده بودند، برگرفت، و با چکش‌کاریِ آنها پوششی برای مذبح تهیه شد،
40تا بنی‌اسرائیل را یادآور باشد از اینکه هیچ شخص غریب که از نسل هارون نباشد نباید برای سوزاندن بخور به حضور خداوند نزدیک آید، مبادا همچون قورَح و همراهانش گردد. اِلعازار این را مطابق آنچه خداوند به واسطۀ موسی به وی فرموده بود، انجام داد.
41اما فردای آن روز، تمامی جماعت بنی‌اسرائیل بر ضد موسی و هارون همهمه کرده، گفتند: «شما قوم خداوند را کشتید.»
42هنگامی که جماعت بر ضد موسی و هارون گرد آمده بودند، به سوی خیمۀ ملاقات نگریستند، و اینک ابر آن را پوشانید و جلال خداوند ظاهر شد.
43آنگاه موسی و هارون جلو خیمۀ ملاقات آمدند
44و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
45«از میان این جماعت دور شوید تا در دم ایشان را هلاک کنم.» و آنها به روی در‌افتادند.
46موسی به هارون گفت: «آتشدانِ خود را برگیر و از آتش مذبح بر آن بگذار و بخور بر آن قرار ده و به‌سرعت نزد جماعت ببر و برایشان کفّاره کن، زیرا غضب از حضور خداوند برآمده و بلا آغاز شده است.»
47پس هارون چنانکه موسی گفته بود آن را برگرفت و به میان جماعت دوید. و هان بلا در میان قوم آغاز شده بود، پس بخور سوزانید و برای قوم کفّاره کرد.
48او میان مردگان و زندگان ایستاد، و بلا بازداشته شد.
49سوای آنان که در ماجرای قورَح مردند، چهارده هزار و هفتصد تن نیز از بلا جان سپردند.
50پس هارون نزد موسی به در خیمۀ ملاقات بازگشت، و بلا بازداشته شد.

۱ آوریل

15:1 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
2«بنی‌اسرائیل را بگو: چون به سرزمینی که برای سکونت به شما می‌دهم داخل شوید،
3و بخواهید از گله یا رمه هدیۀ اختصاصی به خداوند تقدیم کنید تا رایحۀ خوشایند برای خداوند باشد، خواه قربانی‌تمام‌سوز، خواه قربانی جهت ادای نذر یا برای هدیۀ اختیاری و یا اعیاد،
4در این صورت، آن که هدیۀ خود را تقدیم می‌کند باید هدیۀ آردی شامل یک‌دهم ایفَه آردِ مرغوب نیز که با یک‌چهارمِ هین روغن آمیخته شده باشد، به خداوند تقدیم نماید.
5همچنین همراه با قربانی تمام‌سوز و یا قربانی دیگر، برای هر بره یک‌چهارمِ هین شراب به جهت هدیۀ ریختنی تدارک ببیند.
6و یا برای یک قوچ، دو دهمِ ایفَه آردِ مرغوب، آمیخته با یک‌سومِ هین روغن، به جهت هدیۀ آردی،
7و یک‌سوّمِ هین شراب به جهت هدیۀ ریختنی. و این را به عنوان رایحۀ خوشایند به خداوند تقدیم کند.
8هرگاه گاو نری به عنوان قربانی تمام‌سوز یا قربانی نذری یا قربانی رفاقت برای خداوند تدارک می‌بیند،
9همراه گاو، سه دهمِ ایفَه آردِ مرغوب، آمیخته با نیم هین روغن به جهت هدیۀ آردی تقدیم کند،
10و نیم هین شراب به جهت هدیۀ ریختنی. این است هدیۀ اختصاصی و رایحۀ خوشایند برای خداوند.
11«پس برای هر گاو نر یا قوچ، یا برای هر برۀ نرینه یا بزغاله بدین‌گونه عمل شود.
12بر حسب تعدادی که تدارک می‌بینید، برای هر کدام فراخور تعدادشان، بدین‌گونه عمل کنید.
13هر اسرائیلی بومی که هدیۀ اختصاصی به عنوان رایحۀ خوشایند به خداوند تقدیم می‌کند، باید این دستورالعملها را بدین‌گونه به جا آورد.
14و اگر طی قرون آینده، غریبی در میان شما ساکن باشد، و یا هر کس دیگری در میان شما باشد که بخواهد هدیۀ اختصاصی به عنوان رایحۀ خوشایند به خداوند تقدیم کند، باید همان‌گونه که شما عمل می‌کنید، عمل کند.
15در خصوص جماعت اسرائیل، برای شما و برای غریبی که در میان شما ساکن است، یک فریضه باشد، که فریضه‌ای ابدی در تمامی نسلهای شما خواهد بود؛ شما و شخص غریب در پیشگاه خداوند یکسانید.
16شما و غریبی را که در میان شما ساکن است، یک حکم و یک قانون خواهد بود.»
17خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
18«بنی‌اسرائیل را بگو: چون به سرزمینی که شما را بدان‌جا می‌آورم، داخل شوید،
19و از نانِ آن سرزمین بخورید، هدیه‌ای از آن به خداوند تقدیم کنید.
20از نخستین خمیر خود، قرص نانی هدیه کنید؛ آن را به عنوان هدیۀ خرمن، تقدیم کنید.
21در تمامی نسلهای خود، از نخستین خمیر خویش، هدیه‌ای به خداوند بدهید.
22«هرگاه شماری از شما ناخواسته خطا ورزیده، یکی از تمامی این فرامین را که خداوند به موسی امر فرموده است، به جا نیاوردید،
23یعنی از هرآنچه خداوند به واسطۀ موسی به شما فرمان داده است، از روزی که خداوند آنها را امر فرمود و از آن پس در تمامی نسلهای شما،
24اگر این کار، ناخواسته و بدون آگاهی جماعت انجام شده باشد، آنگاه تمامی جماعت باید گاو نری به جهت قربانی تمام‌سوز، به عنوان رایحۀ خوشایند برای خداوند تقدیم کنند، همراه با هدیۀ آردی و هدیۀ ریختنیِ آن، مطابق دستورالعملهای مقرره، و نیز یک بز نر به جهت قربانی گناه.
25و کاهن برای تمامی جماعت بنی‌اسرائیل کفّاره به جا آورَد و ایشان آمرزیده خواهند شد، زیرا آن کار ناخواسته بوده است و ایشان قربانی خویش را به عنوان هدیۀ اختصاصی برای خداوند آورده و قربانی گناه خود را به جهت عمل ناخواستۀ خویش به حضور خداوند تقدیم کرده‌اند.
26و تمامی جماعت بنی‌اسرائیل و غریبی که در میان ایشان ساکن است، آمرزیده خواهند شد، زیرا که تمامیِ قوم مشمول آن بوده‌اند.
27«امّا اگر فردی واحد ناخواسته گناه ورزد، باید بز ماده‌ای یک ساله به جهت قربانی گناه تقدیم کند.
28کاهن در پیشگاه خداوند برای کسی که ناخواسته گناه ورزیده، کفّاره به جا آورد تا به جهت وی کفّاره شود، و او آمرزیده خواهد شد.
29هر کسی را که ناخواسته گناه کند، خواه بومی خواه غریبی که در میان ایشان ساکن است، یک قانون خواهد بود.
30اما کسی که به عمد گناه کند، خواه بومی خواه غریب، به خداوند کفر ورزیده است و باید از میان قوم خود منقطع شود.
31چون او کلام خداوند را خوار شمرده و فرمان او را زیر پا نهاده است، باید قطعاً منقطع شود و تقصیرش بر گردنش خواهد بود.»
32هنگامی که بنی‌اسرائیل در صحرا بودند، مردی را یافتند که در روز شَبّات هیزم جمع می‌کرد.
33کسانی که آن مرد را در حال جمع‌آوری هیزم یافتند، او را نزد موسی و هارون و تمامی جماعت آوردند.
34آنان او را در حبس نگاه داشتند، زیرا بر ایشان معلوم نبود که با او چه باید کرد.
35خداوند به موسی گفت: «این مرد قطعاً باید کشته شود؛ تمامی جماعت او را بیرون از اردوگاه به سنگها سنگسار کنند.»
36پس تمامی جماعت آن مرد را از اردوگاه بیرون برده، به سنگها سنگسار کردند که بمرد، چنانکه خداوند به موسی فرمان داده بود.
37خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
38«بنی‌اسرائیل را بگو که در همۀ نسلهایشان، بر گوشه‌های جامۀ خود آویزه‌ها بدوزند و بر آویزۀ گوشه‌ها، رشته‌ای آبی رنگ قرار دهند.
39این آویزه‌ها برای شماست تا به آنها بنگرید و همۀ فرامین خداوند را به یاد آورده، آنها را به جا آورید و از پی شهوات دلها و چشمان خود که شما را به هرزگی می‌کشند، مروید،
40و تا تمامی فرمانهای مرا به یاد آورده، به جا آورید، و برای خدای خود مقدس باشید.
41من یهوه، خدای شما هستم که شما را از زمین مصر بیرون آوردم تا خدای شما باشم. من یهوه، خدای شما هستم.»

۳۱ مارس

14:1 آنگاه جماعت جملگی آواز خود را بلند کردند و قوم آن شب می‌گریستند.
2همۀ بنی‌اسرائیل بر موسی و هارون همهمه کردند، و تمامی جماعت بدیشان گفتند: «کاش در سرزمین مصر مرده بودیم یا در این صحرا می‌مردیم!
3چرا خداوند ما را به این سرزمین می‌آورَد؟ تا به ضرب شمشیر بیفتیم و زنان و اطفالمان به یغما برده شوند؟ آیا برای ما بهتر نیست که به مصر بازگردیم؟»
4پس به یکدیگر گفتند: «بیایید بر خود رهبری برگماریم و به مصر بازگردیم.»
5آنگاه موسی و هارون در برابر تمامی گرِدآمدگان جماعت بنی‌اسرائیل به روی در‌افتادند.
6یوشَع پسر نون و کالیب پسر یِفُنّه که از جمله تجسس‌کنندگانِ زمین بودند، رخت خود را چاک زدند
7و تمامی جماعت بنی‌اسرائیل را خطاب کرده، گفتند: «سرزمینی که برای تجسس از آن گذشتیم، سرزمینی بسیار بسیار نیکوست.
8اگر خداوند از ما خشنود باشد، ما را به این سرزمین خواهد آورد و آن را به ما خواهد بخشید، سرزمینی را که شیر و شهد در آن جاری است.
9فقط بر خداوند عِصیان مورزید و از مردمان آن سرزمین ترسان مباشید زیرا ایشان خوراک ما هستند! حفاظ ایشان برداشته شده است، و خداوند با ماست. پس از ایشان ترسان مباشید.»
10اما جماعت جملگی می‌گفتند که باید ایشان را سنگسار کرد. آنگاه جلال خداوند در خیمۀ ملاقات بر تمامی بنی‌اسرائیل ظاهر شد
11و خداوند به موسی گفت: «تا به کِی این قوم مرا خوار می‌شمارند؟ و تا به کِی با وجود تمام آیاتی که در میان ایشان به عمل آورده‌ام، به من ایمان نمی‌آورند؟
12ایشان را به بلا زده، طرد خواهم کرد و از تو قومی عظیمتر و نیرومندتر از ایشان به وجود خواهم آورد.»
13اما موسی به خداوند گفت: «آنگاه مصریان این را خواهند شنید، زیرا تو به نیروی خود این قوم را از میان ایشان بیرون آوردی،
14و به ساکنان این سرزمین خبر خواهند داد. اینان شنیده‌اند که تو، ای خداوند، در میان این قوم هستی و اینکه تو، ای خداوند، رو در رو دیده می‌شوی. نیز شنیده‌اند که ابرِ تو بر فرازِ این قوم قرار می‌گیرد و هنگام روز در ستونی از ابر و هنگام شب در ستونی از آتش پیشاپیشِ ایشان می‌روی.
15پس اگر این قوم را به یکباره بکُشی، اقوامی که آوازۀ تو را شنیده‌اند، خواهند گفت:
16”چون خداوند نتوانست این قوم را به سرزمینی که بدیشان قسم خورده بود درآورَد، ایشان را در صحرا کشت.“
17اکنون تمنا اینکه قدرت خداوند عظیم گردد، چنانکه خود وعده داده، گفته‌ای:
18”یهوه دیرخشم است و آکنده از محبت، و آمرزندۀ تقصیر و نافرمانی. اما تقصیرکار را هرگز بی‌سزا نمی‌گذارد، بلکه جزای تقصیرات پدران را به فرزندان تا پشت سوّم و چهارم می‌رساند.“
19پس تمنا دارم به عظمت محبت خویش، تقصیر این قوم را بیامرزی، همان‌گونه که ایشان را از مصر تا بدین ساعت آمرزیده‌ای.»
20آنگاه خداوند گفت: «مطابق کلام تو، آمرزیدم.
21اما به حیات خودم و به این حقیقت که تمام زمین از جلال خداوند پر خواهد شد، سوگند
22که هیچ‌یک از آن مردان که جلال من و آیاتی را که در مصر و در بیابان ظاهر ساختم دیدند، و با این همه، مرا این ده بار آزمودند و به صدای من گوش فرا~ندادند،
23سرزمینی را که برای اجدادشان سوگند خوردم، نخواهند دید. آری، هیچ‌یک از آنان که مرا خوار شمردند آن را نخواهند دید.
24اما خدمتگزارم کالیب روحی دیگر دارد و مرا به تمامی پیروی کرده است. از این سبب او را به سرزمینی که بدان داخل شد، در خواهم آورد و نسل او آن را به ملکیت خود در خواهند آورد.
25حال چون عَمالیقیان و کنعانیان در وادی ساکنند، فردا روی گردانیده، از راه دریای سرخ به صحرا کوچ کنید.»
26سپس خداوند موسی و هارون را خطاب کرده، گفت:
27«تا به کِی این جماعت شریر بر من همهمه می‌کنند؟ همهمۀ بنی‌اسرائیل را که بر ضد من شکایت می‌کنند، شنیده‌ام.
28به ایشان بگو خداوند چنین می‌فرماید: ”به حیات خود سوگند که مطابق آنچه در گوش من گفتید، با شما عمل خواهم کرد:
29اجساد شما در این صحرا خواهد افتاد، یعنی همۀ شمارش‌شدگان شما، از بیست ساله و بالاتر، که بر من همهمه کردید.
30هیچ‌یک از شما به سرزمینی که به دستِ افراشته سوگند خوردم شما را در آن ساکن گردانم، داخل نخواهید شد مگر کالیب پسر یِفُنّه و یوشَع پسر نون.
31اما اطفال شما که گفتید به یغما برده خواهند شد، ایشان را بدان‌جا در خواهم آورد و ایشان سرزمینی را که شما رد کردید، خواهند شناخت.
32ولی شما، اجسادتان در این بیابان خواهد افتاد.
33و فرزندانتان به سبب بی‌وفایی شما رنج خواهند کشید و چهل سال در بیابان چوپانی خواهند کرد تا آن که اجساد آخرین نفرات شما در بیابان بیفتد.
34بر حسب شمار روزهایی که زمین را تجسس کردید، یعنی چهل روز، یک سال به عوض هر روز، یعنی چهل سال متحمل جزای تقصیر خود خواهید شد و این‌گونه، ناخشنودی مرا در خواهید یافت.“
35من که خداوندم سخن گفته‌ام. به‌یقین با تمامی این جماعت شریر که با هم به ضد من گرد آمده‌اند، بدین‌سان عمل خواهم کرد: در این صحرا همگی تلف خواهند شد و در اینجا خواهند مرد.»
36و اما مردانی که موسی به تجسس زمین فرستاده بود، آنان که بازگشتند و با انتشار اخبار بد دربارۀ آن سرزمین، تمامی جماعت را از او گله‌مند ساختند،
37آری، آن مردان که دربارۀ آن سرزمین اخبار بد منتشر کردند، در حضور خداوند از بلا مردند.
38فقط یوشَع پسر نون و کالیب پسر یِفُنّه از میان مردانی که به تجسس زمین رفته بودند، زنده ماندند.
39چون موسی تمامی این سخنان را به بنی‌اسرائیل گفت، قوم ماتم بسیار کردند.
40آنان صبح زود برخاستند و به بلندیهای کوهستان برآمده، گفتند: «اینک حاضریم! ما به مکانی که خداوند وعده داده است، خواهیم رفت زیرا گناه کرده‌ایم.»
41ولی موسی گفت: «چرا از فرمان خداوند تجاوز می‌کنید؟ این کار سرانجامی نخواهد داشت؟
42مروید، زیرا خداوند در میان شما نیست، مبادا در برابر دشمنان خود شکست بخورید.
43زیرا عَمالیقیان و کنعانیان، آنجا در برابر شما خواهند بود، و شما به شمشیر خواهید افتاد؛ از آن رو که از پیروی خداوند رو گردانیده‌اید، خداوند با شما نخواهد بود.»
44اما آنان با تکبر به بلندیهای کوهستان برآمدند، هرچند نه صندوق عهد خداوند و نه موسی از میان اردوگاه حرکت نکردند.
45آنگاه عَمالیقیان و کنعانیان که در آن کوهستان می‌زیستند، فرود آمدند و ایشان را تا به حُرما در هم کوبیده، شکست دادند.

۳۰ مارس

12:1 مریم و هارون به سبب زن حبشی که موسی گرفته بود، بر ضد او سخن گفتند، زیرا او زنی حبشی اختیار کرده بود.
2آنان گفتند: «آیا براستی خداوند تنها به واسطۀ موسی سخن گفته است؟ آیا به واسطۀ ما نیز سخن نگفته؟» و خداوند این را شنید.
3حال، موسی مردی بسیار حلیم بود، بیش از تمامی مردمان روی زمین.
4در دم، خداوند به موسی و هارون و مریم گفت: «شما هر سه نزد خیمۀ ملاقات بیرون آیید.» پس آنان هر سه بیرون آمدند.
5آنگاه خداوند در ستونی از ابر نزول کرده، به دَرِ خیمه ایستاد و هارون و مریم را فرا~خواند و ایشان هر دو پیش آمدند.
6و او گفت: «سخنان مرا بشنوید: اگر نبی‌ای در میان شما باشد، من که خداوندم، خود را در رؤیا بدو می‌شناسانم و در خواب با وی سخن می‌گویم.
7اما با خدمتگزارم موسی چنین نمی‌کنم؛ او در همۀ خانۀ من امین است.
8با او رو به رو سخن می‌گویم، آشکارا و نه با رمزها؛ و او شمایل خداوند را نظاره می‌کند. پس چرا از سخن گفتن بر ضد خدمتگزارم موسی نترسیدید؟»
9آنگاه خشم خداوند بر ایشان برافروخته شد، و او آنجا را ترک کرد.
10چون ابر از فراز خیمه برفت، اینک مریم از جذام همچون برف سفید شده بود! و هارون به سوی مریم نگریست، و اینک او جذامی بود.
11پس به موسی گفت: «ای سرورم، تمنا اینکه گناهی را که از سرِ حماقت مرتکب شده‌ایم، بر ما محسوب مدار.
12مگذار مریم همچون طفل سقط شده‌ای باشد که چون از رَحِم مادرش بیرون می‌آید، نصف بدنش خورده شده است.»
13آنگاه موسی نزد خداوند فریاد برآورده، گفت: «خدایا، تمنا دارم او را شفا دهی.»
14اما خداوند به موسی گفت: «اگر پدرش بر صورت او آبِ دهان می‌انداخت، آیا تا هفت روز خجل نمی‌بود؟ بگو هفت روز بیرون از اردوگاه بماند، و پس از آن باز به درون آید.»
15پس مریم هفت روز بیرون از اردوگاه ماند، و قوم تا بازگردانیده شدن وی، کوچ نکردند.
16پس از آن، قوم از حَضیروت کوچ کرده، در صحرای فاران اردو زدند.

13:1 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
2«مردانی بفرست تا سرزمین کنعان را که به بنی‌اسرائیل می‌دهم، تجسس کنند؛ از هر قبیلۀ اجدادی، یکی را که از رهبران ایشان باشد، بفرستید.»
3پس موسی به فرمان خداوند، ایشان را از صحرای فاران فرستاد. ایشان همگی از سران بنی‌اسرائیل بودند.
4این است نامهای ایشان: از قبیلۀ رِئوبین، شَمّوعا پسر زَکّور؛
5از قبیلۀ شمعون، شافاط پسر حوری؛
6از قبیلۀ یهودا، کالیب پسر یِفُنّه؛
7از قبیلۀ یِساکار، یِجال پسر یوسف؛
8از قبیلۀ اِفرایِم، هوشع پسر نون؛
9از قبیلۀ بِنیامین، فَلْطی پسر رافو؛
10از قبیلۀ زِبولون، جَدّیئیل پسر سودی؛
11از قبیلۀ یوسف، یعنی از قبیلۀ مَنَسی، جَدّی پسر سوسی؛
12از قبیلۀ دان، عَمّیئیل پسر جِمَلّی؛
13از قبیلۀ اَشیر، سِتور پسر میکائیل؛
14از قبیلۀ نَفتالی، نَخبی پسر وُفسی؛
15از قبیلۀ جاد، جِاوئیل پسر ماکی.
16این بود نامهای مردانی که موسی برای تجسس زمین فرستاد. و موسی، هوشع پسر نون را یوشَع نام نهاد.
17چون موسی ایشان را به تجسس سرزمین کنعان می‌فرستاد، به آنها گفت: «به نِگِب و به کوهستان برآیید.
18ببینید آن سرزمین چگونه است، و آیا مردمانی که در آن ساکنند نیرومندند یا ضعیف، اندکند یا پرشمار.
19و سرزمینی که در آن زندگی می‌کنند چگونه است؟ نیک است یا بد؟ و در چه قسم شهرهایی ساکنند، بی‌حصار یا حصاردار؟
20خاک آن چگونه است، غنی یا فقیر؟ درخت دارد یا نه؟ و قوی‌دل شده، قدری از میوۀ آن سرزمین بیاورید.» و آن هنگام، موسم نوبر انگور بود.
21پس ایشان برآمده، از صحرای صین تا رِحوب، نزد لِبوحَمات، آن سرزمین را تجسس کردند.
22آنان از میان نِگِب برآمده، به حِبرون رسیدند. اَخیمان، شیشای و تِلمای، نسل عَناق در آنجا ساکن بودند. حِبرون هفت سال پیش از صوعَنِ مصر بنا شده بود.
23چون به وادی اِشکول رسیدند، از آنجا شاخه‌ای که یک خوشه انگور بر آن بود، بریدند و دو تن از ایشان آن را بر تیرکی چوبی با قدری انار و انجیر حمل کرده، آوردند.
24آن مکان به سبب خوشۀ انگوری که بنی‌اسرائیل از آنجا بریده بودند، وادی اِشکول نامیده شد.
25در پایان چهل روز، آنان از تجسس زمین بازگشتند.
26و نزد موسی و هارون و تمامی جماعت بنی‌اسرائیل به قادِش در صحرای فاران آمدند و برای ایشان و برای تمامی جماعت خبر آورده، میوه‌های آن سرزمین را بدیشان نشان دادند.
27آنان به او چنین گزارش دادند: «به سرزمینی که ما را بدان فرستادی، رفتیم. به درستی که شیر و شهد در آن جاری است، و میو‌ه‌اش این است.
28اما مردمانی که در آن زمین ساکنند نیرومندند، و شهرها حصاردار است و بسیار عظیم. افزون بر این، بنی‌عَناق را نیز در آنجا دیدیم.
29عَمالیقیان در زمین نِگِب ساکنند؛ حیتّیان و یِبوسیان و اَموریان در کوهستان زندگی می‌کنند؛ و کنعانیان نزد دریا و بر کنارۀ اردن سکونت دارند.»
30آنگاه کالیب در حضور موسی قوم را ساکت کرده، گفت: «بی‌درنگ برویم و آن را تصرف کنیم، زیرا به‌یقین می‌توانیم بر آن غالب شویم.»
31اما مردانی که همراه او رفته بودند، گفتند: «ما را توان مقابله با آن مردمان نیست، زیرا از ما نیرومندترند.»
32و دربارۀ سرزمینی که تجسس کرده بودند، اخبار بد میان بنی‌اسرائیل منتشر ساخته، می‌گفتند: «سرزمینی که برای تجسس از آن گذشتیم، سرزمینی است که ساکنانش را فرو~می‌بلعد، و تمامی اقوامی که در آنجا دیدیم، غول‌پیکر بودند.
33نِفیلیان را در آنجا دیدیم. بنی‌عَناق از نِفیلیانند. ما در نظر خود همچون ملخ بودیم و در نظر ایشان نیز همچنین.»

۲۹ مارس

11:1 باری، قوم به سبب سختیهای خویش در گوش خداوند شکایت کردند، و چون خداوند این را شنید، خشمش افروخته شد. پس آتش خداوند در میان ایشان شعله‌ور گردید و قسمتهایی از اطراف اردوگاه را در کام کشید.
2آنگاه قوم نزد موسی فریاد برآوردند و موسی نزد خداوند دعا کرد و آتش خاموش شد.
3پس آن مکان تَبعیرَه نامیده شد، زیرا آتش خداوند در میان ایشان شعله‌ور گردیده بود.
4اما گروه مختلط و نااهلی که در میان ایشان بودند، به‌شدّت حرص خوراک داشتند، و بنی‌اسرائیل نیز باز گریان شده، گفتند: «کیست که ما را گوشت بخوراند؟
5یادِ آن ماهیها که در مصر مفت می‌خوردیم، و یادِ آن خیارها و خربزه‌ها، و تره‌ها و پیازها و سیرها به خیر!
6اما اکنون جان ما خشک شده است، و در برابر چشمانمان تنها همین مَنّا است و بس.»
7مَنّا همچون تخم گشنیز بود با منظری مانند مروارید.
8قوم می‌گشتند و آن را جمع می‌کردند؛ سپس با آسیاب می‌ساییدند و یا در هاون می‌کوبیدند و آن را در دیگی پخته، از آن گِرده‌ها می‌ساختند. طعم آن همچون طعم نان روغنی بود.
9شبانگاه، هنگامی که شبنم بر اردوگاه می‌نشست، منّا نیز با آن فرو~می‌ریخت.
10موسی شنید که قوم در همۀ طایفه‌هایشان هر یک به در خیمۀ خود می‌گریند. پس خشم خداوند سخت شعله‌ور شد، و در نظر موسی نیز ناپسند آمد.
11موسی به خداوند گفت: «چرا با خدمتگزار خود به بدی عمل کردی؟ و چرا در نظرت فیض نیافتم، که بار تمامی این قوم را بر من نهادی؟
12آیا من به همۀ این قوم آبستن شده‌ام؟ یا من ایشان را زاده‌ام که به من می‌گویی، ”همچون دایه که طفل شیرخواره را می‌بَرد، آنان را بر سینۀ خود ببر،“ به سرزمینی که برای اجدادشان قسم خوردی؟
13گوشت از کجا فراهم کنم تا به همۀ این قوم بدهم؟ زیرا نزد من گریان می‌گویند: ”ما را گوشت بده تا بخوریم.“
14من به تنهایی یارای حمل تمامی این قوم را ندارم؛ این بار برای من بسیار سنگین است.
15اگر می‌خواهی با من بدین‌گونه عمل کنی، پس اگر در نظرت فیض یافته‌ام مرا به یکباره بِکُش تا تیره‌بختی خود را نبینم!»
16پس خداوند به موسی گفت: «هفتاد تن از مشایخ اسرائیل را که می‌دانی مشایخ قوم و صاحبمنصبان آنانند، نزد من گرد آور و ایشان را به خیمۀ ملاقات بیاور تا در آنجا با تو بایستند.
17و من نازل شده، در آنجا با تو سخن خواهم گفت، و از روحی که بر توست گرفته، بر ایشان خواهم نهاد تا با تو بار این قوم را حمل کنند و تو به تنهایی آن را حمل نکنی.
18قوم را بگو: ”خود را برای فردا تقدیس کنید که گوشت خواهید خورد. زیرا گریان در گوش خداوند گفتید: ’کیست که ما را گوشت بخوراند، زیرا در مصر ما را خوشتر می‌گذشت.‘ پس خداوند شما را گوشت خواهد داد تا بخورید،
19نه یک روز فقط، و نه دو، یا پنج، یا ده، و یا بیست روز،
20بلکه یک ماه تمام، چندان که از بینی‌تان به در آید و از آن بیزار شوید، زیرا خداوند را که در میان شماست رد کردید و در حضور وی گریسته، گفتید: ’آخر چرا از مصر بیرون آمدیم؟“‘»
21اما موسی گفت: «قومی که من در میان ایشانم، ششصد هزار پیاده‌اند و تو می‌گویی: ”به ایشان گوشت خواهم داد تا یک ماه تمام بخورند!“
22آیا می‌توان گله و رمۀ کافی یافت تا برای ایشان ذبح شود؟ آیا اگر تمام ماهیان دریا برایشان گرد آید، کفاف ایشان را خواهد داد؟»
23خداوند به موسی گفت: «آیا دست خداوند کوتاه شده است؟ اکنون خواهی دید که کلام من بر تو واقع خواهد شد یا نه.»
24پس موسی بیرون آمده، سخنان خداوند را به قوم بازگفت. و هفتاد تن از مشایخ قوم را گرد آورد و ایشان را گرداگرد خیمه قرار داد.
25آنگاه خداوند در ابر نازل شده، با موسی سخن گفت و از روحی که بر وی بود، گرفته، بر آن هفتاد شیخ نهاد. و چون روح بر ایشان قرار گرفت، نبوت کردند ولی بدان ادامه ندادند.
26اما دو مرد در اردوگاه باقی مانده بودند که نام یکی اِلداد بود و نام دیگری میداد، و روح بر ایشان نیز قرار گرفت. ایشان در زمرۀ ثبت‌شدگان بودند، اما به خیمه بیرون نرفته بودند، و در اردوگاه نبوت کردند.
27آنگاه جوانی دوان~دوان رفته، موسی را خبر داده، گفت: «اِلداد و میداد در اردوگاه نبوت می‌کنند.»
28پس یوشَع پسر نون که از جوانی دستیار موسی بود، گفت: «ای سرورم، موسی، ایشان را باز دار.»
29اما موسی وی را گفت: «آیا تو به‌خاطر من حسد می‌بری؟ کاش که تمامی قوم خداوند نبی بودند و خداوند روح خود را بر ایشان افاضه می‌کرد.»
30پس موسی و مشایخ اسرائیل به اردوگاه بازگشتند.
31آنگاه بادی از جانب خداوند وزیده، بِلدرچینها را از دریا برآورد و آنها را به اندازۀ دو ذِراع بالاتر از زمین و در حدود یک روز راه به این جانب و یک روز راه به جانب دیگر، بر اطراف اردوگاه فرو~ریخت.
32و قوم برخاسته، تمام آن روز و تمام آن شب و نیز تمام روز بعد بِلدرچین جمع کردند. هیچ‌کس کمتر از ده حومِر جمع نکرد. آنگاه آنها را در تمامی اطراف اردوگاه برای خود گستردند.
33اما گوشت هنوز زیر دندانهایشان بود و جویده نشده بود که خشم خداوند بر قوم افروخته شد و خداوند ایشان را به بلای بسیار سخت زد.
34پس آن مکان را قِبروت هَتّاوَه نامیدند، زیرا قومی را که حریص شده بودند، در آنجا دفن کردند.
35و قوم از قِبروت هَتّاوَه به حَضیروت کوچ کردند و در حَضیروت ماندند.