برنامه مطالعه روزانه

۲۲ اکتبر

دوم تواریخ باب ۱۶ , ۱۷

16:1 در سی و ششمین سال پادشاهی آسا، بَعَشا پادشاه اسرائیل به جنگ یهودا برآمد و رامَه را بنا کرد تا نگذارد کسی نزد آسا، پادشاه یهودا، رفت و آمد کند.
2آسا نیز سیم و زر از خزانه‌های خانۀ خداوند و از کاخ شاهی‌گرفت، و آنها را نزد بِن‌هَدَد پادشاه اَرام فرستاد که در دمشق زندگی می‌کرد، با این پیام که:
3«میان من و تو پیمانی باشد، چنانکه میان پدر من و پدر تو بود. اینک برایت سیم و زر فرستاده‌ام. پس پیمان خود را با بَعَشا، پادشاه اسرائیل، بشکن، تا از نزد من عقب‌نشینی کند.»
4بِن‌هَدَد درخواست آسای پادشاه را پذیرفته، سرداران لشکر خود را برای جنگ با شهرهای اسرائیل گسیل داشت. و ایشان عیون، دان، آبِل‌مایِم و همۀ شهرْانبارهای نَفتالی را فتح کردند.
5چون بَعَشا این را شنید، بنای رامَه را متوقف ساخت و دست از کار کشید.
6آنگاه آسای پادشاه تمامی یهودا را گرد آورد، و ایشان سنگها و الوارهایی را که بَعَشا در بنای رامَه به کار برده بود از آنجا نقل کردند، و او با آنها جِبَع و مِصفَه را بنا کرد.
7در آن زمان، حَنانیِ نبی نزد آسا پادشاه یهودا رفت و به وی گفت: «از آنجا که تو بر پادشاه اَرام توکل کردی و نه بر یهوه خدایت، لشکر پادشاه اَرام از دست تو خلاصی یافته است.
8آیا حَبَشیان و لوبیان لشکری عظیم با ارابه‌ها و سوارانِ بسیار نبودند؟ و با این حال چون بر خداوند توکل کردی، او ایشان را به دست تو تسلیم کرد.
9زیرا چشمان خداوند در تمام جهان گردش می‌کند تا قوّت خود را بر کسانی که دلشان به تمامی وقف اوست، نمایان سازد. تو در این کار ابلهانه عمل کردی، و از این پس به جنگها گرفتار خواهی آمد.»
10اما آسا بر آن نبی خشم گرفته، او را به زندان افکند، زیرا به سبب این امر خشم او بر وی افروخته شده بود. آسا در همان زمان بر برخی از مردم نیز ستم روا داشت.
11اینک اعمالِ آسا، از آغاز تا پایان، در کتاب پادشاهان یهودا و اسرائیل نوشته شده است.
12آسا در سی و نهمین سال سلطنتش به مرضی در پاهایش دچار شد، و بیماری‌اش بسیار وخیم گردید. با این حال حتی در بیماریِ خویش خداوند را نطلبید، بلکه از طبیبان مدد جست.
13آسا در چهل و یکمین سال سلطنتش درگذشت و با پدران خود آرَمید.
14و او را در مقبره‌ای که برای خود در شهر داوود کنده بود، به خاک سپردند. وی را بر تخت روانی نهادند، پر از ادویه‌جات و عطرهای گوناگون که توسط هنر عطاران درآمیخته شده بود، و برایش آتشی به‌غایت عظیم برافروختند.

17:1 یِهوشافاط پسر آسا به جای آسا پادشاه شد، و خود را بر ضد اسرائیل نیرومند ساخت.
2او در همۀ شهرهای حصاردارِ یهودا سپاهیانی مستقر کرد، و در سرزمین یهودا و شهرهای اِفرایِم که پدرش آسا تسخیر کرده بود، قراولخانه‌هایی بر پا داشت.
3خداوند با یِهوشافاط بود، زیرا او در راههای نخستینِ پدرش داوود سلوک می‌کرد و در طلب بَعَلها نبود،
4بلکه خدای پدرش را می‌طلبید و در فرامین او سلوک می‌کرد، و نه بر وفق اعمالِ اسرائیل.
5پس خداوند پادشاهی را در دست یِهوشافاط استوار کرد، و تمامی یهودا برای او هدایا می‌آوردند. و او ثروت و حرمت بسیار یافت.
6دل یِهوشافاط در راههای خداوند غیور بود؛ به‌علاوه، او مکانهای بلند و اَشیرَه را از یهودا دور کرد.
7یِهوشافاط در سوّمین سال پادشاهی‌خود، صاحبمنصبان خویش یعنی بِن‌حایِل، عوبَدیا، زکریا، نِتَنئیل و میکایا را گسیل داشت تا در شهرهای یهودا تعلیم دهند.
8همراه ایشان، لاویان، یعنی شِمَعیا، نِتَنیا، زِبَدیا، عَسائیل، شِمیراموت، یِهوناتان، اَدُنیا، طوبیّا و طوب‌اَدُنیا نیز بودند، و همچنین اِلیشَمَع و یِهورام که کاهن بودند.
9آنان کتاب شریعت خداوند را با خود داشتند و در یهودا تعلیم می‌دادند. ایشان در همۀ شهرهای یهودا می‌گشتند و به مردم تعلیم می‌دادند.
10ترس خداوند بر تمامی ممالکِ سرزمینهایی که در اطراف یهودا بودند مستولی شد، آن سان که با یِهوشافاط جنگ نمی‌کردند.
11برخی از فلسطینیان به عنوان خَراج هدایا و نقره برای یِهوشافاط آوردند؛ عربها نیز برایش گله و رمه آوردند، هفت هزار و هفتصد قوچ و هفت هزار و هفتصد بز نر.
12پس یِهوشافاط ترقی کرده، بزرگتر و بزرگتر می‌شد. او دژ‌ها و شهرهای انبار در یهودا بنا کرد،
13و کارهای بسیار در شهرهای یهودا انجام داد؛ او همچنین لشکری از جنگاوران دلاور در اورشلیم داشت.
14شمار ایشان بر حسب خاندانهایشان چنین است: از یهودا، سردارانِ هزارها: عَدناه، فرمانده‌ای با سیصدهزار جنگاور دلاور؛
15پس از او یِهوحانان، فرمانده‌ای با دویست و هشتاد هزار تن؛
16سپس عَمَسیا پسر زِکْری که خود را برای خدمت خداوند داوطلب ساخت، و به همراهِ او دویست هزار جنگاور دلاور.
17از بِنیامین: اِلیاداع، جنگاوری دلاور با دویست هزار مردِ مسلح به کمان و سپر؛
18پس از او یِهوزاباد، با صد و هشتاد هزار مرد مسلح به جهت نبرد.
19این افراد نیز علاوه بر کسانی که پادشاه در شهرهای حصاردارِ سرتاسر یهودا قرار داده بود، پادشاه را خدمت می‌کردند.

حزقیال باب ۴۸

48:1 «این است نامهای قبایل: از شمالی‌ترین نقطه در کنار راه حِتلون به لِبوحَمات، تا حَصَرعینان، که در سرحد شمالی دمشق و مقابل حَمات است، از جانب شرقی تا جانب غربی، یک سهم برای دان.
2مجاور قلمرو دان، از جانب شرقی تا جانب غربی، یک سهم برای اَشیر.
3مجاور قلمرو اَشیر، از جانب شرقی تا جانب غربی، یک سهم برای نَفتالی.
4مجاور قلمرو نَفتالی، از جانب شرقی تا جانب غربی، یک سهم برای مَنَسی.
5مجاور قلمرو مَنَسی، از جانب شرقی تا جانب غربی، یک سهم برای اِفرایِم.
6مجاور قلمرو اِفرایِم، از جانب شرقی تا جانب غربی، یک سهم برای رِئوبین.
7مجاور قلمرو رِئوبین، از جانب شرقی تا جانب غربی، یک سهم برای یهودا.
8«مجاور قلمرو یهودا، از جانب شرقی تا جانب غربی، محدوده‌ای به عرض بیست و پنج هزار ذِراع جدا کنید که درازایش از جانب شرقی تا جانب غربی مساوی سهم قبایل دیگر باشد و قُدس در وسط آن خواهد بود.
9محدوده‌ای که برای خداوند جدا می‌کنید به طول بیست و پنج هزار ذِراع و عرض بیست هزار ذِراع باشد.
10این است تقسیمات محدودۀ مقدس: قطعه‌ای به طول بیست و پنج هزار ذِراع در جانب شمال، به عرض ده هزار ذِراع در جانب غرب، به عرض ده هزار ذِراع در جانب شرق، و به طول بیست و پنج هزار ذِراع در جانب جنوب برای کاهنان باشد و قُدسِ خداوند در وسط آن خواهد بود.
11این برای کاهنانِ وقف‌شده، یعنی پسران صادوق خواهد بود که امانت مرا نگاه داشتند و به هنگام گمراهی بنی‌اسرائیل، همچون لاویان گمراه نشدند.
12این محدوده که در جوار قلمرو لاویان واقع است، به عنوان مکان بسیار مقدس، به کاهنان اختصاص خواهد داشت.
13در جوار قلمرو کاهنان، قطعه‌ای به طول بیست و پنج هزار ذِراع و عرض ده هزار ذِراع از آنِ لاویان خواهد بود. پس طول این قسمت از زمین به تمامی، بیست و پنج هزار ذِراع و عرض آن بیست هزار ذِراع خواهد بود.
14ایشان نباید هیچ قسمت از آن را بفروشند یا مبادله کنند، و نباید آن را که بهترین قسمت از زمین است به دیگران انتقال دهند، زیرا برای خداوند مقدس است.
15«بخش باقیمانده، به عرض پنج هزار ذِراع و طول بیست و پنج هزار ذِراع، برای مصارف عمومی خواهد بود، به جهت شهر و محلهای مسکونی و فضای باز. شهر در وسط آن خواهد بود،
16به این ابعاد: در جانب شمالی، چهار هزار و پانصد ذِراع؛ در جانب جنوبی، چهار هزار و پانصد ذِراع؛ در جانب شرقی، چهار هزار و پانصد ذِراع؛ و در جانب غربی، چهار هزار و پانصد ذِراع.
17شهر، فضای باز نیز خواهد داشت: در شمال، دویست و پنجاه ذِراع؛ در جنوب، دویست و پنجاه ذِراع؛ در شرق دویست و پنجاه ذِراع؛ و در غرب، دویست و پنجاه ذِراع.
18بقیۀ طول زمین در جوار محدودۀ مقدس، ده هزار ذِراع در جانب شرقی و ده هزار ذِراع در جانب غربی خواهد بود. این قسمت در جوار محدودۀ مقدس خواهد بود و محصول آن خوراک کارکنان شهر را تأمین خواهد کرد.
19کارکنان شهر، از تمامی قبایل اسرائیل، بر آن زراعت خواهند کرد.
20بنابراین، تمام محدوده‌ای که جدا می‌کنی، زمینی مربع شکل به ابعاد بیست و پنج هزار ذِراع در بیست و پنج هزار ذِراع خواهد بود، یعنی محدودۀ مقدس با املاک شهر.
21«آنچه در دو طرف محدودۀ مقدس و املاک شهر باقی می‌ماند، از آنِ حاکم خواهد بود. این قسمت به سمت شرق، از بیست و پنج هزار ذِراعِ محدودۀ مقدس تا سرحد شرقی، و به سمت غرب، از بیست و پنج هزار ذِراع آن محدوده تا مرز غربی در جوار سهم قبایل امتداد خواهد داشت و از آنِ حاکم خواهد بود. محدودۀ مقدس و قُدس معبد در وسط آن خواهد بود.
22املاک لاویان و املاک شهر در وسط مِلکِ حاکم خواهد بود و مِلکِ حاکم در حد فاصل قلمرو یهودا و قلمرو بِنیامین قرار خواهد داشت.
23«و اما سهم بقیۀ قبایل: از جانب شرقی تا جانب غربی، یک سهم برای بِنیامین.
24«مجاور قلمرو بِنیامین، از جانب شرقی تا جانب غربی، یک سهم برای شمعون.
25«مجاور قلمرو شمعون، از جانب شرقی تا جانب غربی، یک سهم برای یِساکار.
26«مجاور قلمرو یِساکار، از جانب شرقی تا جانب غربی، یک سهم برای زِبولون.
27«مجاور قلمرو زِبولون، از جانب شرقی تا جانب غربی، یک سهم برای جاد.
28«سرحد جنوبی جاد، به سمت جنوب، از تامار تا آبهای مِریبَه‌قادِش، و از آنجا در امتداد رود مصر، تا دریای بزرگ خواهد بود.
29خداوندگارْ یهوه می‌فرماید: این است زمینی که باید بر حسب قرعه به عنوان میراث میان قبایل اسرائیل تقسیم کنید و این است سهم‌های آنها.
30«این است دروازه‌های خروجی شهر: در جانب شمال، که به طول چهار هزار و پانصد ذِراع است،
31دروازه‌های شهر به نام قبایل اسرائیل نامیده خواهد شد. سه دروازۀ شمالی، دروازۀ رِئوبین، دروازۀ یهودا، و دروازۀ لاوی خواهد بود.
32در جانب شرق، که چهار هزار و پانصد ذِراع است، سه دروازه خواهد بود: دروازۀ یوسف، دروازۀ بِنیامین، و دروازۀ دان.
33در جانب جنوب، که به طول چهار هزار و پانصد ذِراع است، سه دروازه خواهد بود: دروازۀ شمعون، دروازۀ یِساکار، و دروازۀ زِبولون.
34در جانب غرب، که چهار هزار و پانصد ذِراع است، نیز سه دروازه خواهد بود: دروازۀ جاد، دروازۀ اَشیر، و دروازۀ نَفتالی.
35دور تا دورشهر، هجده هزار ذِراع خواهد بود. و نام شهر، از آن پس، ’خداوند آنجاست‘ خواهد بود.»

یوحنا باب ۱۷ , ۱۸

17:1 پس از این سخنان، عیسی به آسمان نگریست و گفت: «پدر، ساعت رسیده است. پسرت را جلال ده تا پسرت نیز تو را جلال دهد.
2زیرا او را بر هر بشری قدرت داده‌ای تا به همۀ آنان که به او عطا کرده‌ای، حیات جاویدان بخشد.
3و این است حیات جاویدان، که تو را، تنها خدای حقیقی، و عیسی مسیح را که فرستاده‌ای، بشناسند.
4من کاری را که به من سپردی، به کمال رساندم، و این‌گونه تو را بر روی زمین جلال دادم.
5پس اکنون ای پدر، تو نیز مرا در حضور خویش جلال ده، به همان جلالی که پیش از آغاز جهان نزد تو داشتم.
6«من نام تو را بر آنان که از جهانیان به من بخشیدی، آشکار ساختم. از آنِ تو بودند و تو ایشان را به من بخشیدی، و کلامت را نگاه داشتند.
7اکنون دریافته‌اند که هرآنچه به من بخشیده‌ای، براستی از جانب توست.
8زیرا کلامی را که به من سپردی، بدیشان سپردم، و ایشان آن را پذیرفتند و به‌یقین دانستند که از نزد تو آمده‌ام، و ایمان آوردند که تو مرا فرستاده‌ای.
9درخواست من برای آنهاست؛ من نه برای دنیا بلکه برای آنهایی درخواست می‌کنم که تو به من بخشیده‌ای، زیرا از آنِ تو هستند.
10هرآنچه از آنِ من است، از آنِ توست و هرآنچه از آنِ توست، از آنِ من است؛ و در ایشان جلال یافته‌ام.
11بیش از این در جهان نمی‌مانم، امّا آنها هنوز در جهانند؛ من نزد تو می‌آیم. ای پدرِ قدّوس، آنان را به قدرت نام خود که به من بخشیده‌ای حفظ کن، تا یک باشند، چنانکه ما هستیم.
12من آنها را تا زمانی که با ایشان بودم، حفظ کردم، و از آنها به قدرت نام تو که به من بخشیده‌ای، محافظت نمودم. هیچ‌یک از ایشان هلاک نشد، جز فرزند هلاکت، تا گفتۀ کتب مقدّس به حقیقت پیوندد.
13امّا حال نزد تو می‌آیم، و این سخنان را زمانی می‌گویم که هنوز در جهانم، تا شادی مرا در خود به کمال داشته باشند.
14من کلام تو را به ایشان دادم، امّا دنیا از ایشان نفرت داشت، زیرا به دنیا تعلّق ندارند، چنانکه من تعلّق ندارم.
15درخواست من این نیست که آنها را از این دنیا ببری، بلکه می‌خواهم از آن شَرور حفظشان کنی.
16آنها به این دنیا تعلّق ندارند، چنانکه من نیز تعلّق ندارم.
17آنان را در حقیقت تقدیس کن؛ کلام تو حقیقت است.
18همان‌گونه که تو مرا به جهان فرستادی، من نیز آنان را به جهان فرستاده‌ام.
19من خویشتن را به‌خاطر ایشان تقدیس می‌کنم، تا ایشان نیز به حقیقت تقدیس شوند.
20«درخواست من تنها برای آنها نیست، بلکه همچنین برای کسانی است که به واسطۀ پیام آنها به من ایمان خواهند آورد،
21تا همه یک باشند، همان‌گونه که تو ای پدر در من هستی و من در تو. چنان کن که آنها نیز در ما باشند، تا جهان ایمان آورد که تو مرا فرستاده‌ای.
22و من جلالی را که به من بخشیدی، بدیشان بخشیدم تا یک گردند، چنانکه ما یک هستیم؛
23من در آنان و تو در من. چنان کن که آنان نیز کاملاً یک گردند تا جهان بداند که تو مرا فرستاده‌ای، و ایشان را همان‌گونه دوست داشتی که مرا دوست داشتی.
24ای پدر، می‌خواهم آنها که به من بخشیده‌ای با من باشند، همان‌جا که من هستم، تا جلال مرا بنگرند، جلالی که تو به من بخشیده‌ای؛ زیرا پیش از آغاز جهان مرا دوست می‌داشتی.
25«ای پدرِ عادل، دنیا تو را نمی‌شناسد، امّا من تو را می‌شناسم، و اینها دانسته‌اند که تو مرا فرستاده‌ای.
26من نام تو را به آنها شناساندم و خواهم شناساند، تا محبتی که تو به من داشته‌ای، در آنها نیز باشد و من نیز در آنها باشم.»

18:1 عیسی پس از ادای این سخنان، با شاگردانش به آن سوی درۀ قِدرون رفت. در آنجا باغی بود، و عیسی و شاگردانش به آن درآمدند.
2امّا یهودا، تسلیم‌کنندۀ او، از آن محل آگاه بود، زیرا عیسی و شاگردانش بارها در آنجا گرد آمده بودند.
3پس یهودا گروهی از سربازان و نیز مأمورانِ سران کاهنان و فَریسیان را برگرفته، به آنجا آمد. ایشان با چراغ و مشعل و سلاح به آنجا رسیدند.
4عیسی، با آنکه می‌دانست چه بر وی خواهد گذشت، پیش رفت و به ایشان گفت: «که را می‌جویید؟»
5پاسخ دادند: «عیسای ناصری را.» گفت: «من هستم.» یهودا، تسلیم‌کنندۀ او نیز با آنها ایستاده بود.
6چون عیسی گفت، «من هستم،» آنان پس رفته بر زمین افتادند.
7پس دیگر بار از ایشان پرسید: «که را می‌جویید؟» گفتند: «عیسای ناصری را.»
8پاسخ داد: «به شما گفتم که خودم هستم. پس اگر مرا می‌خواهید، بگذارید اینها بروند.»
9این را گفت تا آنچه پیشتر گفته بود به حقیقت پیوندد که: «هیچ‌یک از آنان را که به من بخشیدی، از دست ندادم.»
10آنگاه شَمعون پطرس شمشیری را که داشت، برکشید و ضربتی بر خادمِ کاهن اعظم زد و گوش راستش را برید. نام آن خادم مالخوس بود.
11عیسی به پطرس گفت: «شمشیر خویش در نیام کن! آیا نباید جامی را که پدر به من داده است، بنوشم؟»
12آنگاه سربازان، همراه با فرماندۀ خویش و مأموران یهودی عیسی را گرفتار کردند. آنها دستهای او را بستند
13و نخست نزد حَنّا بردند. او پدرزن قیافا، کاهن اعظمِ آن زمان بود.
14قیافا همان بود که به یهودیان توصیه کرد بهتر است یک تن در راه قوم بمیرد.
15شَمعون پطرس و شاگردی دیگر نیز از پی عیسی روانه شدند. آن شاگرد از آشنایان کاهن اعظم بود. پس با عیسی به حیاط خانۀ کاهن اعظم درآمد.
16امّا پطرس پشت در ایستاد. پس آن شاگرد دیگر که از آشنایان کاهن اعظم بود، بیرون رفت و با زنی که دربان بود، گفتگو کرد و پطرس را به داخل برد.
17آنگاه آن خادمۀ دربان از پطرس پرسید: «آیا تو نیز از شاگردان آن مرد نیستی؟» پطرس پاسخ داد: «نیستم.»
18هوا سرد بود. خادمان و مأموران آتشی با زغال افروخته و بر گِرد آن ایستاده بودند و خود را گرم می‌کردند. پطرس نیز با آنان ایستاده بود و خود را گرم می‌کرد.
19پس کاهن اعظم از عیسی دربارۀ شاگردان و تعالیمش پرسید.
20او پاسخ داد: «من به جهان آشکارا سخن گفته‌ام و همواره در کنیسه و در معبد که محل گرد آمدن همۀ یهودیان است، تعلیم داده‌ام و چیزی در نهان نگفته‌ام.
21چرا از من می‌پرسی؟ از آنان بپرس که سخنان مرا شنیده‌اند! آنان نیک می‌دانند به ایشان چه گفته‌ام.»
22چون این را گفت، یکی از نگهبانان که آنجا ایستاده بود، بر گونه‌اش سیلی زد و گفت: «این‌گونه به کاهن اعظم پاسخ می‌دهی؟»
23عیسی جواب داد: «اگر خطا گفتم، بر خطایم شهادت ده؛ امّا اگر راست گفتم، چرا مرا می‌زنی؟»
24آنگاه حَنّا او را دست‌بسته نزد قیافا، کاهن اعظم، فرستاد.
25در همان حال که شَمعون پطرس ایستاده بود و خود را گرم می‌کرد، برخی از او پرسیدند: «آیا تو نیز یکی از شاگردان او نیستی؟» او انکار کرد و گفت: «نه! نیستم.»
26یکی از خادمان کاهن اعظم که از خویشان آن کس بود که پطرس گوشش را بریده بود، گفت: «آیا من خودْ تو را با او در آن باغ ندیدم؟»
27پطرس باز انکار کرد. همان دم خروسی بانگ برآورد.
28عیسی را از نزد قیافا به کاخ فرماندار بردند. سحرگاه بود. آنان خود وارد کاخ نشدند تا نجس نشوند و بتوانند پِسَخ را بخورند.
29پس پیلاتُس نزد ایشان بیرون آمد و پرسید: «این مرد را به چه جرمی متهم می‌کنید؟»
30جواب داده، گفتند: «اگر مجرم نبود، به تو تسلیمش نمی‌کردیم.»
31پیلاتُس به ایشان گفت: «شما خود او را ببرید و بنا بر شریعت خویش محاکمه کنید.» یهودیان گفتند: «ما اجازۀ اعدام کسی را نداریم.»
32بدین‌سان گفتۀ عیسی در مورد چگونگی مرگی که در انتظارش بود، به حقیقت می‌پیوست.
33پس پیلاتُس به کاخ بازگشت و عیسی را فرا~خوانده، به او گفت: «آیا تو پادشاه یهودی؟»
34عیسی پاسخ داد: «آیا این را تو خودْ می‌گویی، یا دیگران دربارۀ من به تو گفته‌اند؟»
35پیلاتُس پاسخ داد: «مگر من یهودی‌ام؟ قوم خودت و سران کاهنان، تو را به من تسلیم کرده‌اند؛ چه کرده‌ای؟»
36عیسی پاسخ داد: «پادشاهی من از این جهان نیست. اگر پادشاهی من از این جهان بود، خادمانم می‌جنگیدند تا به دست یهودیان گرفتار نیایم. امّا پادشاهی من از این جهان نیست.»
37پیلاتُس از او پرسید: «پس تو پادشاهی؟» عیسی پاسخ داد: «تو خود می‌گویی که من پادشاهم. من از این رو زاده شدم و از این رو به جهان آمدم تا بر حقیقت شهادت دهم. پس هر کس که به حقیقت تعلّق دارد، به ندای من گوش فرا~می‌دهد.»
38پیلاتُس پرسید: «حقیقت چیست؟» چون این را گفت، باز نزد یهودیان بیرون رفت و به آنها گفت: «من هیچ سببی برای محکوم کردن او نیافتم.
39امّا شما را رسمی هست که در عید پِسَخ یک زندانی را برایتان آزاد کنم؛ آیا می‌خواهید پادشاه یهود را آزاد کنم؟»
40آنها در پاسخ فریاد سر دادند: «او را نه، بلکه باراباس را آزاد کن!» امّا باراباس راهزن بود.