برنامه مطالعه روزانه

۱۳ سپتامبر

دوم پادشاهان باب ۱۹

19:1 حِزِقیای پادشاه چون این سخنان را شنید، جامه بر تن درید و پلاس در بر کرده، به خانۀ خداوند درآمد.
2سپس اِلیاقیم رئیس امور دربار، شِبنا کاتبِ دربار، و کاهنان ارشد را پلاس در بر نزد اِشعیای نبی پسر آموص فرستاد.
3ایشان به وی گفتند: «حِزِقیا چنین می‌گوید: ”امروز روز تنگی و توبیخ و رسوایی است، همچون زمانی که فرزندان در آستانۀ تولدند اما مادر را قوّت زادن نیست.
4شاید که یهوه خدای تو تمام سخنان نمایندۀ آشور را که سرورش پادشاه آشور فرستاده است تا خدای زنده را کفر گوید بشنود، و او را به سبب سخنانی که یهوه خدایت شنیده است، توبیخ کند. پس برای باقیماندگان حاضر دعا کن.“»
5مقامات حِزِقیای پادشاه نزد اِشعیا رسیدند،
6و او بدیشان گفت: «به سرورتان چنین بگویید: ”خداوند می‌فرماید: از آنچه شنیده‌ای، یعنی از سخنان کفرآمیز خادمان پادشاه آشور دربارۀ من، مَهَراس.
7اینک من در او روحی قرار خواهم داد که با شنیدن خبری به دیار خود بازگردد و در آنجا او را به شمشیر خواهم کشت.“»
8باری، چون نمایندۀ آشور شنید که پادشاه آشور لاکیش را ترک گفته است، بازگشت و او را در حال جنگ با لِبنَه یافت.
9و اما سِنَّحاریبِ پادشاه شنید که تیرهاقا پادشاهِ کوش عازم جنگ با اوست. پس دگر بار قاصدانی نزد حِزِقیا فرستاد با این پیام:
10«به حِزِقیا پادشاه یهودا چنین بگویید: ”مگذار خدایی که بر او توکل داری، تو را فریفته بگوید: ’اورشلیم به دست پادشاه آشور تسلیم نخواهد شد.‘
11اینک شنیده‌ای که پادشاهان آشور بر سر همۀ ممالک چه آورده‌اند و چگونه آنها را به نابودی کامل سپرده‌اند. و آیا تو رهایی خواهی یافت؟
12مگر خدایان اقوامی که به دست نیاکان من نابود شدند، یعنی خدایان جوزان، حَران، رِصِف و قوم عدن که در تِل‌اَسّار بودند، توانستند آن اقوام را رهایی دهند؟
13کجاست پادشاه حَمات و پادشاه اَرفاد؟ و یا پادشاه شهرهای سِفاروایِم، هینَع و عِوّا؟“»
14حِزِقیا نامه را از دست قاصدان گرفت و خواند. آنگاه به خانۀ خداوند درآمده، نامه را در حضور خداوند گسترد
15و نزد خداوند چنین دعا کرد: «ای یهوه، خدای اسرائیل که در میان کروبیان نشسته‌ای، تویی که به تنهایی بر تمامی ممالک جهان خدا هستی. آسمان و زمین را تو آفریدی.
16پس حال ای خداوند، گوش فرا~ده و بشنو! ای خداوند، چشمان خویش بگشا و ببین! سخنان سنحاریب را که به جهت کفر گفتن به خدای زنده فرستاده است، بشنو!
17خداوندا، راست است که پادشاهان آشور قومها را از بین برده و سرزمینشان را ویران کرده‌اند،
18و خدایانشان را در آتش افکنده، نابود کرده‌اند، زیرا آنها خدا نبودند، بلکه ساختۀ دست انسان از چوب و سنگ.
19پس حال ای یهوه خدای ما، ما را از دست او نجات ده تا همۀ ممالک جهان بدانند که تنها تو ای یهوه، خدا هستی.»
20آنگاه اِشعیا پسر آموص برای حِزِقیا چنین پیغام فرستاد: «یهوه، خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: دعای تو را دربارۀ سنحاریب، پادشاه آشور، شنیدم.
21کلامی که خداوند دربارۀ‌اش گفته، این است: «دختر باکرۀ صَهیون تو را خوار می‌شمارد و تمسخر می‌کند. دختر اورشلیم، از پسِ تو سر می‌جنباند.
22«کیست آن که به او اهانت کرده، کفرش می‌گویی؟ آواز خویش بر که بلند می‌کنی، و دیدگان خویش بر که برمی‌افرازی؟ آیا بر قدوسِ اسرائیل؟
23به واسطۀ فرستادگان خویش خداوندگار را ریشخند کرده، گفته‌ای: ”با ارابه‌های بسیارِ خویش بر بلندای کوهها، و بر دامنه‌های لبنان برآمده‌ام. بلندترین درختان سرو آزاد، و بهترین صنوبر‌هایش را قطع کرده‌ام. به دوردست‌ترین جایها و نیکوترین بیشه‌هایش دست یافته‌ام.
24چاهها کنده‌ام و از آب بیگانه نوشیده‌ام. به کفِ پای خود همۀ رودخانه‌‌‌های مصر را خشکانیده‌ام.“
25«آیا نشنیده‌ای که من این همه را از دیرباز مقدّر داشتم، و در روزگاران قدیم آن را طرح کردم، و حال آن را به انجام می‌رسانم تا تو شهرهای مستحکم را ویران کنی و به تَلهایی از سنگ بدل سازی؟
26مردمانش قدرت خویش از کف دادند، و ترسان و خوار گشتند؛ بسان گیاه صحرا، همچون جوانه‌های لطیف و نو رَسته، و مانند علفی که بر بام جوانه می‌زند ولی پیش از روییدن می‌سوزد و می‌پَژمُرَد.
27«اما من مکان نشستن تو را می‌دانم، و آمدن و رفتنت را، و خشمی را که بر من گرفته‌ای.
28چون بر من خشم گرفته‌ای و آسوده‌خیالی‌ات به گوشم رسیده است، بر بینی تو قلاب خود را خواهم نهاد و بر دهانت افسار خویش را خواهم زد، و تو را از همان راهی که آمده‌ای، باز خواهم گردانید.
29«ای حِزِقیا! نشان برای تو این خواهد بود: امسال از گیاهان خودرو بخورید و سال بعد از آنچه از آن بروید، اما در سال سوّم بِکارید و بِدِرَوید و تاکستانها غرس نموده، از میوۀ آن بخورید.
30آری، بار دیگر باقیمانده‌ای از خاندان یهودا که رسته‌اند، به پایین ریشه خواهند زد و به بالا میوه خواهند آورد؛
31زیرا که از اورشلیم باقیمانده‌ای، و از کوه صَهیون رستگاران بیرون خواهند آمد. آری، غیرت خداوند این را به جا خواهد آورد.
32«پس خداوند دربارۀ پادشاه آشور چنین می‌فرماید: او به این شهر داخل نخواهد شد و به اینجا تیر نخواهد انداخت. با سپر به مقابل آن بر نخواهد آمد، و پشته‌ای در برابر حصار آن بر نخواهد افراشت.
33بلکه از همان راه که آمده است، باز خواهد گشت. آری، خداوند می‌فرماید که او به این شهر داخل نخواهد شد.
34زیرا به‌خاطر خود و به‌خاطر خدمتگزارم داوود از این شهر محافظت کرده، آن را نجات خواهم داد.»
35همان شب فرشتۀ خداوند بیرون آمد و صد و هشتاد و پنج هزار تن از سربازان اردوگاه آشور را کشت، چنانکه بامدادان چون قوم برخاستند، جز اجساد مردگان ندیدند!
36پس سنحاریب، پادشاه آشور، اردوی خود برچید و عقب نشست. او به خانه بازگشت و در نینوا ساکن شد.
37روزی چون او در معبد خدای خود، نِسروک، در حال پرستش بود، پسرانش اَدرَمِلِک و شَراِصِر او را به ضرب شمشیر کشتند و به سرزمین آرارات گریختند. پس از او پسرش اِسَرحَدّون به جای وی پادشاه شد.

حزقیال باب ۹

9:1 آنگاه شنیدم که خداوند به بانگ بلند ندا در داده، گفت: «ای کسانی که به مجازات شهر برگماشته شده‌اید، نزدیک آیید! هر یک آلت قتّالۀ خود را به دست گیرید.»
2هان دیدم شش مرد از جانب دروازۀ بالایی که مشرف به شمال است، می‌آمدند و هر یک پُتکِ خود را به دست داشتند. در میان آنها مردی بود که جامۀ کتان در بر و دَوات کاتبان بر کمر داشت. آنان داخل شدند و نزد مذبح برنجین ایستادند.
3پس جلال خدای اسرائیل از فراز کروبیانی که بر آنها بود، برخاست و به آستانۀ خانه برآمد و به آن مرد کتان‌پوش که دَوات بر کمر داشت، ندا در داد.
4خداوند او را گفت: «از میان شهر اورشلیم بگذر و بر پیشانی آنان که به سبب اعمال کراهت‌آورِ انجام شده در آن آه و ناله می‌کنند، نشان بگذار.»
5و شنیدم که به دیگران گفت: «از پی او از میان شهر بگذرید و هلاک سازید. بر آنها با شفقت منگرید و بر ایشان رحم مکنید.
6پیر و جوان و دختر و کودک و زن، همه را بکُشید. اما زنهار، بر هر که این نشان را بر خود دارد، دست دراز مکنید. و از قُدس من آغاز کنید.» پس آنان از مشایخی که در برابر خانه بودند، آغاز کردند.
7آنگاه به ایشان گفت: «خانه را نجس سازید و صحنها را از کشتگان پر ساخته، به در آیید». پس آنان بیرون رفتند و در شهر به کشتار آغاز کردند.
8همچنان که می‌کشتند و من تنها مانده بودم، به روی درافتادم و فریاد برکشیده، گفتم: «آه ای خداوندگارْ یهوه! آیا در ریختن غضب خود بر اورشلیم، جملۀ باقیماندگان اسرائیل را هلاک خواهی کرد؟»
9مرا گفت: «گناه خاندان اسرائیل و یهودا بی‌نهایت عظیم است. این سرزمین آکنده از خون است و این شهر پر از بی‌عدالتی است. زیرا می‌گویند، ”خداوند این سرزمین را ترک گفته است؛ خداوند نمی‌بیند.“
10پس من بر آنان با شفقت نخواهم نگریست و بر ایشان رحم نخواهم کرد، بلکه هرآنچه کرده‌اند، بر سر خودشان خواهم آورد.»
11آنگاه مرد کتان‌پوش که دوات بر کمر داشت، خبر آورد که: «آنچه مرا امر فرمودی، به جای آوردم.»

لوقا باب ۵

5:1 یک روز که عیسی در کنار دریاچۀ جِنیسارِت ایستاده بود و جمعیت از هر سو بر او ازدحام می‌کردند تا کلام خدا را بشنوند،
2در کنار دریا دو قایق دید که صیادان از آنها بیرون آمده، مشغول شستن تورهایشان بودند.
3پس بر یکی از آنها که متعلق به شَمعون بود سوار شد و از او خواست قایق را اندکی از ساحل دور کند. سپس خود بر قایق نشست و به تعلیم مردم پرداخت.
4چون سخنانش به پایان رسید، به شَمعون گفت: «قایق را به جایی عمیق ببر، و تورها را برای صید ماهی در آب افکنید.»
5شَمعون پاسخ داد: «استاد، همۀ شب را سخت تلاش کردیم و چیزی نگرفتیم. امّا چون تو می‌گویی، تورها را در آب خواهیم افکند.»
6وقتی چنین کردند، آنقدر ماهی گرفتند که چیزی نمانده بود تورهایشان پاره شود!
7از این رو، از دوستان خود در قایق دیگر به اشاره خواستند تا به یاری‌شان آیند. آنها آمدند و هر دو قایق را آنقدر از ماهی پر کردند که چیزی نمانده بود در آب فرو~روند.
8چون شَمعون پطرس این را دید، به پاهای عیسی افتاد و گفت: «ای خداوند، از من دور شو، زیرا مردی گناهکارم!»
9چه خود و همراهانش از واقعۀ صید ماهی شگفت‌زده بودند.
10یعقوب و یوحنا، پسران زِبِدی، نیز که همکار شَمعون بودند، همین حال را داشتند. عیسی به شَمعون گفت: «مترس، از این پس مردم را صید خواهی کرد.»
11پس آنها قایقهای خود را به ساحل راندند و همه چیز را ترک گفته، از پی او روانه شدند.
12روزی دیگر که عیسی در یکی از شهرها بود، مردی آمد که جذام تمام بدنش را فرا~گرفته بود. چون عیسی را دید، روی بر خاک نهاد و التماس‌کنان گفت: «سرور من، اگر بخواهی می‌توانی پاکم سازی.»
13عیسی دست خود را دراز کرد و او را لمس نمود و گفت: «می‌خواهم؛ پاک شو!» در دم، جذامْ آن مرد را ترک گفت.
14سپس به او امر فرمود: «به کسی چیزی مگو، بلکه برو و خود را به کاهن بنما و برای تطهیر خود قربانیهایی را که موسی امر کرده است، تقدیم کن تا برای آنان گواهی باشد.»
15با این همه، خبر کارهای او هر چه بیشتر پخش می‌شد، چندان که جماعتهای بسیار گرد ‌می‌آمدند تا سخنانش را بشنوند و از بیماریهای خود شفا یابند.
16امّا عیسی اغلب به جاهای دورافتاده می‌رفت و دعا می‌کرد.
17روزی از روزها عیسی تعلیم می‌داد و فَریسیان و معلمان شریعت از همۀ شهرهای جلیل و یهودیه و نیز از اورشلیم آمده و نشسته بودند، و قدرت خداوند برای شفای بیماران با او بود.
18ناگاه چند مرد از راه رسیدند که مفلوجی را بر تشکی حمل می‌کردند. ایشان کوشیدند او را به درون خانه ببرند و در برابر عیسی بگذارند.
19امّا چون به سبب ازدحام جمعیت راهی نیافتند، به بام خانه رفتند و از میان سفالها مفلوج را با تُشَکَش پایین فرستادند و وسط جمعیت، در برابر عیسی نهادند.
20چون عیسی ایمان ایشان را دید، گفت: «ای مرد، گناهانت آمرزیده شد!»
21امّا فَریسیان و علمای دین با خود اندیشیدند: «این کیست که کفر می‌گوید؟ چه کسی جز خدا می‌تواند گناهان را بیامرزد؟»
22عیسی دریافت چه می‌اندیشند و پرسید: «چرا در دل چنین می‌اندیشید؟
23گفتن کدام‌یک آسانتر است: ”گناهانت آمرزیده شد“ یا اینکه ”برخیز و راه برو“؟
24حال تا بدانید که پسر انسان بر زمین اقتدار آمرزش گناهان را دارد» - به مرد مفلوج گفت: «به تو می‌گویم، برخیز، تشک خود برگیر و به خانه برو!»
25در دم، آن مرد مقابل ایشان ایستاد و آنچه را بر آن خوابیده بود برداشت و خدا را حمدگویان به خانه رفت.
26همه از این رویداد در شگفت شده، خدا را تمجید کردند و در حالی که ترس وجودشان را فرا~گرفته بود، می‌گفتند: «امروز چیزهای شگفت‌انگیز دیدیم.»
27سپس عیسی از آن خانه بیرون آمد و خَراجگیری را دید، لاوی نام، که در خَراجگاه نشسته بود. او را گفت: «از پی من بیا.»
28لاوی برخاسته، همه چیز را ترک گفت و از پی عیسی روان شد.
29او در خانۀ خویش ضیافتی بزرگ به افتخار عیسی بر پا کرد، و جمعی بزرگ از خَراجگیران و دیگر مردم، با آنها بر سفره نشستند.
30امّا فَریسیان و گروهی از علمای دین که از فرقۀ آنها بودند، شِکوِه‌کنان به شاگردان عیسی گفتند: «چرا با خَراجگیران و گناهکاران می‌خورید و می‌آشامید؟»
31عیسی پاسخ داد: «بیمارانند که به طبیب نیاز دارند، نه تندرستان.
32من نیامده‌ام تا پارسایان بلکه تا گناهکاران را به توبه دعوت کنم.»
33به او گفتند: «شاگردان یحیی اغلب روزه می‌گیرند و دعا می‌کنند؛ شاگردان فَریسیان نیز چنینند، امّا شاگردان تو همیشه در حال خوردن و نوشیدنند.»
34عیسی پاسخ داد: «آیا می‌توان میهمانان عروسی را تا زمانی که داماد با آنهاست، به روزه واداشت؟
35امّا زمانی خواهد رسید که داماد از ایشان گرفته شود. در آن ایام روزه خواهند گرفت.»
36پس این مَثَل را برایشان آورد: «هیچ‌کس تکه‌ای از جامۀ نو را نمی‌بُرَد تا آن را به جامه‌ای کهنه وصله زند. زیرا اگر چنین کند، هم جامۀ نو را پاره کرده و هم پارچۀ نو بر جامۀ کهنه وصله‌ای است ناجور.
37نیز کسی شراب نو را در مَشکهای کهنه نمی‌ریزد. زیرا اگر چنین کند، شراب نو مَشکها را خواهد درید و شراب خواهد ریخت و مَشکها نیز تباه خواهد شد.
38شراب نو را در مَشکهای نو باید ریخت.
39و کسی پس از نوشیدن شراب کهنه خواهان شراب تازه نیست، زیرا می‌گوید: ”شراب کهنه بهتر است.“‌»