برنامه مطالعه روزانه

۱۰ سپتامبر

دوم پادشاهان باب ۱۶

16:1 در هفدهمین سال سلطنت فِقَح پسر رِمَلیا، آحاز پسر یوتام، پادشاه یهودا، به پادشاهی رسید.
2آحاز بیست ساله بود که پادشاه شد، و شانزده سال در اورشلیم سلطنت کرد. او برخلاف پدرش داوود، آنچه را که در نظر یهوه خدایش درست بود به جا نیاورد،
3بلکه راههای پادشاهان اسرائیل را در پیش گرفت و حتی به پیروی از اعمال کراهت‌آور قومهایی که خداوند آنها را از پیش روی بنی‌اسرائیل بیرون رانده بود، پسر خود را در آتش سوزانید.
4او در مکانهای بلند و بر فراز تپه‌ها و زیر هر درخت سبز، قربانی تقدیم می‌کرد و بخور می‌سوزانید.
5آنگاه رِصین پادشاه اَرام، و فِقَح پسر رِمَلیا پادشاه اسرائیل، به جنگ اورشلیم رفته، آحاز را محاصره کردند، اما نتوانستند بر او چیره شوند.
6در آن ایام، رِصین پادشاه اَرام، مردان یهودا را از ایلَت بیرون راند و آن شهر را برای اَرام بازپس گرفت. بنابراین اَرامیان بدان‌جا نقل مکان کردند و تا به امروز در ایلَت ساکنند.
7آحاز قاصدانی نزد تِغلَت‌فِلاسِر پادشاه آشور فرستاد با این پیغام که: «من خدمتگزار تو و همچون پسر تو‌ام. بیا و مرا از دست پادشاه اَرام و پادشاه اسرائیل که بر من حمله آورده‌اند، برهان.»
8آحاز همچنین طلا و نقره‌ای را که در خانۀ خداوند و خزانه‌های دربار پادشاه یافت می‌شد گرفته، پیشکشی برای پادشاه آشور فرستاد.
9پادشاه آشور تمنای آحاز را اجابت نموده، بر دمشق تاخت و آنجا را متصرف شد، و تمامی مردمان دمشق را به شهر قیر تبعید کرد و رِصین را نیز کشت.
10آنگاه آحازِ پادشاه برای دیدار با تِغلَت‌فِلاسِر پادشاه آشور، راهی دمشق شد. او در آنجا مذبحی دید، و طرح و نقشه و تمام جزئیات ساخت آن را برای اوریای کاهن فرستاد.
11اوریای کاهن نیز درست مطابق طرحی که آحازِ پادشاه از دمشق فرستاده بود، مذبحی ساخت و آن را پیش از بازگشت پادشاه تکمیل کرد.
12پادشاه چون از دمشق بازآمد و مذبح را بدید، به سوی آن رفته، قربانیها بر آن تقدیم کرد.
13او بر آن مذبح، قربانیهای تمام‌سوز و هدایای آردی تقدیم نمود و هدیۀ ریختنی بر آن ریخته، خون قربانیهای رفاقت را بر آن پاشید.
14نیز مذبح برنجین را که در حضور خداوند بر پا بود، از برابر معبد، یعنی از میان مذبح جدید و خانۀ خداوند، برگرفت و آن را در سمت شمالی مذبح جدید قرار داد.
15سپس آحازِ پادشاه به اوریای کاهن فرمان داد: «بر این مذبح بزرگ و جدید، قربانی تمام‌سوز صبحگاهی و هدیۀ آردی شامگاهی، و نیز قربانی تمام‌سوز و هدیۀ آردی خاص پادشاه و قربانیهای تمام‌سوز و هدایای آردی و ریختنیِ خاص تمامی قوم زمین را تقدیم کن. همچنین خون تمام هدایا و قربانیهای تمام‌سوز را بر این مذبح جدید بپاش. ولی از مذبح برنجین برای راهنمایی خواستن استفاده خواهم کرد.»
16اوریای کاهن درست طبق فرمان آحازِ پادشاه عمل کرد.
17سپس آحازِ پادشاه دیواره‌های پایه‌ها را بریده، حوضچه‌ها را از آنها برگرفت و ’دریاچه‘ را نیز از روی گاوهای برنجین که زیر آن بودند، فرود آورد و روی پایه‌ای سنگی قرار داد.
18همچنین به خاطر پادشاه آشور، سایبان شَبّات را که در معبد ساخته شده بود و نیز مدخل بیرونی معبد را که پادشاه از آن داخل می‌شد، از میان برداشت.
19و اما دیگر امور مربوط به آحاز که او انجام داد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟
20آحاز با پدران خود آرمید و با ایشان در شهر داوود به خاک سپرده شد. و پسرش حِزِقیا به جای او پادشاه شد.

حزقیال باب ۶

6:1 کلام خداوند بر من نازل شده، مرا گفت:
2«ای پسر انسان، روی به جانب کوه‌های اسرائیل کرده، بر ضد آنها نبوّت کن؛
3بگو، ای کوه‌های اسرائیل، کلام خداوندگارْ یهوه را بشنوید! خداوندگارْ یهوه به کوه‌ها و تپه‌ها، و درّه‌ها و وادیها چنین می‌گوید: اینک منْ خود شمشیری بر شما می‌آورم و مکانهای بلندتان را نابود می‌کنم.
4مذبحهایتان ویران خواهد شد و مذبحهای بخورتان در هم خواهد شکست، و کشتگانتان را پیش بتهای بی‌ارزشتان خواهم افکند.
5آری، اجساد بنی‌اسرائیل را پیش بتهای بی‌ارزشتان خواهم نهاد و استخوانهایتان را گِرد مذبحهایتان خواهم پراکند.
6هر جا مسکن گزینید، شهرها ویران و مکانهای بلند نابود خواهد شد، تا آنکه مذبحهایتان ویران و نابود گردد و بتهای بی‌ارزشتان در هم شکسته، از میان برود و مذبحهای بخورتان قطع شود و اعمالتان محو گردد.
7کشتگان در میان شما خواهند افتاد و آنگاه خواهید دانست که من یهوه هستم.
8«اما برخی از شما را زنده خواهم گذاشت به گونه‌ای که در میان قومها از دَم شمشیر خواهید رَست و در میان سرزمینهای دیگر پراکنده خواهید بود.
9سپس نجات‌یافتگانِ شما در میان قومها، در جایی که به اسارت برده شده‌اند، مرا به یاد خواهند آورد. آنان به یاد خواهند آورد که چگونه با دل زناکارشان که از من دور شده است، و با چشمان زناکارشان که از پی بتهای بی‌ارزش ایشان رفته است، مرا مجروح ساخته‌اند‌. آنگاه در نظر خویش، به سبب شرارتهایی که مرتکب شده‌اند و به سبب همۀ اعمال قبیحشان، از خویشتن کراهت خواهند داشت.
10و خواهند دانست که من یهوه هستم، و عبث نگفتم که این بلا را بر ایشان خواهم آورد.»
11خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید: «بر کفِ دست خود بزن و پا بر زمین بکوب و بگو، آه از تمامی شرارتهای کراهت‌آور خاندان اسرائیل، زیرا به شمشیر و قحطی و طاعون هلاک خواهند شد؛
12آن که دور است، به طاعون خواهد افتاد و آن که نزدیک است، به دَم شمشیر، و آن که باقی مانده و در محاصره باشد، به قحطی خواهد مرد. بدین‌گونه خشم خود را به کمال بر ایشان جاری خواهم کرد.
13و چون کشتگانشان در میان بتهای بی‌ارزش و گرداگرد مذبحها بر هر تَلّ بلند و بر قلّۀ همۀ کوه‌ها، و زیر هر درخت سبز و هر بلوط پر برگ بیفتند، یعنی هر جا که رایحۀ خوشایند به همۀ بتهای بی‌ارزششان هدیه کرده‌اند، آنگاه خواهند دانست که من یهوه هستم.
14من دست خود را بر ایشان دراز خواهم کرد و این سرزمین را از بیابان تا رِبلَه، هرجا که ایشان مسکن گزیده باشند، خراب و ویران خواهم ساخت. آنگاه خواهند دانست که من یهوه هستم.»

لوقا باب ۲

2:1 در آن روزها، آگوستوسِ قیصر فرمانی صادر کرد تا مردمان جهان همگی سرشماری شوند.
2این نخستین سرشماری بود و در ایام فرمانداری کورینیوس بر سوریه انجام می‌شد.
3پس، هر کس روانۀ شهر خود شد تا نام‌نویسی شود.
4یوسف نیز از شهر ناصرۀ جلیل رهسپار بِیت‌لِحِمِ یهودیه، زادگاه داوود شد، زیرا از نسل و خاندان داوود بود.
5او به آنجا رفت تا با نامزدش مریم که زایمانش نزدیک بود، نام‌نویسی کنند.
6هنگامی که آنجا بودند، وقت زایمان مریم فرا~رسید
7و نخستین فرزندش را که پسر بود به دنیا آورد. او را در قنداقی پیچید و در آخوری خوابانید، زیرا در مهمانسرا جایی برایشان نبود.
8در آن نواحی، شبانانی بودند که در صحرا به سر می‌بردند و شب‌هنگام از گلۀ خود پاسداری می‌کردند.
9ناگاه فرشتۀ خداوند بر آنان ظاهر شد، و نور جلال خداوند بر گردشان تابید. شبانان سخت وحشت کردند،
10امّا فرشته به آنان گفت: «مترسید، زیرا بشارتی برایتان دارم، خبری بس شادی‌بخش که برای تمامی قوم است:
11امروز در شهر داوود، نجات‌دهنده‌ای برای شما به دنیا آمد. او خداوندْ مسیح است.
12نشانه برای شما این است که نوزادی را در قنداقی پیچیده و در آخوری خوابیده خواهید یافت.»
13ناگاه گروهی عظیم از لشکریان آسمان ظاهر شدند که همراه آن فرشته در ستایش خدا می‌گفتند:
14«جلال بر خدا در عرش برین، و صلح و سلامت بر مردمانی که بر زمین مورد لطف اویند!»
15و چون فرشتگان از نزد ایشان به آسمان رفتند، شبانان به یکدیگر گفتند: «بیایید به بِیت‌لِحِم برویم و آنچه را روی داده و خداوندْ ما را از آن آگاه کرده است، ببینیم.»
16پس به‌شتاب رفتند و مریم و یوسف و نوزادِ خفته در آخور را یافتند.
17چون نوزاد را دیدند، سخنی را که دربارۀ او به ایشان گفته شده بود، پخش کردند.
18و هر که می‌شنید، از سخن شبانان در شگفت می‌شد.
19امّا مریم، این همه را به خاطر می‌سپرد و در دل خود به آنها می‌اندیشید.
20پس شبانان خدا را حمد و ثنا گویان بازگشتند، به سبب هرآنچه دیده و شنیده بودند، چنانکه بدیشان گفته شده بود.
21در روز هشتم، چون زمان ختنۀ نوزاد فرا~رسید، او را عیسی نام نهادند. این همان نامی بود که فرشته، پیش از قرار گرفتن او در رَحِم مریم، بر وی نهاده بود.
22چون ایام تطهیر ایشان مطابق شریعت موسی به پایان رسید، یوسف و مریم، عیسی را به اورشلیم بردند تا به خداوند تقدیم کنند،
23طبق حکم شریعت خداوند که می‌فرماید: «نخستین ثمرۀ ذکور هر رَحِمی، مقدس برای خداوند خوانده شود.»؛
24و نیز تا قربانی تقدیم کنند، مطابق آنچه در شریعت خداوند آمده، یعنی «یک جفت قمری یا دو جوجه کبوتر».
25در آن زمان، مردی پارسا و دیندار، شَمعون نام، در اورشلیم می‌زیست که در انتظار تسلی اسرائیل بود و روح‌القدس بر او قرار داشت.
26روح‌القدس بر وی آشکار کرده بود که تا مسیحِ خداوند را نبیند، چشم از جهان فرو~نخواهد بست.
27پس شَمعون به هدایت روح وارد صحن معبد شد و چون والدین عیسای نوزاد او را آوردند تا آیین شریعت را برایش به جای آورند،
28شَمعون در آغوشش گرفت و خدا را ستایش‌کنان گفت:
29«ای خداوند، حال بنا به وعدۀ خود، خادمت را به سلامت مرخص می‌فرمایی.
30زیرا چشمان من نجات تو را دیده است،
31نجاتی که در برابر دیدگان همۀ ملتها فراهم کرده‌ای،
32نوری برای آشکار کردن حقیقت بر دیگر قومها و جلالی برای قوم تو اسرائیل.»
33پدر و مادر عیسی از سخنانی که دربارۀ او گفته شد، در شگفت شدند.
34سپس شَمعون ایشان را برکت داد و به مریم، مادر او گفت: «مقدّر است که این کودک موجب افتادن و برخاستن بسیاری از قوم اسرائیل شود، و آیتی باشد که در برابرش خواهند ایستاد،
35و بدین‌سان، اندیشۀ دلهای بسیاری آشکار خواهد شد. شمشیری نیز در قلب تو فرو~خواهد رفت.»
36در آنجا نبیه‌ای می‌زیست، حَنّا نام، دختر فَنوئیل از قبیلۀ اَشیر، که بسیار سالخورده بود. حَنّا پس از هفت سال زناشویی، شوهرش را از دست داده بود
37و تا هشتاد و چهار سالگی بیوه مانده بود. او هیچ‌گاه معبد را ترک نمی‌کرد، بلکه شبانه‌روز، با روزه و دعا به عبادت مشغول بود.
38حَنّا نیز در همان هنگام پیش آمد و خدا را سپاس گفته، با همۀ کسانی که چشم‌انتظار رهایی اورشلیم بودند، دربارۀ عیسی سخن گفت.
39چون یوسف و مریم آیین شریعت خداوند را به کمال به جای آوردند، به شهر خود ناصره، واقع در جلیل، بازگشتند.
40باری، آن کودک رشد می‌کرد و قوی می‌شد. او پر از حکمت بود و فیض خدا بر او قرار داشت.
41والدین عیسی هر سال برای عید پِسَخ به اورشلیم می‌رفتند.
42چون عیسی دوازده ساله شد، به رسم عید به اورشلیم رفتند.
43پس از پایان آیین عید، چون راه بازگشت پیش گرفتند، عیسای نوجوان در اورشلیم ماند. امّا والدینش از این امر آگاه نبودند،
44بلکه چون می‌پنداشتند در کاروان است، روزی تمام سفر کردند. سرانجام به جستجوی عیسی در میان خویشاوندان و دوستان برآمدند.
45و چون او را نیافتند، در جستجویش به اورشلیم بازگشتند.
46پس از سه روز، سرانجام او را در معبد یافتند. در میان معلمان نشسته بود و به سخنان ایشان گوش فرا~می‌داد و از آنها پرسشها می‌کرد.
47هر که سخنان او را می‌شنید، از فهم او و پاسخهایی که می‌داد، در شگفت می‌شد.
48چون والدینش او را در آنجا دیدند، شگفت‌زده شدند. مادرش به او گفت: «پسرم، چرا با ما چنین کردی؟ پدرت و من با نگرانی بسیار در جستجوی تو بودیم.»
49امّا او در پاسخ گفت: «چرا مرا می‌جستید؟ مگر نمی‌دانستید که می‌باید در خانۀ پدرم باشم؟»
50امّا آنها معنای این سخن را که بدیشان گفت درنیافتند.
51پس با ایشان به راه افتاد و به ناصره رفت و مطیع ایشان بود. امّا مادرش تمامی این امور را به خاطر می‌سپرد.
52و عیسی در قامت و حکمت، و در محبوبیت نزد خدا و مردم، ترقّی می‌کرد.