برنامه مطالعه روزانه

۱ آگوست

دوم سموییل باب ۱۸

18:1 آنگاه داوود مردانی را که همراهش بودند، سان دید، و سردارانِ هزاره‌ها و سردارانِ صده‌ها بر ایشان برگماشت.
2و داوود لشکر را روانه کرد: یک سوّم را به دست یوآب، یک سوّم را به دست اَبیشای پسر صِرویَه برادر یوآب، و یک سوّم دیگر را به دست اِتّایِ جِتّی. و پادشاه لشکریان را گفت: «من خود نیز البته همراه شما می‌آیم.»
3ولی لشکریان گفتند: «تو همراه ما نخواهی آمد، زیرا اگر ما بگریزیم، کسی اهمیت نخواهد داد. اگر نیمی از ما هم بمیریم، کسی اهمیت نخواهد داد. اما تو چون ده‌هزار تن از مایی. پس بهتر آن است که ما را از شهر یاری رسانی.»
4پادشاه به آنان گفت: «آنچه در نظر شما نیکوست، خواهم کرد.» پس در حالی که پادشاه نزد دروازه ایستاده بود، تمامی لشکر در دسته‌های صد و هزار نفره بیرون رفتند.
5پادشاه به یوآب و اَبیشای و اِتّای فرمان داده، گفت: «به‌خاطر من با اَبشالوم جوان به نرمی رفتار کنید.» و چون پادشاه به تمامی سرداران دربارۀ اَبشالوم فرمان می‌داد، همۀ لشکریان شنیدند.
6پس لشکر به مقابله با اسرائیل به صحرا بیرون رفت، و جنگ در جنگل اِفرایِم درگرفت.
7لشکریان اسرائیل در آنجا از خادمان داوود شکست خوردند. آن روز کشتار عظیمی شد، و بیست هزار مرد از پا درآمدند.
8باری، جنگ بر تمامی آن دیار گسترده شد، و آن روز آنان که جنگل در کام کشید بیش از کسانی بودند که به شمشیر فرو~بلعیده شدند.
9از قضا اَبشالوم به خادمان داوود برخورد. او بر قاطر خود سوار بود. قاطر زیر شاخه‌های قطور درخت بلوط بزرگی رفت و سرِ اَبشالوم در میان درخت بلوط گرفتار شد، به گونه‌ای که میان آسمان و زمین آویزان گشت؛ ولی قاطری که زیرش بود، به راه خود ادامه داد.
10مردی این را دید و به یوآب خبر داده، گفت: «اینک اَبشالوم را دیدم که در میان درخت بلوطی آویزان است.»
11یوآب به مردی که این خبر را آورده بود، گفت: «تو که او را دیدی، چرا همان‌جا او را بر زمین نزده، نکشتی؟ اگر چنین کرده بودی، ده مثقال نقره و کمربندی به تو پاداش می‌دادم.»
12ولی آن مرد به یوآب گفت: «حتی اگر هزار مثقال نقره هم در دستم می‌گذاشتند، باز دست خود را بر پسر پادشاه دراز نمی‌کردم؛ زیرا پادشاه در گوشِ ما به تو و اَبیشای و اِتّای فرمان داده، گفت: ”به‌خاطر من، مراقب جان اَبشالوم جوان باشید.“
13وانگهی، اگر خیانتکارانه برای گرفتن جان او دست به عمل می‌زدم، از آنجا که چیزی از پادشاه پنهان نمی‌مانَد، تو خود نیز خویشتن را از من کنار می‌کشیدی.»
14یوآب گفت: «بیش از این با تو معطل نخواهم ماند.» پس سه نیزه به دست گرفت و آنها را در قلب اَبشالوم که هنوز زنده در میان درخت بلوط بود، فرو~برد.
15ده جوان سلاحدارِ یوآب نیز دور اَبشالوم را گرفتند و او را زده، کشتند.
16آنگاه یوآب کَرِنا نواخت و لشکریان از تعقیب اسرائیل بازگشتند، زیرا یوآب آنان را بازداشت.
17ایشان اَبشالوم را برگرفته، در گودالی بزرگ در جنگل افکندند و بر او توده‌ای بس بزرگ از سنگ بر پا داشتند. آنگاه تمامی اسرائیل هر یک به خانۀ خود گریختند.
18اَبشالوم در ایام حیات ستونی به جهت خود گرفته، در ’درۀ پادشاه‘ بر پا داشته بود، زیرا می‌گفت: «پسری ندارم که نام مرا زنده نگاه دارد.» او آن ستون را به نام خود نامگذاری کرد. پس تا به امروز، به بنای یادبود اَبشالوم معروف است.
19آنگاه اَخیمَعَص پسر صادوق گفت: «حال دویده، پادشاه را مژده رسانم که خداوند دادِ او را از دشمنانش ستانده است.»
20یوآب به او گفت: «تو امروز مژده‌رسان نیستی. روز دیگر مژده خواهی برد، ولی امروز چنین نخواهی کرد، زیرا پسر پادشاه مرده است.»
21آنگاه یوآب به مردی کوشی گفت: «برو و پادشاه را از آنچه دیده‌ای، باخبر ساز.» مرد کوشی به یوآب تعظیم کرده، بیرون دوید.
22اَخیمَعَص پسر صادوق دوباره به یوآب گفت: «هر چه پیش آید، تمنا اینکه بگذاری من نیز از پی مردِ کوشی بدوم.» ولی یوآب پاسخ داد: «پسرم، چرا می‌خواهی بدوی؟ حال آنکه برای خبر تو مژدگانی نخواهد بود.»
23اَخیمَعَص گفت: «هر چه پیش آید، من خواهم دوید.» پس یوآب به او گفت: «بدو!» آنگاه اَخیمَعَص از راه دشت دوید و از مرد کوشی پیش افتاد.
24داوود میان دو دروازه جلوس کرده بود. دیدبان به بام دروازه‌‌ای که کنار حصار بود، برآمد و چشمانش را برافراشته، دید که اینک مردی به تنهایی می‌دود.
25دیدبان آواز خود را بلند کرده، پادشاه را خبر داد. پادشاه گفت: «اگر تنهاست، مژده می‌آورد.» آن مرد نزدیک و نزدیکتر می‌شد.
26اندکی بعد، دیدبان مردی دیگر را دید که او نیز می‌دوید. پس دربان را ندا در داده، گفت: «اینک مردی دیگر نیز به تنهایی می‌دود!» پادشاه گفت: «او نیز مژده می‌آورد.»
27دیدبان گفت: «دویدن اوّلی در نظرم همچون دویدن اَخیمَعَص پسر صادوق است.» پادشاه گفت: «او مردی نیک است و خبر خوش می‌آورد.»
28آنگاه اَخیمَعَص خطاب به پادشاه ندا در داده، گفت: «سلام!» سپس پادشاه را تعظیم کرده، در برابر او روی بر زمین نهاد و گفت: «متبارک باد یهوه، خدای تو که کسانی را که دست خود را بر سرورم پادشاه دراز کرده بودند، تسلیم کرده است.»
29پادشاه گفت: «آیا اَبشالوم جوان به سلامت است؟» اَخیمَعَص پاسخ داد: «آنگاه که یوآب، خادم پادشاه و خدمتگزارت را می‌فرستاد، هنگامۀ عظیمی دیدم، ولی درنیافتم چه بود.»
30پادشاه گفت: «بیا و اینجا بایست.» پس رفت و ایستاد.
31سپس مرد کوشی رسید و گفت: «ای سرورم، پادشاه، مژده دارم! خداوند امروز دادِ تو را از همۀ کسانی که بر ضد تو برخاستند، ستانده است.»
32پادشاه از مرد کوشی پرسید: «آیا اَبشالوم جوان به سلامت است؟» او پاسخ داد: «باشد که دشمنان سرورم پادشاه و هر که برای زیان رساندن به تو برخیزد، به سرنوشت آن جوان دچار شود.»
33پادشاه به خود لرزید و به اتاق بالای دروازه رفته، بگریست. او راه می‌رفت و می‌گفت: «ای پسرم، اَبشالوم! ای پسرم! ای پسرم، اَبشالوم! کاش من به جای تو می‌مردم. ای اَبشالوم، ای پسرم! ای پسرم!»

ارمیا باب ۲۲

22:1 خداوند چنین می‌فرماید: «به خانۀ پادشاه یهودا فرود آی و این کلام را در آنجا بیان کن،
2و بگو: ”ای پادشاه یهودا که بر تخت داوود نشسته‌ای، تو و خادمانت و قومت که از این دروازه‌ها داخل می‌شوید، کلام خداوند را بشنوید.
3خداوند چنین می‌فرماید: عدل و انصاف را به جا آرید، و غارت‌شدگان را از دست ظالمان برهانید. بر غریبان و یتیمان و بیوه‌زنان جور و ستم مکنید، و خون بی‌گناهان را در این مکان مریزید.
4زیرا اگر براستی این کلام را به جا آرید، آنگاه پادشاهانی که بر تخت داوود می‌نشینند، سوار بر اسبان و ارابه‌ها، به همراه خادمان و قوم خویش از دروازه‌های این خانه داخل خواهند شد.
5اما اگر این کلام را نشنوید، به ذات خودم قسم که این خانه به ویرانه‌ای بدل خواهد شد؛“» این است فرمودۀ خداوند.
6«زیرا خداوند دربارۀ خاندان پادشاه یهودا چنین می‌فرماید: «”گرچه تو برای من همچون جِلعاد و مانند قُلّۀ لبنانی، من تو را به بیابان و شهر غیرمسکون بَدَل خواهم کرد.
7نابودکنندگان را بر ضد تو فراهم خواهم آورد، هر یک را با اسلحه‌اش. آنان بهترین سروهایت را خواهند بُرید، و در آتش خواهند افکند.
8«”و ملل بسیار چون از کنار این شهر بگذرند، به یکدیگر خواهند گفت: ’چرا خداوند به این شهر عظیم چنین کرده است؟‘
9و پاسخ خواهند شنید: ’از آن رو که عهد یهوه خدای خود را ترک کردند و خدایانِ غیر را سَجده و عبادت نمودند.“‘»
10برای آن که مُرده مگریید و برایش به سوگ منشینید، بلکه برای آن که به تبعید می‌رود زاری کنید، زیرا دیگر باز نخواهد گشت، و زاد و بوم خویش دیگر نخواهد دید.
11زیرا خداوند دربارۀ شَلّوم، پسر یوشیا پادشاه یهودا، که به جای پدرش یوشیا پادشاه شد اما از این مکان رفته است، چنین می‌فرماید: «او دیگر بدین‌جا باز نخواهد گشت،
12بلکه در مکانی که او را به اسیری برده‌اند خواهد مرد، و دیگر هرگز این سرزمین را نخواهد دید.
13«وای بر آن که خانۀ خویش با بی‌عدالتی بنا کند، و بالاخانه‌اش را با بی‌انصافی؛ وای بر آن که همنوع خویش برایگان به خدمت گیرد، و مزد او را به او نپردازد؛
14که گوید: ”خانه‌ای بزرگ برای خویشتن خواهم ساخت، با بالاخانه‌های وسیع“؛ که برای آن پنجره‌ها بگشاید، و آن را به چوب سرو بپوشاند، و به رنگ سرخ بیاراید.
15«آیا از آن رو که در بهره‌وری از چوبِ سرو گویِ سبقت ربوده‌ای، خود را پادشاه می‌پنداری؟ آیا پدرت نمی‌خورْد و نمی‌نوشید، و عدل و انصاف را به جا نمی‌آورد؟ از همین رو سعادتمند بود.
16او ستمدیدگان و نیازمندان را دادرسی می‌کرد، و از همین رو سعادتمند بود. آیا شناختن من جز این است؟» این است فرمودۀ خداوند.
17«اما چشمان و دل تو تنها معطوف به سودِ نامشروع است، و به ریختن خون بی‌گناهان و ظلم و اخاذی.»
18پس خداوند دربارۀ یِهویاقیم، پسر یوشیا پادشاه یهودا، چنین می‌فرماید: «برای او به سوگ نخواهند نشست، و نخواهند گفت: ”آه ای برادرم!“ و یا ”آه ای خواهرم!“ و برایش مرثیه نخواهند خواند، که ”آه ای سرور ما!“ یا ”آه ای اعلیحضرت!“
19او را کشیده، بیرون دروازه‌های اورشلیم خواهند افکند، و همچون الاغی دفن خواهد شد.
20«به لبنان برآی و بانگ برآور؛ آواز خود را در باشان بلند کن؛ از عَباریم فریاد سر ده، زیرا که عاشقانت جملگی نابود گشته‌اند!
21در سعادتمندی با تو سخن گفتم، اما گفتی، ”نخواهم شنید!“ از روزگار جوانی‌‌ عادت تو همین بوده است، که به آواز من گوش فرا~ندهی.
22بادْ همۀ شبانانت را شبانی خواهد کرد، و عاشقانت به اسارت خواهند رفت؛ آنگاه به سبب تمامی شرارتت، سرافکنده و رسوا خواهی شد.
23ای که در لبنان ساکنی، و آشیان خویش میان سروها بنا کرده‌ای، آنگاه که دردها تو را مبتلا سازد، درد همچون دردِ زنی در حالِ زا، چگونه ناله سر خواهی داد!
24«خداوند می‌فرماید: به حیات خودم قسم که حتی اگر تو ای یِهویاکین، پسر یِهویاقیم پادشاه یهودا، انگشتر خاتم بر دست راست من بودی، تو را به در می‌آوردم.
25من تو را به دست کسانی که قصد جان تو دارند و از ایشان می‌هراسی، تسلیم خواهم کرد؛ آری، تو را به دست نبوکدنصر پادشاه بابِل و به دست کَلدانیان خواهم سپرد.
26من تو را و مادری را که تو را بزاد به سرزمینی دیگر خواهم افکند که در آن زاده نشده‌اید، و هر دو در آنجا خواهید مرد.
27شما هرگز به سرزمینی که مشتاق بازگشت به آنید، باز نخواهید گشت.»
28آیا این مرد، یِهویاکین، کوزه‌ای حقیر و شکسته است؟ ظرفی که هیچ‌کس طالب آن نیست؟ چرا او و نسلش بیرون افکنده شده، و به سرزمینی که نمی‌شناسند پرتاب گردیده‌اند؟
29ای زمین، ای زمین، ای زمین، کلام خداوند را بشنو!
30خداوند چنین می‌فرماید: «این مرد را بی‌فرزند بنگار، مردی که در ایام خویش کامیاب نخواهد شد، زیرا از نسل او هیچ‌کس توفیق نخواهد یافت که بر تخت داوود بنشیند و دیگر بار در یهودا حکم براند.»

رومیان باب ۹

9:1 در مسیح راست می‌گویم، نه دروغ، و وجدانم به واسطۀ روح‌القدس مرا گواه است که
2در قلب خود دردی جانکاه و اندوهی همیشگی دارم.
3زیرا آرزو می‌داشتم خود در راه برادرانم، یعنی آنان که همنژاد مَنَند، ملعون شوم و از مسیح محروم گردم.
4آنها اسرائیلی‌اند و فرزندخواندگی، جلال، عهدها، ودیعۀ شریعت، عبادت در معبد، و وعده‌ها، همه از آنِ ایشان است؛
5و نیز پدران به ایشان تعلق دارند، و مسیح به لحاظ بشری از نسل آنان است، خدای مافوقِ همه که او را تا به ابد سپاس باد. آمین.
6حال، مقصود این نیست که کلام خدا به انجام نرسیده است، زیرا همۀ کسانی که از قوم اسرائیل‌اند، براستی اسرائیلی نیستند؛
7و نیز همۀ کسانی که از نسل ابراهیم‌اند، فرزندان او شمرده نمی‌شوند. بلکه گفته شده است: «نسل تو از اسحاق خوانده خواهد شد.»
8به دیگر سخن، فرزندان جسمانی نیستند که فرزند خدایند، بلکه فرزندان وعده نسل ابراهیم شمرده می‌شوند.
9زیرا وعده این بود که «در همین وقت خواهم آمد و سارا را پسری خواهد بود.»
10نه تنها این، بلکه فرزندان رِبِکا نیز از یک پدر، یعنی از جَد ما اسحاق بودند.
11امّا پیش از آنکه آنها به دنیا بیایند، و یا عملی خوب یا بد انجام دهند - برای اینکه مقصود خدا در گزینش استوار بماند، نه از راه اعمال، بلکه به واسطۀ او که انسان را فرا~می‌خوانَد -
12به رِبِکا گفته شد که «بزرگتر کوچکتر را خدمت خواهد کرد.»
13چنانکه نوشته شده است: «یعقوب را دوست داشتم، امّا از عیسو نفرت کردم.»
14پس چه گوییم؟ آیا خدا بی‌انصاف است؟ هرگز!
15زیرا به موسی می‌گوید: «رحم خواهم کرد بر هر که نسبت به او رحیم هستم؛ و شفقت خواهم کرد بر هر که نسبت به او شفقت دارم.»
16بنابراین، به خواست یا تلاش انسان بستگی ندارد، بلکه به خدایی بستگی دارد که رحم می‌کند.
17زیرا کتاب به فرعون می‌گوید: «تو را به همین منظور به پا داشتم تا قدرت خود را در تو ظاهر سازم، و تا نامم در سراسر جهان اعلام گردد.»
18پس خدا بر هر که بخواهد رحم می‌کند و هر که را بخواهد سختدل می‌سازد.
19مرا خواهی گفت: «پس دیگر چرا ما را سرزنش می‌کند؟ زیرا کیست که بتواند در برابر ارادۀ او ایستادگی کند؟»
20امّا ای انسان، تو کیستی که با خدا مجادله کنی؟ «آیا مصنوع می‌تواند به صانع خود بگوید چرا مرا چنین ساختی؟»
21آیا کوزه‌گر اختیار ندارد که از توده‌گِلی واحد، ظرفی برای مصارف مهم و ظرفی دیگر برای مصارف معمولی بسازد؟
22چه می‌توان گفت اگر خدا با اینکه می‌خواهد غضب خود را نشان دهد و قدرت خویش را نمایان سازد، ظروفِ مورد غضب را که برای هلاکت آماده شده‌اند با بردباری بسیار تحمل کند،
23تا بتواند عظمت جلال خود را بر ظروفِ مورد رحمت معلوم گرداند، ظروفی که آنان را پیشاپیش برای جلال آماده کرده است؟
24این ظروفِ مورد رحمت، ما را نیز که از سوی او فرا~خوانده شده‌ایم، شامل می‌شود، نه تنها از یهودیان، بلکه از غیریهودیان نیز.
25چنانکه در هوشع می‌گوید: «آنان را که قوم من نبودند، ’قوم خویش‘ خواهم خواند، و او را که محبوب من نبود، ’محبوب خویش‘ خواهم نامید.»
26و نیز: «چنین خواهد شد که در جایی که به ایشان گفته شد: ”شما قوم من نیستید“، در همان جا ’پسران خدای زنده‘ خوانده خواهند شد.»
27و اِشعیا دربارۀ قوم اسرائیل ندا درمی‌دهد که: «حتی اگر شمار بنی‌اسرائیل مانند شنهای دریا باشد، تنها باقیماندگانی از ایشان نجات خواهند یافت.
28زیرا خداوند حکم خود را به‌طور نهایی و بی‌تأمل بر زمین اجرا خواهد کرد.»
29و چنانکه اِشعیا پیشگویی کرده است: «اگر خداوندِ لشکرها نسلی برای‌مان باقی نمی‌گذاشت، مانند سُدوم می‌شدیم و همچون عَمورَه می‌گشتیم.»
30پس چه گوییم؟ غیریهودیانی که در پی پارسایی نبودند، آن را به دست آوردند، یعنی آن پارسایی را که از ایمان حاصل می‌شود؛
31امّا قوم اسرائیل که در پی شریعتِ پارسایی بودند، آن را به دست نیاوردند.
32چرا؟ زیرا نه از راه ایمان، بلکه از طریق اعمال در پی آن بودند. آن ’سنگ لغزش‘ موجب لغزیدن آنها شد.
33چنانکه نوشته شده است: «هان در صَهیون سنگی می‌نهم که سبب لغزش شود، و صخره‌ای که موجب سقوط گردد؛ و هر آن که بر او توکل کند، سرافکنده نشود.»