برنامه مطالعه روزانه

۸ می

تثنیه باب ۲۵

25:1 «هرگاه میان مردم مرافعه‌ای باشد و به محکمه آیند و داوران میان آنها حکم کرده، بی‌گناه را تبرئه و مجرم را محکوم کنند،
2اگر مجرم سزاوار چوب زدن باشد، داور او را بخواباند و دستور دهد تا او را در حضورش متناسب با جرم وی به تعداد لازم بزنند.
3تا چهل ضربه می‌توان او را چوب زد، اما نه بیشتر، مبادا اگر بر این بیفزاید و بیشتر بزند، برادرت در نظرت خوار گردد.
4«گاو را هنگام خرمن‌کوفتن دهان مبند.
5«هرگاه از برادرانی که با هم ساکنند، یکی بمیرد و او را پسری نباشد، زن متوفی نباید به شخص بیگانه در بیرون داده شود، بلکه برادر شوهرش باید به او درآمده، او را برای خود به زنی بگیرد و وظیفۀ برادرشوهری را در حق وی به جا آورد.
6نخستین پسری که آن زن بزاید باید نام برادر متوفی را بر خود گیرد، تا نام او از اسرائیل محو نگردد.
7اما اگر آن مرد نخواهد زن برادرش را بگیرد، آنگاه زن برادرش به دروازۀ شهر نزد مشایخ برود و بگوید: ”برادرشوهرم از زنده نگاه داشتن نام برادرش در اسرائیل سر باز می‌زند و نمی‌خواهد وظیفۀ برادرشوهری را در حق من به جای آورد.“
8آنگاه مشایخ شهر، او را فرا~خوانده، با وی سخن بگویند. اگر آن مرد اصرار بورزد و بگوید: ”نمی‌خواهم او را بگیرم،“
9آنگاه زن برادرش در حضور مشایخ شهر به وی نزدیک شده، کفش او را از پایش به درآورد و به رویش آب دهان افکنده، بگوید: ”با کسی که خانۀ برادرش را بنا نکند، چنین کرده شود.“
10و خاندان او در اسرائیل به نام ”خاندانِ کفش‌کنده“ شناخته خواهد شد.
11«اگر دو مرد با هم نزاع کنند و زن یکی پیش آید تا شوهر خود را از دست آن که وی را می‌زند، برهاند و دست خود را دراز کرده، آلت او را بگیرد،
12دست او را ببرید. چشمت بر او ترحم نکند.
13«در کیسۀ خود دو اندازه وزنه، یکی سنگین و دیگری سبک، نداشته باشید؛
14و نه در خانۀ خود دو اندازه پیمانه، یکی بزرگ و دیگری کوچک.
15بلکه وزنۀ شما کامل و درست باشد و پیمانۀ شما کامل و درست، تا در سرزمینی که یهوه خدایتان به شما می‌دهد، عمر دراز داشته باشید.
16زیرا یهوه خدایتان از آنان که چنین می‌کنند، یعنی دست به تقلب می‌زنند، کراهت دارد.
17«به یاد آورید آنچه را که عَمالیقیان در راه به هنگام بیرون آمدنتان از مصر با شما کردند؛
18چگونه زمانی که خسته و کوفته بودید، در راه بر شما حمله آورده، همۀ واماندگان را که در آخر صف حرکت می‌کردند، از پا درآوردند و از خدا نترسیدند.
19پس چون یهوه خدایتان شما را در سرزمینی که به شما برای تصرف به ملکیت می‌بخشد، از تمامی دشمنان پیرامونتان آسودگی بخشد، یاد عَمالیق را از زیر آسمان محو سازید؛ آری، این را فراموش مکنید.

غزل سلیمان باب ۵

5:1 من به باغ خویش درآمده‌ام، ای خواهرم و ای عروسم! مُر خود را گرد آورده‌ام، با عطر خویش؛ شانۀ عسل خود را خورده‌ام، با عسل خویش؛ شرابِ خود را نوشیده‌ام، با شیر خویش.
2من خوابیده بودم، اما دلم بیدار بود. هان دلداده‌ام بر در زد و گفت: «در بر من بگشا، ای خواهرم، ای نازنینم! ای کبوتر من، ای گُلِ بی‌خارم! زیرا سَرم از شبنم خیس است و موهایَم از قطرات شب، مرطوب!»
3جامه از تن برکنده‌ام، آیا باز بر تن کنم؟ پاهای خویش شسته‌ام، آیا باز چرکین کنم؟
4دلدادۀ من دست خویش از روزنه به درون آورد، و تمامی وجودم از برایش به حرکت آمد.
5برخاستم تا در بر دلداده‌ام بگشایم؛ از دستم مُر بر دستگیرۀ در چِکید، و از انگشتانم مُرِ مایع.
6پس در به روی دلدادۀ خویش گشودم، اما دلداده‌ام برگشته و رفته بود! چون او سخن می‌گفت، جان از من به در شده بود! پس او را جُستم، اما نیافتم! او را خواندم، اما پاسخی نگفت!
7قراولانِ شبگرد مرا یافتند؛ آنان مرا زدند و مجروح ساختند؛ دیدبانانِ حصارها روی‌بَند از من برگرفتند!
8ای دختران اورشلیم، شما را قسم می‌دهم: اگر دلدادۀ مرا یافتید، او را بگویید که من بیمار عشقم!
9ای دلرباترینِ زنان، دلدادۀ تو را بر دلدادگان دیگر چه برتری است؟ دلدادۀ تو را بر دلدادگان دیگر چه فضیلت است، که اینچنین ما را قسم می‌دهی؟
10دلدادۀ من سرخ‌فام است و درخشان، و برجسته در میان دهها هزار!
11سرش از طلای ناب، زُلفانش تابدار، به سیاهی کلاغ!
12چشمانش کبوتران را مانَد نزد نهرهای آب؛ تن به شیر شسته، برنشانده همچون نگین‌.
13گونه‌هایش همچون باغچه‌ای است خوشبو و مُشک‌فِشان؛ لبانش همچو سوسن‌ها، مُر از آنها چِکان!
14دستانش ساقه‌های زرّین، مُزیَّن به یَشم! تَنَش عاجِ صیقلی، آراسته به یاقوتِ کبود!
15ساق‌هایش ستونهای مرمرین، بنا شده بر پایه‌های طلای ناب! سیمایش همچون لبنان، بی‌همتا چون سروِ آزاد.
16دهانش بس شیرین، و او به‌تمامی دل‌انگیز! این است دلدادۀ من، ای دختران اورشلیم، این است یارِ من!

اعمال رسولان باب ۲۰

20:1 چون آشوب فرو~نشست، پولس شاگردان را فرا~خواند و پس از تشویق و ترغیب ایشان، آنان را وداع گفت و عازم مقدونیه شد.
2او از آن نواحی گذر کرده، مؤمنان را با سخنان خود دلگرمی بسیار داد، تا به یونان رسید
3و سه ماه در آنجا ماند. هنگامی که قصد داشت با کشتی به سوریه برود، یهودیان علیه او توطئه کردند. پس بر آن شد از راه مقدونیه بازگردد.
4همراهان او، سوپاتِروس پسر پیرروس از مردمان بیریه، آریستارخوس و سِکوندوس از مردمان تَسالونیکی، گایوس از مردمان دِربِه، تیخیکوس و تْروفیموس از مردمان آسیا، و تیموتائوس بودند.
5آنان پیش از ما رفتند و در تْروآس منتظر ما شدند.
6ولی ما پس از ایام عید فَطیر، با کشتی از فیلیپی روانه شدیم و پنج روز بعد، در تْروآس به آنان پیوستیم و هفت روز در آنجا ماندیم.
7در نخستین روز هفته، برای پاره کردن نان گرد هم آمدیم. پولس برای مردم موعظه می‌کرد، و چون تصمیم داشت روز بعد آنجا را ترک گوید، سخنانش تا نیمه‌های شب به درازا کشید.
8در بالاخانه‌ای که گرد آمده بودیم، چراغ بسیار بود.
9در آن حال که پولس همچنان به سخن‌گفتن ادامه می‌داد، جوانی اِفتیخوس نام که کنار پنجره نشسته بود، اندک اندک به خوابی عمیق فرو~رفت و ناگاه از طبقۀ سوّم به زیر افتاد و او را مرده برداشتند.
10پولس پایین رفته، خود را بر مرد جوان انداخت و او را در بر گرفت و گفت: «مترسید، جان او در اوست!»
11سپس بالا رفت و نان را پاره کرد و خورد. او تا سحر به گفتگو با ایشان ادامه داد، و بعد آنجا را ترک گفت.
12مردم آن جوان را زنده به خانه بردند و تسلای عظیم یافتند.
13و اما ما در ادامۀ سفر، سوار کشتی شده، روانۀ آسوس شدیم تا در آنجا طبق قرار پولس، او را به کشتی بیاوریم، زیرا خواسته بود تا آنجا را از راه خشکی برود.
14پس چون پولس را در آسوس دیدیم، او را به کشتی آوردیم و به میتیلینی رفتیم.
15از آنجا با کشتی روانه شدیم و روز بعد به مقابل خیوس رسیدیم. فردای آن روز به ساموس رفتیم و روز بعد، به میلیتوس رسیدیم.
16پولس تصمیم داشت از راه دریا از کنار اَفِسُس بگذرد تا وقتی را در ایالت آسیا صرف نکند، زیرا شتاب داشت که اگر ممکن شود، روز پِنتیکاست در اورشلیم باشد.
17او از میلیتوس پیغامی به اَفِسُس فرستاد و مشایخ کلیسا را نزد خود فرا~خواند.
18چون آمدند، بدیشان گفت: «آگاهید که از همان روز نخست که به آسیا پا نهادم، چگونه در همۀ اوقات با شما به سر برده‌ام.
19چگونه در کمال فروتنی و اشکریزان خداوند را خدمت کرده، سختیهایی را که در اثر توطئه‌های یهودیان بر من رفته است، تحمل کرده‌ام.
20می‌دانید که از هرآنچه ممکن بود به حال شما سودمند افتد، چیزی دریغ نداشته‌ام، بلکه پیام را به شما موعظه کرده، چه در جمع و چه در خانه‌ها تعلیمتان داده‌ام.
21نیز به یهودیان و یونانیان هر دو، اعلام داشته‌ام که باید با توبه به سوی خدا بازگردند و به خداوند ما عیسی مسیح ایمان آورند.
22«و حال، با الزامِ روح به اورشلیم می‌روم و نمی‌دانم در آنجا چه برایم پیش خواهد آمد؛
23جز آنکه در هر شهر روح‌القدس هشدار می‌دهد که زندان و سختی در انتظار من است.
24امّا جان را برای خود بی‌ارزش می‌انگارم، تنها اگر بتوانم دور خود را به پایان رسانم و خدمتی را که از خداوندْ عیسی یافته‌ام، به کمال انجام دهم، خدمتی که همانا اعلام بشارت فیض خداست.
25«حال می‌دانم هیچ‌یک از شما که من در میانتان گشته و به پادشاهی خدا موعظه کرده‌ام، دیگر روی مرا نخواهد دید.
26پس امروز با شما اتمام حجّت می‌کنم که من از خون همه بَری هستم،
27زیرا در اعلام ارادۀ کامل خدا به شما کوتاهی نکرده‌ام.
28مراقب خود و تمامی گله‌ای که روح‌القدس شما را به نظارتِ بر آن برگماشته است باشید و کلیسای خدا را که آن را به خون خود خریده است، شبانی کنید.
29می‌دانم بعد از رفتنم، گرگهای درّنده به میان شما خواهند آمد که به گله رحم نخواهند کرد.
30حتی از میان خود شما کسانی بر خواهند خاست و حقیقت را دیگرگون خواهند کرد تا شاگردان را به پیروی خود از راه به در کنند.
31پس هوشیار باشید و به‌خاطر آورید که من سه سالِ تمام، شب و روز، دمی از هشدار دادن به هر یک از شما با اشکها، بازنایستادم.
32«اکنون شما را به خدا و به کلام فیض او می‌سپارم که قادر است شما را بنا کند و در میان جمیع کسانی که تقدیس شده‌اند، میراث بخشد.
33چشمداشتی به سیم و زر و یا جامۀ کسی نداشته‌ام.
34خود می‌دانید که به دست خویش، نیازهای خود و همراهانم را فراهم کرده‌ام.
35از هر لحاظ به شما نشان داده‌ام که باید چنین سخت کار کنیم تا بتوانیم ضعیفان را دستگیری نماییم، و سخنان خود خداوندْ عیسی را به یاد داشته باشیم که فرمود: ”دادن از گرفتن فرخنده‌تر است.“‌»
36چون سخنانش را به پایان رسانید، با همۀ آنان زانو زد و دعا کرد.
37همه بسیار گریستند و بر گردنش آویخته، وی را می‌بوسیدند.
38آنچه بیش از همه اندوهگینشان می‌ساخت، این سخنش بود که گفت «دیگر روی مرا نخواهید دید.» سپس تا کشتی وی را بدرقه کردند.