برنامه مطالعه روزانه

۲۸ مارس

اعداد باب ۱۰

10:1 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
2«دو شیپور بساز؛ آنها را از نقرۀ چکش‌کاری شده بساز و برای فرا~خواندن جماعت و کوچاندن اردوها به کار بر.
3هرگاه هر دو را بنوازند، تمامی جماعت نزد تو به دَرِ خیمۀ ملاقات گرد آیند.
4اما اگر تنها یکی را بنوازند، رهبران یعنی سران طوایف اسرائیل نزد تو گرد آیند.
5هرگاه تیزآهنگ بنوازید، اردوهایی که در جانب شرقی هستند، کوچ کنند.
6هرگاه برای دوّمین بار تیزآهنگ بنوازید، اردوهایی که در جانب جنوبی هستند، کوچ کنند. برای کوچاندن قوم باید تیزآهنگ بنوازند.
7اما برای گرد آوردن جماعت نیز شیپورها را بنوازید، ولی نه تیزآهنگ.
8«پسران هارون، یعنی کاهنان، آنانند که باید شیپورها را بنوازند. این برای شما فریضۀ ابدی در تمامی نسلهایتان خواهد بود.
9هرگاه در زمین خود به جنگ دشمنی بروید که با شما خصومت می‌ورزد، شیپورها را تیزآهنگ بنوازید تا در حضور یهوه خدایتان به یاد آورده شوید و از دست دشمنانتان نجات یابید.
10همچنین در روزهای شادمانی، و در اعیاد و در آغاز ماههای خود، شیپورها را هنگام قربانیهای تمام‌سوز و قربانیهای رفاقت خود بنوازید، تا در حضور خدایتان به یاد آورده شوید. من یهوه، خدای شما هستم.»
11و واقع شد که در بیستمین روزِ ماهِ دوّم از سال دوّم، ابر از فراز مسکن شهادت بالا رفت،
12و بنی‌اسرائیل با حرکت از مکانی به مکان دیگر، از صحرای سینا کوچ کردند. و ابر در صحرای فاران ساکن شد.
13بدین‌سان ایشان برای نخستین بار، به فرمان خداوند که به واسطۀ موسی داد، کوچ کردند.
14نخست، عَلَم اردوی بنی‌یهودا با لشکرهایشان عزیمت کردند. فرماندۀ لشکر ایشان، نَحشون پسر عَمّیناداب بود.
15فرماندۀ لشکر قبیلۀ بنی‌یِساکار، نِتَنئیل پسر صوعَر بود،
16و فرماندۀ لشکر قبیلۀ بنی‌زِبولون، اِلیاب پسر حیلون.
17آنگاه مسکن را جمع کردند، و بنی‌جِرشون و بنی‌مِراری که حاملان مسکن بودند، عزیمت نمودند.
18سپس عَلَم اردوی رِئوبین با لشکرهایشان عزیمت کردند. فرماندۀ لشکر ایشان، اِلیصور پسر شِدیئور بود.
19فرماندۀ لشکر قبیلۀ بنی‌شمعون، شِلومیئیل پسر صوریشَدّای بود،
20و فرماندۀ لشکر قبیلۀ بنی‌جاد، اِلیاساف پسر دِعوئیل.
21سپس قُهاتیان که حاملان اسباب مقدس بودند، عزیمت کردند. پیش از رسیدن ایشان، مسکن بر پا شده بود.
22سپس عَلَم اردوی بنی‌اِفرایِم با لشکرهایشان عزیمت کردند. فرماندۀ لشکر ایشان، اِلیشَمَع پسر عَمّیهود بود.
23فرماندۀ لشکر قبیلۀ بنی‌مَنَسی، جَمَلیئیل پسر فِدَهصور بود،
24و فرماندۀ لشکر قبیلۀ بنی‌بِنیامین، اَبیدان پسر جِدعونی.
25سپس عَلَم اردوی بنی‌دان به عنوان پسقراول تمامی دیگر اردوها، با لشکرهایشان عزیمت کردند. فرماندۀ لشکر ایشان، اَخیعِزِر پسر عَمّیشَدّای بود.
26فرماندۀ لشکر قبیلۀ بنی‌اَشیر، پَجیئیل پسر عُکران بود،
27و فرماندۀ لشکر قبیلۀ بنی‌نَفتالی، اَخیرَع پسر عِنان.
28این بود ترتیب حرکت بنی‌اسرائیل با لشکرهایشان به هنگام کوچ کردن.
29موسی به حوباب پسر رِعوئیلِ مِدیانی که پدرزن وی بود، گفت: «ما به مکانی کوچ می‌کنیم که خداوند درباره‌اش گفته است: ”آن را به شما خواهم بخشید.“ همراه ما بیا و به تو احسان خواهیم کرد، زیرا خداوند دربارۀ اسرائیل نیکو وعده داده است.»
30اما حوباب وی را گفت: «نمی‌آیم؛ بلکه به سرزمین خود و نزد خویشانم خواهم رفت.»
31موسی گفت: «تمنا دارم ترکمان نکنی. زیرا تو می‌دانی کجای صحرا باید اردو زد و می‌توانی در حکم چشمان ما باشی.
32اگر همراهِ ما بیایی، هر احسانی که خداوند به ما کند، همان را به تو خواهیم کرد.»
33پس ایشان در سفری سه روزه از کوه خداوند کوچ کردند و صندوق عهد خداوند سه روز پیشاپیش ایشان می‌رفت تا از برایشان استراحتگاهی بجوید.
34و هرگاه از اردوگاه کوچ می‌کردند، ابر خداوند هنگام روز بر فراز ایشان بود.
35هرگاه صندوق عزیمت می‌کرد، موسی می‌گفت: «برخیز، ای خداوند، تا دشمنانت پراکنده شوند، و آنان که از تو نفرت دارند، از حضورت بگریزند.»
36و چون بازمی‌ایستاد، می‌گفت: «بازگرد، ای خداوند؛ نزدِ هزاران هزارِ اسرائیل بازگرد.»

امثال سلیمان باب ۶

6:1 پسرم، اگر برای دیگری ضامن شده‌ای و برای بیگانه تعهد سپرده‌ای؛
2اگر از سخنان زبانت به دام افتاده‌ای و از کلام دهانت گرفتار آمده‌ای؛
3پس، پسرم، چنین کن تا رهایی یابی، زیرا به دست دیگری افتاده‌ای: برو و خویشتن را فروتن ساز و به او التماس کن!
4خواب به چشمانت راه مده، و نه سنگینی به پِلکهایت.
5خود را همچون غزالی از کمند شکارچی برهان، و همچون پرنده‌ای از دام صیاد.
6کاهِلاٰ! نزد مورچه برو، و به راههایش بیَندیش و حکمت بیاموز!
7که او را نه فرمانده‌ای است و نه صاحبمنصب و حاکمی؛
8با این همه، توشۀ خود در تابستان فراهم می‌کند و آذوقۀ خویش در موسم حصاد گرد می‌آورد.
9کاهِلاٰ! تا به کی خواهی خُفت؟ و از خوابِ خود کی بر خواهی خاست؟
10اندکی خفتن و اندکی چُرت زدن، و اندکی دست بر دست گذاشتن برای استراحت،
11و فقر همچون راهزن بر تو خواهد تاخت و ناداری، به‌سان مردی مسلح.
12شخص رذل و خبیث با زبانی کج می‌گردد،
13با چشم چشمک می‌زند، با پا علامت می‌دهد، به انگشت اشاره می‌کند،
14با دلی منحرف شرارتها ابداع می‌کند و هر دَم تخم نفاق می‌پاشد.
15از این رو، ناگهان بلا بر او نازل خواهد شد، و در دَمی، از پا در خواهد آمد و علاجی نخواهد بود.
16شش چیز است که خداوند از آنها بیزار است، بلکه هفت چیز، که از آنها کراهت دارد:
17چشمان متکبر، زبان دروغگو، دستانی که خون بی‌گناه را می‌ریزد،
18دلی که نقشه‌های شریرانه می‌کشد، پاهایی که برای بدی تیزرو است،
19شاهد دروغینی که دروغها می‌بافد و آن که تخم نفاق میان برادران می‌پاشد.
20پسرم، فرمان پدر خود را نگاه دار و رهنمود مادر خویش را ترک مکن.
21آن را همیشه بر دل خود بَربند و بر گردن خویش بیاویز،
22که در حین راه رفتن، راهنمای تو خواهد بود؛ و چون بخوابی، تو را نگاهبانی خواهد کرد؛ و آنگاه که برخیزی، با تو سخن خواهد گفت.
23زیرا آن فرمان، چراغ است و آن رهنمود، نور، و توبیخ‌های ادب‌آموز، راه حیات،
24تا تو را از زنِ شریر حفظ کند و از زبانِ چربِ زنِ زناکار.
25هوسِ زیبایی او در دل مپرور و مژگانش تو را اسیر مسازد،
26زیرا زن فاحشه را به قُرصی نان می‌توان داشت، اما زن زناکار در پی صیدِ جانی گرانبهاست!
27آیا کسی تواند آتش را در آغوش گیرد و جامه‌اش نسوزد؟
28آیا کسی تواند بر اخگرهای سوزان راه رود و پاهایش نسوزد؟
29نیز چنین است آن که با زنِ همسایه‌اش بخوابد، زیرا هر که او را لمس کند از مجازات نخواهد رَست.
30دزدی را که تنها برای سیر کردن شکم خود در وقت گرسنگی دزدی کند، تحقیر نمی‌کنند.
31با این حال، اگر گرفتار شود باید هفت برابر تاوان دهد، و چه بسا که به بهای همۀ اموال خانه‌اش تمام شود.
32اما مردی که با زنی زنا می‌کند عاری از عقل است؛ آنکه چنین کند خویشتن را هلاک می‌سازد!
33آسیب و شرم نصیبش خواهد شد و ننگش هرگز پاک نخواهد گشت.
34زیرا غیرت، خشم شوهر را بر خواهد انگیخت و چون به انتقام برآید رحم نخواهد کرد.
35هیچ غرامتی به چشمش نخواهد آمد و هر اندازه هم که بر هدیه‌ها بیفزایی، نخواهد پذیرفت.

لوقا باب ۲۰

20:1 یکی از روزها که عیسی در صحن معبد مردم را تعلیم و بشارت می‌داد، سران کاهنان و علمای دین به همراه مشایخ نزدش آمدند
2و گفتند: «به ما بگو، به چه اجازه‌ای این کارها را می‌کنی؟ چه کسی این اقتدار را به تو داده است؟»
3پاسخ داد: «من نیز از شما پرسشی دارم؛ به من بگویید،
4آیا تعمید یحیی از آسمان بود یا از انسان؟»
5آنها با هم شور کرده، گفتند: «اگر بگوییم از آسمان بود، خواهد گفت، ”پس چرا به او ایمان نیاوردید؟“
6و اگر بگوییم از انسان بود، مردم همگی سنگسارمان خواهند کرد، زیرا بر این اعتقادند که یحیی پیامبر بود.»
7پس پاسخ دادند: «نمی‌دانیم از کجاست.»
8عیسی گفت: «من نیز به شما نمی‌گویم با چه اقتداری این کارها را می‌کنم.»
9آنگاه این مَثَل را برای مردم آورد: «مردی تاکستانی غَرْس کرد و آن را به چند باغبان اجاره داد و مدتی طولانی به سفر رفت.
10در موسم برداشت محصول، غلامی نزد باغبانان فرستاد تا مقداری از میوۀ تاکستان را به او بدهند. امّا باغبانان او را زدند و دست خالی بازگرداندند.
11پس غلامی دیگر فرستاد، امّا او را نیز زدند و با وی بی‌حرمتی کرده، دست خالی روانه‌اش نمودند.
12پس سوّمین بار غلامی فرستاد، امّا او را نیز مجروح کرده، بیرون افکندند.
13«پس صاحب باغ گفت: ”چه کنم؟ پسر محبوب خود را می‌فرستم؛ شاید او را حرمت بدارند.“
14امّا باغبانان چون پسر را دیدند، با هم به مشورت نشسته، گفتند: ”این وارث است. بیایید او را بکشیم تا میراث از آنِ ما شود.“
15پس او را از تاکستان بیرون افکنده، کشتند. «حال به گمان شما صاحب تاکستان با آنها چه خواهد کرد؟
16او خواهد آمد و باغبانان را هلاک کرده، تاکستان را به دیگران خواهد سپرد.» چون این را شنیدند، گفتند: «چنین مباد!»
17امّا او به آنان نگریست و گفت: «پس معنی آن نوشته چیست که می‌گوید: ”سنگی که معماران رد کردند، مهمترین سنگ بنا شده است“؟
18هر که بر آن سنگ افتد، خُرد خواهد شد، و هرگاه آن سنگ بر کسی افتد، او را در هم خواهد شکست.»
19علمای دین و سران کاهنان چون دریافتند این مَثَل را دربارۀ آنها می‌گوید، بر‌ آن شدند همان دم او را گرفتار کنند، امّا از مردم بیم داشتند.
20پس عیسی را زیر نظر گرفتند و جاسوسانی نزد او فرستادند که خود را صدیق جلوه می‌دادند. آنها در پی این بودند که از سخنان عیسی دستاویزی برای تسلیم او به قدرت و اقتدار والی بیابند.
21پس جاسوسان از او پرسیدند: «استاد، می‌دانیم که تو حقیقت را بیان می‌کنی و تعلیم می‌دهی، و از کسی جانبداری نمی‌کنی، بلکه راه خدا را به‌درستی می‌آموزانی.
22آیا پرداخت خَراج به قیصر بر ما رواست یا نه؟»
23امّا او به نیرنگ ایشان پی برد و گفت:
24«دیناری به من نشان دهید. نقش و نام روی این سکه از آنِ کیست؟»
25پاسخ دادند: «از آنِ قیصر.» به آنها گفت: «مال قیصر را به قیصر بدهید و مال خدا را به خدا!»
26بدین‌سان، نتوانستند در حضور مردم او را با گفته‌هایش به دام اندازند، و در شگفت از پاسخ او، خاموش ماندند.
27سپس تنی چند از صَدّوقیان که منکر قیامتند آمدند،
28و سؤالی از او کرده، گفتند: «استاد، موسی برای ما نوشت که اگر برادر مردی بمیرد و از خود زنی بی‌فرزند بر جای نهد، آن مرد باید او را به زنی بگیرد تا نسلی برای برادرش باقی گذارد.
29باری، هفت برادر بودند. برادر نخستین زنی گرفت و بی‌فرزند مُرد.
30سپس دوّمین
31و بعد سوّمین او را به زنی گرفتند و به همین‌سان هر هفت برادر مردند، بی‌آنکه از خود فرزندی بر جای نهند.
32سرانجام آن زن نیز بمرد.
33حال، در قیامت، او زنِ کدام‌یک خواهد بود؟ زیرا هر هفت برادر او را به زنی گرفتند.»
34عیسی پاسخ داد: «مردم این عصر زن می‌گیرند و شوهر می‌کنند.
35امّا آنان که شایستۀ رسیدن به عصر آینده و قیامت مردگان محسوب شوند، نه زن خواهند گرفت و نه شوهر خواهند کرد،
36و نه دیگر خواهند مرد؛ زیرا مانند فرشتگان خواهند بود. آنان فرزندان خدایند، چرا که فرزندان قیامتند.
37حقیقتِ برخاستن مردگان را حتی موسی نیز در شرح ماجرای بوتۀ سوزان آشکار می‌کند، آنجا که خداوند، خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب خوانده شده است.
38امّا او نه خدای مردگان، بلکه خدای زندگان است؛ زیرا نزد او همه زنده‌اند.»
39بعضی از علمای دین در پاسخ گفتند: «استاد، نیکو گفتی!»
40و دیگر هیچ‌کس جرأت نکرد پرسشی از او کند.
41سپس عیسی به آنان گفت: «چگونه است که می‌گویند مسیح پسر داوود است؟
42چرا که داوود خود در کتاب مزامیر می‌گوید: «”خداوند به خداوند من گفت: به دست راست من بنشین
43تا آن هنگام که دشمنانت را کرسیِ زیر پایت سازم.“
44اگر داوود او را ’خداوند‘ می‌خواند، چگونه او می‌تواند پسر داوود باشد؟»
45در همان حال که مردم همه گوش فرا~می‌دادند، عیسی به شاگردان خود گفت:
46«از علمای دین برحذر باشید که دوست دارند در قبای بلند راه بروند و مردم در کوچه و بازار آنها را سلام گویند، و در کنیسه‌ها بهترین جای را داشته باشند و در ضیافتها بر صدر مجلس بنشینند.
47از سویی خانه‌های بیوه‌زنان را غارت می‌کنند و از دیگر‌ سو، برای تظاهر، دعای خود را طول می‌دهند. مکافات اینان بسی سخت‌تر خواهد بود.»